اصول روابط بين‌الملل درنظام اسلامي (1)

نويسنده: آيت‌الله جوادي آملي



مقدمه:

موضوع بحث، روابط بين‌الملل از نظر اسلام است. ضرورت اين بحث از اين جهت است كه اسلام، ديني جهان شمول است. دليل جهان شمول بودن اسلام اين است كه تدوين حقوق بشر و نيز قانون روابط بين‌الملل بر مبناي ديني امكان‌پذير خواهد بود، به نحوي كه بتواند جهان را در بسياري از اصول، مشترك ببيند. به عبارت ديگر، مكتبي كه توان تبيين اصول مشترك، براي جهان بشري را ندارد، نه توان جهان شمول بودن را دارد و نه توان تدوين حقوق بشر و روابط بين‌الملل را؛ زيرا اگر ملتها و امتها، فاقد يك حقيقت مشترك باشند، هرگز اين اصول ميسر نخواهد بود.
اگر يك دين بخواهد جهاني باشد و براي جهانيان پيام خاص داشته باشد ـ خواه همه مردم جهان آن را بپذيرند و خواه فقط برخي آن را بپذيرند ـ آن دين بايد همه را بپذيرد و براي تنظيم روابط جهانيان، قانون متقني ارائه دهد، اگر قانون از آداب، رسوم و سنن فرهنگي ملتها اخذ شود، چنين قانوني جهاني نخواهد شد؛ زيرا عادتها، سنتها و رسمها طبق شرايط تاريخي و اقليمي، گوناگون هستند، در حالي كه اگر اين قانون از فطرت بشر انتزاع شود، مي‌تواند جهاني باشد؛ چون فطرت همه بشر يكي است. آنچه از فطرت بشر بر مي‌آيد، بخش عمده‌اش مربوط به اصول مشترك است. بعضي از اصول جنبه انساني دارد، اگرچه كسي به خدا هم اعتقاد نداشته باشد. انسان‌شناسي جهان‌شمول نيز، وجه ديگري از اين بحث را تبيين مي‌نمايد.
از نگاه مكاتب مادي، بشر يك موجود مادي است كه از خاك برخاسته و با مردن نابود مي‌شود و هيچ كس او را نيافريده است! تطورات طبيعت است كه او را به صورت بشر زنده مي‌نماياند.از آنجا كه اين مكتب، فاقد اصول ياد شده و ظرفيت‌هاي لازم براي پاسخگويي به نيازهاي همه ملتهاست، نمي‌تواند مكتبي جهان‌شمول باشد. اما اسلام مي‌گويد: گرچه انسانها از خاك برخاسته‌اند و خلق و خوي طبيعي آنها گوناگون است؛ ولي ساختار فطري روحشان يكسان است. همه انسانها داراي فطرت واحدند و آن فطرت يگانه و يكتا، يك چيز طلب مي‌كند. همه انسانها بعد از مرگ، مقصدي دارند و به يك عالم خاص رهسپار مي‌شوند. در برابر يك قانون مشترك، مسئول مي‌باشند و هر كدام در برابر محكمه حق پاسخگوي اعمال خود هستند. همچنين مبدا فاعلي همه انسانها يكي است؛ يعني آفريدگار و پروردگار بشر، خداي واحد است. پس مكتب اسلام در ارتباط با سه عنصر اصلي، اصول مشتركي را ارائه داده است:
1ـ ساختار فطري همه انسانها يكي است.
2ـ هدف و پايان سير وجودي همه انسانها يكي است.
3ـ مبدأ فاعلي، مبدأ غائي و مبدأ مادي همه يكي است.
بنابراين آن قانوني كه بتواند همه را اداره كند، بايد يكي باشد.
اسلام در هر سه مسأله ياد شده پاسخ دارد؛ يعني مدعي است كه ديني جهان‌شمول، كلي و همگاني است و داراي حقوق بشر و روابط بين‌الملل است.بحث ما در اين نوشتار، راجع به روابط بين‌الملل است كه ابتدا سمت‌گيري عمومي نظام اسلامي نسبت به كشورهاي ديگر مورد اشاره قرار مي‌گيرد و سپس به اصول حاكم بر رفتار نظام اسلامي در قبال كشورهاي غيراسلامي خواهيم پرداخت.

