هویت ایرانی به روایت شاهنامهی فردوسی
چکیده
شاهنامه را میتوان اصلیترین سند هویت و میراث مشترک ایرانیان دانست. (2) فردوسی با تکیه بر روایات شفاهی و کتبی، در برخورد و مواجهه با بیگانگان و مهاجمان به بیان تعریفی از ایران و هویت ایرانی و سیر پیدایش آن، پرداخته است. هویتی که در یک روند تکاملی آهسته و با روال منطقی از بخش اساطیری شکل میگیرد و پس از طی مراحل مختلف ظهور و بروز مییابد. نویسنده در این مقاله کوشیده است، در یک تقسیم بندی، مشخصههای این هویت را از نگاه فردوسی، شناسایی و با استناد به رفتار تعدادی از شخصیتهای شاهنامه و بررسی روند تکاملی روایات، تصویر بازسازی شدهی این هویت را ارائه دهد.
بسی رنج بردم بدین سال سی***عجم زنده کردم بدین پارسی (3)
این بیت که در اینجا بعنوان مطلع سخن نقل شد،بیان میکند که فردوسی طی سی سال کار بر روی شاهنامه کوشسید تا به ایرانیان، تاریخ باستان و هویت فرهنگیشان را نشان دهد؛ به ایرانیانی که در زمان فردوسی، اعراب آنان را با تحقیر «عجم» (غیر عرب) مینامیدند.
سرانجام پس از سی و پنج سال کار مداوم بود که اگر به زبان هاینریش هاینه (4) شاعر قرن نوزدهم آلمان بگوییم: «داستانی از عهد باستان» بوجود آمد «تا دیگر از ذهن» هیچ پارسی زبانی «بیرون نرود.» این بدرستی همان انگیزه و رسالت فردوسی در سرودن شاهنامه بوده است:
چون این نامور نامه آمد به بن***ز من روی کشور شود پر سخن
نمیرم ازین پس که من زندهام***که تخم سخن را پراکندهام
(912-913/ خاتمه) (5)
شاهنامه که به صورت «مثنوی» در بحر «متقارب» (6) سروده شده و حدود پنجاه و چند هزار بیت را شامل میشود، به مثابهی آیینه و واسطهیی برای بیان حماسی روایات فرهنگی و تاریخی ایران قبل از اسلام است. فردوسی روایات ایرانی مربوط به تاریخ و فرهنگ دوران پیش از اسلام را که در قرن چهارم هجری قمری، هنوز به صورت پراکنده، چه کتبی چه شفاهی، اینجا و آنجا بدست آورده بود، بر پایهی «هنجارهای همیشه ثابت» (7) نشان نمیدهد؛ بلکه بدانها از دیدگاه «تطور تاریخی» (8) مینگرد و آنها را به همین ترتیب منعکس میسازد؛ بعبارت دیگر این روایات شفاهی و کتبی مربوط به ایران پیش از اسلام در شاهنامه، طوری مرتب و به نظم کشیده شدهاند که ما شاهد روند تکاملی و تطوری جوامع انسانی و گذار آنها از دوران اساطیری و پیش از تاریخ (کتابهای 1-13) به دورهی نیمه تاریخی (کتابهای 14-19) و سپس به دورهی تاریخی (کتابهای 20-50) هستیم: از اشکال اولیه و بدوی زندگی در عصر حجر (کتابهای 1-2) تا دورهی فلز (کتابهای 2-4) و از زندگی روستایی به شهری (کتابهای 1-6) و از ساختارهای تشکلات مدنی و فرمانروایی محلی به حکومتهای کشوری و دولتهای ملی و بینالمللی (از کتاب 5 به بعد). این نحوهی نگرش به اصطلاح «تطوری» فردوسی، فقط دربرگیرندهی تحول ساختارهای اجتماعی و حکومتی ایران که ابتدا در بخش اساطیری توصیف میشوند، نبوده است؛ بلکه مراحل تکوینی تحولات فرهنگی ایران و در همین زمینه نیز مراحل تکوینی هویت ایرانی را شامل میشود که در اینجا باید آن را دقیقتر مشخص کرد.
الف) مفهوم هویت ایرانی
در ابتدا این سؤال مطرح میشود که آیا در داستانهای روایی شاهنامه، اطلاعات منسجمی، به ویژه دربارهی «هویت ایرانی» در ایران پیش از اسلام وجود دارد یا اینکه آیا فردوسی در شاهنامه، شخصاً دربارهی چنین «هویتی» یک نظریهی مشخصی را ارائه داده است؟پاسخ این پرسش هم منفی و هم مثبت است؛ مفی بدین دلیل که ما در هیچ بخشی از شاهنامه، نه در روایات باستانی که در آن منعکس شده و نه در ابیاتی که حاوی نظرات شخصی فردوسی است، مطلبی با این عنوان یا متن مستقلی را برای این موضوع پیدا نمیکنیم و مثبت بدین دلیل که فردوسی در بسیاری از جاهای متن شاهنامه، ضمن نقل داستانها، به طور پراکنده مشخصههایی را از رفتار و شخصیت تعدادی از شاهان، شاهزادگان، پهلوانان، رزمندگان، هنرمندان، مهندسان، صنعتگران، پیشهوران و حتی افراد معمولی و ساده را ارائه میدهد که ما میتوانیم آنها را ملاک برداشت ایرانیان از «هویت» خود قلمداد کنیم و بر همین اساس به بازسازی این «هویت» بپردازیم؛ هوشنگ برای اولین بار، بعنوان «شاه هفت کشور» جهان تاجگذاری میکند؛ ولی نام این کشورها ذکر نمیشود (2/4)؛ وی آتش را کشف میکند؛ سپس آتش در آتشکدهها مورد احترام و ستایش واقع میشود؛ هوشنگ «جشن سده» را بنیان میگذارد؛ آیینی که به ویژه بعد از ظهور زردشت در ایران، بعنوان یکی از مظاهر فرهنگ ایرانی تا به امروز بر پا میشود. به طور مثال، بخشی از پیشگویی رستم فرخزاد در مورد پیروزی قریبالوقوع اعراب نو مسلمان بر ساسانیان و خطر انحطاط فرهنگ و هویت ایرانی به وضوع نشان میدهد که فردوسی (یا رستم فرخزاد) یک تصور روشن و دقیق از سنت فرهنگی و هویت ایرانی در دوران قبل از اسلام داشته، اگر چه آن را مشخصاً و به طور مستقل و منسجم ارائه نکرده است.
چند بیتی از این پیشگویی مشهور و بسیار نقل شده را از زبان رستم فرخزاد بشنویم (50/105 به بعد):
چو با تخت منبر برابر شود***همه نام بوبکر و عمّر شود
تبه گردد این رنجهای دراز***شود ناسزا شاه گردن فراز
ز ایران و از ترک و از تازیان***نژادی پدی آید اندر میان
نه دهقان نه ترک و نه تازی بود***سَخُنها به کردار بازی بود.
طبق فهرست فرتیس ولف، (9) از کتاب 4 به بعد، ابیات زیادی را میبینیم که در آنها نام کشور «ایران» و همینطور مترادفهای آن «ایرانشهر»، «ایران زمین» و «بوم ایران» ذکر شده که اغلب برای تفکیک حد و مرز جغرافیایی ایران و یا برای بیان همبستگیها و ارتباطات ایران با کشورهای همسایه بکار رفته است. در جاهای دیگر متن، نام جغرافیایی «ایران»، بطور استعاره و نمادین برای تمامی اعضای جامعهی چند ملیتی ایران آمده است (40/114):
بر آشفت ایران و برخاست گرد***همی هر کسی کرد ساز نبرد
در شاهنامه لفظ «ایرانی» که بعنوان صفت از نام کشور ایران مشتق شده است (10) و اغلب بصورت جمع «ایرانیان» میآید، نشانهیی برای تعلق داشتن به یک حکومت و یک فرهنگ مشترک است که همه بدان وابسته و متعهدند، به ویژه آنجا که «ایرانیان» را از «انیرانیها» منفک میکند؛ ایرانیان در مقابل تورانیان یا ترکان، تازیان و دیگران. (11)
از این گذشته، در شاهنامه از نقطه نظر فرهنگی و نیز سیاسی - دولتی، به عناوین و نشانههایی برخورد میکنیم که از کتاب 6 به بعد آمده است؛ بعنوان مثال به این موارد اشاره میکنیم:
1. در زمینههای نظامی و جنگی در ادبیات از عناوین «ایران گروه»، «سوارانِ / گردانِ ایران» استفاده میشود که اقوام ایرانی «کوچ؛ بلوچ؛ کرد؛ خوزی؛ دیلمی؛ طبری؛ گیلی؛ ارمنی؛ الانی» و غیره (12) بدانها تعلق دارند.
2. صفت «پارسی» مشتق از نام استان «پارس» (جمع آن «پارسیان») که گاهی مترادف با «ایرانی» است و گاهی هم فقط جمعی از ایرانیان را بدان نام میخوانند.
3. جا به جا نامها و عباراتی، مانند «دهقان» (ملاک بزرگ)، «آزاده / آزادگان» و «پهلو» نیز بعنوان مترادف با «ایرانی» / «ایرانیان» آمده است. (13)
4. عباراتی نیز وجود دارند، مانند «آیینِ پیشینگان»، «راهِ پدر» و نیز «رسمِ کیان» یا «رسم و راهِ شاهان» که به سنتهای فرهنگی و حکومتی ایران قبل از اسلام اشاره دارند.
بنابراین جای تعجب است که در شاهنامه برغم اشاراتی که ذکر شد، هیچگونه مفهوم یا اسم عامی برای مفهوم «هویت ایرانی» وجود ندارد، مگر همان لفظ «ایرانی» که مانند قبل، به همان معنای صفت «ایرانی» و قید «ایرانی بودن» تا به امروز بکار میرود. واژههای جدید، مانند «هویت ایرانی»، «ایرانیت» یا «ملت ایران» که در مباحث علوم سیاسی، بعنوان ترجمهی واژههای غربی مثل "lranische ldentitat" یا
lranische Nation"
یا " lranische Nationalitat" ساخته شده است، همگی واژههای نوینی هستند که از اواسط قرن نوزدهم میلادی (پس از شکل گرفتن یک دولت ملی مدرن در ایران و در بطن فرایند «جهانی شدن») در درجهی اول، برای مرزبندی بین ایران و کشورهای همسایه که در آن زمان تحت سلطهی استعمارگران بودند، وضع شدهاند.
