مسلمانان اروپا در هزاره سوم

اين احساس به طور گسترده وجود دارد که در زمان حاضر دوراني شتابان با ابعاد تاريخي را تجربه مي کنيم. فروپاشي کمونيسم و تلاش هاي شتابزده اي که براي حل و فصل تنش هاي ديرپا، همچون اختلاف هاي آفريقاي جنوبي و فلسطين، به عمل آمده، همراه با شيوع انواع ديگري از بحران، نظير آنچه در بوسني و آسياي مرکزي رخ داده است، احساسي از يک نقطه عطف تاريخي به دست مي دهد. ديدگاه هايي درباره پايان تاريخ و دور تازه اي از درگيري تمدن ها درنشريات معتبر دو سوي اقيانوس
جمعه، 15 خرداد 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
مسلمانان اروپا در هزاره سوم
مسلمانان اروپا در هزاره سوم
مسلمانان اروپا در هزاره سوم

نويسنده: استيون ورتووک- سري پيچ

اين احساس به طور گسترده وجود دارد که در زمان حاضر دوراني شتابان با ابعاد تاريخي را تجربه مي کنيم. فروپاشي کمونيسم و تلاش هاي شتابزده اي که براي حل و فصل تنش هاي ديرپا، همچون اختلاف هاي آفريقاي جنوبي و فلسطين، به عمل آمده، همراه با شيوع انواع ديگري از بحران، نظير آنچه در بوسني و آسياي مرکزي رخ داده است، احساسي از يک نقطه عطف تاريخي به دست مي دهد. ديدگاه هايي درباره پايان تاريخ و دور تازه اي از درگيري تمدن ها درنشريات معتبر دو سوي اقيانوس اطلس درج مي شود. به لحاظ تاريخ همواره گرايشي در جهت ظهور جنبش هاي هزاره گرا و رستاخيز گرا در واپسين سال هاي يک سده وجود داشته است. اما وسوسه اين نوع نگرش ها در افرادي که معمولا متعادل ترند نيز ديده مي شود. در سال هاي پاياني قرن نوزدهم، کليساهاي غربي سخن از مسيحي کردن جهان تا سال 1900 مي گفتند.

ميراث

پيشينه اخير حضور مسلمانان در اروپاي غربي را به خوبي مي شناسيم. اسکان محدود اوليه که از قرن هجدهم و نوزدهم شروع شد جاي خود را به مهاجرت کارگري پردامنه داد که به موازات توسعه صنايع اروپايي در جريان احياي اقتصادي سال هاي پس از 1945 صورت گرفت. جست و جو براي منابع تامين نيروي کار در اقصي نقاط جهان در امتداد خطوط روابط استعماري بالا گرفت. در اين ميان رابطه خاص ترکيه و آلمان را نيز بايد منظور داشت. حاصل اين روند اين بود که اکثريت مهاجران به شهرهاي صنعتي اروپاي غربي از خارج را مسلمانان تشکيل دادند؛ تنها موارد استثنايي عمده در اين ميان مهاجرت اهالي کارائيب به انگلستان و هندوها و سيک هاي جنوب آسيا به هلند و انگلستان بود. کودکان اين مهاجران را که در اروپا زاده شده اند اکنون بزرگ مي شوند- يا بزرگ شده و خانواده هاي خود را در اروپا تشکيل داده اند- و در مجموع از طي کردن مسير همگون شدن، که سه دهه پيش از سوي ناظران پيش بيني مي شد، سرباز زده اند. براي کساني که در خارج از اروپاي شرقي به سر مي برند، پيشينه حضور مسلمانان در آن ديار کمتر شناخته شده است. البته بر جسته ترين ويژگي حضور اجتماعات مسلمان در اين منطقه قدمت چندين وچند ساله آن است . در پيامد فتوحات لشکريان مغول و تاسيس دولت هاي جانشين مغول ها در قرن هاي سيزدهم و چهاردهم، اجتماعات مسلمان در سراسر روسيه اروپايي قرار پا گرفتند. مهم تر از همه تاتارهاي حوزه رودخانه ولگا و نواحي اطراف درياي سياه بودند. در حقيقت، در پادشاهي هاي ولگا بلغار حتي پيش از آن ، يعني بيش از يک هزار سال پيش، اسکان مسلمانان وجود داشته است. استقرار امپراتوري عثماني هاز قرن چهاردهم به بعد در اروپاي جنوب شرقي منجر به پيدايش اجتماعات مسلمانان ترک،آلبانيايي، و اسلاورزبان