نویسنده: زینب مقتدایی
منبع:راسخون

نظریات انتقادی تئودور آدورنو و ماکس هورکهایمر در زمینه صنعت فرهنگ (1)

صنعت فرهنگ سازی

آدورنو و هورکهایمر این سؤال را مطرح می نمایند که آیا به راستی آنچه را که همگان فرهنگ می دانند فرهنگ است؟
آدورنو و هورکهایمر می نویسند: «فرهنگ به معنی واقعی کلمه، خود را به سادگی با هستی همساز نمی کند، بلکه همواره به گونه ای ناهمزمان، اعتراض علیه مناسبات متحجر را بر می انگیزد، مناسباتی که افراد همراه با آن زندگی می کنند ... [در واقع] تمایزی ژرف میان آنچه زندگی عملی خوانده می شود و فرهنگ، یعنی میان شرایط هر روزه سرکوب و استثمار با نفی آن ها، وجود دارد. به بیان دیگر فرهنگ باید نقادانه باشد. فرهنگ به عنوان امری که فراتر از نظام حفظ خویشتن نوع انسان می رود، به این معنی که زندگی هر روزه استوار بر عادت هاست، و فرهنگ علیه هر عادت و قاعده مرسوم کنش و اندیشه.» آن ها فرهنگ را تنها تا جائیکه با نظام سلطه و سرکوب همراه نشود و بر خلاف زندگی هر روزه پیش رود فرهنگ می دانند، اما آنجا که با این نظام سلطه و سرکوب همراه شود دیگر فرهنگ نمی دانند بلکه صنعت فرهنگ می دانند. پس باید گفت نظریات ارتباطی مکتب فرانکفورت با آراء آدورنو و هورکهایمر شروع می شود که مقاله ای تحت عنوان «صنایع فرهنگی و فرهنگ توده» منتشر کردند.
در حقیقت نظریات آدورنو و هورکهایمر بیشتر ناظر ساختار تکنولوژیک فرهنگ جوامع صنعتی و نقش سلطه گرایانه آن در خلق افکار عمومی است. آن ها در ارتباطات نوین بر کارکردهای پنهان وسایل ارتباطی که برای فریب انسان مدرن به کار می رود، تکیه دارند و معتقدند این مقوله به آسانی و توسط یک مشاهده گر سطحی دیده نمی شود. آدورنو و هورکهایمر«صنعت فرهنگ» را برای اشاره به صنایعی به کار می برند که با تولید انبوه کالاهای فرهنگی سر و کار دارند و به دنبال برجسته کردن این حقیقت هستند که از بعضی جنبه های کلیدی این صنایع تفاوتی با سایر حوزه های تولید انبوه که کالا را برای مصرف انبوه تولید می کنند، ندارند. آدورنو منتقد برجسته ای در زمینه موسیقی، و دوست آهنگ سازان والا مقامی چون آلبان برگ بود. در خارج از محافل فلسفی ، بحث های آدورنو درباره «صنایع فرهنگی» و نقدی که از فرهنگ توده به عمل آورده ، بیش از هر چیز عامل شهرت او بوده است.
از نظر آن ها، صنایع فرهنگی بخش جدیدی از صنعت مؤسسات « اطلاع رسانی» مثل رادیو ، مطبوعات و سینما است که برای به نتیجه رساندن منافع صاحبان صنایع به کار می روند. آدورنو می گوید: «سینما و رادیو دیگر نیازی ندارند تا به هنری بودن تظاهر کنند. این حقیقت که آن ها فقط نوعی کسب و کارند به ایدئولوژی رایج بدل می شود تا مزخرفاتی را که سینما و رادیو عمداً تولید می کنند، توجیه کند. این رسانه ها خود را صنعت می نامند و زمانی که رقم درآمدهای مدیران آن ها منتشر می شود، هر شک و تردیدی در سودمندی اجتماعی محصولات تمام شده بر طرف می گردد.». نتیجه این صنایع فرهنگی، تولید تخدیر کننده محصولات فرهنگی، ایجاد بازارهای وسیع تجاری و سازگاری سیاسی است. آن ها فرهنگ توده ای را حاصل فرهنگ منفعل و اسیرکننده می دانند. بنابراین بنیانگذاران این نظریه معتقد بودند که ظهور فرهنگ توده ناشی از تولید انبوه صنایع فرهنگی توسط سرمایه داری انحصارگرا بود و در نتیجه سرمایه داری با توسعه مصرف زدگی، لذات کوتاه مدت و افسانه بی طبقه بودن جامعه، موفق شد فرهنگ خود را بفروشد. به طور کلی از دیدگاه این اندیشمندان، کالا مهمترین ابزار ایدئولوژیک در این فرآیند محسوب می شود.