سمت‌گيري كلي سياست خارجي نظام اسلامي

به طور كلي سياست خارجي نظام اسلامي در چهار بخش قابل طرح و ارائه است كه عبارتند از: رابطه با ملتهاي مسلمان، رابطه با ملتهاي توحيدي، رابطه با ملتهاي غيرموحد و رابطه با نظامهاي استعماري.

1ـ رابطه با ملتهاي مسلمان

انسان زماني مي‌تواند بين ديگران و همچنين بين خود و ديگران، رابطه حسنه برقرار كند كه بتواند در درون خود، پيوندي ناگسستني بين انديشه‌ها، اعمال و عقايد و اخلاقش برقرار كند؛ مثلاً يك انسان دو چهره و دو شخصيتي كه هر روز به رنگي در مي‌آيد و نتوانسته است از خود يك شخصيت واحد و متحد ارائه كند، نمي‌تواند ديگران را متحد كند. همچنين مكتبي كه داعيه تنظيم روابط بين‌الملل را دارد، در درون خود بايد انسجام داشته باشد.در اين راستا، قرآن كريم، هم مكتب را منسجم مي‌داند و هم مكتبيان را. در قرآن كريم درباره اصل مكتب مي‌خوانيم:«افلا يتدبرون القرآن و لوكان من عند غيرالله لوجدوا فيه اختلافاً كثيراً» (نساء: 82)؛يعني اگر اين قرآن كلامي غير از كلام خدا بود و بشر چنين كتابي را نوشته بود، آن هم در طي مدت بيش از 20 سال كه حوادث مختلفي رخ داد، يقيناً بخش اول آن با بخش وسط و آخرش فرق مي‌كرد. مطالبي كه بعد از بيست سال نوشته مي‌شود، با مطالبي كه قبل از آن نوشته مي‌شود با هم فرق مي‌كند؛ زيرا انسان با گذشت زمان كامل‌تر و پخته‌تر مي‌شود؛ اما وقتي به قرآن مي‌نگريم، مي‌بينيم كه تمام بخش‌هاي اين كتاب يكسان و يكدست است؛ يعني آياتي كه اول نازل شده، در اوج معرفت و فصاحت است و آياتي هم كه در اواخر بعثت نازل شده، باز در اوج معرفت و فصاحت است.
از آنجا كه مكتب منسجم است و شخصيت رهبر اين مكتب نيز از لحاظ دروني منسجم است، آحاد مسلمين نيز منسجم بوده و بين آنها روابط حسنه برقرار است. وجود مبارك نبي‌اكرم وقتي از مكه به مدينه آمد و خواست حكومت تشكيل بدهد، قبل از اينكه مسجدي بسازد كه پايگاه مذهبي است، پيروان خود را به وحدت فراخواند و فرمود: «تاخوا في الله اخوين اخوين» (فيروزآبادي، 1392ق، ج1: 328)
پيامبر اكرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) گذشته از اينكه مساله «انما المومنون اخوه...» (حجرات: 10) را به عنوان يك اصل جامع كلي ارائه داد، آن اصل را در مورد آحاد مومنين پياده كرد و اين امر توسط رهبر جامعه اسلامي صورت گرفت.نقش رهبري در ايجاد وحدت ميان مسلمانان از اهميت زيادي برخوردار است. رهبر غير از معلم است. معلم قواعد و اصول كلي را به شاگردان ياد مي‌دهد؛ ولي رهبر و ولي آن اصول كلي را بر موارد خاص نيز تطبيق مي‌كند و طبق آن اقدام مي‌نمايد.‏
وجود مبارك پيغمبر اكرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) اين چنين بود؛ تنها معلم كتاب حكمت نبود، بلكه ولي بود. شخصاً با علي‌بن‌ابيطالب(علیه السلام) عقد برادري بست و دشمنان ديرين (يعني اوس و خزرج را كه دو قبيلة دشمن يكديگر در مدينه بودند) را با يكديگر برادر كرد و دستور داد كه عقد اخوت ببندند. آنگاه با دو اصل «انما المومنون اخوه...» و «تآخوا في الله اخوين اخوين» هرگونه تيرگي و تاريكي را از بين مسلمين زدود و روابط حسنه برقرار كرد.