در سراسر منطقه بالکان شد. در مورد روسيه، با گسترش دامنه نفوذ شوروي پس از انقلاب 1917 به مناطق شرقي و استقرار مجدد قدرت در اين مناطق، جمعيت هاي شرقي و استقرار مجدد قدرت در اين مناطق، جمعيت هاي مسلمان دوران استعمار تزاري دوباره جذب شدند. در اينجا رابطه [استعماري] در مقايسه با تجربه اروپاي غربي تا حدي پنهان مانده بود، زيرا سرزمين هاي اشغالي در مجاورت خاک روسيه قرار داشتند. در رويارويي دولت هاي اروپايي و اقليت هاي مسلمان، صرف نظر از اينکه چگونه صورت واقع به خود گرفته، دو پارادايم يا شيوه تفکر تاريخي خاص تاثير دراز مدتي بر واقعيت هاي مناطق خاص در زمان هاي مشخص داشته است. هر دوي اينها از شرايط تاريخي ويژه سربرآورده اند. در يک سو کشور- ملت اروپايي قرار دارد و در سوي ديگر مجموعه اي از الگوهاي اسلامي بسيار قديمي تري از رابطه دين و دولت ديده مي شود. در قياس تاريخي با اکثريت مناطق جهان، در اروپا رابطه منحصر به فردي بين اجتماع، کشور و دولت پديد آمده است. ريشه اين پديده را مي توان در چندين قرن پيش جست، اما بنيادهاي واقعي کشور- ملت مدرن اروپايي حدودا در دوران 1900-1750 بر زمين نهاده شد. قدرت سياسي از حيطه موازنه متزلزلي که مبتني بر نظام قرون وسطايي تقسيم قدرت بين دو مرکز کليسا و پادشاه بر پايه اداره اقتصاد زمينداري بود، خارج شد و در وضعيت جديد ابتکار عمل در دستان بازرگانان و طبقه صنعتي جديد قرار گرفت. تفاوت هاي منطقه اي با جذب تدريجي در يک دولت رهبري شده از مرکز از ميان رفت، و طبقات کارگر صنعتي شهري در کنار اجتماعات سنتي مناطق روستايي در قالب يک پروژه ملي جديد ادغام شدند. آن دسته از متنفذين محلي که با نظم جديد آشتي بر نمي تافتند به مسيري کشانده شدند که تمامي هم خود را مصروف طرح هاي جهان گسترانه استعماري کنند؛ و اين دقيقا در راستاي اهداف تجار و صاحبان صنايعي بود که براي محصولات خود بازارهاي جديد مي طلبيدند و به نحوه فزاينده اي به مواد خام آن مناطق نياز داشتند. آموزش همگاني اجباري تشکيل يک فرهنگ ملي را که بخشي از محتواي آن اسطوره هاي قبيله اي تاريخي متاثر از نهضيت رمانتيسم بود، امکان پذير ساخت. رويدادهاي سياسي و نظامي در طول سده هاي هجدهم و نوزدهم سرشار از احساسات مربوط به تحول يک آگاهي ملي بود، و به نوبه خود بر آن تاثير مي گذاشت. ناگهان کشف شد که موجوديت هايي از قبيل مردم آلماني، فرانسوي يا ايتاليايي وجود دارند، موجوديت هايي که ريشه هاي آنها را مي شد با بازنگري در گذشته استخراج کرد و به کلام شاعرانه آراست. محيطي که پروژه کشور- ملت در آن تحقق مي يافت محيطي بود که قرن ها، تحت لواي مسيحيت، خود را نابردبار در برابر تفاوت هاي مذهبي نشان داده بود. کليساي ارتدکس بيزانسي، تا زماني که مناطق تحت سلطه آن در خاور ميانه به دست مسلمانان فتح شود، ساير کليساهاي مسيحيت شرقي را به بدديني متهم ساخته و مورد آزار و اذيت قرار مي داد. مسيحي کردن روسيه در غالب موارد، فرايندي وحشيانه از واداشتن مردم به پذيرش مسيحيت بود. اروپاي کاتوليک در غرب، هويت و اعتماد به نفس خود را در ماجراجويي هاي تجاوزکارانه صليبيون، بازپس گيري سرزمين هاي تحت اشغال مسلمانان در شبه جزيره ايبري و در قتل عام يهوديان يافته بود. استقلال پادشاهي هاي مطلقه شمال اروپا در قرون شانزدهم و هفده نيز مرهون جنگ هاي مذهبي عصر جنبش اصلاح ديني و اصلي اصول پيمان صلح سال 1648 وستفالي بود که دين فرمانروا را دين مردم مي شناخت.