از نظر آدورنو و هورکهایمر، دنیای امروز و دنیای آینده یک دنیای کاملاً کنترل شده است و آزادی حقیقی انسان در پرتو این جهان و در اثر توسعه عقلانیت، لطمه دیده است. و به نظر این دو در جهان امروز، خرسندی و خوشبختی فرد تحقق نمی یابد بلکه در روندی تاریخی با زوال فردیت انسان همراه است. این زوال به سه شکل ظهور می کند:
1. یکپارچه شدن آگاهی انسان به وسیله ارتباطات هدایت شده.
2. ناچیز شمردن خصلت و کیفیت فرد در تحول اشکال تولید.
3. دگرگونی در ساختمان روانی انسان به دلیل اجتماعی شدن انسان ها.
آن ها معتقدند که در جهان تحت سلطه بورکراتیک، عقل در خدمت سلطه درآمده و توانایی های رهایی بخش خود را از دست داده است. یعنی برای فرد هیچ هویتی قایل نیست و در جایی دیگر می گویند: تا زمانی که تاریخ جهان به شیوه عقلانی و منطقی خود تداوم می یابد، نمی تواند سرشت راستین انسان را متحقق سازد. یعنی نظام سلطه در جهان معاصر حتی امید به اتوپیا و اندیشه آزادی را هم از بین برده است. که در این ارتباط آدورنو می گوید: گریز، تنها راه انسان آگاه است تا به آزادی و رهایی از سلطه دست پیدا کند.
آدورنو و هورکهایمر«صنعت فرهنگ» را برای اشاره به صنایعی به کار می برند که با تولید انبوه کالاهای فرهنگی سر و کار دارند و به دنبال برجسته کردن این حقیقت هستند که از بعضی جنبه های کلیدی این صنایع تفاوتی با سایر حوزه های تولید انبوه که کالا را برای مصرف انبوه تولید می کنند، ندارند. صنعت فرهنگی به کالایی شدن فزاینده صور فرهنگی منجر می شود و تأکید ویژه شان بر نقش ایدئولوژی در این فرایند عظیم است که اکنون از آن با عنوان عقلانی کردن جامعه یاد می شود.
آدورنو و هورکهایمر در یکی از نوشته های خود صنعت فرهنگ را به عنوان یکی از مهمترین ویژگی های عصر سلطه عقلانیت ابزاری توصیف کرده و می گویند که در عصر سرمایه داری متأخر، تلفیق فرهنگ با سرگرمی و بازی، فرهنگ توده ای منحطی را بوجود آورده است. مصرف کنندگان صنعت فرهنگی چاره ای ندارند زیرا در ورای افق واقعیت محسوس، چیزی نمی بینند. به نظر آن ها مجموعه سرگرمی ها، تفریحات و ابزارهای حاصل از فناوری به مفهوم جدیدی انجامیده است. بدین معنا که صنعت است که فرهنگ را می سازد- البته فرهنگ متناسب با خود - در این فرهنگ انسان دیگر به عنوان فرد، سوژه و سازنده نقشی ندارد. «در صنعت فرهنگ سازی فرد نوعی توهم است، آن هم نه صرفاً به سبب یکدست شدن و استاندارد شدن ابزار تولید. فردیت دروغین یا شبه فردیت امری رایج است ... سرگرمی و تفریح و همه عناصر صنعت فرهنگ سازی از مدت ها پیش از آن که این صنعت پا به هستی بگذارد، وجود داشتند. اکنون این عناصر از بالا هدایت و روزآمد می شوند... کل جهان ساخته شده است تا از غربال صنعت فرهنگ سازی گذر کند.» کارکرد اصلی صنعت فرهنگی، در عصر سرمایه داری پیشرفته، از میان برداشتن هرگونه امکان مخالفت اساسی با ساخت سلطه موجود است. جامعه ای که در چنبر صنعت فرهنگی در غلتیده باشد، هرگونه نیروی رهایی بخش را از دست می دهد. آن ها معتقد بودند که در ارتباطات نوین جهانی، کارکرد پنهان