ب) مبانی اساطیری حکومت شاهنشاهی و فرهنگ ایران
همانطور که در آغاز ذکر شد، فردوسی سنتهای فرهنگی و حکومتی ایرانِ پیش از اسلام را نه از زاویهی هنجارهای ثابت (نُرماتیو)؛ بلکه از دیدگاه «تطوری - تاریخی»، یعنی در بطن روند تکوینیشان به زنجیر کلام زیبا و موجز خود کشیده است. بنابرین وی در همان آغاز کتاب اول (کیومرث) به نقل آغازینترین مراحل فرهنگی و حکومتی بشر بر میگردد و سپس تحول آن وقایع را در یک روند تکاملی نقل میکند و نشان میدهد که چگونه یک دولت و فرهنگ ایرانی شکل گرفته، ادامه یافته و چگونه در اواخر دورهی ساسانیان دچار از هم گسستگی و انحطاط میشود. در بطن همین تحولات است که «هویت ایرانی» هم بتدریج بوجود میآید و سرانجام به مخاطره میافتد. در اینجا بطور خلاصه نظری به این وقایع و تحولات (14) میاندازیم:1. در سه کتاب اول شاهنامه (کیومرث، هوشنگ، تهمورث) نه از «ایران» و «ایرانی» و از «پارس» و «پارسی» و نه از هیچ کشور و مردم دیگری نامی برده نشده و همینطور از «آزاده / آزادگان». کیومرث اولین شاهِ جهان است؛ او به تعلیم و تربیت انسانهای اولیه و عریان میپردازد و آنها را در غار ساکن میکند؛ به آنها میآموزد که از پوست پلنگ لباس تهیه کنند (15) و ایشان را به «کیش» خود (16) که بر مبنای ثنویت «خوب» و «بد» استوار است، دعوت میکند (16 به بعد و 47 به بعد / 1 به بعد). شاهان بعدی هم تا کتاب چهارده به اشاعهی این باور و اعتقاد اولیهی یزدانپرستی اهتمام میورزند، (17) به استثنای ضحاک که با ابلیس همکیش و هم پیمان است (کتاب 5)؛ اما «یزدانپرستی» در کتاب پانزدهم، بر اثر ظهور زردشت و دین و کتاب او، اوستا، تغییرات کمی پیدا کرده و به طور کتبی تثبیت میشود؛ البته اصول و ستونهای یزدانپرستی در تمام شاهنامه بدون تغییر میماند و یکی از ارگانهای اساسی و مهم فرهنگ ایرانی را در تمام قرون و اعصار تشکیل میدهد.
2. رواج و توسعهی فرهنگ و تمدن در جهان پس از کیومرث توسط، هوشنگ، تهمورث و جم ادامه پیدا میکند:
- هوشنگ برای اولین بار، بعنوان «شاه هفت کشور» جهان تاجگذاری میکند؛ ولی نام این کشورها ذکر نمیشود (2/4)؛ وی آتش را کشف میکند؛ سپس آتش در آتشکدهها مورد احترام و ستایش واقع میشود؛ هوشنگ «جشن سده» را بنیان میگذارد؛ آیینی که به ویژه بعد از ظهور زردشت در ایران، بعنوان یکی از مظاهر فرهنگ ایرانی تا به امروز بر پا میشود. (18) (39؛14/20 به بعد / 15).
هوشنگ در تداوم سنت کیومرث، به آبادانی کشورش میپردازد: از سنگ آهن، آهن را استخراج کرده، خود به پیشهی آهنگری مشغول شده و ابزارهایی از آهن میسازد و نیز کانالهای آبرسانی ایجاد کرده، کشاورزی و دامداری را توسعه میدهد و نیز نحوهی تهیهی لباس از پوست و خز حیوانات یا چرم را به همگان میآموزد.
- تهمورث به تزکیهی نفس و روان میپردازد، سپس اهریمن بد نهاد را به بد میکشد و سوار بر او به کشور گردی میرود. وی «دیوان» و پیروان او را نیز به بند میکشد (19) و از همین دیوان «هنر»، «دانش» و «نبشتن» (20) نزدیک «سی خط» را میآموزد:
چه رومی چه تازی و چه پارسی***چه سغدی چه چینی و چه پهلوی
(3/27/47) (21)
- جم هم به توسعه و رشد فرهنگ و تمدن ادامه میدهد؛ سنت یزدانپرستی را سازمان میبخشد و خود در کنار مسئولیت فرمانرواییاش، وظیفهی «موبد موبدان» را نیز بر عهده میگیرد:
«هم شهریاری و هم موبدی» (6/6) (22)
از این گذشته قشرهای اجتماعی را سامان میدهد و هر یک از اقشار را برای وظایف اجتماعی معینی سازماندهی میکند؛ علوم را، بخصوص علم پزشکی و علوم ساختمان را توسعه میدهد؛ همینطور اسلحهسازی و وسایل وظامی، صنایع و هنرهای دستی، کشتیرانی و .... (4/8-50).
جم به مناسبت تاجگذاری و به تخت نشستن خود «جشن نوروز» را بنیاد مینهد که از آن پس به یک آیین ایرانی تبدیل میشود. جم در اواخر حکومت عادلانهاش که طی آن مرگ از میان میرود. (23) از راه راست و از یزدانپرستی منحرف میشود؛ خود را خدا پنداشته و از آن پس مستبدانه فرمان میراند. بنابراین مردم و سپاهیان، در حکومت جهانی ایرانی او، علیه وی قیام میکنند. در شاهنامه برای اولین بار (اینجا)، لفظ «ایران» مطرح میشود (4/188).
از آن پس بر آمد از ایران خروش***پدید آمد از هر سوی جنگ و جوش
3. ضحاک (با همدستی ابلیس) پدر خود را در «گنگ دژ هوخت» (24) به قتل رسانده، تخت او را تصاحب کرده و بدین ترتیب شاه اعراب میشود. وی کمی بعد به درخواست نظامیان شورشی ایران، به ایران آمده و بر تخت پادشاهی جم مخلوع و فراری مینشیند و بعنوان شاهنشاه ایران بر جهان حکومت میکند. از این پس یزدانپرستی که توسط جم سازماندهی شده بود از حکومت جدا میشود. آنچه از لحاظ سیاست دولتی بارز است، یکی، قیام کاوهی آهنگر علیه ضحاک است؛ پیش بند چرمی کاوه که آن را بر سر نیزهیی کرده بودند از این پس به پرچم شاهنشاهی ایران تبدیل میشود و «درفش کاویانی» نام میگیرد؛ دیگری، پیروزی فریدون بر ضحاک است؛ «گرزهی گاو سر» که فریدون خود آن را طراحی کرده بود، به نمادی برای شاهان و پهلوانان ایران و حتی بعد از او به نشانهی قدرت کشور شاهنشاهی ایران تبدیل میشود.
4. فریدون پس از آن که حکومت ظالمانهی ضحاک را بر میاندازد (کتاب 5)، بر تخت نشسته و بر جهان حکومت میکند (کتاب 6). (25) وی مرزهای سیاسی و جغرافیایی کشور جهان شمول ایران را مشخص میکند که آن را به سه بلوک بخش کرده و فرمانروایی بر هر یک از آن بلوکها را به یکی از سه پسرانش واگذار میکند (6/290-302). در همین جا برای اولین بار محدودهی این سه بلوک تعیین میشود:
- مناطق مرکزی و جنوبی ایران (6/321)؛
- خاور و روم؛
- مناطق شمالی در ترکستان و چین (توران زمین) و نیز مناطق شرق ایران و قسمتهایی از هند که همگی با هم «بوم ایران»، «ایرانشهر» یا «دشت گردان ایران» نامیده میشوند.