ملت هاي نوين تعصب ديني خود را ترک کردند اما به جاي آن ملت يا نوع ديگري از يک گروه مبتني بر تبار مشترک را قرار دادند که معمولا بر پايه زبان مشترک (که به مدد آموزش همگاني تحقق مي يافت)، قانون مشترک و اسطوره هاي قبيله اي مشترک تعريف مي شد. از اين مقطع تا اسطوره شناسي نژادي امثال آلفرد روزنبرگ و هيوستن استيوارت چمبرلين چند گام بيشتر نمانده بود. ايده ملت به عنوان عامل تعيين کننده هويت و عمل سياسي مشترک، به شرق و به امپراتوري عثماني گسترش يافت. ابزار انتقال اين ديدگاه، گسترش آموزش جديد در شهرهاي مستقل از نهادهاي مذهبي بود. سوادآموزي و فعاليت فکري استقلال خود از دستگاه ديني را ظاهر ساخته بودند. در جريان اين تحولات، زبان هاي نوشتاري غير وابسته به دين و تخصص هاي گوناگون به منصه ظهور رسيد و همراه با آن ملت هاي مستقل بالکان سر برآوردند، نخست يوناني ها و از پي آنها صرب ها، بلغاري ها، رومانياني ها و از همه تراژيک تر ارمني ها. ناسيوناليسم به ساير مناطق اروپاي شرقي نيز گسترش يافت، اگر چه در آنجا در برابر ناسيوناليسم روسي قرار گرفت. در روسيه، در سطح خاصي، روابط نزديک با تحولات فکري آلمان شالوده غير ديني يک آگاهي روسي را که جنبه هاي بارز توسعه طلبانه و احساس برتري جويانه داشت، ريخته بود. در عين حال، سنت هاي عارفانه موجود در روح ديني ارتدکس روسي به فرايند شکل گيري اسطوره هاي ملي مدد مي رساند. در اين مجموعه پيچيده از تاريخ اروپاي مرکزي و شرقي، مفاهيم مارکسيستي در مورد سلسله مراتب ملت ها- مفاهيمي که از سوي لنين براي انگيزه هاي گاه مشکوک ابداع شده بود، پيش از آن به دست استالين به نحو وقيحانه اي مورد سوء استفاده قرار بگيرد- مشروعيت ايدئولوژيکي لازم را در اروپاي پس از سال 1945 بر اعمال سياست هايي که هر گونه هويت سياسي و عمل جمعي غير قابل قبول براي رهبري حزب کمونيست شوروي را سرکوب مي کرد، فراهم آورد.