وسایل ارتباط جمعی، فریب انسان در جامعه مدرن است. آن ها بر تبلیغات در صنعت فرهنگ تأکید داشته و برآنند که اوج تبلیغات در صنعت فرهنگ این است که مصرف کنندگان احساس نمایند که مجبور به خرید و مصرف فرآورده های این صنعت هستند، حتی اگر این اجبار از جانب خودشان باشد. هورکهایمر و آدرنو در انتقاد از صنایع فرهنگی براین باورند که ساختارهای بورکراتیک و عقلانی شبکه های ارتباط جمعی فرهنگ نوین، انسان مدرن را کنترل می کنند و فرهنگی را بوجود می آورند که غیر خودجوش، هدایت شده و مصنوعی است نه یک فرهنگ ذاتی و واقعی. بدین معنا که آن ها نگران دروغین بودن این فرهنگ هستند. مکتب فرانکفورت این فرهنگ را فرهنگ بسته بندی شده توده گیر می داند که توسط رسانه های جمعی منتشر می شوند و از طرف دیگر از تأثیر سرکوبگری و بی حس کنندگی این فرهنگ بر مردم هراسانند.
همچنین آدورنو معتقد است که جامعه به کمک صنایع فرهنگی نمی گذارد، انسان ها، جهان دیگری جز آنچه که هست، برای خود متصور شوند. در هم ریختگی شعور به مرحله ای رسیده است که دیگر به زحمت می توان انسان ها را نسبت به این وضعیت آگاه کرد. به نظر می رسد که منظور آدورنو این است که جهان نوین به آخرین مرحله خود رسیده است و در واقع نظارت بر افراد چندان کامل شده که دیگر نیازی به عمل رهبران نیست. این نظارت در همه ابعاد جهان فرهنگی نفوذ کرده و از آن مهمتر، عملکرد ذهن کنشگران شده است. تسلط به چنان مرحله کاملی رسیده است که دیگر به هیچ روی تسلط به نظر نمی رسد، زیرا تصور می شود که این تسلط نه تنها زیانی به شخص نمی رساند، بلکه چنین می نماید که جهان همان است که بایستی باشد، دیگر برای کنشگران روشن نیست که جهان به چه چیزی باید شبیه باشد.
پس می توان گفت؛ آدورنو، هورکهایمر و دیگر نظریه پردازان مکتب فرانکفورت انتقادهای مهمی بر «صنایع فرهنگی» (یعنی بر ساختار های عقلانی و دیوان سالارانه مانند شبکه های تلویزیونی ای که مهار فرهنگ نوین را در دست دارند.) وارد کرده اند. آن ها «فرهنگ توده» را اصلی ترین محصول «صنعت فرهنگ» می دانند. «فرهنگ توده ای» از سوی این مکتب به عنوان فرهنگ جهت داده شده، غیر خودجوش ، شیء وار شده و ساختگی و نه به عنوان یک چیز واقعی تعریف شده است. فرهنگ توده آمیخته منحطی است از سرگرمی و تبلیغات، تجاری است و باعث ادغام افراد در یک کلیت اجتماعی ساختگی و شیء وار می شود که مانع رشد تخیل انسان، و باعث سرکوب استعداد انقلابی انسان و آسیب پذیری او در برابر استثمار دیکتاتورها و عوام فریبان است.آن ها معتقدند که صنعت فرهنگی ایفاگر نقش عمده ای در باز تولید سرمایه داری است و این صنعت، مصرف کنندگان بی خاصیت و راضی به وجود می آورد که از هر گونه استعداد های انتقادی بی بهره هستند.به قول آدورنو و هورکهایمر «هیچ تفکر مستقلی را نباید از مخاطبان صنعت فرهنگی انتظار داشت.» بازی‌گر نقش مرکزی در این فرایند، تولید صنعتی سرگرمی و تفریح سطحی است، آن چیزی که آدورنو و هورکهایمر مدعی‌اند که به مخاطب اجازه می‌دهد تا «از واقعیتی پست و مفلوک بگریزد» و پیشاپیش راه را بر مقاوت ببندد.