2ـ رابطه با ملتهاي توحيدي

پيامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) وقتي توانست مكتب خود را منسجم كرده و رهبري خود را به صورت منسجم ارائه نمايد، روابط بين مسلمانان را تنظيم نمود، آنگاه نوبت به تنظيم روابط حسنه بين مسلمين و ديگران رسيد. در اين رابطه خداوند خطاب به پيامبرش مي‌فرمايد:«قل يا اهل الكتاب تعالوا الي كلمة سواء بيننا و بينكم الا نعبد الا الله ولا نشرك به شيئا ولا يتخذ بعضنا بعضاً ارباباً من دون الله فان تولوا فقولوا اشهدوا بانا مسلمون»‏(آل عمران:64)؛ مسيحيت را دعوت كن و به آنها بگو: بياييد اصول مشترك را به عنوان روابط بين اسلام و مسيحيت امضا كنيم كه آن اصول عبارتند از:‏
‏1ـ خدا را بپرستيم؛
2. براي او شريك قائل نشويم؛
3. رژيم ارباب و رعيتي را ملغي كنيم و دنبال برتري‌جويي نباشيم.
تا بر مبناي آن بتواند رژيم ارباب و رعيتي را الغا نمايد و كسي رب ديگري نباشد و كسي هم رعيت ديگري نباشد. فرمود: ما همه بندگان خداييم. يك ربّ داريم به نام خدا و يك قانون الهي داريم. هيچ كس عقيدة خود را بر ديگري تحميل نكند و هرچه خدا فرمود، ما مي‌پذيريم.
قرآن كريم در سوره انبيا بعد از بيان سيرة انبيا(علیهم السلام) مي‌فرمايد: «ان هذه امتكم امه واحده وانا ربكم فاعبدون» (انبياء: 92)؛ يعني نه تنها مسلمانان امت واحدند، بلكه مسلمانان، مسيحيان، كليميان و همه پيروان انبياي الهي يك امت‌اند؛ زيرا اعتقاد به يك مرجع و معاد دارند و معتقد به اصل رسالت‌اند.‏
در زمان حكومت حضرت اميرالمؤمنين(علیه السلام) بعد از اينكه مأموران اموي در بخشي از قلمرو حكومت علي(علیه السلام) تاختند و غارت كردند و زنهاي مسلمان و همچنين غير مسلمان از اين بابت آسيب ديدند، وجود مبارك اميرالمؤمنين، سربازان خود را جمع كرد و براي آنها سخنراني كرد و فرمود: به من گزارش رسيده است كه غارتگران اموي بر بخشي از منطقة حكومتي من تاخته و بعضي از زنان مسلمان و غيرمسلمان آسيب ديده‌اند. مأموران اموي مقداري از زيورهاي زنان را به غارت برده‌اند.
اگر يك مرد مسلمان با شنيدن اين حادثه جان بدهد، از نظر من قابل ستايش است. نه تنها ملامت نمي‌شود، بلكه تقدير هم مي‌شود كه چطور در حكومت اسلامي، بيگانه‌اي مي‌آيد و زر و زيور زن يهودي يا مسلمان را به غارت مي‌برد. در همين خطبه مي‌فرمايد: آنها چه زيور دست زن مسلمان را و چه زيور دست زن غيرمسلمان را به غارت مي‌بردند، براي من يكسان بود. اگر كسي با شنيدن اين جريان جان بدهد، نه تنها ملامت نمي‌شود، بلكه به اين كار جدير و لايق است.1از اينجا معلوم مي‌شود كه نظام اسلامي مي‌خواهد زندگي مسالمت‌آميزي را با پيروان انبياي الهي داشته باشد.