بدین ترتیب به سلم، «خاور و روم» را واگذار میکند: «خاور خدای»؛ تور، «توران زمین» را دریافت میکند و «سالار ترکان و چین» میشود و به سومین و جوانترین پسرش، ایرج (که قبلاً پس از آزمون شایستگی ولایتعهدی سه پسرش، او را به جانشینی خود تعیین کرده بود)، «ایران» و «دشت نیزهوران» را میبخشد که عربستان و یمن را نیز در بر میگیرد و به «ایران خدای» معروف میشود (321 و 6/300). لقب «ایران خدای» برای پادشاه ایران (ایرج) در شاهنامه برای اولین بار در همین جا آمده است، بعد از آن القاب دیگری برای شاهان ایران در شاهنامه بکار برده شده است، مانند «شاهنشه / شهنشاه/ شهنشه / شاه ایران زمین»، «شهنشاه/ شاه گیتی/ جهان». (26) شاهان ایران خود را «شاه هفت کشور جهان» میدانند. (27)
5. تا این جای شاهنامه هنوز بین سکنهی ایران (که شامل یمن، توران، روم و خاور است) از لحاظ ملیت، زبان یا فرهنگ تفاوتی که در متن به آن اشاره شده باشد، وجود ندارد. همهی مردم تحت فرمان فریدون، چه در ایران یا در توران، روم و خاور و همه یزدان پرست هستند؛ همگی به یک زبان که همان زبان رسمی کشور است، سخن میگویند و همگی دارای یک سنت مشترک فرهنگی هستند؛ اما بزودی بین ایران و توران تخاصم و دشمنی بروز میکند، علتش هم به قتل رسیدن ایرج، ولیعهد محبوب ایران، به دست دو برادر بزرگترش در توران بود که انتخاب پدر را در مورد ولیعهدی ایرج قبول نداشتند. قتل ناجوانمردانهی ایرج موجی از انزجار و تنفر را در ایران برانگیخت که در نتیجه جنگهای موسوم به «کین ایرج»، توسط منوچهر علیه توران را بدنبال داشت. منوچهر موفق شد سلم و تور، عموهای مادرش را گردن زده و سر آنها را به نزد پدر بزرگش، فریدون بفرستد که این خود کمی بعد موجب لشکرکشیهای کین طلبانهی افراسیاب و ارجاسپ علیه شاهان ایران شد. این جنگهای خونبار باعث ایجاد فاصله بین ایران و توران و ایرانیان و تورانیان شد. در ادامه، همین موضوع موجب شد که بین ایرانیان و تازیان و رومیان و هندیان از لحاظ فرهنگی اجتماعی و در نتیجه از نظر هویتی، فاصله بیفتد و از هم دور شوند (11/1104). (28)
این وقایع و نیز یک سلسله از ماجراهای مهم فرهنگی و سیاسی - حکومتی دیگر و همچنین آیینهای مشترک که در کتابهای 1 تا 13 (بخش اساطیری) آمدهاند، همگی موجبات استحکام فرهنگ مشترک و تثبیت قدرت شاهنشاهی ایران را فراهم میکنند. در اینجا چکیدهیی از آن را نقل میکنیم:
6. مراحل تکوینی کشور چند ملییتی ایران: سایر اتفاقات مهمی که در بخش اساطیری (در کتابهای 5-13) شاهنامه در شکلگیری و انسجام کشور شاهنشاهی ایران و فرهنگ و هویت ایرانی نقش دارند، به اختصار و ترتیب عبارتند از:
لشکرکشیهای پیروزمندانهی سام در زمان فریدون (کتاب 6) و منوچهر (کتاب 7)؛ تولد زال و به بیابان و دامنهی کوه گذاشتن او توسط پدرش سام، سیمرغ از او نگهداری کرده او را در کنار خود میپروراند و تربیت میکند، زال بزرگ میشود و همهی مشخصات پهلوانی را دارد، پشیمانی پدرش و باز آوردن او؛ منوچهر شاه، زال را به شاهی زابل و کابل منصوب میکند، ماجرای عشقی زال و رودابه، دختر مهراب، شاه کابل که از نظر سیاسی پر دردسر بود؛ ولی در نهایت به ازواج آن دو میانجامد؛ تولد رستم به راهنمایی سمیرغ (سزارین)؛ پهلوانیهای رستم نوباوه (پیروزی بر پیل سپید - کتاب 7)؛ جنگ افراسیاب ولیعهد توران علیه نوذر، شاه ایران. او نوذر را به اسارت در آورده و به قتل میرساند، حکومت تورانیان بر ایران، برای مدت کوتاهی (کتاب 8)؛ ایرانیان پس از قتل نوذر زو را به پادشاهی بر میگزینند؛ جنگ ایرانیان تحت فرمانروایی زو علیه تورانیان با وجود خشکسالی و قحطی در ایران و پیروزی آنان (کتاب 9)؛ پس از مرگ زو، گرشاسپ به قدرت میرسد که او هم بعلت کهولت سن بعد از نه سال حکومت میمیرد؛ رام کردن رستم رخش را و جنگ او و زال علیه افراسیاب در حدود ری، جایی که بزرگان و آزادگان برای رفع بحران حکومتی در ایران، چارهجویی کرده و سرانجام کیقباد را به شاهی نامزد کرده و رستم او را از البرز کوه، به ایران میآورد. کیقباد، زال، رستم و دیگر لشکریان ایران، سپاه افراسیاب را متواری میکنند و کیقباد بر تخت مینشیند (کتابهای 9-11).
قهرمانیهای رستم برای آزادسازی کاووس شاه ماجراجو از اسارت دیوان در مازندران (کتاب 12، «هفت خوان رستم») و بعداً رها ساختن او از زندان در هاماوران؛ ازدواج کاووس با سودابه، دختر شاه هاماوران (134 به بعد / 12 ب)؛ تثبیت حکومت جهانی کاووس شاه؛ ازدواج رستم و تهمینه که در توران سهراب را به دنیا آورد؛ آمدن سهراب به جنگ کاووس شاه؛ کشته شدن غمانگیز سهراب به دست پدرش، رستم که دل همهی ایرانیان را به درد میآورد. ازدواج کاووس با شاهزادهی فراری تورانی (بینام) که سیاوش را به دنیا میآورد. سیاوش کمی بعد توسط رستم در سیستان پرورش یافته و تربیت میشود؛ محبوبیت شاهزاده سیاوش در ایران، عشق سودابه به او و چون جواب رد میشنود، به او اتهام میزند؛ گذشتن پیروزمندانهی سیاوش از آتش و ثابت شدن بیگناهیش؛ محبوبیت سیاوش در ایران؛ مهاجرتش به توران و ازدواج با فرنگیس (دختر افراسیاب، شاه توران) و جریره (دختر پیران، سردار تورانی)، محبوبیت سیاوش در توران؛ دشمنیهای بین توران و ایران برای مدت کوتاهی کنار گذاشته میشود؛ سیاوش به دسیسهی گرسیوز و به دستور افراسیاب، کشته میشود و کین خواهی مجدد ایرانیان و بروز جنگهای خونبار بین ایران و توران (کین سیاوش)، به سرکردگی رستم اوج میگیرد؛ تولد کیخسرو و پسر سیاوش و فرنگیس در توران و فرار کیخسرو (29) از توران به ایران به نزد کاووس شاه و اعلام ولیعهدی کیخسرو توسط او؛ حکومت عادلانه و به اصطلاح «فدراتیو» (شاهنشاهی) کیخسرو در امپراتوری بزرگ ایران که شامل هفت کشور جهان است؛ (30) کشته شدن فرود، پسر سیاوش و جریره، به دست طوس؛ لشکرکشیهای خونبار؛ ولی پیروزمندانهی کیخسرو علیه پدر بزرگش (افراسیاب) و کشتن او. کیخسرو پس از واگذاری جنجال برانگیز پادشاهیاش به لهراسپ، منحصراً به خداپرستی مشغول میشود؛ گم شدن اسرارآمیز او در برف.
- طیف شخصیتهای فعال در 13 کتاب اول شاهنامه:
شاهان و خدم و حشم آنها؛ شاهزادگان و شهبانوان (ازکتاب 5 به بعد)؛ (31) پهلوانان نامدار و بزرگان، دلاوران و رزمندگان و سواران؛ دهقانان؛ سربازان ساده؛ بازرگانان؛ پیشهوران تا پزشکان و همچنین سروش (فرشته ایزدی)؛ اهریمن؛ دیوان؛ ابلیس و جادوگران و ساحرهها؛ اژدها و ببرهای خطرناک و مرغ اسطوریی سیمرغ و اسبانی که هم رزم پهلوانانند، چون رخش و شبدیز و...
افرادی هم وارد صحنه میشوند که از اهریمن و بدی تبعیت میکنند، کردار آنان نابخردانه و ناعادلانه است، به دروغ و کژی دست میزنند، دل ندارند و رشک میورزند و بدخواه هستند و صفات ناشایستی دارند («دشمنی /ریو /یمن/ ترس/ ناتوانی») و بسیاری خصایص بد دیگر، مانند سیه دیو (کتاب 1)، ضحاک (کتاب 4-5)، سلم و تور (کتاب 6-7)، افراسیاب (کتاب 8-13)، بعداً هم ارجاسپ (کتاب 14-15)، یزدگرد بزهکار (کتاب 34)، شیروی (کتاب 44) و بسیاری دیگر. یک چنین افراد و مستبدان ستمکار از پشیمانی بویی نبردهاند؛ مثلاً جم در اواخر حکومتش؛ سودابه، همسر کاووس شاه (کتاب 12) ابتدا شخصیتی خوب است، بعد به فریبکاری و خدعهگری اصلاحناپذیر تبدیل میشود، دشمنی او با سیاوش و زدن اتهام به او تا اینکه سرانجام به دست رستم کشته میشود.
در این میان تعدادی از شاهان و پهلوانان ایرانی هم هستند که برای مدتی توسط ابلیس و اهریمن گمراه شدهاند؛ اما بعداً پشیمان شده و به راه راست بر میگردند؛ بعنوان مثال نوذر (کتاب 8)، کاووس (کتاب 12)، گشتاسپ (کتاب 15)، قباد (کتاب 40) و نیز شاهزادگانی، مانند طوس و قهرمانانی مانند گرگین از این دسته به شمار میروند. این را هم باید گفت که بعضی از شاهان، پهلوانان و گردان خوب ایران، در مقابل دشمنان خود به دروغ و حیله متوسل میشوند و این شیوه را از نظر استراتژی و تاکتیکی مجاز میشمرند؛ مثلاً فریدون برای آزمون شایستگی ولایتعهدی سه پسرش، خود را به شکل یک اژدها در میآورد (6/238)؛ هجیر و رستم که به سهراب دروغ میگویند و او را به کام مرگ میکشند (907 به بعد، 755 به بعد/ ث 12)؛ گشتاسپ با نام دروغین فرخزاد به روم میرود و با دختر قیصر روم ازدواج میکند (659 به بعد، 257 به بعد / 15) اسفندیار لباس مبدل بازرگانان را به تن میکند و بدین ترتیب ارجاسپ، شاه توران را گمراه کرده و به قصر او وارد شده و او را به قتل میرساند (1998 به بعد / 15)؛ شاپور ذوالاکتاف هم به همین ترتیب قیصر روم را فریب میدهد (166 به بعد / 29)؛ اما همه، همانطور که ذکر شد، این روش را بدلایل استراتژیکی اعمال نموده تا هویت واقعی خود را به زیان خود فاش نکرده یا بر اثر حقیقتگویی خود به کشور ایران خیانت نکنند. این اتفاقات که در بخش اساطیری نقل شدهاند، اهالی سرزمین ایران را بویژه در مواقع جنگ بر آن میدارد که پشت به پشت هم در مقابل دشمن بایستند و در بحران و قحطی دست در دست هم نهاده، یکپارچه و با همبستگی و همدلی با مشکلات رو در رو شده و در رنج و شادی یکدیگر سهیم باشند. اینان از زمان فریدون به بعد، (برغم تفاوتهای قومی، قبیلهیی و زبانی) با وجدان خود آگاه روز افزونی از تعهد و تعلق خود، نسبت به فرهنگ ایرانی و شاهنشاهی توانا و دشمنشکن ایران مغرور میشوند؛ زیرا این فرهنگ که از لحاظ اخلاقی از سایر فرهنگها بهتر و از نظر سیاسی و حکومتی، دست برتری دارد از خودشان است. بدین ترتیب فرهنگ و هویت ایرانی در همین دورهی اساطیری و یپش از ظهور زرتشت، یعنی تا پایان حکومت کیخسرو، شکل ماندگار و منسجم خود را پیدا میکند.