يک تفسير افراطي از کل اين تاريخ مي توان اين باشد که روحيه عدم تساهل مسيحيت قرون وسطايي به طور مستقيم از سوي ايدئولوژي هاي سکولار کشور- ملت و ديکتاتوري هاي ايدئولوژيکي نازي و شوروي به ميراث رسيده است. البته اين تخيلي آزار دهنده براي اغلب ماست. اما سوي ديگري نيز در اين ميراث وجود دارد و آن ميراثي است که مسلمانان برده اند. در نگاه اول و با توجه به يک ديدگاه تاريخي جدي ، ميراث اخير بسيار مثبت تر از آنچه در مورد ميراث مسيحيت اروپايي ذکر کرديم به نظر مي رسد. اسلام از همان ابتداي کار خود به عنوان يک واقعيت تاريخي ديانتي بود که با قدرت سياسي همراه بود. تصويري که معمولا پيش چشم مجسم مي شود تصوير تاسيس دولت اسلامي پس از هجرت پيامبر اکرم به مدينه در سال 622 ميلادي است. توسعه نفوذ عرب ها به بيرون از شبه جزيره عربستان در سال هاي 656-630 بدون ترديد مشحون از شور اسلامي بود، و اسلام موازيني را که بر اساس آن خلافت عرب (از شمال آفريقا تا آسياي مرکزي) خود را سازماندهي مي کرد وبر پايه همان اصول هم مورد انتقاد قرار مي گرفت، عرضه داشت. اما اکثريت مردم سرزمين هاي فتح شده مسلمان نبودند و مسلمان نشدند مگر در جريان يک فرايند کند که چندين قرن طول کشيد. بنابراين، از آغاز، اسلام و نظريه پردازان و کارگزاران آن بايد با چالش اعمال قدرت سياسي بر اجتماعاتي که در مفروضات [ديني] فرمانروايان خود سهيم نبودند در مي افتادند. اين فرض که مي شود در حوزه سياسي کشور براي اجتماعاتي که با گروه غالب متفاوتند جاي داشت در ديدگاه هاي بنيادين اسلام وارد شد و بر اعتبار بيشتر آن دسته از آيات قرآن که تساهل را تجويز مي کرد در مقايسه با برداشت هاي ديگر تاکيد ورزيد. با گذشت زمان و اکثريت يافتن مسلمانان، اين تساهل به نحو فزاينده اي از درون ساختارهاي جامعه در معرض چالش قرار گرفت. اما گسترش بيشتر اسلام به شبه قاره هند و آناتولي و اروپاي جنوب شرقي در فاصله قرون دوازدهم تا پانزدهم بازگشت پياپي به پارادايم بنيادين اسلام درباره تساهل را دوباره ضروري ساخت.
توسعه قدرت اروپا در قرون هجدهم تا بيستم اين سنت تساهل را به نحو فاحشي در معرض آزمون قرار داد. از يک سو، تجربه غالب اجتماع مسلمانان، که به لحاظ تاريخي همواره اجتماع حاکم بود، هيچ عنصر چشمگيري از زندگي تحت سلطه غير مسلمانان را در برنداشت. بدين لحاظ است که پس از سال 1858 که امپراتوري مغول در عمل جاي خود را به سلطه ملکه امپراتور انگلستان داد موجي از نهضت هاي احياگرانه اسلامي در هند به راه افتاد. از سوي ديگر، تاريخ تساهل همواره در ارتباط با اجتماعات بوده نه در ارتباط با افراد: مسيحيان و يهوديان جايگاه خود را در دولت اسلامي از طريق عضويت در اجتماعات رسميت يافته و تحمل شده خويش مي يافتند. فرد تنها به عنوان عضوي از يک اجتماع بخصوص در جامعه مي زيست- مشابه اين وضع در مورد مسلمان مصداق داشت. اوج اين ساختار را در امپراتوري عثماني در نظام ملت ها مي بينيم . از اين رو، هنگامي که در اواسط قرن نوزدهم امپراتوري عثماني در چندين مورد مختلف ناچار از پذيرش اصلاحات قانوني و وضع حقوقي مدني فردي به سبک اروپا شد از حمايت فرانسه و انگليس در برابر توسعه طلبي اتريش و روسيه برخوردار شود، احساس تلخ شکست و سرشکستگي بر آن عارض شد. بنابراين، نبايد اسباب تعجب باشد که مسلمانان در اواخر سده بيستم پارادوکس گونه تساهل در دولت و تاريخ اسلام را مايه تفاخر و در تقابل با نابردباري مذهبي در دولت هاي غربي و جامعه اروپايي مي دانند، در حالي که ظاهرا سوء استفاده از قدرت سياسي در بسياري از دولت هاي خود را ناديده مي گيرند. پارادوکس مذکور بستگي به آن دارد که موضع شما چيست.