3ـ رابطه با ملتهاي غير موحد

قرآن كريم بعد از تبيين رابطه ميان مسلمانان با مسلمانان و غيرمسلماناني كه موحدند، كيفيت رابطة بين مسلمانان و ساير افرادي را كه اصلاً پيرو هيچ يك از مكاتب الهي نيستند، اين گونه تبيين مي‌نمايد: «لا ينهاكم الله عن الذين لم يقاتلوكم في الدين ولم يخرجوكم من دياركم ان تبرّوهم وتقسطوا اليهم ان الله يحب المقسطين» (ممتحنه: 8) مشركين و كافران دو گروه بودند: عده‌اي اهل توطئه بوده و سعي مي‌كردند مسلمانان را بكشند يا تبعيد كنند يا زنداني كنند يا اموالشان را مصادره و غارت كنند. گروه ديگر، كاري با مسلمانان نداشتند. اگر كافري از گروه دوم مورد لطف مسلمانان قرار بگيرد، نه تنها بد نيست، بلكه اين كار محبوب خداوند است. خداوند نمي‌فرمايد با كافران زندگي مسالمت‌آميز نداشته باشيد و يا نسبت به آنها قسط و عدل را اعمال نكنيد، بلكه مي‌فرمايد: ستم‌پذير نباشيد، اگر گروهي به شما ستم نكردند ـ اگرچه مسلمان نيستند و كافرند ـ شما نيز زندگي مسالمت‌آميز همراه با قسط و عدل را با آنها برقرار كنيد.‏
نشانه اينكه كافر از امنيت اسلامي برخوردار است، آية قرآن است كه به نبي گرامي دستور مي‌دهد: «و ان احد من المشركين استجارك فاجره حتي يسمع كلام الله ثم ابلغه مامنه ذلك بانهم قوم لا يعلمون» (توبه:6)؛ يعني اگر يكي از مشركين خواست با شما رابطة فرهنگي برقرار كند و به كشور شما بيايد تا آيات الهي را بشنود و بررسي كند، شما بايد اولاً: مرز را براي او باز بگذاريد؛ ثانيا وقتي داخل مرز شد، از او حراست كنيد كه هيچ آسيبي به او نرسد؛ ثالثاً بگذاريد تا او سخن الهي را گوش بدهد، بعد اگر نپذيرفت و خواست به كشورش برگردد، شما موظفيد كه او را از مرز خود به سلامت خارج كنيد.
«استجاره» يعني جوار خواستن و «جوار» نيز به معناي پناه است. اگر كسي پناهندگي فرهنگي خواست كه بيايد در كشور اسلامي درباره اصول اسلامي و الهي مطالعه كند، نظام اسلامي موظف است او را بپذيرد و همه امكانات امنيتي را براي او فراهم كند و به او فرصت بدهد و اگر نپذيرفت و خواست برگردد، باز هم همكاري كند.اين دستور در صدر اسلام عمل مي‌شد، الآن هم قابل اجراست. از اين رو چنين ديني مي‌تواند به عنوان بهترين عامل براي روابط بين‌الملل مطرح شود.‏