7. زبان رسمی کشور: در شاهنامه ارتباط زبانی بین ایرانیان و انیرانیان به یک زبان صورت میگیرد و آن زبان رسمی کشور ایران است؛ زبان پارسی یا پهلوی. بنابرین، ایرانیان و اهالی کشورهای همسایه، به زبان رسمی ایران تسلط داشتهاند. از کتاب 13 به بعد، گاهی در بیتی از «ترجمان» (مترجمین) یاد میشود، بیآنکه این امر برای کاربرد زبان رسمی در کشور ایران حائز چندان اهمیتی باشد. زبان، بعنوان مشخصهی هویتی فقط در چند مورد نقش دارد و آن زمانی است که زبانهای همسایگان ایران مطرح میشود، مثل زبان رومی، تازی (عربی)، چینی و هندی. (32)
ج) مشخصههای هویت ایرانی
تصویری که در 13 کتاب اول شاهنامه از هویت اساطیری فرهنگی و حکومتی ایران ارائه شده است، در بقیهی بخشهای شاهنامه؛ یعنی در بخش نیمه تاریخی و بخش تاریخی (کتابهای 14 تا 50)، به مثابهی یک «الگوی ازلی» (33) عمل کرده و تأثیر میگذارد. در شاهنامه از آن با عناوین «آیین پیشینگان/ راه پدر» یا «رسم کیان» یا «آیین شاهان» یاد میشود. در اینجا سنت اساطیری و پیامبر گونهی اولین پادشاهان و نیز اعتقاد به خداوند (یزدانپرستی) که توسط اولین پادشاه اساطیری؛ یعنی کیومرث پایهگذاری شده و توسط شاهان بعدی نیز مورد پشتیبانی و رواج وسیعتری واقع شده است، مهمترین مبانی فرهنگ ایران را تشکیل میدهد.هر چند این دو سنت؛ یعنی اعتقاد به خدا و سنت شاهی، الگوهای ازلی بسیاری از فرهنگهای انسانی هستند؛ ولی این دو سنت در محدودهی فرهنگ ایران، بصورت دیگری نزج یافته است: آبادانی، سازندگی، صلح و رفاه بین مردم، توسعهی تمدن و دانش که در فرهنگ و حکومت «عادلانهی» پادشاهی ایران در سر لوحهی کارها و وظایف قرار دارد، (34) بعنوان یک امر تقلیدی و وارداتی از یک فرهنگ بیگانه تلقی نمیشود؛ بلکه این وظایف و کوششها از فرهنگ ایرانی سرچشمه میگیرد. بنابرین مشخصههای اصلی این الگوی ازلی اساطیری ایرانی که ایرانیان اصول اخلاقی و هویت خود را از آن استنتاج میکنند، در بطن 1. «یزدانپرستی / ایزدپرستی» و 2. «آیین پیشینگان / راه پدر / رسم کیان/ آیین شاهان» قرار دارد که در اینجا به جزئیات آنها میپردازیم:
1. یزدانپرستی، ایزدپرستی
اعتقاد به خداوند، خدای نیک و راه او «دین یزدان / راه یزدان» (35) و پس از ظهور زرتشت «دین بهی / بهدینی» یا «نیک دینی» و نیز اطمینان از اینکه یزدان، انسان را در تمامی امور شخصی یا اجتماعی و نیز به هنگام مبارزه علیه بدی راهنمایی و رهبری میکند، ستونهای اصلی فرهنگ ایرانی پیش از اسلام را تشکیل میدهند. ایرانیان یزدانپرست، خدایی را میستایند که بطور مطلق «خوب/نیک» است. هر چه بدی است از ناحیهی دشمن او؛ یعنی «اهریمن» ناشی میشود که تمام صفات بد و جبارانه («بدی»، «دروغ»، «ریمن» (تقلب و فریبکاری)، «کژی» و بسیای دیگر از این قبیل صفات منفی) به او منتسب است.بدیهی است که «خداپرستی» یک ارزش همگانی است؛ اما «یزدانپرستی» ایرانی در فرهنگ ایرانی قبل از اسلام، همانطور که قبلاً عنوان شد، بدین جهت شاخص است که از بطن مبانی اساطیر ایرانی سرچشمه گرفته و بر اثر آن تبیین شده است (ن. ک. به: بالا: ب 1-5 و ذیلاً ج 1.4 - 1.1). اعتقاد به خدای نیک نه تنها ایجاب میکند که از بدی احتراز کرده، بلکه باید آن را کیفر داد («بادافراه»). موبدان برای اولین بار در کتاب 3 در کنار تهمورث مطرح میشوند؛ اما ایشان هنوز در سپاه شاه خدمت میکنند و تشکیلات سازمانی دیگری ندارند (3/3). در زمان پادشاهی جم، وی قشر موبدان («آموزیان / کاتوزیان») را از بقیهی اقشار جامعه مجزا کرده و آنان را به دیری در کوهستانها اعزام میکند. تا در آنجا به ذکر خدا مشغول باشند (4/18-20). جم و منوچهر شاهان بزرگی هستند که خود را هم شاه و هم موبد میدانند.
البته، هر چند جدایی دین از حکومت، ابتدا به دست ضحاک صورت میپذیرد که در واقع هم پیمان با ابلیس است؛ اما در کشور او موبدانی نیز وجود دارند که گاه و بیگاه به او کمک میکنند (مثلاً برای تعبیر خواب او - 76 به بعد /5). در کتابهای بعدی، در بخش نیمه تاریخی و به ویژه در بخش تاریخی نیز موبدانی هستند که در مناصب دولتی هم شاغلند.
در شاهنامه اعتقاد به خدا («دین یزدان» 7/2019) هم قبل از ظهور زردشت که هنوز نام سازمانی مشخص ندارد (به جز در کتاب 6 که دین فریدون «مهرگان» نامیده شده) و هم بعد از بنیانگذاری «دین بهی» توسط زردشت (49 به بعد / 15)، بالاترین اصل اعتقادی مردم بوده و ضرورتاً به معنی تعلق داشتن به یک سازمان مذهبی یا دینی خاص نیست. بجز شاهانی چون جم و منوچهر و موبدانشان که با هم تشکیل یک سازمان مذهبی داده بودند، بقیهی شاهان (خوب) ایران از یزدانپرستی و موبدان حمایت میکنند، بیآنکه خود را موبد بدانند، مانند کیکاوس، کیخسرو، لهراسپ، گشتاسپ، اردشیر بابکان و تعدادی دیگر؛ حتی با وجود آنکه گشتاسب و اسفندیار برای ترویج مذهب زردتشت (بهدینی) به جنگهای مذهبی علیه معتقدان پیشین یزدانپرستی (مهرکیشی) دست میزنند، حال چه در کشور خودشان و یا علیه تورانیان؛ اما این دو خود به قشر موبدان تعلق ندارند و این جنگها را به این خاطر انجام نمیدهند که یک فرهنگ جدید با یک هویت سیاسی - دولتی جدیدی را بوجود بیاورند؛ بلکه وظیفهی خود میدانستند که همهی انسانها را در جهان، به یک نوع خداپرستی یا یزدانپرستی جدیدتر و بهتر وا دارند؛ یعنی به اعتقادی که اکنون با کتاب مقدس زردشت (زند / اوستا)، کتباً مشخص و تثبیت شده است.
در بخش تاریخی شاهنامه در کنار دین زردشت، مذاهب و ادیانی دیگر، مثل مسیحیت؛ دین یهود؛ مانویت؛ کیش مزدک هم مطرح میشوند. با وجود این، هویت ایرانی، به ویژه در بخش تاریخی شاهنامه، به خاطر تعلق به یکی از ادیان ذکر شده، تبیین نمیشود. در بخش ساسانیان در دورهی شاپور دوم میبینیم که ایرانیان زیادی مسیحی یا مانوی و در دورهی قباد حتی پیرو کیش مزدک هستند؛ اما ایرانی باقی میمانند. آنچه که تمام مردم ایران را ملتزم میسازد، این است که در تطابق بامذهبشان به اصول «نیکی» و «داد» و بطور خلاصه به «یزدانپرستی» پایبند باشند. (36) کسی که به این اصول پایبند نباشد از پیروان بدی یا اهریمن تلقی شده که باید او را به راه راست هدایت کرد یا علیه او جنگید. یزدان پرستی در شاهنامه بر پایهی این چهار اصل استوار است:
1-1. نیکی / نیکویی.