دورنماها

در ابتداي اين مبحث توضيح دادم که ما در دوران مهمي از گذار به سر مي بريم که در آن موضوعات مربوطه به حضور مسلمانان در اروپا نقش مهمي دارد. اينکه بر سر حضور مسلمانان و نقشي که خواهند داشت چه خواهد آمد بستگي به عوامل چندي دارد. بنا به تعريف، اين عوامل را تنها تا ميزاني مي توان از طريق توسل به پژوهش دريافت. داده هاي پژوهشي ماهيتي تاريخي دارند، آنها نشان مي دهند که از کجا آمده ايم و به کجا مايليم برويم؟ اما در اين مورد که احتمال دارد به کجا برويم چندان دستگيرمان نمي شود. تاريخ آکنده از طرح هايي است که پيامدهايي بس متفاوت با آنچه که در ابتدا مورد نظر بوده به بار آورده است. ضمن اذعان به اين مطلب که تحولات کاملا غير مترقبه اي ممکن است در آينده رخ دهد، من در هر صورت جسارت کرده و برخي از عوامل موثر بر فضايي را که در آن مسلمانان، دست کم در اروپاي غربي، بايد مانور دهند و نيز راه هاي انطباق دادن ساختارهاي اجتماعي و سياسي اروپايي با واقعيت جديد را توضيح مي دهم. مفهوم فضا بازتابي از يکي از ادعاهاي اصلي من است، يعني اينکه هم جوامع ميزبان اروپايي و هم اجتماعات جديد درون آن با حوزه اي سرو کار دارند که در آن طيف گسترده اي از راه هاي قابل گزينش وجود دارد. در انگلستان تجربه اجتماعات يهودي، که يک قرن و اندي پيش از اروپاي شرقي مهاجرت کردند، نشان مي دهد که هيچ راه يکپارچه سازي واحدي که براي همگان پذيرفتني باشد موجود نيست. بنابراين، انواع راه حل ها وجود داشته ، که طي فرايندي از گفت و گو و در جريان رويارويي درک هاي مختلف مهاجران از نيازهايشان با امکاناتي که بخش هاي مختلف اجتماعي ميزبان مي توانسته فراهم کند، به مرحله عمل گذاشته شده است. نيازها و امکانات امروز طبعا با آنچه يک قرن پيش بوده متفاوتند، اما فرايند ها نمي تواند نامشابه باشد . به منظور ساده کردن کار جا دارد اين عوامل را در سه سطح طبقه بندي کنيم: ملي، اروپايي و بين المللي. در سطح ملي، بديهي است که شرايط بسيار متغير است . يکي از اجزاي آن ديدگان اعلان شده دولت حاکم بر کشور است. در اينجا همچنان بين تعريف مهاجران در قالبي مبدا و مليت آنان از يک سو، و هويت مذهبي آنان از سوي ديگر تنش وجود دارد. اخيرا در بريتانيا شاهد مغايرت سياست آشکار دولت در قبال مدارس اسلامي، که درخواستشان براي استفاده از کمک هزينه هاي دولتي رد شده و به نظر بسياري از مسلمانان، سياستي مغرضانه و تشديد کننده گرايش هاي نژادپرستانه است، با سخنراني بسيار جالب توجه و وسيعا تبليغ شده پرنس چارلز که بر سهم مثبت