‏4ـ رابطة بين‌المللي با مستكبران (نظام سلطه) ‏

از ديدگاه اسلام زندگي مسالمت آميز با كافري كه عليه اسلام و مسلمين تلاش و كوشش مي‌كند، ممكن نيست، بلكه با آنها فقط بايد ستيز كرد. آنها گروه مستكبران اند، نه صرفاً كفار. قرآن بين كافر و مستكبر، فرق مي‌گذارد و مي‌فرمايد: با كافري كه با شما اهل نبرد نباشد، مي‌توانيد زندگي عادلانه داشته باشيد؛ ولي با مستكبران نمي‌توانيد اين چنين زندگي كنيد؛ زيرا آنها شما را رها نمي‌كنند. آنها خون، مال و عرضتان را براي خود حلال مي‌شمارند. آنها با هيچ تعهدي حاضر نيستند زندگي كنند و هيچ پيماني را محترم نمي‌شمارند. اگر با چنين گروهي بخواهيد ميثاق بين‌المللي ببنديد، آنها امضا نمي‌كنند. اگر قطعنامه‌اي را اجرا كنيد، آنها اجرا نمي‌كنند و اگر رابطه‌اي را براساس تفاهم، تنظيم و تدوين كنيد، آنها نقض مي‌كنند. لذا قرآن كريم دربارة اين گروه مستكبر مي‌فرمايد:«و ان نكثوا ايمانهم من بعد عهدهم و طعنوا في دينكم فقاتلوا ائمه الكفر انهم لا ايمان لهم لعلهم ينتهون» (توبه: 12)؛ يعني با رهبران و سران ستم بجنگيد، نه براي اينكه آنها ايمان ندارند و كافرند، بلكه براي آنكه آنها اهل ميثاق و عهد نيستند. شما اگر بخواهيد با يك ملت و گروه زندگي كنيد، به ناچار بايد روابط تجاري، فرهنگي و... داشته باشيد.
اين در حالي است كه رفتار اين گروه به گونه‌اي است كه اگر بخواهيد فكرتان را منتقل كنيد،‌آنها مي‌كوشند كه فكرشان را تحميل كنند و فكر شما را نپذيرند و اگر رابطة سياسي برقرار كنيد، مي‌خواهند سياست خود را تحميل كنند و آراي سياسي شما را نپذيرند. در روابط صنعتي مي‌خواهند از صنايع شما استفاده كنند؛ ولي صنايع خود را در اختيار شما قرار ندهند... در نتيجه با چنين گروهي نمي‌توان زندگي كرد. اينها در هر صورت، رفتار طلبكارانه دارند.
از اين رو قرآن كريم مي‌فرمايد: با اين گروه مقاتله كنيد: «فقاتلوا ائمه الكفر»؛ چرا؟ چون «انهم لا ايمان لهم لعلهم ينتهون»؛ آنها يمين، سوگند، ميثاق، عهد، نذر و مانند آن را محترم نمي‌شمارند و به آنها پايبند نيستند. با چنين گروهي نمي‌توان زندگي كرد. روابط بين‌المللي يعني ارتباط بين مردمي كه هيچ كدامشان داعيه استكبار ندارند. قرآن كريم درباره صهيونيست‌ها همين پيام را به ما ارائه مي‌دهد: «و منهم اميون لايعلمون الكتاب الا اماني و ان هم الا يظنون»(بقره: 78). بعد مي‌فرمايد: «... و منهم من ان تامنه بدينار لا يوده اليك الا ما دمت عليه قائماً ذلك بانهم قالوا ليس علينا في الاميين سبيل و يقولون علي الله الكذب و هم يعلمون» (آل عمران:75).
رعايت امانت جزء اصول بين‌المللي است؛ اما آنها خيانت مي‌كنند و مي‌گويند: «ليس علينا في الاميين سبيل...» با اين حال، خود را اهل كتاب مي‌دانند و حتي مي‌گويند: مال و خون آنها (مسلمين) براي ما حلال است. چنين گروهي قابل همزيستي نيست؛ لذا خداوند درباره مستكبران دستور مقاتله دائمي و مستمر صادر كرده است.
اسلام نه دين انزواست ـ تا جداي از جهان زندگي كند ـ و نه سلطه‌پذير و سلطه‌گر است. در عين حال كه در سوره مباركه ممتحنه رابطه با كفار را امضا كرده است، در سوره انفال و توبه،‌آنها را قابل زندگي مسالمت‌آميز نمي‌داند.
كافر گرچه اصول الهي را نمي‌پذيرد؛ اصول انساني را مي‌پذيرد؛ اما مستكبر نه اصول الهي را مي‌پذيرد و نه اصول انساني را؛ چرا كه خوي استكبار، پيمان‌شكني است. مستكبر همواره خود را تحميل مي‌كند و به هيچ پيماني احترام نمي‌گذارد. از اين رو در اسلام، هرگونه رابطه با مستكبر نفي شده است. قرآن كريم مي‌فرمايد: «... و لن يجعل الله للكافرين علي المؤمنين سبيلاً» (نساء: 141)؛ يعني كافر بر مسلمان سلطه و راه نفوذ ندارد؛ نه راه نفوذ علمي دارد كه با احتجاج بتواند اسلام را به عنوان دين باطل معرفي كند؛ زيرا فرمود: «قل فلله الحجه البالغه...» (انعام: 149) و نه راه نفوذ تشريعي دارد كه بتواند بر مسلمين حكومت كند. بنابر اين هم سلطه تشريعي نفي شده و هم سلطه فرهنگي.
ابراهيم خليل بعد از آنكه خوي استكبار مستكبران را به آنها تفهيم كرد، فرمود: «و ان كذبوك فقل لي عملي و لكم عملكم انتم بريئون مما اعمل و انا بريء مما تعملون...» (يونس: 41)؛ من و پيروان من، از شما بيزاريم.«قد كانت لكم اسوه حسنه في ابراهيم و الذين معه اذ قالوا لقومهم انا برآوا منهكم و مما تعبدون من دون الله كفرنا بكم و بد ابيننا و بينكم العداوة و البغضاء ابداً حتي تؤمنوا بالله وحده...» (ممتحنه: 4) اين اعلان تبري هم از سوي ابراهيم است و هم از سوي پيروان ابراهيم، و خدا هم در قرآن مي‌فرمايد: «ان اولي الناس بابراهيم للذين اتبعوه و هذا النبي و الذين آمنوا والله ولي المؤمنين» (آل عمران: 68)؛ شايسته‌ترين مردمي كه به ابراهيم تأسي كردند، اصحاب و پيروان با ايمان او بودند. پيامبر اسلام هم به مكتب او اقتدا مي‌كند ـ نه به شخص ابراهيم ـ و مؤمنين هم به پيامبر اسلام اقتدا مي‌كنند.
كافر اگرچه دستورات الهي را اجرا نمي‌كند، فرمان فطرت را ارج مي‌نهد و بعضي از حقوق را عمل مي‌كند؛ ولي مستكبر، نه به دستورات الهي وقعي مي‌نهد و نه براي فرامين فطرت ارزشي قائل است. از اين جهت است كه سالار شهيدان فرمود: اينها گذشته از كفرشان مستكبرند و گذشته از شرك‌شان مستبدند و با مستبد نمي‌توان كنار آمد.