بنابراین براساس آرای آن ها، صنعت فرهنگ منعکس کننده استحکام بت وارگی کالا، غلبه ارزش مبادله ای و رشد سرمایه داری انحصاری دولت است. این صنعت به سلیقه ها و اولویت های توده ها شکل بخشیده و به این ترتیب با تلقین مطلوب بودن نیازهای غیرواقعی، ناخودآگاه مردم را سازماندهی می کند. بنابراین، این فرهنگ در جهت نادیده گرفتن نیازهای واقعی با حقیقی، مفاهیم با نظریه های بدیل و رادیکال و روش های فکری و رفتاری ضددولتی بکار می رود. این فرهنگ در این راستا به قدری موفق است که مردم هرگز پی نمی برند که چه اتفاقی رخ می دهد.
آدورنو و هورکهایمر نسبت به سایر نظریه پردازان فرهنگ توده ای بیشتر معتقد اند که این فرهنگ به توده ها تحمیل شده است و آن ها را به پذیرش خود وادار می کند، به نحوی که آن ها این فرهنگ را یک فرهنگ تحمیلی محسوب نمی کنند. آن ها در پاسخ به ادعای کسانی که فرهنگ توده ای معاصر را سرگرمیِ به نسبت بی ضرر و پاسخی دموکراتیک به تقاضاهای مصرف کنندگان قلمداد می کنند، بر بی محتوایی، پوچی و هماهنگی مردم که صنعت فرهنگ آن را تشویق می کند، تأکید دارد. از نظر آن ها این صنعت، نیروی بسیار مخربی است و نادیده گرفتن ماهیت آن، تسلیم شدن به ایدئولوژی آن است.
از نظر آدورنو و هورکهایمر، توانایی صنعت فرهنگ در «جایگزین کردن» آگاهی توده ها به صورت خودکار و کم و بیش کامل است.آن ها می گویند: «موفقیت این صنعت در ارتقای ضعف نفس و استثماری است که اعضای ضعیف جامعه معاصر با تمرکز قدرت به آن محکوم شده اند. هشیاری آن ها پس از آن بیشتر گسترش می یابد. به هیچ وجه تصادفی نیست که تولیدکنندگان بدبین فیلم های آمریکایی ظاهراً بر این عقیده هستند که فیلم های آن ها باید سطح آگاهی یازده ساله ها را مدنظر داشته باشند. به این ترتیب آن ها به تبدیل کردن بزرگسالان به کودکان یازده ساله تمایل پیدا می کنند.» از اینروست که آن ها هنر برای توده ها را موجب نابودی رویا می دانند.
به اعتقادآن ها، قدرت صنعت فرهنگ در تضمین تسلط و تداوم سرمایه داری و قابلیت آن برای شکل دادن و خلق پیام گیران، ضعیف، وابسته، منفعل و خدمتگزار نهفته است. آدورنو و هورکهایمر معتقد اند که کل جهان، ساخته شده تا از غربال صنعت فرهنگ سازی گذر کند. آن ها با انتقاد از همسانی و یکسانی رسانه های نوین می گویند: «رسانه های تکنیکی به صورتی بی رحمانه به سوی همسانی و یکسانی رانده می شوند. هدف تلویزیون ارائه ترکیبی از رادیو و فیلم است و محدود ماندن این رسانه صرفاً از این امر ناشی می شود که طرف های ذینفع هنوز در جمع خود به توافق نرسیده اند، لیکن پیامدهای آن یقیناً عظیم و مبشر این نوید خواهد بود که تا بدان حد موجب تشدید فقر و بی مایگی وجه زیباشناختی شود که در اندک زمانی، یکسانی تمامی محصولات صنعت فرهنگ سازی می تواند حجاب نازک خویش را کنار زده و پیروزمندانه پا به صحنه گذارد و رویای واگنری ــ امتزاج همه هنرها در یک اثر هنری ــ را به مسخره تحقق بخشد.