1-2. داد / دادگری
1-3. راست، درست / راستی، درستی
1-4. پاکی
هر یک از این ارزشها یکی از فرامین اخلاقی و زیباشناختی است؛ زیرا همگی از صفات یزدان بوده و در زمینهی کلی ثنویت مورد اشاره (خوب - بد)، بعنوان اصول نیک از مبانی فرهنگ و مشخصههای بارز هویت ایرانی بشمار میروند. در اینجا به هر کدام از این اصول میپردازیم:
1-1. نیکی / نیکویی
در شاهنامه از خداوند با عبارت «یزدان نیک» و «یزدان نیکی دهش» یاد میشود. علاوهبرین دَهها ترکیب دیگر با صفات «نیک / خوب/ به» وجود دارد (37) که هر یک مبین ارزشها و معیارهای اخلاقی «خوب» ایرانیان است، مثل «نیک اندیش»، «نکوکار / نیک کردار»، «نیکو سخن / خوب گفتار»، «نیک رای / خوب رای»، «نیک نام»، «نیک خوی / نیکو نهاد»، «نیک روی» و امثال آنها. تنها کسانی زیبایند که نیکند، افراد بد زشتند، هم ظاهر و هم چهرهی آنها «ترسناک» است: «سیه دیو»، «ضحاک»، «افراسیاب»، جادوگران و زنان جادو (هر چند گاهی در چهرهی زیبا ظاهر شوند) و بعضی دیگر. (38)1-2. داد / دادگری و دیگر ترکیبات آن
در بطن اعتقاد به خدای عادل (یزدان دادگر)، «داوری» و «دادگری»؛ به معنی پاداش دادن به «نیکان» و مجازات «بدان» نهفته است (بادافراه ایزدی / بادافراهی). (39)برای جلوگیری از طولانی شدن کلام، در اینجا از ذکر جزئیات مربوط به شدت شقاوت در مجازات «بدان» و نیز از بیان زشتیهای آن خودداری میکنیم که ایرانیان در مخاصمه با بدی یا در کین خواهیها یا در رزمهای تدافعی مرتکب میشوند. یک چنین کینخواهیهای بیرحمانه را، مثلاً در جنگ رستم ودیگران، علیه تورانیان میبینیم که کشتن زنان و مردان «برنا و پیر» و کودکان بیدفاع و ویران کردن شهرها و ... را نیز شامل میشود. (40) و بیش از هر چیز، ناشی از حس عدالتخواهی ایرانیان از «داد» و «دادگری» و اصل «بادافراه ایزدی» است؛ حسی که گاهی هم بدلایل استراتژیک، ایرانیان مؤمن را برای گول زدن دشمن، به فریبکاری و دروغ و مثلاً پوشیدن لباس مبدل و کتمان هویت خود وادار میکند (ن. ک. به: بالا، 6/2 ب). اصل به فرمان یزدان به نیکی گرویدن و پاداش گرفتن و نیز مجازات بدکار و احتراز از بدی، مدلی است برای رفتار شاهان ایران و زبردستانشان و مشخصهیی است از هویت ایرانی. منوچهر به هنگام نشستن بر تخت میگوید (7/7):
همم دین و هم فره ایزدی***همم بخت نیکی و دست بدی
از مستلزمات «داد» و «دادگری»، «داد و دهش»، به معنی رفتار عادلانه و تقسیم عادلانه است که از نیکی و نیکویی به دست میآید: «یزدان نیکی دهش». متضاد دهش «آز» است از صفات اهریمنی و بد است. تقریباً تمام شاهان نیک و عادل و نیز بزرگان و پهلوانان ایران، به ویژه آزادگان، خود را متعهد به اصل اجتماعی «داد و دهش» میدانند. فردوسی از هر کسی چنین انتظار دارد (41) ( 533-5/532):
فریدون فرخ فرشته نبود***ز مشک و ز عنبر سرشته نبود
بداد و دهش یافت آن نیکویی***تو داد و دهش کن فریدون تویی
1-3. راست / راستی و درست/ درستی
راستی و درستی نیز از اصول «یزدان پرستی» است. در شاهنامه اصطلاحاتی، مانند «راه راست»، «راست کیشی» مترادف یزدانپرستی است. «راستی» یکی از صفات خداوند است «داور راست گوی». در این مورد هم ترکیبات زیادی از «راست/ راستی» وجود دارد که همگی از ارزشهای اخلاقی - اجتماعی خوبند: «راست پیشه»، «راست جو»، «راست دل»، «راستکاری»، «راست کوش»، «راست گوی»، «بیآزاری و راستی». در همین راستا ترکیباتی هم با «درستی» آمده است: «رای درستم، «سخن درست» و امثال آنها. متضاد «درستی» و «راستی»، «دروغ/ ناراستگویی» و «کژی» است که از صفات شاخص اهریمن بوده و باید از آنها احتراز کرد ( 22/574):
رخ پادشاه تیره دارد دروغ***بداندیش هرگز نگیرد فروغ
و نیز از زبان رستم فرخزاد (50/114):
ز پیمان بگردند و از راستی***گرامی شود کژِی و کاستی
1-4. پاک و پاکی
این دو نیز از صفات خداوند هستند: «یزدان پاک / داور پاک.» به همین دلیل در شاهنامه، اعتقاد به یزدان پاک «پاک دینی» نامیده شده و میبینیم که تمام ایرانیان برای «پاکی» ارزش والایی قائل هستند. فریتس ولف برای «پاک / پاکی» 21 ترکیب و برای «پاکیزه» 10 ترکیب دیگر را ضبط کرده است. (42) این 31 عبارت به جنبههای مختلفی از پاکی توجه دارند که میتوان آنها را در کل به دو دسته تقسیم کرد: «پاکی ظاهری» و «پاکی درونی». از توضیح دربارهی پاکی ظاهری، مثلاً پاکی «بدن»، «لباس»، «زمین» و غیره در اینجا صرف نظر میکنیم؛ اما پاکی درونی بیش از هر چیز، شامل پاکی روان، فکر، رای، سخن و پاکی دل است؛ بعبارت دیگر پاکی به دور از هر چه بدی و دروغ و کژی و صفات بد است.شاهانی چون تهمورث و فریدون که قبلاً فر شاهی داشتند («فرکیانی / فرشاهی/ فر شاهنشهی») که اشاره به «تعلق داشتن به خاندان شاهی» است، «فر ایزدی / فرهی ایزدی» را ابتدا در طول حکومت عادلانهی خود بدست میآورند؛ مثلاً تهمورث آن را پس از گذراندن یک دورهی آموزشی زهد و تزکیه، نزد شیداسپ (43) و پس از پالوده کردن نفس و روانش، در نتیجه بر اثر پاک شدن از هر چه بدی کسب میکند (44) (3/26):
چنان شاه پالوده گشت از بدی*** که تابید از او فره ایزدی
از ملازم پاکی درونی، پاکی «تخم / پی/ نژاد» است: «پاکیزه تخم»، «پاکنژاد»، «نژاد پاک». در اینجا باید ابتدا این مطلب را کمی باز نماییم تا سوء تفاهمی را قاطعانه رفع کنیم که بیشتر آریاییهای به اصطلاح ایرانی و انیرانی امروزی، بدان مبتلا هستند. اینان از قرن نوزدهم میلادی به بعد، به تبع اروپاییها، مفهوم «آریایی» را به غلط به معنی «نژاد»، در معنی امروزی، آن میپندارند. در شاهنامه هر چند به کرات از «نژاد / تخم/ پی/ خون» و حتی از «نژاد ایرانی» سخن گفته شده است: «از آن کش ز ایرانیان بد نژاد» (29/210)؛ اما این به معنی امروزی نژاد نیست و نباید این معنی، به لفظ «نژاد» هزار سال پیش القا شود که اشتباه است؛ اشتباهی که ابتدا اروپاییان در قرن نوزدهم میلادی و بعد از آن پی در پی مرتکب آن شدهاند. اوج این نژادپرستی غیر علمی و نابخردانه را به ویژه در دوران نازیهای هیتلری میبینیم. همچنین سوء تفاهم ایرانیان از عبارات «نژاد آریایی» و «نژاد ایرانی» که باید در جای دیگر بدان رسیدگی شود.
«نژاد» به معنی امروزی آن در شاهنامه هرگز بکار نرفته است. به همین دلیل معادلهای آلمانی را که فریتس ولف، برای «نژاد» و همینطور «تخم»، «پی» و «خون» آورده، مسلماً درست بوده است. وی مثلاً برای «نژاد» معادلهای آلمانی، به معنی «از تبار/ از قبیله/ از خانواده» و یا گاهی هم «از نسل» آورده که درست به همین مفهوم، در اصل شاهنامه مراد بوده است.
البته در شاهنامه مسئلهی اصل و نسب خانوادگی در رابطه با هویت ایرانی از آنجا مهم است که این موضوع هم مثل مذهب از دیدگاه «نیکی» یا «بدی» مورد توجه قرار میگیرد. این موضوع با عباراتی، مانند «نیک نژاد»، «نیک پی»، «از تخم پاک»، «از تخم نیکان» یا «از تخم شاهان» نقل میشود. اگر کسی، مثلاً شاهزاده، سوار و یا پهلوانی از «نژاد / تخم/ پی / خون» خوب باشد، در جامعه از احترام ویژه و از مزایای درباری برخوردار میشود. این نحوهی نگرش برای هویت ایرانیان که برای قشر خود در جامعه جایگاه خاصی قائلند، بیاهمیت نیست؛ زیرا انسانها با توجه به ثنویت «نیک و بد» که قبلاً بدان اشاره شد، به دو دسته تقسیم میشوند، آنهایی که از تبار نیکان و آنان که از تیرهی بدانند. (45) همین مطلب را از زبان رستم فرخزاد بشنویم (50/120):
شود بندهی بیهنر شهریار***نژاد و بزرگی نیاید بکار
ایرانیان، به ویژه آنان که به قشرهای مرفه و بالای جامعه تعلق دارند، خیلی نسبت به پاکی خون و اصالت خود حساسیت و توجه دارند. این موضوع را در داستان زال و رودابه (در کتاب 7) بخوبی مشاهده میکنیم:
زال عاشق رودابه زیبا شده و میخواهد با او ازدواج کند؛ ولی او که دختر مهراب،؛ شاه کابل است، ریشهاش از طرف پدر به ضحاک میرسد. سام، پدر زال و همهی بزرگان کشور ایران و در رأس همه، منوچهر، شاهنشاه ایران، فقط به همین دلیل با ازدواج زال و رودابه مخالفت میکنند، با آنکه هر دو ایرانی هستند. خون اصیل زال، پهلوان جوان کشور، نباید با خون ناپاک و بد رودابه (تخمهی ضحاک / پلیدی) مخلوط شود. سرانجام همگی (بر اساس نظر پیشگویان سام و منوچهر شاه) در این مورد خاص گذشت میکنند و بر آن میشوند که: «مخلوط کمی از خون بد با خون خوب برای جنگ با بدی مفید خواهد بود». رستم، قویترین پهلوان ایران، نتیجه این سازش است (1401 به بعد، 806 به بعد /7). به هر حال این برداشت، در مورد پاکی تخم، به ویژه به هنگام ازدواج (که حتی امروز هم رایج است)، باید بعداً بطور جداگانه مورد پژوهش واقع شود.