مسلمانان در توسعه ملي و نيز بر لزوم همکاري بين المللي گسترده تر ميان مسلمانان و مسيحيان تاکيد داشت، بوديم. در عين حال، در آلمان و فرانسه نه تنها حمله نژادپرستان به مسلمانان را شاهد بوده ايم بلکه حتي هدف گيري مسلمانان در سطح کوچه و خيابان را نيز اخيرا ملاحظه کرده ايم. ترديدي نيست که در سطح دولت هاي ملي تلاش هايي به عمل آمده است تا با اين قبيل گرايش ها مقابله شود. پس از قضيه روسري ها در سپتامبر1990، کميسيون تفحص درباره امور اسلامي که از سوي دولت فرانسه تشکيل شد کوشيده است تا گروه هاي مسلمان ذي نفع را به منظور صلاحديد همگان گرد هم آورد. در نتيجه، اکنون تعدادي روحاني مسلمان در ارتش و در خدمات بهداشتي دولت مشغول به کار شده اند. اما سياست هاي فرانسه و الجزاير همچنان مخل پيشرفت در امور مربوط به مسلمانان است. در انگلستان، وزارت محيط زيست يک شوراي اديان دورن شهري تاسيس کرده است. بسياري از مقامات محلي رابطه کاري بسيار نزديکي با برخي از اجتماعات مذهبي برقرار کرده اند. در آلمان، ديدگاه رسمي دولت در بي طرفي نسبت به مذهب تنها بر آنها اجتماعاتي تاثير دارد که بومي آن کشور محسوب مي شوند. در حالي که آلماني هاي قومي همچنان مي توانند از اروپاي شرقي و ساير نقاط به کشور وارد شوند و به موجب قانون بازگشت در شمار شهروندان آلمان در آيند، افرادي که دو نسل در آلمان زيسته اند هنوز کارگر ميهمان محسوب مي شوند. آلمان، همانطور که فرمول رسمي پيوسته اعلام مي دارد، کشور مهاجرت نيست. ترديدي نيست که يک عامل چشمگير در اين سطح ميزان انتظاري است که مردم از برخورد منصفانه در بازار کار و در نظام سياسي دارند. نسل مهاجر خود با انتظارات خيلي محدودي وارد شد. کارگران ترک در آلمان ، هلند و ديگر نقاط شرايطي را که تحت آن مهاجرت مي کردند مي دانستند؛ روستاييان پاکستاني و بنگلادشي انتظار آن را نداشتند که با آغوش باز پذيرفته شوند ( بر خلاف نخستين مهاجران جاماييکايي به بريتانيا). در بريتانيا، شرايط باز شهروندي و مشارکت سياسي، حتي پس از همه محدوديت هايي که در دو دهه اخير موضع شد، در ميان نسل جوان به ميزاني از مشارکت سياسي محلي و کشوري دامن زد که در عمل البته آنچنان هم که بي دردسر انتظار مي رفت از آب درنيامد. نتيجه آن شد که احساس ناکامي در نسل جوان شدت گرفت و کتاب بدنام سلمان رشدي به بيرون ريختن احساس جرقه زد. تصادفي نيست که اين تخليه احساسات سرکوب شده زماني رخ داد که اولين نسل عمده مسلمانان تولد يافته در اروپاي غربي يا مهاجر در سنين بسيار پايين به سن بلوغ رسيدند.