5ـ رابطه با منافقان

وقتي منافقين در مكه ماندند و به مدينه هجرت نكردند و در بين مؤمنان، اختلاف نظر پيش آمد [و عده‌اي جنگ با آنان را مجاز و عده‌اي ديگر ممنوع مي‌دانستند] قرآن كريم خطاب به مؤمنان فرمود: چرا درباره منافقين دو نظر داريد؟«فما لكم في المنافقين فئتين و الله اركسهم بما كسبوا تريدون... فلا تتخذوا منهم اولياء حتي يهاجروا في سبيل‌الله فان تولوا فخذوهم و اقتلو هم حيث وجدتموهم ولا تتخذوا منهم وليا و لا نصيراً» (نساء: 88 و 89)ماندن در داركفر براي مسلماني كه نتواند دختر و پسر خود را حفظ كند، جايز نيست. فرمود: چرا اينها به مدينه نمي‌آيند؟ الآن كه حصر برداشته شد! اينها ماندند كه براي مشركان جاسوسي كنند. چرا (شما مؤمنان) در مورد اينان دو گروه شديد؟ چرا براي كساني كه خداوند آنان را بر اثر بدرفتاري و گناهي كه كردند، فرو برد، دلسوزي مي‌كنيد؟ آيا مي‌خواهيد آنها را هدايت كنيد؟ اينها بر اثر سوء عقيده و اخلاق خود به دام مشركين افتادند. اينها نه تنها خود كافرند، بلكه مي‌خواهند شما هم برگرديد و كافر شويد. تلاش و كوشش آنها اين است كه بر شمار فشار اقتصادي وارد كنند تا در اثر اين كار دست از پيامبر برداريد.
قرآن در سورة منافقون از اين دسيسه پرده برمي‌دارد: «... يقولون لا تنفقوا علي من عند رسول الله حتي ينفضوا...»(منافقون:7)منافقين مي‌گويند: فشار اقتصادي وارد كنيد و مسلمانان را در تنگناي اقتصادي قرار بدهيد تا مجبور شوند پيامبر را تنها بگذارند و وقتي پيامبر را تنها گذاشتند، محاصره و گرفتن شخص پيامبر، مشكل نخواهد بود؛ اما خداوند مي‌فرمايد: «... ولله خزائن السماوات و الارض و لكن المنافقين لايفقهون» (همان)
اولاً: مسلمانان كه اين مشكل اقتصادي را تحمل مي‌كنند، بدانند خزائن، آسمانها و زمين در اختيار خداست.
ثانياً: مگر آنها مي‌توانند نان و آب مسلمانان را قطع كنند؟
بنابراين وظيفه مسلمانان در قبال اين گروه، مقاومت در برابر جنگ رواني و فشارهاي اقتصادي و نيز هوشياري در برابر توطئه منافقانه آنها در همراهي با دشمنان خارجي است.

قانون برائت از مشركين

قانون برائت از مشركين، جزء برنامه‌هاي رسمي حج ابراهيمي است و آنها كه حج را اقامه كرده‌اند، نه تنها حج را به جا آورده‌اند، بلكه اصل برائت از مشركين را هم اجرا كرده و به جا آورده‌اند.سؤال اين است كه اگر اسلام يك دين بين‌المللي است و خواستار روابط حسنه با همة ملل است، چگونه برائت از مشركين را توجيه خواهد كرد؟جواب اين است كه بين كافر و مستكبر فرق است. كافر كسي است كه اگرچه خدا را قبول ندارد؛ ولي اصول انساني را مي‌پذيرد، نه ستم مي‌كند و نه ستم مي‌پذيرد، عهد و پيمان را گرامي مي‌شمارد، و در امانت خيانت نمي‌كند، به عهد وفا مي‌كند، به پيمان و ميثاق احترام مي‌گذارد... لذا چون اين گونه از احكام جزء دستورات بين‌المللي است، ما هم موظف هستيم عهد و پيمان را محترم بشماريم و نقض نكنيم؛ خواه طرف ما مسلمان باشد‌، خواه كافر. ولي مستكبر آن كافر سلطه‌گري است كه وقتي دستش به خون، عرض و مال مردم برسد، در تعرض كوتاهي نكند. چنين انسان، فرد يا گروهي از هيچ حقي برخوردار نيست. از اين جهت، قانون برائت از مشركين (يعني برائت از مستكبرين) جزء برنامه‌هاي حج ابراهيمي است. ابراهيم خليل(علیه السلام) كه به عنوان پدر ملل توحيدي محسوب مي‌شود، هم با كافران زندگي مسالمت‌آميز داشت و هم با مستكبران در نبرد و ستيز بود.
آيات ابتدايي سوره مباركه توبه كه در مورد برائت از مشركين است، سند زنده‌اي براي همين مطلب است:«الا الذين عاهدتم من‌المشركين ثم لم ينقصوكم شيئا و لم يظاهروا عليكم أحداً فأتموا إلهيم عهدهم إلي مدتهم إنّ‌الله يحب‌ّ‌المتقين» (توبه: 4)، اگر مشركين با شما پيمان بستند و نقص و نقضي در اين پيمان راه ندادند؛ نه كوتاه آمدند و نه پيمان‌شكني كردند، شما نيز تا آن مدتي كه پيمان بستيد، حق تعرض نداريد، گرچه آنها مشرك هستند، اما چنانچه نقض عهد كردند و پيمان‌شكن شدند، شما هم مجاز هستيد كه آن پيمان را برهم بزنيد و عمل نكنيد. پس مادامي كه به مرز استكبار نرسد، ميثاق با آنهاست و عهد با ايشان گرامي است.
قرآن كريم بعد از اينكه حكم اين گروه را بيان مي‌‌كند، مي‌فرمايد: آن مشركين كه مستكبر هستند، خدا و پيامبر خدا از آنها بيزارند. شما هم كه به پيامبر تأسي مي‌كنيد، بايد برائت خود را از آنها اعلان كنيد:وأذان من‌الله و رسوله إلي‌الناس يوم‌الحج الاكبر أن‌الله بريء من‌المشركين و رسوله فإن تبتم فهو خير لكم و إن توليتم فاعلموا أنكم غير معجزي‌الله و بشرالذين كفروا بعذاب أليم (توبه:3)دو ندا در جريان حج مطرح است: يكي نداي ابراهيمي است و ديگري نداي محمدي. نداي ابراهيمي در سوره حج بيان شده است:«و أذّن في‌الناس بالحج يأتوك رجالاً و علي كل ضامر يأتين من كل فج عميق» (حج: 27)ذات اقدس اله به معمار كعبه (ابراهيم خليل‌(علیه السلام)) دستور داد تا اعلان نمايد كه هر كس كه مستطيح است به مكه بيايد. هر كه توان دارد از روستا و شهري كه هست، بگذرد و بيايد. وقتي به كعبه آمدند و به طواف كعبه بار يافتند و به مراسم حج دست يافتند، اين حج اكبر است. آن وقت، نوبت به اعلان نبي گرامي اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مي‌رسد كه به گوش جهانيان برساند:«و أذان من‌الله و رسوله الي الناس يوم‌الحج الاكبر أن‌الله بريء من المشركين و رسوله فإن تبتم فهو خير لكم و إن توليتم فاعلموا أنكم غير معجزي الله و بشرالذين كفروا بعذاب أليم» (توبه: 3)؛ يعني پيامبر اين اعلان را بايد به گوش جهانيان برساند كه همه در آن مراسم جمع شوند و آن اعلان اين است كه پيامبر خدا به تبعيت از خدا، برائت از مشركين مي‌كند.

پي‌نوشت :

1. ر.ك. به شرح ابن ابي الحديد، ج 2: 74.

منبع: روزنامه اطلاعات