2. آیین پیشینگان / راه پدر/ رسم کیان/ آیین شاهان.
رجوع به اصل و تبعیت از سنتهای آبا و اجدادی (راه پدر / آیین پیشینگان) نه تنها تمام جنبههای سنت «یزدان پرستی» را در بر میگیرد؛ بلکه سنتهای مربوط به حکومت شاهنشاهی ایران را هم که لازمهی آن وفاداری به فرهنگ و وفاداری به شاهنشاهی ایران است، شامل میشود. (46)پای بند بودن به سنت، بخش مهمی از ایدئولوژی تاریخ و حکومت ایران را تشکیل میدهد و از اینروی نه تنها شاه ایران ملزم به حفظ آن است، بلکه همهی مردم این سرزمین، به ویژه آزادگان نیز باید در حفظ آن بکوشند. (47) خوشی و شادی دو مشخصهی اصلی هویت ایرانی هستند. مردم و بزرگان ایران اکثر اوقات، حداقل به مناسبتهای فردی و خانوادگی، مانند عروسی، تولد فرزند، پذیرایی از مهمان در منازل خود یا برای برگزاری آیینهای مشترک، مثل جشن نوروز، مهرگان، سده در دشت و صحرا یا با برگزاری مسابقات ورزشی در میادین بازی یا در مراسم تاجگذاری و بار عام در دربار یا به هنگام بدرقهی مسافران و یا با آیینبندی به هنگام پیشواز از تازهواردان و به ویژه به هنگام بازگشت شاهان و سرداران و سپاهیان فاتح از میادین رزم که اغلب به خیابانها میریزند و یا از پشت بامها هلهله میکشند و ... مهمترین صفات و ارزشهایی که ناشی از فهم فلسفی ایرانیان از تاریخ، سنت و ایدئولوژی حکومت است و مبنای خود آگاهی آنان را (به ویژه در طبقات مرفه و بالای جامعه) از هویت خود تشکیل میدهد، در واقع الگوی ازلی اساطیری هویت ایرانی را در 13 کتاب اول شاهنامه تبیین میکند.
این صفات و ارزشها عبارتند از:
2-1. خرد / بخردی، دانش و هنر
2-2. آرام / آرامش/ ایمنی
2-3. خوشی و شادی
2-4. سوگ و عزاداری
2-5. آزاده / آزادگی
2-1. خرد/ بخردی، دانش و هنر
خرد و هنر از نعمات خداوندند و هر فردی از آن برخوردار؛ اما این دو نعمت را باید از طریق «آموزش» پرورش داد و به سوی خوبی، یعنی «بخردی / دانشمندی» و «هنرمندی» سوق داد. البته در مورد «هنر» علاوه بر آموزش، «گوهر» یا «مایهی» فردی نیز نقش دارد. بخردی، دانش و هنر (و در این ارتباط «توانایی» و «نیک اندیشی») استعدادهایی هستند که از یک طرف مشروعیت یا شایستگی حکومت شاهان نیک را تقویت و حتی تعیین میکنند. (48) از طرف دیگر ارزشهایی در بخش اساطیری شاهنامه هست که توسط چهار پادشاه اول، همچون پیامبران در چهار چوب یزدانپرستی به جهانیان آموزش داده میشود. در ادامهی این فرایند، دیگر فقط شاهان نیستند که به آموزش و ترویج جهانیان میکوشند؛ بلکه این کار بیشتر به عهدهی آموزگاران متعددی، مانند «موبدان»، «فرهنگیان»، «بخردان» و «دانایان» گذاشته شده است. این آموزگاران در کنار وظایف شغلی خود، به تربیت و تعلیم شاهزادگان و افرادی از قشرهای مختلف اجتماع میپردازند و به آنها دانش عصر و زمان خود را منتقل میکنند. اردشیر بابکان در اندرز به مردم میگوید (468 و 22/487):
دگر آن که دانش میگرید خوار***اگر زیر دستید، اگر شهریار
زمانی میاسای از آموختن***اگر جان همی خواهی افروختن
یا از زبان شاپور ذوالاکتاف (29/647):
بیاید خرد شاه را ناگزیر***هم آموزش مرد برنا و پیر
و فردوسی شاهنامه را آغاز میکند با:
بنام خداوند جان و خرد***کزین برتر اندیشه بر نگذرد
و در چند بیت بعد میگوید:
توانا بود هر که دانا بود***ز دانش دل پیر برنا بود
و در پایان، شاهنامه را با اشاره به «هر خدمند» به او هدیه میکند (50/590 و نیز در هجونامه):
بدین نامه بر عمرها بگذرد***بخواند هر آنکس که دارد خرد
2-2. آرام / آرامش/ ایمنی
آرامش و ایمنی ارزشهایی هستند مطلوب همه؛ اما در شاهنامه میبینیم که این ارزشها در برنامهی حکومتی شاهان مستبد و ظالم قرار ندارند؛ بلکه در سر لوحهی برنامهی حکومتی شاهان خوب و عادل دیده میشوند؛ بعنوان مثال اردشیر بابکان میگوید (22/ 457):
شما را خوشی جستم و ایمنی***نهان کردن کیش اهرمنی
در اینجا و در اکثر کتابهای شاهنامه، شاهان خوب و امیران آنها تلاش دارند که صلح، رفاه، امنیت و شادی را در ایران رواج و توسعه دهند.
2-3.خوشی و شادی
خوشی و شادی دو مشخصهی اصلی هویت ایرانی هستند. مردم و بزرگان ایران اکثر اوقات، حداقل به مناسبتهای فردی و خانوادگی، مانند عروسی، تولد فرزند، پذیرایی از مهمان در منازل خود یا برای برگزاری آیینهای مشترک، مثل جشن نوروز، مهرگان، سده در دشت و صحرا یا با برگزاری مسابقات ورزشی در میادین بازی یا در مراسم تاجگذاری و بار عام در دربار یا به هنگام بدرقهی مسافران و یا با آیینبندی به هنگام پیشواز از تازهواردان و به ویژه به هنگام بازگشت شاهان و سرداران و سپاهیان فاتح از میادین رزم که اغلب به خیابانها میریزند و یا از پشت بامها هلهله میکشند و ... این نوع جشنها که اغلب با سرود و آواز رامشگران و هنرمندی چامهگویان و هنرپیشهها همراه است، معمولاً چند روز و شب و گاهی هم چند هفتهیی طول میکشد و طی آن شراب مینوشند و اغذیهی خوشمزهی ایرانی به ویژه کباب میخورند. (49) به همین جهت است که فردوسی علاقهی وافر ایرانیان را نه فقط به «رزم»؛ بلکه به «بزم» هم به کرات نقل میکند. این گرایش عشق به خوشگذرانی؛ حتی امروز هم یکی از مشخصههای بارز فرهنگ و هویت ایرانی است. بهرام گور، شاه ساسانی، هزاران «لوری» (50) را از هند به ایران فرا میخواند تا مردم از هنر آنان لذت ببرند. برای این کار وی دستور میدهد که همهی مردم کشورش فقط نصف روز کار کنند و نیمهی دیگر روز را با جشن و پایکوبی بسر برند. رستم فرخزاد که نگران از بین رفتن فرهنگ ایران به دست اعراب است، با حسرت میگوید (127-50/126):
چنان فاش گردد غم و رنج و شور***که شادی به هنگام بهرام گور
نه جشن و نه رامش نه کوشش نه کام***همه چاره و تنبل و ساز دام
2-4. سوگ و عزاداری
متضاد «خوشی شادی» سوگ و عزاداری است که حتی امروزه هم با آنها از مشخصههای بارز فرهنگ و هویت ایرانی بشمار میآیند. ایرانیان همانطور که به شادی اهمیت زیادی میدهند، به همان نسبت هم به عزاداری و سوگهای جانگداز و توأم با درد میپردازند. مثالهای آن در شاهنامه کم نیست؛ سوگ کیومرث بخاطر سیامک، سوگ ایرانیان بخاطر ایرج و سیاوش، سوگ رستم و تهمینه بخاطر سهراب و سوگ جریره برای فرود، سوگ شیرین برای خسرو پرویز و سوگهای دیگر.2-5. آزاده / آزادگی
آزادگی یکی از فضیلتهای بنیادین در فرهنگ ایران است که آن را به بهترین وجه در شخصیت، پندار، گفتار و کردار بزرگان، پهلوانان و گردان ایران زمین میبینیم. ترجمهی این لفظ به زبان آلمانی آسان نیست، همانگونه که اگر بخواهیم هویت ایرانی را در یک عبارت کوتاه تعریف کنیم. اگر بخواهیم هویت ایرانی را با یک کلمه بیان کنیم، چیزی جز «آزادگی» شایستهی آن نیست. بیدلیل نیست که فردوسی لفظ «آزادگان» را بعنوان مترادف با «ایرانیان» بکار میبرد. (51) یک آزاده میتواند شاه یا یک انسان معمولی و ساده باشد؛ فقط کافی است که در زندگی خصوصی و اجتماعی با رفتارش نسبت به ایران و ایرانیان و حتی بیگانگان نشان دهد که آزاده است. یک آزادهی یزدانپرست، نیک اندیش، نیکوکار، نیکو کردار، نیکو سخن، خوب گفتار، پاک اندیش و اهل داد و دهش، درستکار و راستگوی است. کردارش مبتنی بر خرد و دانش و هنر و رای دادخواه و بر احساس نیک استوار است، هم دل دارد و هم مهر و وفا و دوستی، هم شور و شادی دارد و هم خشم و اندوه و غم و سوگ. دانش و توانایی توأم با تعهد و جانبداری از مشخصات اوست؛ اهل پیمان و سوگند است و سر بلند از ایرانی بودنش. او دلیر است و دشمن روز و ستم؛ او علیه ظلم میجنگد، حال از طرف هر کسی باشد؛ با هر گونه استبداد مخالف است، حتی اگر از طرف شاه ایران یا کشورهای همسایه باشد. (52) آزادگان، شاهان خود را که ظالمانه حکومت میکنند و از ظلم خود هم نادم نمیشوند از حکومت ساقط میکنند؛ (مثلاً جم، قباد) و اگر لازم شود، شاه جدیدی را بر میگزینند، مانند زو، کیقباد، پوراندخت یا تعدادی دیگر؛ بعنوان مثال وقتی که طوس، آن شاهزادهی پیر، با بیاعتنایی به دستور کیخسرو، فرود برادر او را از روی حسد میکشد، کیخسرو، مقام آزادگی را از او سلب میکند (1306- 13/1295).آزادگان در زمان بحران جمع میشوند و در مورد اوضاع کشور به شور مینشینند. شادی و جشن به اندازهی سوگ، کین و کینخواهی از علائق قلبی آنان است؛ زیرا نمیتوانند بیعدالتی و ظلم را بیجواب و بدون مجازات بگذارند. آنها با سربلندی که یک ایرانیند، زندگی میکنند و میمیرند. آزادگان نماد هویت ایرانی هستند و با پندار، کردار و گفتار نیک خود نمایندهی نیکی و راستی و دشمن بدیاند. در پایان بر مصداق یک شعار سربازان آلمانی که میگویند «همهی سربازان مردند، ولی همهی مردان سرباز نیستند» باید بگوییم:
همهی آزادگان ایرانی هستند، ولی همهی ایرانیان آزاده نیستند.