آن ها از صنعت فرهنگ سازی به عنوان «سخت ترین» و «خشک ترین» همه سبک ها یاد می کنند که هدف و غایت لیبرالیسم بوده که خود همواره به خاطر فقدان سبک سرزنش می شود. آدورنو و هورکهایمر، ایدئولوژی فعالان صنعت فرهنگ سازی را «کسب و کار» می دانند.
آن ها در مورد نقش سرگرمی و تفریح وسایل ارتباط جمعی معتقد اند که این دو موضوع از مدت ها پیش از آنکه صنعت فرهنگ سازی پا به هستی بگذارد، وجود داشتند ولی اکنون این عناصر از بالا هدایت و روزآمد می شوند.
آن ها از وسایل ارتباط جمعی به ویژه سینما به عنوان «دم و دستگاه ورم کرده تولید لذت» یاد می کنند که به رغم اندازه اش، هیچ شرافت و وقاری به زندگی آدمی اضافه نمی کند.آن ها با بیان اینکه صنعت فرهنگ سازی دائماً مصرف کنندگان خود را در مورد آنچه دائماً وعده می دهد، گول می زند، تأکید می کنند که وعده دستیابی به لذت در نتیجه مصرف محصولات صنعت فرهنگ سازی امری موهوم است و آن چیزی که بدست نمی آید، عنایت واقعی است و به مثابه آن است که در مراسم شام باید به منوی غذا اکتفا کرد.
آدورنو صنعت فرهنگ سازی را بر خلاف آثار هنری که به اعتقاد وی زهدطلب و بری از شرم زدگی اند، هرزه نگار و جانماز آبکش می داند. آدورنو از بهشت ارائه شده از سوی صنعت فرهنگ به عنوان «سختی و نکبت قدیمی» یاد می کند و می گوید: «در هر یک از محصولات صنعت فرهنگ سازی، ناکامی و محرومیت همیشگی تحمیل شده از سوی تمدن بار دیگر به صورتی قطعی و روشن، اثبات و بر قربانیان خود اعمال می شود.» مطالعات فرهنگی آدورنو نشان می دهد که منطق مشابهی در حوزه های تلویزیون، فیلم و صنایع ضبط مستولی است. به راستی آدورنو نخستین کسی است که به کشف دگرگونی فرهنگی سرمایه داری متأخر به واسطه اثر مشترکش با «پل لازارسفلد»جامعه شناس، که تحقیقی بود در باب رادیو برای دانشگاه پرینستون، موفق شد. وی این کشف را در مقالات پرنفوذی از این دست تشریح کرد:«در باب بت شخصیت در موسیقی و سیر قهقرایی گوش فرا دادن» و «صنعت فرهنگ» که بخشی از کتاب «دیالکتیک روشنگری» را تشکیل می دهد. محور بحث آدورنو این است که صنعت فرهنگ، متضمن تغییر در ماهیت هنر است؛ چنانکه سرشت کالایی هنر آگاهانه تصدیق شده و هنر از استقلالش، صرف نظر کرده است. صنعت فرهنگ به واسطه همین تأکیدش بر قابلیت عرضه، «بی سویگی» اثر هنری را که مقوم خود بسندگی اش بود از بین برده است. قابلیت عرضه به سرعت به مطالبه ای کامل بدل می شود، [یعنی در] ساختار اقتصادی درونی تغییرات کالاهای فرهنگی [محصور می شود]. به جای وعده رهایی از مصرف های دیکته شده به لحاظ اجتماعی، و به موجب آن برخورداری ار ارزش مصرف صحیح که افراد بتوانند از آن لذت ببرند، فرآورده هایی که ارزش مصرفشان به میانجی صنعت فرهنگ، به ارزش مبادله تبدیل شده است پدید می آیند:«هر چیزی تا آنجا که توان مبادله شدن داشته باشد ارزش دارد نه تا آنجا که چیزی در خود، برای مصرف کنندگانش باشد؛ ارزش مصرفی هنر، برای مصرف کنندگان، در ماهیتش جز بت، چیزی نیست و این بت- ارزیابی اجتماعی نادرست آنان از قابلیت آثار هنری- نیز صرفاً به ارزش مصرف، [که] تنها قابلیت آن، لذت بردن مصرف کنندگان است بدل می شود.»
آدورنو بر این عقیده است که موسیقی حالت «بت گونه» پیدا کرده است. ما در جهانی پر فریب و تبلیغات و آگاهی های تجاری زندگی می کنیم که مفاهیم ذهنی ما را نسبت به جهان پیرامون، بر ما تحمیل می کند. در دیالیکتیک روشنگری، آدورنو و هورکهایمر نشان می دهند که پروژه روشنگری به بن بست رسیده است. قرار بود روشنگری برای بشر آزادی به ارمغان آورد، و مشوق تفکر انتقادی باشد، در صورتی که تعقل و استدلال و معرفت علمی، کنترل سختگیرانه زندگی اجتماعی را به همراه آورد. روشنگری به جای آن که به ایجاد جامعه ای هوشمند و همه جانبه بینجامد، جهانی را به وجود آورد که با شیوه تنگ نظرانه و عملی تعقل شکل گرفته است. نیروهای بروکراتیک، فن آورانه و ایدئولوژیک، آزادی بشر را محدود کرده اند و یک جامعه توده و منفعل از مصرف کنندگان منفعل و یک شکل به وجود آورده اند. نخبگان جامعه، بر عکس، از برکت این تغییرات، پایه های قدرت خود را محکم تر کرده اند.
هورکهایمر و آدورنو مدعی اند که نوعی (عقلانیت رسمی) وبری در صنعت فرهنگی با سرمایه داری در آمیخته است و هدایت کنندگان این صنعت شرکت های عظیم تولیدکننده محصولات تفریحی و همچنین رسانه ها هستند. آن هامعتقدند که این گونه سازمان ها به هدف به حداکثر رساندن سود، تولید محصول می کنند، نه با این نیت که اندیشه انتقادی را تقویت کنند. در این کار، راهنمای آن ها عقلانیت ابزاری تنگ نظرانه است. آن ها خصایل بوروکرات ها و بنگاه های صنعتی را به خود می گیرند و اجازه عرض اندام به خلاقیت راستین هنری را نمی دهند. «روشنگری به تبیین نوعی پس روی ایدئولوژی را در سینما و رادیو می توان دید. در این حالت، روشنگری قبل از هر چیز عبارت از چرتکه انداختن درباره اثر بخشی و سود دهی کارهایش و توزیع مناسب صناعات خویش است.»
حاصل این فرایند، در پیش گرفتن رویکرد «خط تولیدی» نسبت به فرهنگ بوده است. فیلم‌‌های سینمایی، موسیقی و غیره، مانند سایر محصولات صنعتی، از راه تقسیم وظایف استاندارد شده در بین کارگران تولید می‌شوند. حسابداران و ترازنامه‌ها در تعیین آن‌چه که به‌عنوان محصول فرهنگی تولید می‌شود و این‌که چگونه باید تولید شود، نقش عمده‌ای دارند. محصولی که به‌دست می‌آید، کلیشه‌ای و فرمولی و نهایتاً تهی از معانی اصیل است و محتوای آن جز پیرنگ‌های سهل‌انگارانه و شخصیت‌های مقوایی در آثار نمایشی چیز دیگری نیست و تنها در بردارنده آن اندازه جذابیت است که نازل‌ترین فصل مشترک را در تمام محصولات تولیدی داشته باشد. هر روز فرهنگ، مُهر خود را بر همه چیز می‌زند. فیلم‌ها، رادیو‌، مجلات و جز این‌ها نظامی به وجود می‌آورد که همه اجزایش یک شکل است و یکسانی کاذب کل و جزء دارد. کل فرهنگ توده‌ای در شرایط انحصاری حاکم یکسان است و خطوط و چارچوب مصنوعی آن به تدریج درون‌مایه آن را نشان می‌دهد. این‌ها جملاتی است که این دو منتقد به «صنعت فرهنگی» در کتاب مشترکشان به آن اشاره می‌کنند.