در سطح اروپايي روندهاي متضادي را شاهديم. از يک سو، پيشرفت مداوم در فرايند وحدت اروپا بر محور يک بازار واحد شکل مي گيرد و پيمان ماستريخت تاکيد بر ميراث مشترک اروپايي در مقابل اجتماعات مهاجر متشکل از اقليت هاي قومي دارد. از سوي ديگر، نفس وجود يک اروپاي مشترک، تماس گيري وشبکه سازي ميان انواع گروه هاي مسلمان در درون مرزهاي جامعه اروپا را آسان تر مي کند. اما محدوديت هايي که براي جابه جايي مسلمان شده و مسلمانان مقيم انگلستان که در کشورهاي مشترک المنافع به دنيا آمده اند در موقعيت خاصي ( البته نه به طور انحصاري) قرار دارند تا اين شبکه سازي را فعال کنند. گرايش فزاينده به سوي تلاش براي هماهنگي سياست هاي اروپايي، حتي با وجود ناکامي در بسياري زمينه ها، در حوزه اجراي قانون، به ويژه در زمينه امنيت داخلي ، پيشرفت محسوسي داشته است. توجيهاتي که در معرض عموم قرار گرفته معمولا بر نگراني از تروريسم و قاچاق، به ويژه قاچاق مواد مخدر، تاکيد دارد. گر چه بديهي است که مواردي وجود داشته که در اين طبقه بندي بگنجد، به همان اندازه روشن است که مرز بين سوءظن نسبت به افراد و نسبت به گروه ها اغلب از سوي سياستمداران و روزنامه نگاران مخدوش شده است . از پايان دهه 1970، مسلمانان، غالبا در چنين مواردي به عنوان يک گروه هدف قرار گرفته اند. در فرانسه ، اين امر به گونه اي بسيار بارز در سال هاي اخير و پس از سرکوب جبهه نجات اسلامي و ساير جنبش هاي اسلام گرا در الجزاير ديده مي شود. اما حالت هاي شبيه اين روند در سراسر اروپاي غربي در پيامد حملات تروريستي يا بحران هاي موجود در عرصه بين المللي، مثلا در جريان جنگ خليج[فارس] در 1-1990، وجود داشته است . در اروپاي شرقي مشاهده رشد جمعيت هاي مسلمان در شوروي و افزايش آنها در ارتش سرخ از جمله عواملي بود که سبب نگراني برخي محافل شد و در مورد جمهوري هاي بالتيک يکي از بهانه هاي استقلال آنها از مسکو قلمداد شد. ترديدي نيست که نقش جمعيت هاي مسلمان اروپا در سياست گذاري محلي و بين المللي همچنان مهم خواهد بود. با اين همه ، سوال کليدي اين خواهد بود که اين نقش ها تا چه حد اکتسابي و تا چه ميزان انتسابي هستند. به عبارت ديگر، آيا نقش هايي که آنان بر عهده خواهند گرفت برگزيده از سوي خودشان در جريان کنش متقابل با مضامين اجتماعي و سياسي گسترده تر پيراموني و در جهت کسب منافع آگاهانه براي خويش خواهد بود، يا از سوي ديگران و بر پايه درک ها، ترس ها، و سوء برداشت هاي آنان تحميل خواهد شد؟ عرصه بين المللي به طور مستقيم به نکته اخير ربط مي يابد. در طول تاريخ حضورشان در اروپا ، اجتماعات مسلمان در آرا و در واقعيت زندگي خويش گرايش به آن داشته اند که علاوه بر پرداختن به وضع خاص خود[ در کشورهاي ميزباني] ، به مسائل اجتماعي جهاني مسلمين، يعني امت، نيز نظر داشته باشند. ماهيت ارتباطات در جهان نوين به گونه اي بوده است که ابزار عملي محکمي براي همبستگي امت در دسترس باشد، در حالي که در گذشته تنها سفر سالانه حج به مکه چنين امکاني را فراهم مي کرد. سرعت اين ارتباطات بدين معناست که امت اکنون مي تواند در خلال چند ساعت، به عوض چند ماه يا سال که در چند قرن پيش طول مي کيد، خبردار شود. در گذشته تنها رويدادهايي که حقيقتا ابعاد مصيبت باري داشت در دفاتر اجتماع مسلمانان سراسر جهان ثبت مي شد- رويدادهايي نظير غارت پايتخت خلافت، بغداد در سال 1258 که در مقابسه با آن، حملات ايذايي صليبيون در زمان خود تنها تعرض هاي محدود محلي به شمار مي آمد.