نمایش پی نوشت ها:
1. اصل این مقاله تحت عنوان «رد پای هویت ایرانی در شاهنامه» بصورت سخنرانی (زبان آلمانی) در سمپوزیوم هویت ایرانی در مسیر تاریخ (2005 م.) در رُم ارائه شد و در سال 2010 م. در مجموعه مقالات همان سمپوزیوم به چاپ رسید:
N. Rastegar, " Spuren iranischer ldentitat in Firdausis Shahname", in: lranian ldentity in the Course of History, Proceedings of the Conference Held in Rom, 21-24 September 2005, Serie Orientale Roma CV, OrienttaliaRomana 9. Ed. By Carlo G. Cereti..., Roma, lnstiuto ltaliano per L' Africa e L ' Oriente, 2010, pp. 265-287.
همین سخنرانی در ژوئن 2007 م. در انجمن فرهنگی ایران و اتریش در شهر گراتس این کشور بیان شد. متن فارسی این سخنرانی نیز، در شمارهی 35 نشریهی «آینهی میراث» (1394-1393)، با عنوان «رد پای هویت ایرانی در شاهنامه» به چاپ رسید. همچنین خلاصهیی از این متن، بصورت یک سخنرانی با عنوان «هویت ایرانی در شاهنامه»، در مراسم یادمان دکتر حسن حبیبی (12 بهمن 1392)، در «بنیاد ایرانشناسی» ایراد شد. اکنون همان متن با اندکی اصلاحات و اضافات در اولین شماره از فصلنامه «مطالعات ایرانشناسی» (شمارهی حاضر) به چاپ رسیده است.
2. عضو بازنشستهی هئیت علمی آکادمی علوم اتریش (2008-1983 م.) برای آگاهی بیشتر ن. ک به:
http://www.oeaw.ac.at/iran/german/rastegar_nosratollah.html.
3. ن. ک. به: ژول مول، 103:1345/ دیباچه، جلال خالقی مطلق این بیت را مضبوط ندانسته و آن را در زیر نویس آورده است. برای آگاهی بیشتر ن. ک. به: شاهنامهی فردوسی، به کوشش جلال خالقی مطلق، 8 جلد، دفتر هشتم، 487:1386، زیر نویس 11.
4. Heinrich Heine (1797-1856.م)
Loreley
lch weiB nicht, was soll es bedeuten,
DaB ich so trauring bin;
Ein Marchen aus alten Zeiten,
Das Kommt mir nicht aus dem Sinn.
5. نویسنده در نقل ابیات از متن فارسی، شمارهگذاری کتابها و بیت شماری از روش ژول مول (1838-1878 م). و تصحیح آنها توسط فریتس ولُف (1935 م.) تبعیت کرده است، بدین صورت: اول شمارهی کتاب (پر رنگ) و بعد از / شمارهی بیت.
6. فعولن فعولن فعولن فَعَل.
7. Normativ.
8. Evolutionar.
9. Fritz Wolff (1880-1943 م. برلین)، خاورشناس و زبانشناس آلمانی، نویسندهی فرهنگ شاهنامهی فردوسی.
10. زبانشناسان لفظ «ایران» iran را صورت جدیدی از لفظ پهلوی «ایران» eran یا «ایرانشهر» eranshahr و پارتی «اَیران» airan و فرس قدیم اَریانام ariyanam (سرزمین آریاییها) که جمع اضافهی ملکی «آریا» است، میدانند. همانطور که ذکر شد، در شاهنامه فقط صحبت از «ایران / ایرانشهر/ ایران زمین» یا «بوم ایران» است و از لفظ «آریا» (که در فرس قدیم، بصورت اَریا aryia)، اصلاً سخنی نیست. مقایسه شود: بیلی، 681:1987 به بعد.
11. ن. ک. به: ولف، 1935، تحت «نیران»، لفظ پهلوی «نیران/ انیران»؛ به معنی «غیر ایرانی» در این ابیات آمده است: 296، 504، 43/256.
12. برای ابیات مربوط ن. ک. به: همان منبع، تحت «سواران» و «گردان».
13. در مورد این ابیات ن. ک. به: همان منبع، تحت این نامها، در شاهنامه الفاظ «پارسی» و «پهلوی» نیز بعنوان نام دو زبان ایرانی «پارسی» (فرس قدیم / پارتی) و «پهلوی» (زبان میانه ساسانی)» نیز بکار رفته است.
14. برای شرح مبسوط این وقایع ن. ک. به: رستگار 2005/1384 و 2006.
15. پلنگینه.
16. یزدانپرستی.
17. ابتدا در حکومت جهانی چهار پادشاه اول و سپس حداقل در ایران و توران.
18. ن. ک. به: ولف، 271:1935، تحت «جشن سده».
19. تهمورث دیو بند.
20. نوشتن.
21. در مورد «نویسندگان» و «دبیران» در شاهنامه ن. ک. به: ی. اِهِلِرِز، 6:2000 به بعد.
22. در مورد مشروعیت مذهبی حکومت هخامنشیان که شباهتی به این حکومت دارد، ن. ک. به: گ. آن: 1992.
23. عمر جاودانه.
24. بیتالمقدس: اورشلیم - 341 به بعد/5.
25. در ابتدای فرمانروایی فریدون (کتاب 6 در بیت 9) میآید: «پرستیدن مهرگان دین اوست» که بعداً (همانجا، در ابیات 40 به بعد) معلوم میشد که «مهرکیشی» مترادف «یزدانپرستی» است. این یک اشارهی تاریخی است به «مهرکشی» (Mithraismus) که در هزارهی دوم ق. م. دین ایرانیان قبل از ظهور زردشت بوده است.
26. ن. ک. به: ولف، 1935: زیر همین نامها.
27. هر چند همیشه چنین نبوده است، ن. ک. به: شهبازی، 1983.
28. در شاهنامه مرزهای سیاسی و جغرافیایی ایران و همسایگانش، معمولاً پس از هر جنگی با توجه به موقعیت یا شکست در لشکرکشی یا کشور گشاییها از نو تعیین میشود. همانطور که مستحضر هستید، کتاب 20 از حکومت جهانی اسکندر حکایت میکند که شامل کشور ایران نیز هست؛ در کتاب 21 ساختار حکومت اشکانیان «ملوک الطوایفی» نقل شده است. در این دوره، یک کشور مستقل و یا یک حکومت مرکزی به نام ایران وجود ندارد، هر چند تمام مردم این ملوک الطوایف، ایرانی هستند. برای آگاهی بیشتر ن. ک. به :انوری، 42:1389-32.
29. در مورد فرنگیس و سیاوش ن. ک. به: رستگار، 626:2011/1390 به بعد.
30. ن. ک. به: رستگار، 19:2005/1384-19-3-2-1.
31. در مورد «جایگاه و نقش اجتماعی زنان در شاهنامه» ن. ک. به: رستگار، 1390: 619-636.
32. ن. ک. به: ولف، 1935، تحت همین نامها، اساساً این موضوع که مرزهای جغرافیایی، سیاسی و فرهنگی «ایران» و «انیران» در شاهنامه چگونه ترسیم میشود، باید جداگانه مورد پژوهش واقع شود؛ ولی این قدر میدانیم که مرزهای سیاسی و جغرافیایی ایران و همسایگانش، معمولاً پس از هر جنگی، بسته به موفقیت یا شکست در لشکرکشی یا کشور گشاییها، از نو تعیین میشوند؛ اما این امر در مورد مرزهای فرهنگی به گونهیی دیگر است که در اینجا به آن ورود نمیکنیم. همین اشاره بس که مثلاً در کتاب 20، حکومت جهانی اسکندر شامل کشورهای زیادی از جمله ایران است؛ ولی این امر بدان معنا نیست که بعد از پیروزی اسکندر، زبان و فرهنگ ایران، یونانی میشود؛ یا مثلاً همچنان که قبلاً هم بیان شد، در کتاب 21 به ساختار ملوکالطوایفی حکومت اشکانیان اشاره شده است. در این دوره، یک کشور مستقل و یا یک حکومت مرکزی با نام ایران وجود ندارد، اگر چه تمام مردم این ملوک الطوایف، ایرانی هستند. ن. ک. به: رستگار، 1384؛ همو، 22:2005-17 و نیز همو، 174:2006-170. همچنین مقایسه شود با: انوری، 42:1389-32.
33. Archet.
yp/Prototyp.
34. ن. ک. به: رستگار، 2005/1384:22 به بعد؛ همو، 172:2006-170؛ در مورد سنت حکومتی و فرهنگی ایران پیش از اسلام ن. ک. به: گ. آن، 1992؛ بیات سرمدی، 1970؛ کناوت و نجمآبادی، 1975؛ ر. شمیت، 1977 و 1989 الف و ب (همانجا 1-3 و 25-31). همچنین ن. ک. به: ر. شمیت، همان منبع به سایر منابع در مورد فرهنگ و زبانهای ایرانی؛ شهبازی، 1980 و 1983؛ در مورد نامهای ایرانی در متون و زبان فُرس قدیم هم ن. ک. به: م. مایر هوفر، 1979.
35. ن. ک. به: ولف، 425:1935، تحت «راه»، شمارهی 33.
36. حتی در بخش پایانی شاهنامه این مطلب را از زبان رستم فرخزاد میشنویم (91 به بعد /50):
همیشه به یزدان پرستی گرای***بپرداز دل زین سپنجی سرای
37. ن. ک. به: ولف، 834:1935، تحت همین عناوین.
38. در مورد این جنبهی «اخلاقی - زیباشناختی» ن. ک. به: رستگار، 25:2005/1384 به بعد: 1، 2، 2 و 178:2006 به بعد.
39. ن. ک. به: ولف، همان منبع، تحت «داد» و دیگر ترکیبات آن، «یزدان دادگر»، «داوری» و «دادگری» و نیز: 102، تحت «بادافراه ایزدی / بادافراهی».
40. مثلاً ن. ک. به: «کین سیاوش»، 68 به بعد و 12/55.
41. برای آگاهی بیشتر ن. ک. به: رستگار، 2005/1384: 34 به بعد و 177:2006 به بعد.
42. ن. ک. به: ولف: همانجا، تحت «پاک» و «پاکی» و ترکیبات آنها.
43. شیداسپ، وزیر تهمورث و راهنمای او بود.
44. ن. ک. به: رستگار، 44:2005/1384 به بعد: 2-1 و 177:2006 به بعد.
46. Rasse.
45. حتی سعدی هم چنین میپندارد، وقتی میگوید:
«پرتو نیکان نگیرد آنکه بنیادش بد است***تربیت نا اهل را چون گردوان بر گنبد است».
برای آگاهی بیشتر ن. ک. به: گلستان سعدی، باب اول (در عبرت پادشاهان) حکایت هفتم.
46. در مورد ابیات مربوط به «مهر» و «وفاداری» ن. ک. به: ولف، 783:1935، تحت «مهر»، شمارهی 9 و 10.
47. ن. ک. به: رستگار، 15:2005/1384 به بعد و 188:2006- 166.
48. در مورد «مشروعیت حکومت» ن. ک. به: رستگار، 22:2005/1384 به بعد و 182:2006 به بعد.
49. ن. ک. به: ولف، 785:1935، تحت «می» و نیز: 631 تحت «کباب».
50. رامشگر.
51. نویسنده در سخنرانی و مقالهیی در راونا (ایتالیا)، دربارهی این گروه اجتماعی و ایدئولوژی آن بطور مشروح توضیح داده است (2006 م.) در این مورد ن. ک. به: رستگار، 9-40: 1384 و نیز ن. ک. به: ولف، 11:1935، تحت آزادگان.
52. رفتار و کردار شاهان و پهلوانان و بزرگان ایران، اغلب خردمندانه و نیک است. اگر شاهی یا پهلوانی هم نابخردانه عمل کند و یا سخنی نابسزا بگوید، همه به ویژه آزادگان بر او ایراد میگیرند و در اصلاح او میکوشند، مثلاً نوذر، شاهزادهی طوس، کاووس شاه، گرگین، بهرام چوبینه، شیروی و تعدادی دیگر.
نمایش منبع ها:
کتاب
- رستگار، نصرتالله؛ جایگاه و نقش اجتماعی زنان در شاهنامه، دفتر دوم، فردوسی پژوهی، تهران: خانهی کتاب، 1390.
- فردوسی، ابوالقاسم؛ شاهنامه، به کوشش جلال خالقی مطلق، تهران: مرکز دایرةالمعارف بزرگ اسلامی، 8 جلد، 1386، دفتر هشتم.
- مول، ژول؛ شاهنامهی فردوسی، تهران: شرکت سهامی کتابهای جیبی، 1363.
- ولف، فریتس؛ فرهنگ شاهنامهی فردوسی، تهران: اساطیر، 1377.
مقاله
- انوری، حسن؛ «ایران در شاهنامه»، بخارا، شمارههای 77-78، مهر و دی 1389، ص 32-42.
رستگار، نصرت الله؛ «رد پای هویت ایرانی در شاهنامه»، آینهی میراث، شمارهی 53، 1392-1393، ص 619-636.
___، «مشروعیت حکومت از دیدگاه فردوسی»، آینهی میراث، شمارهی 29، 1384، ص 40-9.
منابع لاتین:
1. Primarliteratur Sahname-Aasgaben
_ Bertel’s et al. (Hrsg.), FirdousT: Sahname. Kriticeskij tekst. Tom UK. Pod redakciej E. E. Bertel’sa [et al.]. (Pamjatniki literatury narodov Vostoka. Teksty. Bol’saja serija II). Moskva 1960.1971.
_ KhaleghLMotlagh (ed.) ,Abu’LQasem Ferdowsi: The Shahnameh (The Book of Kings), ed. by Djalal KhaleghLMotlagh, Vol. 1_5, Costa Mesa, California _ New York 1988, 1990, 1992, 1994, 1997. Vol. 6 (Persian Text Series. N.S. 1), ed. by Djalal KhaleghL Motlagh _ Mahmoud Omidsalar, New York 2005.J|P
_ Macan, Turner: The Shah Name. 4 vol., Calcutta 1829.
_Mohl, Jules: Le Livre des Rois. 7 vol., Paris 1838-1878.
_ Vullers, Joannes Augustus: Firdusii Liber Regum qui inscribitur Schahname. Lugduni Batavorum. 1877-1884.Tomus primus MDCCCLXXVIL Tomus secundus MDCCCLXXIX. Tomus tertius, MDCCCLXXXIV.
2. Sekundarliteratur
_ Ahn, Gregor: Religiose Herrscherlegitimation im achamenidischen Iran: Die Voraussetzungen und die Struktur ihrer Argumentation. (Acta Iranica 31), Leiden 1992. _ Bailey, H. W.: s.v. Arya. In E. Yarshater, ed., Encyclopedia Iranica, II, pp. 681-683, London-New York 1987.
_ Bayat-Sarmadi, Dariusch: Erziehung und Bildung im Schahname von Firdousi. Eine Studie zur Geschichte der Erziehung im alten Iran. (Islamkundliche Untersuchungen 4), Freiburg 1970.
-Ehlers, Jurgen: Mit goldenem Siegel. Uber Briefe, Schreiberund Boten im Sahname. (Beitrage zur Iranistik 19), Wiesbaden 2000
_ Knauth, Wolfgang/Nadjmabadi, Sejfoddin: Altiranisches Fiirstenideal von Xenephon bis Firdausinach den einheimischen Quellen dargestellt. Wiesbaden _ Stuttgart 1995. _Rastegar,Nosratollah: „DasheroischeNaturbild in Firdausis Sahname“. In: Scholz, Bernhard (Hrsg.): Der orientalische Mensch und seine Beziehung zurUmwelt. Beitrage zum 2. Grazer Morgenlandischen Symposion (2,_5. Marz 1989). Graz 1989,137-147.
_ Rastegar, Nosratollah: “Spuren iranischer Identitat in Firdausis Schahname”, in: Iranian Identity in the Course of History,
Proceedings of the Conference Held in Rom, 21_24 September 2005, Serie Orientale Roma CV. OrienttaliaRomana 9. Ed. By Carlo G. Cereti..., Roma, Instiuto Italiano per L’ Africa e L jOriente, 2010,.pp. 265-287.
_ Rastegar, Nosratollah: „Herrschaftslegitimation aus der Sicht Firdausis: Machtergreifimg iranischer Konige im Sahname. Prolegomena zu einer historisch-vergleichenden Studie“, in: Proceedings of the 5 th Conference of the Societas Iranologica Europaea held in
Ravenna, 6-11 October 2003 Vol. II: Classical & Contemporary Iranian Studies, Edited
by Antonio Panaino & Riccardo Zipoli, Mimesis Milano 2006, pp. 165-188.
_ Rastegar, Nosratollah: Zum Stellenwert der Frauen in Firdausis Schahname. [Vorgetragen am 19.09.2007 an der 6th European Conference of Iranian Studies, 18.09- 22 September 2007, Vienna, Austria]; erschienen 2011 in: Studia Iranica. Cahier 45: Mediaeval and Modem Iranian Studies. Proceedings of the 6th SDE Conference of Iranian Studies (Vienna, 2007), Paris 2011, pp. 149-165 . [ISBN: 978X910640-31_6].
_ Schmitt, Rudiger: „K6nigtum im Alten Iran“. Saeculum 28,1977,384395.
_ Schmitt, Rudiger: Compendium Linguarum Iranicarum. Wiesbaden 1989:
Schmitt, Rudiger: „Iranische Sprachen: Begriff und Name", 13-
Schmitt, Rudiger: „Altiranische Periode. 2.0: Die altiranischen Sprachen im Uberblick", 2531. _ Shahbazi, A. Shapur: „An Achaemenid Symbol II. Famah* (Go given) Fortune’ symbolized". Archaologische Mitteilungen aus Iran, N.F. 13 (1980), 119—147 .
_ Shahbazi, A. Shapur: „Darius’ ‘haft kisvar’“. In: Koch, Heidemarie/MacKenzie, David Neil (Hrsg.): Kunst, Kultur und Geschichte der Achamenidenzeit und ibr Fortleben. (Archaologische Mitteilungen aus Iran. Erg- Bd. 10). Berlin 1983,239246-.
_ Wolff, Fritz: Glossar zu Firdosis Schahname [mit Supplementband: Verskonkordanz]. Berlinl935. [Reprogr. Nachdmck Hildesheim 1965 -hiemach zitiert].
گروه نویسندگان، (1394)، مطالعات ایرانشناسی، دکتر رویا خویی، تهران: بنیاد ایرانشناسی، چاپ اول.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}