امروز، اخبار مربوط به رويدادهاي خليج[فارس]، بوسني، فلسطين،[مسجد بابري] در آيودهياي هند، سومالي، و الجزاير بلافاصله به همه خانه هاي سراسر جهان مخابره مي شود و همدردي يا انزجار ما را بر مي انگيزد. ميزان جا افتادن و اعتماد به نفس اجتماعات مسلمان در اروپا عواملي به شمار مي آيند که بر چگونگي درک آنها از اين تصاوير رسانه اي و نحوه واکنش آنان تاثير مي گذارند. در بريتانيا شگفت آور است که اجتماعات مسلمانان مهاجر از جنوب آسيا چنان تحت تاثير اخبار مربوط به تحولات بوسني درسال 3-1992 قرار گرفتند که به خشم آمده و حاضر به هر نوع اقدامي شدند. چنين واکنش هايي در يک دهه پيش از آن، حتي زماني که اسرائيل در جريان جنگ داخلي لبنان نيرو به لبنان فرستاد ( رويدادي که از لحاظ نوع تحولات و پيچيدگي و نيز از نظر قربانيان مستقيم آن بسيار شبيه به ماجراي بوسني بود) تقريبا اصلا وجود نداشت. شايد سرنوشت سازترين پديده در صحنه بين المللي در اوايل دهه 1990 شيوه اي است که اسلام در برخي محافل، به ويژه در آن سوي اقيانوس اطلس، به عنوان دشمن جديد مطرح مي شود. شرط وجود يک دشمن اورولي به گونه اي خطرناک در حال تحقق است، درست همانطور که اورول خود تصور مي کرد، يعني نخست به عنوان يک مصنوع ذهني و نهايتا به شکل يک پيش بيني واقعيت بخش خويش . در حالي که ضرورت يک دشمن که جايگزين کمونيسم شود در ايالات متحده آمريکا بيش از ساير نقاط احساس مي گردد، زمينه پذيرش اين طرز فکر در اروپا نيز فراهم است.در اينجاست که اقليت هاي مسلمان، به دليل شرايط و علل مهاجرت خود ، بيش از همه در معرض خطر قرار دارند . در اينجاست که جهان اسلام مي تواند به عنوان يک تهديد واقعي، و نه صرفا تخيلي درک شود، زيرا کشورهايي را که به عنوان مهاجر يا پناهنده ترک کرده اند در آن سوي دريايي قرار دارند که به لحاظ تاريخي به همان اندازه که متحد کرده ، سبب نفاق و جدايي بوده است. در اينجاست که فروپاشي امپراتوري کمونيستي مي تواند به سادگي همچون مقدمه موج جديدي از مهاجرت جمعي از شرق، که تهديد نهفته در آن نه زرد يا سرخ بلکه مسلمان است، تلقي شود. اما دقيقا به سبب چنين ملاحظاتي، کشورهاي اروپايي اعم از شرقي و غربي، بايد نفع قابل توجهي در رد تصاوير ساده انديشانه از دشمني که اکنون تبليغ مي گردد داشته باشند. اين تصاوير و شاخ و برگ هاي آن ريشه در برداشت هاي قرون وسطايي دارد، حال آن که ما ديگر در جهان قرون وسطي به سر نمي بريم. عوامل پيوند دهنده و منافع مشترک ميان همه مناطق پيرامون مديترانه هم اکنون بسيار زياد است. اين منافع را تنها مي توان از طريق دستور کارها و پروژه هايي پرورانيد که در صحنه نمايش اصلي بحث و فحص شده اند تا در بلندي هاي دوردست. پرداختن به موضوعات مورد بحث در اين کتاب در آغاز از علائق حاشيه اي و تخصصي تني چند از محققان و ناظران سرچشمه گرفت، و تنها در موارد معدودي توجه سياست گذاران را در سال هاي اخير به خود جلب کرد. ما از يک گوشه خلوت اهل راز و رمز در جامعه شناسي و قوم نگاري شروع کرديم، از جايي که مشتي عالم ديني احتمالا بيش از هر محقق و ديواني خبره و صاحب نظر بودند. من جسارت کرده و هم سخن با ساير همکاران اين کتاب و کتاب هاي شبيه به آن در سال هاي اخير مدعي مي شوم که حوزه اسلام در اروپا و رابطه آن يا علائق گسترده تر در روابط ميان مسلمانان و غرب، و ميان اسلام و مسيحيت، يکي از حوزه هايي است که نه تنها از اهميت آن کاسته نخواهد شد بلکه از جمله موضوعات اصلي دوران گذار به قرن جديد خواهد بود.
منبع: ماهنامه ديني، فرهنگي و اجتماعي مسجد




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط