ایمان در قرآن
اعتقاد به خداوند و منظومهای از باورهای دینی متناسب با آن. برای فهم وحی خداوند از طریق محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) در قرآن هیچ مفهومی اساسیتر از مفهوم ایمان نیست. ایمان به عنوان جوهر
نویسنده: جان اسمیت
مترجم: عباس حاج زین العابدینی
اعتقاد به خداوند و منظومهای از باورهای دینی متناسب با آن. برای فهم وحی خداوند از طریق محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) در قرآن هیچ مفهومی اساسیتر از مفهوم ایمان نیست. ایمان به عنوان جوهر خیر حقیقی یا زندگی اخلاقی عموماً به گونهای فهم میشود که هم تصدیق و هم واکنش عملی را دربرگیرد. در فهم قرآنی از خداوند، تفاوتی تمام عیار بین خدا و انسان نهفته است. تصدیق صرف خداوند غالباً با اصطلاح «توحید» بیان میشود، که هم به معنای یکتایی خداوند است و هم به معنای اذعان انسان به آن به واسطهی فعل ایمان. براساس دیدگاه قرآنی، فضیلتی که مستقیماً از ایمان به وجود خداوند و آیات او نشأت نگرفته باشد قابل درک نیست. آنگونه که در قرآن بیان شده، چنین ایمانی در اصلیترین معنایش به معنای اعتراف به حقیقت و وحدانیت خداوند و اذعان به این واقعیت است که آدمیان در روز قیامت مسئول زندگی و اعمالشان خواهند بود. این دو مفهوم کاملاً مرتبط پیام قرآن و در نتیجه دین اسلام را شکل میدهند. ایمان به خدا هم اعتماد به رحمت خداست و هم ترس از واقعیت روز داوری. ایمان همچنین به این معناست که کسانی که به این واقعیات اذعان کردهاند وظیفه دارند به شیوهای عینی به آن واکنش نشان دهند. جزئیات این واکنش، و بنابراین رابطهی ایمان و عمل، موضوع بحث و مجادلهی بسیار در تاریخ تفکر اسلامی بوده است.
در فهم قرآنی از خداوند، تفاوتی تمام عیار بین خدا و انسان نهفته است. تصدیق صرف خداوند غالباً با اصطلاح «توحید» بیان میشود، که هم به معنای یکتایی خداوند است و هم به معنای اذعان انسان به آن به واسطهی فعل ایمان. «توحید» مبتنی بر این پیش فرض است که هیچ موجودی به هیچ وجه شبیه به خداوند نیست و او کاملاً بیهمتاست و آدمیان نه تنها بایست به این یکتایی گواهی دهند، بلکه باید با زندگی و اعمال خود به این گواهی تجسم بخشند. از آنجا که تنها خداوند ربّ و خالق عالم است، فرد مسلمان این یکتایی را با زندگی شرافتمندانه و پذیرش مسئولیت اخلاقی، به عبارت دیگر با زندگیای که ایمان در همهی ابعاد آن منعکس شده است تأیید میکند. از نظرگاه اسلامی، بزرگترین گناهی که انسان میتواند مرتکب شود مخالفت با یکتایی خداوند (شرک) است، یعنی با سخن یا عمل خود نشان دهد که چیز دیگری میتواند به وجهی در وحدت الهی شریک شود.
قرآن تردیدی باقی نمیگذارد که ایمان به مثابه مقولهای عام از واکنش انسانی با محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) یا کسانی که اولین پیامهای او را شنیدند آغاز نشد. در تمام اعصار مردمانی وجود داشتهاند که دریافتهاند که تنها یک خدا هست و با ایمان و تسلیم به آن پاسخ دادهاند. در قرآن این افراد معمولاً نه با عنوان «مؤمنون» بلکه با عنوان «حنیف» (جـ حُنفاء) توصیف شدهاند، یعنی موحدانی که خداوند را شناختند و تصدیق کردند و با نوعی پاکی فطری و اولیه زیستند. اولین فرد از حنفاء، که به نام تصدیق شد و از اینرو فرد نمونهی ایمان و تسلیم شناخته شد، ابراهیم (علیه السلام) بود. «ابراهیم نه یهودی بود و نه نصرانی، بلکه حِفنی مسلمان (حنیفاً مسلماً) بود و از مشرکان نبود (و ماکانَ مِنَ المشرکین). در حقیقت نزدیکترین مردم به ابراهیم همان کسانیاند که او را پیروی کردهاند و [نیز] این پیامبر و کسانی را که (به آیین او) ایمان آوردهاند؛ و خدا سرور مؤمنان است» (آل عمران: 67-68). قرآن در موارد متعددی به ابراهیم و فرزندانش به عنوان اولین مسلمانان و کسانی که خداوند را تصدیق کردند و تسلیم او شدند اشاره دارد. حنیف بودن صورت اولیهی «ایمان» بود که به عنوان ویژگی اساسی کسانی که به دین اسلام درمیآمدند، در حال ظهور بود. آنچه در قرآن یهودیت و مسیحیت را به عنوان ادیان اهل کتاب موجه میسازد ایمان ابراهیم است و نه ظهورات این ادیان در اشکالی که آنها را به عنوان مقدمهی ظهور محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) به رسمیت نمیشناسند. «و (اهل کتاب) گفتند: یهودی یا مسیحی باشید تا هدایت یابید. بگو: نه، بلکه (بر) آیین ابراهیم حنیف (باشید) و وی از مشرکان نبود (و کانً مِنَ المشرکین)» (بقره: 135).
درک اهمیت ترس به عنوان یکی از اجزای سازندهی ایمان مهم است. کلمهای که معمولاً برای این مفهوم به کار میرود «تقوی»، مشتق از ریشهی و ق ی، است، در ابواب افتعال، که خود به معنای ترس، به خصوص ترس از خداوند، است: آیهی 18 حشر میگوید: «ای کسانی که ایمان آوردهاید از خدا بترسید». برخی گفتهاند که ترس از خدا (اِتَّقوا الله) تقریباً هم معنای «آمَنَ»، ایمان داشتن، است. اما ترس حالتی نیست که در آن، فرد مؤمن وحشت زده و یا در وضعیت رقتبار و محروم از تسلی رها شده باشد. بلکه حالتی است از اضطراب در برابر قدرت و جلال خداوند و در برابر واقعیت حوادثی که در آخرالزمان اتفاق خواهد افتاد، از جمله حوادثی که نشان از آمدن «ساعت»، قیامت، داوری و واگذاری نهایی دارند. در قرآن ترس به مثابه عنصری از ایمان در موازنه با همان اعتمادی قرار گرفته که در تعریف اصلی ایمان نهفته است و معمولاً «توکل» را ترجمان آن دانستهاند و به نوعی اعتماد استوار به خیریت، عدالت و رحمت ذاتی خداوند اشاره دارد: «و مؤمنان باید تنها بر خدا توکل کنند» (ابراهیم: 11). اما چنین توکلی همیشه آسان به دست نمیآید و از اینرو قرآن به مؤمنان تأکید میکند که باید صبر نیز داشته باشند، به خصوص هنگام مواجهه با شرایط دشوار. «ای کسانی که ایمان آوردهاید، از صبر و نماز یاری جویید زیرا خدا با صابران است» (بقره: 153). ایمانی که پایهی آن در توکل کامل استوار شده است بیانگر اعتقاد یقینی و بنابراین بالاترین شکل «علم» است. چنین ایمانی در مقابل انواع دیگر اعتقاد مانند «ظنّ» و «خَرس» است، که به حدس و گمان نزدیک است. عالیترین نوع ایمان آن است که حاصل وحی باشد. بسیاری از ویژگیهایی که قرآن آنها را به عنوان عنصر لازم ایمان تأیید میکند بخشی از قوانین اخلاقیای بود که زندگی افراد شریف جزیرةالعرب قبل از اسلام را شکل میدادند.
براین اساس، به تصریح آیهی 71 توبه، مؤمنان کسانی توصیف شدهاند که «دوستان یکدیگرند». این آیه با قرار دادن تعهد اجرای امر به معروف و نهی از منکر برعهدهی مردان و زنان مؤمن (مؤمنون و مؤمنات) ادامه مییابد. این تعهد در مکاتب فقهی و کلامی توسعه یافت و به یکی از مسئولیتهای شاخص مسلمانان تبدیل شد. براین اساس، کار خوب کردن و از بدی اجتناب ورزیدن، در فهم عمومی قرآن، امری ضروری برای فهم و ابراز ایمان است. آیهی بعد نیز به روشنی پاداش این تشخیص را بیان میکند و قرآن وعدهی خداوند به مردان و زنان مؤمن است که در سرایهای پاکیزهی باغهای بهشت اقامت خواهند گزید. قرآن در اشارههای متعددی تأکید میکند که مؤمنان در اقامهی نمازشان منظم و خاشعاند، نیازمندان را کمک میکنند و به آنان پناه میدهند، زکات پرداخت میکنند، حیای خود را حفظ میکنند، حق را دوست میدارند و به پیمانها احترام مینهند، ملول یا زبون نیستند، در راه خدا جهاد میکنند و همواره به هدایت الهی در هر اوضاع و احوالی اعتماد میورزند. مفسران قرآن قبول دارند که تا زمانی که شخص در این دنیا زنده است همواره امکان نیل او به مرتبهی ایمان وجود دارد. اما هنگامی که ساعت پایانی فرا رسد، و زمان مطابق درک ما به پایان رسد، فرصت کسب ایمان برای همیشه از دست خواهد رفت و شخص باید تاوان عواقب کارهای خود را بدهد. برخی از مفسران سخت عقیده دارند که شخص برای آنکه به خوبی آن ساعت نهایی را پشت سر گذارد هیچگاه نباید از ایمان خود دست کشیده باشد، یعنی ایمان باید از زمانی که شخص خود را «مؤمن» میخواند تا آخرین ساعت استمرار داشته باشد. اما مفسران دیگر میپذیرند که خداوند کسی را که هنگام داوری نهایی با حالت ایمان وارد میشود، بدون توجه به بیثباتیهای گذشته، با رحمت خود میپذیرد.
بُعد دیگر «کفر» که با «ایمان» در تقابل است به ناسپاسی مربوط است. در بالا بیان شد که شکر و سپاس متناسب با آن برای ایمان لازماند: «و از هرچه خواستید به شما عطا کرد و اگر نعمت خدا را شماره کنید نمیتوانید آن را به شمار در آورید. قطعاً انسان ستم پیشهی ناسپاس است» (ابراهیم: 34). همچنانکه فرد باایمان واقعی بودن وعدههای خداوند را، اگرچه برای عقل مشکل باشد، میپذیرد و پاسخی شاکرانه در او به وجود میآید، «کافر» نیز هم حقیقت را انکار میکند (زخرف: 78) و هم در عمل آن را نمیپذیرد و نسبت به موهبت نعمتهای خداوند به نوع بشر ناسپاس است، خداوند میگوید: «پس مرا یاد کنید تا شما را یاد کنم و شکرانهام را به جای آرید و با من ناسپاسی نکنید (لاتکفُرونِ)» (بقره: 152). در این تقابل سلبی چشمگیر، که در سراسر قرآن میان مفاهیم ایمان و انکار/ ناسپاسی به چشم میخورد، تعریف ویژگیهای یکی از آنها در نفی ویژگیهای دیگری آشکار میشود. اصل و به معنایی نمونهی نخستین «کافر»، بر طبق قرآن، ابلیس بود که از اطاعت فرمان خداوند سرباز زد، «و چون فرشتگان را فرمودیم: برای آدم سجده کنید، پس به جز ابلیس، که سرباز زد و کبر ورزید و از کافران شد، (همه) به سجده در افتادند». (بقره: 34)
اصطلاح قرآنی دیگری که در برابر ایمان قرار دارد «نفاق» است. البته برخلاف «کفر» که متضاد دقیق «ایمان» است، «نفاق» را عمل یا وضعیتی میدانند که شخص به طور زبانی اظهار ایمان کند در حالی که باطناً هرگز مؤمن نباشد: «آیا ندیدهای کسانی را که میپندارند به آنچه به سوی تو نازل شده و (به) آنچه پیش از تو نازل گردیده ایمان آوردهاند.... و چون به ایشان گفته شود: به سوی آنچه خدا نازل کرده و به سوی پیامبر (او) بیایید منافقان را میبینی که از تو سخت روی برمیتابند» (نساء: 60-61). برخی مفسران قرآن بر این باورند که نفاق آن قدر از ایمان و انکار متفاوت هست که جداگانه طبقهبندی میشود، با این حال، اکثر مفسران «نفاق» را زیر مجموعهای از کفر و هر دوی این مفاهیم را متضاد ضروری ایمان دانستهاند. آیات 13 تا 15 حدید تصویری چشمگیر از شکاف بزرگ میان منافقان و مؤمنان در روز قیامت ترسیم میکنند: منافقان (مردان و زنان منافق، در مقابل مردان و زنان مؤمن مذکور در آیهی 12 حدید) از مؤمنان میخواهند که از نورشان برگیرند. اما در کمال وحشت منافقان، میان آنها و مؤمنان دیواری زده میشود که در طرفی از آن رحمت و در طرف دیگر عذاب است. منافقان از مؤمنان میپرسند: «آیا ما با شما نبودیم؟» اما پاسخ این است که هرچند از جهتی با آنها بودند، اما از جهتی دیگر و مهمتر آنها زندگیشان را در فریب، تردید و شک به سر بردند و آن را با آرزوهای واهی بر باد دادند تا زمانی که دیگر بسیار دیر بود. اکنون دیگر عوضی پذیرفته نمیشود و سرانجام منافقان آتش است.
علیرغم پیوند آشکار ایمان و اعمال در قرآن، در همان اوایل تاریخ جامعهی اسلامی این مسئله مطرح شده که آیا این دو را بایست یک چیز و غیرقابل تفکیک از یکدیگر دانست یا دو مفهوم متفاوت و در عینحال چه بسا ضرورتاً مرتبط با یکدیگر. موضوع مذکور مستقیماً با تعریف مسلمان واقعی، یعنی کسی که او را به عنوان عضو مؤمن جامعه میتوان پذیرفت، و مسلمان غیرواقعی مرتبط بود. عقاید در اینباره به طور گسترده متفاوت بود و در بسیاری از موارد، این تفاوت به فهم دو موضوع به هم مرتبط دربارهی مسئله ایمان بستگی داشت: 1. ارتباط بین ایمان و اعمال چیست؟ 2. ارتباط بین اسلام (تسلیم خدا بودن) و ایمان (اعتقاد به خدا داشتن) چیست؟ مکاتب متعدد تفسیری، هر یک با روایت خود از اعتقاد به پیام قرآن، جدا کردن ایمان و انجام اعمال شایسته را مردود دانستند. در عین حال، دیگرانی که تلاش میکردند معنای ایمان را دریابند تمایز میان ایمان و اعمال را بااهمیت یافتند، از جمله برخی از کسانی که علاقهمند بودند که انجام اعمال شایسته را وسیلهی علنی تحصیل یا تحقق ایمان بدانند. مسئله امکان افزایش یا کاهش ایمان ذیلاً مورد بررسی قرار خواهد گرفت.
برخی بر این اعتقاد بودند که موضوع ایمان و اعمال کاملاً مرتبط با مسئله ایمان و اسلام است. اسلام تنها دین بزرگی است که همان نامش کانون دو بُعدی ایمان را القا میکند. اسلام در محور عمودی به پاسخ فردی و شخصی انسان به وحدانیت خداوند اشاره دارد، که اغلب تحت عنوان بُعد «ایمان» توصیف میشود، در حالی که در محور افقی به معنای اجتماع همهی افرادی است که با هم به خداوند اقرار میکنند و پاسخ مثبت میدهند تا امتی دارای ایمان دینی را شکل دهند. مسلمانان میپذیرند که پاسخ دینی را شکل دهند. مسلمانان میپذیرند که پاسخ دینی همهی کسانی را که طی قرنها یکتایی خداوند را با ایمان تصدیق کردهاند میتوان به درستی «اسلام» شخصی دانست. اما تنها با آغاز رسمی این امت در زمان هجرت به مدینه بود که تأییدی خاص مبنی بر اینکه مسلمانان با هم یک گروه، یک واحد و یک امت را تشکیل میدهند به وجود آمد، اگرچه اصطلاح «اسلام» تا مدتها بعد غالباً برای اشاره به آن گروه استفاده نمیشد، با این حال، این موضوع مقدم بر مسئلهی عضویت مشروع در «امت» اسلامی بود که موجب برخی از جدیترین منازعات شد. این موضوع که آیا بین «اسلام» و «ایمان» تمایز وجود دارد یا نه در آن بحث نهفته بود. قرآن تمایز دقیقی میان «ایمان» و «اسلام» نمیگذارد، غالباً بیان نمیکند که کدام یک بالاتر یا دارای ارزش بیشتری از دیگری است. با وجود این، آیهای هست که به نظر میرسد نه تنها نشان میدهد که در واقع میان «اسلام» و «ایمان» تمایز وجود دارد، بلکه قضاوتی کیفی دربارهی آن دو نیز بیان میکند. در قرآن تمایزی واضح میان دو اصطلاح وجود ندارد. در عین حال، در میان نخستین احادیث دربارهی امت حدیثی هست که مطابق آن گفته میشود پیامبر «اسلام» را به طور خاص متمایز از «ایمان» معرفی کرده است. حدیث یاد شده در تعداد زیادی از مجامع روایی به طور متفاوت روایت شده است. رایجترین روایت داستان مردی را نقل میکند که نزد پیامبر خدا آمد که در میان برخی از اصحابش نشسته بود. بعداً معلوم شد که این مرد، که برای آن جماعت ناشناخته بود، جبرئیل بوده است. او از پیامبر میپرسد: «اسلام چیست؟» و پیامبر پاسخ میدهد: اسلام عبارت است از انجام وظایف معین گواهی دادن به اینکه خدایی جز خدای یگانه نیست و محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) پیامبر اوست، تسلیم خداوند بودن بدون اینکه هیچ چیز دیگر را با او همراه کند، اقامهی نماز، پرداخت زکات، روزهی ماه رمضان و حج گذاردن در صورت استطاعت. آنگاه او از پیامبر میپرسد: «ایمان چیست؟» پاسخ این است که ایمان عبارت است از اعتقاد به خداوند، ملائک، کتابها و پیامبران او و به روز واپسین و قیامت و به همهی جزئیات مربوط به داوری نهایی و (در برخی روایات) به تقدیر (القَدر) در کلیت آن. (نک. بخاری، صحیح، 48/1؛ ابن حنبل، مسند، 27/1 و51-52؛ 107/2و 426؛ مسلم، صحیح، 36/1-40).
در مجموعهی اصطلاحاتی که در علم کلام اسلامی متأخر توسعه یافت بین «ایمان مجمل» و «ایمان مفصّل» تمایز نهاده شد. در ایمان مجمل محتوای ضروری ایمان عبارت است از تصدیقی که به عنوان عقیده یا «شهادت» به اسلام شناخته میشود مبنی بر اینکه خدایی جز خدای یگانه نیست و محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) پیامبر خداست. جزئیات این شهادت (ایمان مفصّل)، یا عناصری که براساس سورههای قرآن تشکیل دهندهی محتوای ایماناند، همانهاییاند که کلیت آنها در پاسخ پیامبر به این پرسش جبرئیل که «ایمان چیست؟» بیان شد. معمولاً این عناصر محدود به پنج مورد اول است، که گاه به پنج ستون (ارکان) یا مسئولیتهایی که برعهدهی مسلمان معتقد است تشبیه میشود (کلیات این «ارکان اسلام» در پاسخ پیامبر به این سئوال جبرئیل که «اسلام چیست؟» بیان شده است). در عین حال، گاه پذیرش قدر الهی نیز مشمول «ایمان مفصّل» قرار میگیرد.
به نظر میرسد که در روایتهای متعدد این حدیث خط تمایزی نسبی بین «اسلام» و «ایمان» ترسیم شده است. اسلام تقریباً به طور انحصاری شامل انجام (پنج) وظیفهی خاصی است که خداوند از طریق پیامبرش برای مسلمانان بیان کرده است؛ «ایمان» عبارت است از اعتقاد به (پذیرش و تأیید) عناصر متعددی که از طریق کلام پیامبر حق و معتبر اعلام شد. بنابراین، همانند برخی، میتوان نتیجه گرفت که پیامبر خود بین ایمان و اعمال تمایز نهاد. برخی از احادیث با تصریح به اینکه پیامبر تأکید کرد که «اسلام» امری علنی است (عَلانیة) در حالی که «ایمان» در قلب است و با اشاره به سینهاش گفت «تقوا اینجاست» تمایز یاد شده را تقویت میکنند (ابن حنبل، مسند، 134/3-135). در هر حال، چنین تمایز واضحی همیشه برقرار نمیشد و در چندین حدیث شاهدیم که «اسلام» و «ایمان»، با اینکه معمولاً تأکید متفاوتی بر آنها میشود، اموری کاملاً مرتبط به یکدیگر دانسته میشوند. در تفاسیر قرآن، احادث و واژهنامههای سنتی رابطهی میان «ایمان» و «اسلام» به سه شکل مطرح شده است: متفاوت اما جدا؛ متمایز اما نه جدا؛ و مترادف. یکی از احادیثی که مکرراً قرائت میشود گزارش میکند که پیامبر میفرمود: بافضیلتترین نوع «اسلام» «ایمان» است (ابن حنبل، مسند، 114/4) و بنابراین، این حدیث حاکی از آن است که ایمان به نوعی زیر شاخهی «اسلام» است. و در روایتهای متعددی به نظر میرسد که «اسلام» عبارت است از «ایمان» به علاوهی اعمال، مانند اینکه وقتی از پیامبر تقاضا شد که «اسلام» را شرح دهد پاسخ داد که مسلمان بایست بگوید: «من ایمان دارم» و بر صراط مستقیم حرکت کند (ابن حنبل، مسند، 413/3 و 385/4؛ مسلم، صحیح، 65/1).
همچنانکه قرآن تمایز دقیقی میان «ایمان» و «اسلام» نمیگذارد، غالباً بیان نمیکند که کدام یک بالاتر یا دارای ارزش بیشتری از دیگری است. با وجود این، آیهای هست که به نظر میرسد نه تنها نشان میدهد که در واقع میان «اسلام» و «ایمان» تمایز وجود دارد، بلکه قضاوتی کیفی دربارهی آن دو نیز بیان میکند. آیهی 14 حجرات میگوید: «(برخی از) بادیهنشینان گفتند: «ایمان آوردیم. بگو: ایمان نیاوردهاید، لیکن بگویید: اسلام آوردیم و هنوز در دلهای شما ایمان داخل نشده است....». در نظر برخی از مفسران، آیهی یاد شده به این معناست که اعراب مذکور در آیه تنها برای کسب پاداش درصدد پیروی از تعالیم پیامبر آمدند و چون ایمان حقیقی نداشتند بایست در طبقهی منافقان قرار گیرند، یعنی کسانی که در باطن دروغ میگویند (بخاری، صحیح، 41/1-42). مفسران دیگر، با عقیده به اینکه تمایز آشکاری که در این آیه ترسیم شده است به همان شیوهای که این دو اصطلاح در آیات دیگر قرآن به کار رفتهاند نیست، مایل نبودهاند از برتری «ایمان» بر «اسلام» سخن بگویند (به این معنی که ایمان بر اعمال اولویت داشته باشد؛ نک. بخاری، صحیح، 31/1). به طورکلی مفسران و متکلمان «ایمان» را به عنوان یک فعل خاص اعتقادی که بیشتر با «تصدیق» یا «اقرار» شناخته میشود تعریف کردهاند و روشن ساختهاند که حداقل در بعضی زمینهها با «اسلام» یکی است.
عناصر گوناگون ایمان و پاسخ ایمانی اغلب با بخشهایی از بدن مرتبط شده است، از جمله اینکه پذیرش کامل محتوی ایمان در قلب است، اظهار یا اعتراف علنی آن از طریق لبها ظاهر میشود و انجام وظایف یا مسئولیتهای ایمانی با اعضا و جوارح صورت میگیرد. برخی مفسران خواستهاند بگویند که تنها موضوع قلب واجد اهمیت اولی و اساسی است و اقرار و اعمال ثانویاند. آنها میگویند که تنها اقرار و اعمالاند که «اسلام» را تشکیل میدهند و این دو، با اینکه بخشی از «ایمان»اند، اما ویژگی اساسی آن نیستند (مثلاً نک. طبری، تفسیر، 564/6-565). تنها تعداد محدودی از مفسران قرآن، به خصوص فخر رازی (د. 606)، وحدت بنیادین اسلام و ایمان را نشان دادهاند (او میگوید که این دو، اگرچه به طور کلی با یکدیگر متفاوتاند، اما به لحاظ مصداق یک چیزند، تفسیر، 628/2). بیشتر مفسران با ابوجعفر محمد طبری، مفسر بزرگ و سنتی قرآن (د. 310)، موافقاند که میگوید در سطحی «اسلام» بیانگر تسلیم زبانی است که به واسطهی آن شخص به جامعهی مسلمانان وارد میگردد و در سطحی «اسلام» بیانگر تسلیم زبانی است که به واسطهی آن شخص به جامعهی مسلمانان وارد میگردد و در سطح دیگر همپایهی «ایمان» است، که در برگیرندهی تسلیم کلی قلب، ذهن و بدن است. (تفسیر، 518/9).
گروه دیگری که به موضوع گناه کبیره پرداخت مرجئه نام داشت. آنها، در تمایز از خوارج، بر این اعتقاد بودند که فرد مسلمان اگرچه مرتکب گناه کبیره شود ممکن است همچنان «مؤمن» باقی بماند. آنها میگفتند مادام که شخص همچنان به اسلام معترف است تعیین اینکه آیا او همهی مطالبات مربوط به ایمان حقیقی را کنار نهاده است یا نه برعهدهی دیگر مسلمانان نیست. عنوان «مرجئه» به معنای کسانی است که به تعویق میاندازند و در اینجا بیانگر این اعتقاد آنان است که داوری دربارهی وجود یا عدم ایمان در هر شخص بایست به خداوند واگذار شود تا در روز واپسین دربارهی آن تصمیم بگیرد. البته مرجئه معتقد بودند که تأمین کننده نجات غایی آدمیان ایمان است و ذات ایمان لزوماً تحت تأثیر اعمال شخص قرار نمیگیرد.
فرقههای دیگر در تاریخ صدر اسلام از منظری متفاوت به آنچه قرآن دربارهی موضوع ایمان و اعمال میگوید مینگریستند. به عقیدهی یکی از این گروهها، یعنی معتزله، ایمان به دقیقترین وجه با اعمالی که تشکیل دهندهی آن است سنجیده میشود. معتزله، که با عنوان «اهل توحید و عدل» شناخته میشدند، که با عنوان «اهل توحید و عدل» شناخته میشدند، بر وحدانیت مطلق خداوند، انکار همهی صفات ذاتیهی او و اینکه خداوند ضرورتاً عادل است و تنها آنچه را که خیر است میخواهد و انجام میدهد پافشاری میکردند (نک. Gimaret, Mutazila, 787-791). در نظر آنان، خداوند آدمیان را به وضعیتی خاص مجبور نکرده است، بلکه آنها خود با اعمالشان سرنوشتشان را رقم میزنند. نزد معتزله، مسئلهی اصلی این نبود که آیا مرتکب گناه کبیره همچنان مؤمن است یا نه (در حقیقت، آنها با نپذیرفتن طبقهبندی مسلمان گناهکار به عنوان مؤمن یا کافر و در نظر گرفتن او به عنوان «فاسق» مفهوم «منزلهٌ بین المنزلتین» را بسط دادند (نک. Gimaret, Mutazila, 786-787)، بلکه مسئله اصلی این بود که انجام اعمال شایسته از عناصر اصلی «اسلام»/ «ایمان» است. برخلاف کسانی که میخواستند جزء اصلی «ایمان» را تصدیق قلبی و اعمال را نتیجهی ثانوی آن معرفی کنند، معتزله اصرار میورزیدند که ممکن نیست ایمان بدون اعمال تحقق یابد. لزوم وارد کردن ایمان در عمل در یکی از اصول فکری معتزله دیده میشود: سرلوحه قرار دادن حکم قرآنی (نک. مثلاً آل عمران: 104 و 110) «امر به معروف و نهی از منکر»؛ اما اینکه معتزله تا چه حد این اصل را به اجرا گزارد محل بحث است (نک. Gimaret, Mutazila, 787؛ برای بحثی جدید دربارهی این اصل در تفکر اسلامی، نک. Cook. Commanding the right). تأکید معتزله بر عقل انسان به عنوان راه فهم فرمانهای الهی آنها را به این موضع سوق داد که ایمان در واقع معرفتی است که با آن وحی آشکار شده است. از اینرو، «ایمان» هم آن چیزی است که مؤمن بدان معرفت دارد و هم اعمالی است که ضرورتاً براساس آن معرفت به عهده میگیرد.
بنابراین، اقرار یا «شهادت» محتوای «ایمان مجمل» است. یکی از مکاتبی که به روشنی بر اهمیت این نوع از اقرار لفظی به عنوان امری ضروری در «ایمان» پافشاری کرده مکتب حنفی است. به اعتقاد آنان، اقرار زبانی صرفاً نتیجهی ایمان نیست، بلکه برای شخصی که در قلب او «ایمان» وجود دارد الزامی عملی است. از اینرو، نفس این واقعیت که خداوند به «مؤمن» بودن خود گواهی داده است (حشر: 23) به معنای آن است که «مؤمنان» نیز به نوبهی خود بایست، به عنوان عمل ضروری ایمان، به خداوند گواهی دهند. بسیاری از متکلمانی که معتقدند جایگاه ایمان تنها عمق قلب انسان است موضع حنفیان را تأکیدی زیاد از حد بر طبیعت لفظی ایمان تلقی کردهاند.
ابوحنیفه (د. 150) در ارتباط با ایمان مسئلهای مهم را مطرح ساخته است و آن اینکه، پس از اختیار ایمان، آیا ایمان قابل افزایش یا کاهش است. این موضع (مرجئی) این بود که «ایمان» قابل تقسیم نیست و بنابراین نمیتواند زیاد یا کم شود. اما به نظر میرسد که آشکارا از قرآن برمیآید که امکان افزایش یا کاهش ایمان یا حتی محو شدن کامل آن ممکن باشد: آیهی 106 نحل میگوید: «هر کس پس از ایمان آوردن خود به خدا کفر ورزد (مَن کَفَر بِاللهِ مِن بَعدِ ایمانِه).....». بیشتر صاحبنظران اولیهی اسلام در این موضوع با حنفیها مخالف بودند و اعتقاد داشتند که ممکن است ایمان شخص با انجام طاعات افزایش و با انجام معاصی کاهش یابد. غالباً گفته میشود که ابوالحسن اشعری (د. 324) که زمانی معتزلی بود اما بعدها خود را وقف ابطال بسیاری از دیدگاههای آنان کرد، مؤسس مکتبی بوده است که با بحث و استدلال دربارهی موضوعات عدل الهی و مسئولیت انسان به عنوان مکتب اهل سنت یا مکتب غالب کلامی ظاهر شد. اشعری با این استدلال که اعمال و سخنان اثری مسلم بر کیفیت و طبیعت ایمان شخص دارد با نظریهی ابوحنیفه مبنی بر اینکه «ایمان» نمیتواند افزایش یا کاهش یابد مخالفت کرد (مقالات، 140-141).
همهی کسانی که خود را با مکتب اشعری مرتبط ساختند از او در این اعتقاد پیروی نکردند، اما به طور کلی اینکه آنچه شخص میگوید و انجام میدهد تأثیری مهم بر «ایمان» یا محتوای ایمان او میتواند داشته باشد، به صورت بخشی از فهم اکثر مسلمانان درآمده است. این موضوع که آیا ایمان در واقع افزایش یا کاهش مییابد همچنان موضوعی غیرقطعی است. نجمالدین نسفی، فقیه و متکلم (د.537)، در صورتبندی اعتقادی مشهوری مربوط به قرن ششم تعدادی از مسائل مطرح شدهی بالا را خلاصه و نتایجش را ارائه کرد. اعتقادنامهی مذکور تصدیق میکند که ایمان پذیرش قلبی و اقرار لفظی به چیزی است که خداوند وحی کرده است و با آنکه اعمال میتوانند افزایش یا کاهش یابند ذات ایمان ممکن نیست افزایش یا کاهش یابد، و «اسلام» و «ایمان»، در عین حال که ممکن است تأکید بر جنبههای مختلف پاسخ انسان به خداوند باشند، امری واحدند.
منابع تحقیق:
خواننده گرامی! منابع مقاله را در نسخه ی چاپی ملاحظه فرمایید.
منبع مقاله :
مک اولیف، جین دَمن؛ (1390)، دائرةالمعارف قرآن (جلد اول آ-ب)، ترجمهی: حسین خندق آبادی، مسعود صادقی، مهرداد عباسی، امیر مازیار، تهران: انتشارات حکمت.
مترجم: عباس حاج زین العابدینی
اعتقاد به خداوند و منظومهای از باورهای دینی متناسب با آن. برای فهم وحی خداوند از طریق محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) در قرآن هیچ مفهومی اساسیتر از مفهوم ایمان نیست. ایمان به عنوان جوهر خیر حقیقی یا زندگی اخلاقی عموماً به گونهای فهم میشود که هم تصدیق و هم واکنش عملی را دربرگیرد. در فهم قرآنی از خداوند، تفاوتی تمام عیار بین خدا و انسان نهفته است. تصدیق صرف خداوند غالباً با اصطلاح «توحید» بیان میشود، که هم به معنای یکتایی خداوند است و هم به معنای اذعان انسان به آن به واسطهی فعل ایمان. براساس دیدگاه قرآنی، فضیلتی که مستقیماً از ایمان به وجود خداوند و آیات او نشأت نگرفته باشد قابل درک نیست. آنگونه که در قرآن بیان شده، چنین ایمانی در اصلیترین معنایش به معنای اعتراف به حقیقت و وحدانیت خداوند و اذعان به این واقعیت است که آدمیان در روز قیامت مسئول زندگی و اعمالشان خواهند بود. این دو مفهوم کاملاً مرتبط پیام قرآن و در نتیجه دین اسلام را شکل میدهند. ایمان به خدا هم اعتماد به رحمت خداست و هم ترس از واقعیت روز داوری. ایمان همچنین به این معناست که کسانی که به این واقعیات اذعان کردهاند وظیفه دارند به شیوهای عینی به آن واکنش نشان دهند. جزئیات این واکنش، و بنابراین رابطهی ایمان و عمل، موضوع بحث و مجادلهی بسیار در تاریخ تفکر اسلامی بوده است.
سرشت ایمان.
«ایمان» از فعل «أمُنَ» گرفته شده است که در شکلهای متعددش به معنای وفادار بودن، قابل اعتماد بودن و از ترس در امن و امان بودن است. این فعل در باب افعال، «آمَنَ» هم به معنای امنیت بخشیدن است و هم به کسی یا چیزی اعتماد کردن، و همین معنای خیر اخیر است که «ایمان داشتن» تلقی میشود. بنابراین «مؤمن» مرد یا زنی است که محتوای وحی اصلی خداوند را فهم میکند و میپذیرد و بدین سان به مقام امنیت و اعتماد به خداوند وارد شده است. «مؤمنان همان کسانیاند که چون خدا یاد شود دلهایشان بترسد و چون آیات او بر آنان خوانده شود بر ایمانشان بیفزاید و بر پروردگار خود توکل میکنند» (انفال: 2). خود اصطلاح «الایمان»، همراه با حرف تعریف، تنها 16 مرتبه در متن قرآن آمده است. سایر مشتقات ریشهی «أمُنَ» در باب افعال، به خصوص «مؤمن» و «مؤمنون»، به طور مکرر در قرآن میآید. هنگامی که خداوند از طریق فرمانها، هشدارها یا مواعظ با افراد امتش سخن میگوید عبارت «ای کسانی که ایمان آوردهاید» عبارتی رایج است. گاه به طور خاص از ایمان با عنوان ذکر خدا تعبیر میشود: «همان کسانی که ایمان آوردهاند و دلهایشان با یاد (ذکر) خدا آرام میگیرد». (رعد: 28).در فهم قرآنی از خداوند، تفاوتی تمام عیار بین خدا و انسان نهفته است. تصدیق صرف خداوند غالباً با اصطلاح «توحید» بیان میشود، که هم به معنای یکتایی خداوند است و هم به معنای اذعان انسان به آن به واسطهی فعل ایمان. «توحید» مبتنی بر این پیش فرض است که هیچ موجودی به هیچ وجه شبیه به خداوند نیست و او کاملاً بیهمتاست و آدمیان نه تنها بایست به این یکتایی گواهی دهند، بلکه باید با زندگی و اعمال خود به این گواهی تجسم بخشند. از آنجا که تنها خداوند ربّ و خالق عالم است، فرد مسلمان این یکتایی را با زندگی شرافتمندانه و پذیرش مسئولیت اخلاقی، به عبارت دیگر با زندگیای که ایمان در همهی ابعاد آن منعکس شده است تأیید میکند. از نظرگاه اسلامی، بزرگترین گناهی که انسان میتواند مرتکب شود مخالفت با یکتایی خداوند (شرک) است، یعنی با سخن یا عمل خود نشان دهد که چیز دیگری میتواند به وجهی در وحدت الهی شریک شود.
قرآن تردیدی باقی نمیگذارد که ایمان به مثابه مقولهای عام از واکنش انسانی با محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) یا کسانی که اولین پیامهای او را شنیدند آغاز نشد. در تمام اعصار مردمانی وجود داشتهاند که دریافتهاند که تنها یک خدا هست و با ایمان و تسلیم به آن پاسخ دادهاند. در قرآن این افراد معمولاً نه با عنوان «مؤمنون» بلکه با عنوان «حنیف» (جـ حُنفاء) توصیف شدهاند، یعنی موحدانی که خداوند را شناختند و تصدیق کردند و با نوعی پاکی فطری و اولیه زیستند. اولین فرد از حنفاء، که به نام تصدیق شد و از اینرو فرد نمونهی ایمان و تسلیم شناخته شد، ابراهیم (علیه السلام) بود. «ابراهیم نه یهودی بود و نه نصرانی، بلکه حِفنی مسلمان (حنیفاً مسلماً) بود و از مشرکان نبود (و ماکانَ مِنَ المشرکین). در حقیقت نزدیکترین مردم به ابراهیم همان کسانیاند که او را پیروی کردهاند و [نیز] این پیامبر و کسانی را که (به آیین او) ایمان آوردهاند؛ و خدا سرور مؤمنان است» (آل عمران: 67-68). قرآن در موارد متعددی به ابراهیم و فرزندانش به عنوان اولین مسلمانان و کسانی که خداوند را تصدیق کردند و تسلیم او شدند اشاره دارد. حنیف بودن صورت اولیهی «ایمان» بود که به عنوان ویژگی اساسی کسانی که به دین اسلام درمیآمدند، در حال ظهور بود. آنچه در قرآن یهودیت و مسیحیت را به عنوان ادیان اهل کتاب موجه میسازد ایمان ابراهیم است و نه ظهورات این ادیان در اشکالی که آنها را به عنوان مقدمهی ظهور محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) به رسمیت نمیشناسند. «و (اهل کتاب) گفتند: یهودی یا مسیحی باشید تا هدایت یابید. بگو: نه، بلکه (بر) آیین ابراهیم حنیف (باشید) و وی از مشرکان نبود (و کانً مِنَ المشرکین)» (بقره: 135).
ایمان به مثابه شکر، خوف و تعهد.
بسیاری از آیات در متن قرآن مؤید آن است که یکی از نخستین راههای فهم و بیان ایمان تصدیق به این واقعیت است که عالم هدیهی آشکار خداوند است و عناصر تشکیل دهندهی آن آیاتیاند که خداوند به واسطهی آنها الطاف کریمانهاش را برای نوع بشر ظاهر میسازد. مؤمن کسی است که این آیات را میبیند و باهوش یا عقل خود سرشت آنها را به منزلهی هدیهای از جانب خداوند درک میکند. افراد فاقد ایمان کسانیاند که نمیتوانند این آیات را درک کنند و شکرگزار باشند. بنابراین، براساس تلقی قرآنی، عنصر مهم سازندهی ایمان شکرگزاری خداوند برای مواهبی که به انسان عطا کرده و ستایش او به منزلهی تنها پاسخ مناسب است: «تنها کسانی به آیات ما میگروند که چون آن (آیات) را به ایشان یادآوری کنند سجده کنان به روی در میافتند و به ستایش پروردگارشان تسبیح میگویند و آنان بزرگی نمیفروشند» (سجده: 15). سپاسگزاری نه تنها به صورت قلبی و به شکل ستایش فردی و سجده، بلکه با مشارکت فعال در کمک به مؤمنان جامعه ابراز میگردد: «در حقیقت، مؤمنان کسانیاند که به خدا و رسول او گرویده و (دیگر) شک نیاورده و با مال و جانشان در راه خدا جهاد کردهاند، ایناناند که راستکردارند» (حجرات: 15). آیهی 23 حشر، که برخی از نامهای خداوند را برشمرده است، او را هم با نام «سلام» (از ریشهی س ل م، که ریشهی «مسلم» و «اسلام» نیز هست) و هم با نام «مؤمن» معرفی میکند. لفظ «مؤمن» دربارهی خداوند به جای آنکه حاکی از ایمان داشتن یا اعتقاد داشتن خدا باشد، چنانکه دربارهی انسان گفته میشود، نشانگر آن است که خداوند گواه بر راستی و اعتبار خود اوست و عملاً به این معنی است که به وحدانیت خود گواهی میدهد و اینکه در قبال آیاتی که انسانها را «مؤمن» میسازند متعهد است.درک اهمیت ترس به عنوان یکی از اجزای سازندهی ایمان مهم است. کلمهای که معمولاً برای این مفهوم به کار میرود «تقوی»، مشتق از ریشهی و ق ی، است، در ابواب افتعال، که خود به معنای ترس، به خصوص ترس از خداوند، است: آیهی 18 حشر میگوید: «ای کسانی که ایمان آوردهاید از خدا بترسید». برخی گفتهاند که ترس از خدا (اِتَّقوا الله) تقریباً هم معنای «آمَنَ»، ایمان داشتن، است. اما ترس حالتی نیست که در آن، فرد مؤمن وحشت زده و یا در وضعیت رقتبار و محروم از تسلی رها شده باشد. بلکه حالتی است از اضطراب در برابر قدرت و جلال خداوند و در برابر واقعیت حوادثی که در آخرالزمان اتفاق خواهد افتاد، از جمله حوادثی که نشان از آمدن «ساعت»، قیامت، داوری و واگذاری نهایی دارند. در قرآن ترس به مثابه عنصری از ایمان در موازنه با همان اعتمادی قرار گرفته که در تعریف اصلی ایمان نهفته است و معمولاً «توکل» را ترجمان آن دانستهاند و به نوعی اعتماد استوار به خیریت، عدالت و رحمت ذاتی خداوند اشاره دارد: «و مؤمنان باید تنها بر خدا توکل کنند» (ابراهیم: 11). اما چنین توکلی همیشه آسان به دست نمیآید و از اینرو قرآن به مؤمنان تأکید میکند که باید صبر نیز داشته باشند، به خصوص هنگام مواجهه با شرایط دشوار. «ای کسانی که ایمان آوردهاید، از صبر و نماز یاری جویید زیرا خدا با صابران است» (بقره: 153). ایمانی که پایهی آن در توکل کامل استوار شده است بیانگر اعتقاد یقینی و بنابراین بالاترین شکل «علم» است. چنین ایمانی در مقابل انواع دیگر اعتقاد مانند «ظنّ» و «خَرس» است، که به حدس و گمان نزدیک است. عالیترین نوع ایمان آن است که حاصل وحی باشد. بسیاری از ویژگیهایی که قرآن آنها را به عنوان عنصر لازم ایمان تأیید میکند بخشی از قوانین اخلاقیای بود که زندگی افراد شریف جزیرةالعرب قبل از اسلام را شکل میدادند.
براین اساس، به تصریح آیهی 71 توبه، مؤمنان کسانی توصیف شدهاند که «دوستان یکدیگرند». این آیه با قرار دادن تعهد اجرای امر به معروف و نهی از منکر برعهدهی مردان و زنان مؤمن (مؤمنون و مؤمنات) ادامه مییابد. این تعهد در مکاتب فقهی و کلامی توسعه یافت و به یکی از مسئولیتهای شاخص مسلمانان تبدیل شد. براین اساس، کار خوب کردن و از بدی اجتناب ورزیدن، در فهم عمومی قرآن، امری ضروری برای فهم و ابراز ایمان است. آیهی بعد نیز به روشنی پاداش این تشخیص را بیان میکند و قرآن وعدهی خداوند به مردان و زنان مؤمن است که در سرایهای پاکیزهی باغهای بهشت اقامت خواهند گزید. قرآن در اشارههای متعددی تأکید میکند که مؤمنان در اقامهی نمازشان منظم و خاشعاند، نیازمندان را کمک میکنند و به آنان پناه میدهند، زکات پرداخت میکنند، حیای خود را حفظ میکنند، حق را دوست میدارند و به پیمانها احترام مینهند، ملول یا زبون نیستند، در راه خدا جهاد میکنند و همواره به هدایت الهی در هر اوضاع و احوالی اعتماد میورزند. مفسران قرآن قبول دارند که تا زمانی که شخص در این دنیا زنده است همواره امکان نیل او به مرتبهی ایمان وجود دارد. اما هنگامی که ساعت پایانی فرا رسد، و زمان مطابق درک ما به پایان رسد، فرصت کسب ایمان برای همیشه از دست خواهد رفت و شخص باید تاوان عواقب کارهای خود را بدهد. برخی از مفسران سخت عقیده دارند که شخص برای آنکه به خوبی آن ساعت نهایی را پشت سر گذارد هیچگاه نباید از ایمان خود دست کشیده باشد، یعنی ایمان باید از زمانی که شخص خود را «مؤمن» میخواند تا آخرین ساعت استمرار داشته باشد. اما مفسران دیگر میپذیرند که خداوند کسی را که هنگام داوری نهایی با حالت ایمان وارد میشود، بدون توجه به بیثباتیهای گذشته، با رحمت خود میپذیرد.
ایمان و متضادهای آن در قرآن.
قرآن آکنده از نوعی تقسیم دوگانهی مطلق است که با انتخاب حق و باطل و با عواقب نهایی آن انتخابها در وصول به بهشت یا جهنم ترسیم شده است. ایمان ملاکی اصلی میشود که به موجب آن فرد یا در جایگاه مثبت قرار میگیرد یا در جایگاه منفی، و براین اساس در بسیاری از آیات، تقابلی حادّ میان مؤمن و کسی که فاقد ایمان است، در عمل کفر میورزد و بنابراین پیام و وعدهی خداوند را انکار میکند ترسیم شده است. ویژگیای که در تضاد با ایمان قرار گرفته غالباً با واژهی «کفر» بیان شده است، همراه با اسم فاعل آن «کافر» در مقابل «مؤمن». «کُفر» در قرآن دو معنای اصلی دارد، یا به معنای فقدان ایمان است یا به معنای ناسپاسی آیات خداوند به لحاظی این دو معنا بر ابعاد نسبتاً متفاوتی از پاسخ منفی به خداوند، یعنی فقدان ایمان، دلالت میکنند و به لحاظی دیگر کاملاً با یکدیگر مرتبط شدهاند. گاه گفته میشود که «کفر» واکنش کسانی است که استدلال عقلیشان آنها را قادر نمیسازد تا معتقد گردند و مرتبهی ایمان را اختیار کنند. یکی از این آشکارترین نمونههای این نوع از «کفر» از آن کسانی است که نمیتوانند واقعیت قیامت و زمان داوری را بپذیرند: «.... آیات ما را انکار کردند (کَفَروا) و گفتند: آیا وقتی ما استخوان و خاک شدیم (باز) در آفرینشی جدید برانگیخته خواهیم شد؟..... ستمگران جز انکار (کفر) چیزی را نپذیرفتند» (اسراء: 98-99). تقابل «کفر» و «ایمان» تقابلی شدید است، این تقابل نه تنها اختلاف حادّ میان ایمان و انکار را به تصویر میکشد، بلکه روشن میسازد که پذیرش قیامت و داوری عنصر ضروری ایمان است.بُعد دیگر «کفر» که با «ایمان» در تقابل است به ناسپاسی مربوط است. در بالا بیان شد که شکر و سپاس متناسب با آن برای ایمان لازماند: «و از هرچه خواستید به شما عطا کرد و اگر نعمت خدا را شماره کنید نمیتوانید آن را به شمار در آورید. قطعاً انسان ستم پیشهی ناسپاس است» (ابراهیم: 34). همچنانکه فرد باایمان واقعی بودن وعدههای خداوند را، اگرچه برای عقل مشکل باشد، میپذیرد و پاسخی شاکرانه در او به وجود میآید، «کافر» نیز هم حقیقت را انکار میکند (زخرف: 78) و هم در عمل آن را نمیپذیرد و نسبت به موهبت نعمتهای خداوند به نوع بشر ناسپاس است، خداوند میگوید: «پس مرا یاد کنید تا شما را یاد کنم و شکرانهام را به جای آرید و با من ناسپاسی نکنید (لاتکفُرونِ)» (بقره: 152). در این تقابل سلبی چشمگیر، که در سراسر قرآن میان مفاهیم ایمان و انکار/ ناسپاسی به چشم میخورد، تعریف ویژگیهای یکی از آنها در نفی ویژگیهای دیگری آشکار میشود. اصل و به معنایی نمونهی نخستین «کافر»، بر طبق قرآن، ابلیس بود که از اطاعت فرمان خداوند سرباز زد، «و چون فرشتگان را فرمودیم: برای آدم سجده کنید، پس به جز ابلیس، که سرباز زد و کبر ورزید و از کافران شد، (همه) به سجده در افتادند». (بقره: 34)
اصطلاح قرآنی دیگری که در برابر ایمان قرار دارد «نفاق» است. البته برخلاف «کفر» که متضاد دقیق «ایمان» است، «نفاق» را عمل یا وضعیتی میدانند که شخص به طور زبانی اظهار ایمان کند در حالی که باطناً هرگز مؤمن نباشد: «آیا ندیدهای کسانی را که میپندارند به آنچه به سوی تو نازل شده و (به) آنچه پیش از تو نازل گردیده ایمان آوردهاند.... و چون به ایشان گفته شود: به سوی آنچه خدا نازل کرده و به سوی پیامبر (او) بیایید منافقان را میبینی که از تو سخت روی برمیتابند» (نساء: 60-61). برخی مفسران قرآن بر این باورند که نفاق آن قدر از ایمان و انکار متفاوت هست که جداگانه طبقهبندی میشود، با این حال، اکثر مفسران «نفاق» را زیر مجموعهای از کفر و هر دوی این مفاهیم را متضاد ضروری ایمان دانستهاند. آیات 13 تا 15 حدید تصویری چشمگیر از شکاف بزرگ میان منافقان و مؤمنان در روز قیامت ترسیم میکنند: منافقان (مردان و زنان منافق، در مقابل مردان و زنان مؤمن مذکور در آیهی 12 حدید) از مؤمنان میخواهند که از نورشان برگیرند. اما در کمال وحشت منافقان، میان آنها و مؤمنان دیواری زده میشود که در طرفی از آن رحمت و در طرف دیگر عذاب است. منافقان از مؤمنان میپرسند: «آیا ما با شما نبودیم؟» اما پاسخ این است که هرچند از جهتی با آنها بودند، اما از جهتی دیگر و مهمتر آنها زندگیشان را در فریب، تردید و شک به سر بردند و آن را با آرزوهای واهی بر باد دادند تا زمانی که دیگر بسیار دیر بود. اکنون دیگر عوضی پذیرفته نمیشود و سرانجام منافقان آتش است.
ایمان و اعمال؛ اسلام و ایمان.
در قرآن، چنانکه بیان شد، بین ایمان داشتن و انجام کارهای شایسته رابطهای نزدیک وجود دارد. عبارت «کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته کردهاند» در بسیاری از آیات تکرار شده است، و چنین مردمانی «اهل بهشتاند و در آن جاودان خواهند ماند» (بقره: 82). قرآن پیوند نزدیکی میان اصطلاح مربوط به اعمال شایسته (صالحات) و «ایمان» برقرار میسازد. فعل «صَلَحَ» در عربی به معنای خوب، درست، مناسب، پاک و متّقی بودن است، و «صالحات» کارهای شایستهای است که مؤمن به آن مشغول است. پیوند ایمان و اعمال آنچنان در قرآن تام و تمام است که بسیاری گفتهاند که انجام اعمال به طور ضمنی در مفهوم ایمان داشتن نهفته است. ایمان به آن اندازه که عبارت است از شهادت دادن عملی به آنچه شخص به نحو تردیدناپذیری به حق بودن آن اعتقاد دارد، باور به چیزی یا التزام به نوعی پذیرش «غیب» یا چیزی که به واسطه برای حواس یا عقل آشکار است، نیست. خداوند به سود نوع بشر عمل میکند و مردان و زنان با فعل ایمان پاسخ میدهند. اما محتوای این ایمان چیست؟ ترکیب تمییز ذهنی، اقرار زبانی و انجام کارهای شایسته که در واقع قلب «ایمان» است، چگونه ترکیبی است؟علیرغم پیوند آشکار ایمان و اعمال در قرآن، در همان اوایل تاریخ جامعهی اسلامی این مسئله مطرح شده که آیا این دو را بایست یک چیز و غیرقابل تفکیک از یکدیگر دانست یا دو مفهوم متفاوت و در عینحال چه بسا ضرورتاً مرتبط با یکدیگر. موضوع مذکور مستقیماً با تعریف مسلمان واقعی، یعنی کسی که او را به عنوان عضو مؤمن جامعه میتوان پذیرفت، و مسلمان غیرواقعی مرتبط بود. عقاید در اینباره به طور گسترده متفاوت بود و در بسیاری از موارد، این تفاوت به فهم دو موضوع به هم مرتبط دربارهی مسئله ایمان بستگی داشت: 1. ارتباط بین ایمان و اعمال چیست؟ 2. ارتباط بین اسلام (تسلیم خدا بودن) و ایمان (اعتقاد به خدا داشتن) چیست؟ مکاتب متعدد تفسیری، هر یک با روایت خود از اعتقاد به پیام قرآن، جدا کردن ایمان و انجام اعمال شایسته را مردود دانستند. در عین حال، دیگرانی که تلاش میکردند معنای ایمان را دریابند تمایز میان ایمان و اعمال را بااهمیت یافتند، از جمله برخی از کسانی که علاقهمند بودند که انجام اعمال شایسته را وسیلهی علنی تحصیل یا تحقق ایمان بدانند. مسئله امکان افزایش یا کاهش ایمان ذیلاً مورد بررسی قرار خواهد گرفت.
برخی بر این اعتقاد بودند که موضوع ایمان و اعمال کاملاً مرتبط با مسئله ایمان و اسلام است. اسلام تنها دین بزرگی است که همان نامش کانون دو بُعدی ایمان را القا میکند. اسلام در محور عمودی به پاسخ فردی و شخصی انسان به وحدانیت خداوند اشاره دارد، که اغلب تحت عنوان بُعد «ایمان» توصیف میشود، در حالی که در محور افقی به معنای اجتماع همهی افرادی است که با هم به خداوند اقرار میکنند و پاسخ مثبت میدهند تا امتی دارای ایمان دینی را شکل دهند. مسلمانان میپذیرند که پاسخ دینی را شکل دهند. مسلمانان میپذیرند که پاسخ دینی همهی کسانی را که طی قرنها یکتایی خداوند را با ایمان تصدیق کردهاند میتوان به درستی «اسلام» شخصی دانست. اما تنها با آغاز رسمی این امت در زمان هجرت به مدینه بود که تأییدی خاص مبنی بر اینکه مسلمانان با هم یک گروه، یک واحد و یک امت را تشکیل میدهند به وجود آمد، اگرچه اصطلاح «اسلام» تا مدتها بعد غالباً برای اشاره به آن گروه استفاده نمیشد، با این حال، این موضوع مقدم بر مسئلهی عضویت مشروع در «امت» اسلامی بود که موجب برخی از جدیترین منازعات شد. این موضوع که آیا بین «اسلام» و «ایمان» تمایز وجود دارد یا نه در آن بحث نهفته بود. قرآن تمایز دقیقی میان «ایمان» و «اسلام» نمیگذارد، غالباً بیان نمیکند که کدام یک بالاتر یا دارای ارزش بیشتری از دیگری است. با وجود این، آیهای هست که به نظر میرسد نه تنها نشان میدهد که در واقع میان «اسلام» و «ایمان» تمایز وجود دارد، بلکه قضاوتی کیفی دربارهی آن دو نیز بیان میکند. در قرآن تمایزی واضح میان دو اصطلاح وجود ندارد. در عین حال، در میان نخستین احادیث دربارهی امت حدیثی هست که مطابق آن گفته میشود پیامبر «اسلام» را به طور خاص متمایز از «ایمان» معرفی کرده است. حدیث یاد شده در تعداد زیادی از مجامع روایی به طور متفاوت روایت شده است. رایجترین روایت داستان مردی را نقل میکند که نزد پیامبر خدا آمد که در میان برخی از اصحابش نشسته بود. بعداً معلوم شد که این مرد، که برای آن جماعت ناشناخته بود، جبرئیل بوده است. او از پیامبر میپرسد: «اسلام چیست؟» و پیامبر پاسخ میدهد: اسلام عبارت است از انجام وظایف معین گواهی دادن به اینکه خدایی جز خدای یگانه نیست و محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) پیامبر اوست، تسلیم خداوند بودن بدون اینکه هیچ چیز دیگر را با او همراه کند، اقامهی نماز، پرداخت زکات، روزهی ماه رمضان و حج گذاردن در صورت استطاعت. آنگاه او از پیامبر میپرسد: «ایمان چیست؟» پاسخ این است که ایمان عبارت است از اعتقاد به خداوند، ملائک، کتابها و پیامبران او و به روز واپسین و قیامت و به همهی جزئیات مربوط به داوری نهایی و (در برخی روایات) به تقدیر (القَدر) در کلیت آن. (نک. بخاری، صحیح، 48/1؛ ابن حنبل، مسند، 27/1 و51-52؛ 107/2و 426؛ مسلم، صحیح، 36/1-40).
در مجموعهی اصطلاحاتی که در علم کلام اسلامی متأخر توسعه یافت بین «ایمان مجمل» و «ایمان مفصّل» تمایز نهاده شد. در ایمان مجمل محتوای ضروری ایمان عبارت است از تصدیقی که به عنوان عقیده یا «شهادت» به اسلام شناخته میشود مبنی بر اینکه خدایی جز خدای یگانه نیست و محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) پیامبر خداست. جزئیات این شهادت (ایمان مفصّل)، یا عناصری که براساس سورههای قرآن تشکیل دهندهی محتوای ایماناند، همانهاییاند که کلیت آنها در پاسخ پیامبر به این پرسش جبرئیل که «ایمان چیست؟» بیان شد. معمولاً این عناصر محدود به پنج مورد اول است، که گاه به پنج ستون (ارکان) یا مسئولیتهایی که برعهدهی مسلمان معتقد است تشبیه میشود (کلیات این «ارکان اسلام» در پاسخ پیامبر به این سئوال جبرئیل که «اسلام چیست؟» بیان شده است). در عین حال، گاه پذیرش قدر الهی نیز مشمول «ایمان مفصّل» قرار میگیرد.
به نظر میرسد که در روایتهای متعدد این حدیث خط تمایزی نسبی بین «اسلام» و «ایمان» ترسیم شده است. اسلام تقریباً به طور انحصاری شامل انجام (پنج) وظیفهی خاصی است که خداوند از طریق پیامبرش برای مسلمانان بیان کرده است؛ «ایمان» عبارت است از اعتقاد به (پذیرش و تأیید) عناصر متعددی که از طریق کلام پیامبر حق و معتبر اعلام شد. بنابراین، همانند برخی، میتوان نتیجه گرفت که پیامبر خود بین ایمان و اعمال تمایز نهاد. برخی از احادیث با تصریح به اینکه پیامبر تأکید کرد که «اسلام» امری علنی است (عَلانیة) در حالی که «ایمان» در قلب است و با اشاره به سینهاش گفت «تقوا اینجاست» تمایز یاد شده را تقویت میکنند (ابن حنبل، مسند، 134/3-135). در هر حال، چنین تمایز واضحی همیشه برقرار نمیشد و در چندین حدیث شاهدیم که «اسلام» و «ایمان»، با اینکه معمولاً تأکید متفاوتی بر آنها میشود، اموری کاملاً مرتبط به یکدیگر دانسته میشوند. در تفاسیر قرآن، احادث و واژهنامههای سنتی رابطهی میان «ایمان» و «اسلام» به سه شکل مطرح شده است: متفاوت اما جدا؛ متمایز اما نه جدا؛ و مترادف. یکی از احادیثی که مکرراً قرائت میشود گزارش میکند که پیامبر میفرمود: بافضیلتترین نوع «اسلام» «ایمان» است (ابن حنبل، مسند، 114/4) و بنابراین، این حدیث حاکی از آن است که ایمان به نوعی زیر شاخهی «اسلام» است. و در روایتهای متعددی به نظر میرسد که «اسلام» عبارت است از «ایمان» به علاوهی اعمال، مانند اینکه وقتی از پیامبر تقاضا شد که «اسلام» را شرح دهد پاسخ داد که مسلمان بایست بگوید: «من ایمان دارم» و بر صراط مستقیم حرکت کند (ابن حنبل، مسند، 413/3 و 385/4؛ مسلم، صحیح، 65/1).
همچنانکه قرآن تمایز دقیقی میان «ایمان» و «اسلام» نمیگذارد، غالباً بیان نمیکند که کدام یک بالاتر یا دارای ارزش بیشتری از دیگری است. با وجود این، آیهای هست که به نظر میرسد نه تنها نشان میدهد که در واقع میان «اسلام» و «ایمان» تمایز وجود دارد، بلکه قضاوتی کیفی دربارهی آن دو نیز بیان میکند. آیهی 14 حجرات میگوید: «(برخی از) بادیهنشینان گفتند: «ایمان آوردیم. بگو: ایمان نیاوردهاید، لیکن بگویید: اسلام آوردیم و هنوز در دلهای شما ایمان داخل نشده است....». در نظر برخی از مفسران، آیهی یاد شده به این معناست که اعراب مذکور در آیه تنها برای کسب پاداش درصدد پیروی از تعالیم پیامبر آمدند و چون ایمان حقیقی نداشتند بایست در طبقهی منافقان قرار گیرند، یعنی کسانی که در باطن دروغ میگویند (بخاری، صحیح، 41/1-42). مفسران دیگر، با عقیده به اینکه تمایز آشکاری که در این آیه ترسیم شده است به همان شیوهای که این دو اصطلاح در آیات دیگر قرآن به کار رفتهاند نیست، مایل نبودهاند از برتری «ایمان» بر «اسلام» سخن بگویند (به این معنی که ایمان بر اعمال اولویت داشته باشد؛ نک. بخاری، صحیح، 31/1). به طورکلی مفسران و متکلمان «ایمان» را به عنوان یک فعل خاص اعتقادی که بیشتر با «تصدیق» یا «اقرار» شناخته میشود تعریف کردهاند و روشن ساختهاند که حداقل در بعضی زمینهها با «اسلام» یکی است.
عناصر گوناگون ایمان و پاسخ ایمانی اغلب با بخشهایی از بدن مرتبط شده است، از جمله اینکه پذیرش کامل محتوی ایمان در قلب است، اظهار یا اعتراف علنی آن از طریق لبها ظاهر میشود و انجام وظایف یا مسئولیتهای ایمانی با اعضا و جوارح صورت میگیرد. برخی مفسران خواستهاند بگویند که تنها موضوع قلب واجد اهمیت اولی و اساسی است و اقرار و اعمال ثانویاند. آنها میگویند که تنها اقرار و اعمالاند که «اسلام» را تشکیل میدهند و این دو، با اینکه بخشی از «ایمان»اند، اما ویژگی اساسی آن نیستند (مثلاً نک. طبری، تفسیر، 564/6-565). تنها تعداد محدودی از مفسران قرآن، به خصوص فخر رازی (د. 606)، وحدت بنیادین اسلام و ایمان را نشان دادهاند (او میگوید که این دو، اگرچه به طور کلی با یکدیگر متفاوتاند، اما به لحاظ مصداق یک چیزند، تفسیر، 628/2). بیشتر مفسران با ابوجعفر محمد طبری، مفسر بزرگ و سنتی قرآن (د. 310)، موافقاند که میگوید در سطحی «اسلام» بیانگر تسلیم زبانی است که به واسطهی آن شخص به جامعهی مسلمانان وارد میگردد و در سطحی «اسلام» بیانگر تسلیم زبانی است که به واسطهی آن شخص به جامعهی مسلمانان وارد میگردد و در سطح دیگر همپایهی «ایمان» است، که در برگیرندهی تسلیم کلی قلب، ذهن و بدن است. (تفسیر، 518/9).
نخستین منازعات کلامی دربارهی مسائل ایمان.
در حالی که مفسران طی قرنها بحثهای قلمی دربارهی رابطهی «ایمان» و «اسلام» میکردند، دیگران در اولین روزهای اسلام در پافشاری خود بر اینکه افراد معینی نبایست به عنوان اعضای حقیقی جامعهی اسلامی به رسمیت شناخته شوند صریحتر بودند و هرچه را که به عنوان تمایز میان دو اصطلاح مذکور میدیدند به کار میگرفتند تا استدلالهایشان را تقویت کنند. چه کسی حقیقتاً «مؤمن»، عضوی از امت مؤمنان، است؟ این مسئله هنگامی به نگرانیای جدی برای جامعهی اسلامی نخستین تبدیل شد که گروهی افراد زُهدگرا به نام خوارج (که تنها خود را «مسلمان واقعی» میدانستند) تلاش کردند این تمایز را با این ادعا طرح کنند که برخی از مسلمانان، به خصوص مدعیان رهبری جامعهی اسلامی، مانند عثمان و علی (علیه السلام)، که به اعتقاد آنان مرتکب گناه شده بودند و نتوانسته بودند تحت عنوان قرآن بر جامعه حکومت کنند، در حقیقت «ایمان» نداشتهاند و بنابراین نبایست بخشی از «امت» باشند. در قرآن، چنان که بیان شد، تضاد میان افراد با ایمان، حال چه «مؤمنون» خوانده شوند و چه «مسلمون»، با افرادی که ایمان ندارند، «کافرون» یعنی منکران ناسپاس پیام خداوند، واضح و روشن است. خوارج در تلاش خود برای تضمین خلوص کامل اسلام و برای تحصیل اطیمنان از اینکه کسانی که مسلمان بودند و همچنان که با زبان و اعضایشان تسلیم شده بودند در باطن نیز مؤمناند، برخی از افراد جامعه را عملاً به کفر متهم کردند. در نظر خوارج، تمایز مهم نه میان معتقدان مسلمان و نامعتقدان غیرمسلمان، بلکه بین کسانی در درون پیکرهی اسلام بود که ایمان داشتند و کسانی که ایمان نداشتند، اگرچه به لحاظ حقوقی مسلمان بودند. با این اتهامات، اولین مباحثات دربارهی سرشت گناه کبیره در درون اسلام پدید آمد. اگرچه خود خوارج به اندازهی مسلمانانی که نگران خلوص امت هنگام انتشار سریع اسلام در خارج از شبکه جزیره عرب بودند متکلم نبودند، اما آنها بودند که اساساً برای اولین بار مسئلهی تعریف «ایمان» و «مؤمن» را پیش کشیدند. گزینهی افراطی مسلمان در واقع بیایمان هرگز پذیرفته نشده و خوارج، چون مجبور شدند در برابر مخالفان خود به انتقامجوییهای خشن متوسل شوند، به صورت یک حرکت سیاسی مخالف زیرزمینی درآمدند.گروه دیگری که به موضوع گناه کبیره پرداخت مرجئه نام داشت. آنها، در تمایز از خوارج، بر این اعتقاد بودند که فرد مسلمان اگرچه مرتکب گناه کبیره شود ممکن است همچنان «مؤمن» باقی بماند. آنها میگفتند مادام که شخص همچنان به اسلام معترف است تعیین اینکه آیا او همهی مطالبات مربوط به ایمان حقیقی را کنار نهاده است یا نه برعهدهی دیگر مسلمانان نیست. عنوان «مرجئه» به معنای کسانی است که به تعویق میاندازند و در اینجا بیانگر این اعتقاد آنان است که داوری دربارهی وجود یا عدم ایمان در هر شخص بایست به خداوند واگذار شود تا در روز واپسین دربارهی آن تصمیم بگیرد. البته مرجئه معتقد بودند که تأمین کننده نجات غایی آدمیان ایمان است و ذات ایمان لزوماً تحت تأثیر اعمال شخص قرار نمیگیرد.
فرقههای دیگر در تاریخ صدر اسلام از منظری متفاوت به آنچه قرآن دربارهی موضوع ایمان و اعمال میگوید مینگریستند. به عقیدهی یکی از این گروهها، یعنی معتزله، ایمان به دقیقترین وجه با اعمالی که تشکیل دهندهی آن است سنجیده میشود. معتزله، که با عنوان «اهل توحید و عدل» شناخته میشدند، که با عنوان «اهل توحید و عدل» شناخته میشدند، بر وحدانیت مطلق خداوند، انکار همهی صفات ذاتیهی او و اینکه خداوند ضرورتاً عادل است و تنها آنچه را که خیر است میخواهد و انجام میدهد پافشاری میکردند (نک. Gimaret, Mutazila, 787-791). در نظر آنان، خداوند آدمیان را به وضعیتی خاص مجبور نکرده است، بلکه آنها خود با اعمالشان سرنوشتشان را رقم میزنند. نزد معتزله، مسئلهی اصلی این نبود که آیا مرتکب گناه کبیره همچنان مؤمن است یا نه (در حقیقت، آنها با نپذیرفتن طبقهبندی مسلمان گناهکار به عنوان مؤمن یا کافر و در نظر گرفتن او به عنوان «فاسق» مفهوم «منزلهٌ بین المنزلتین» را بسط دادند (نک. Gimaret, Mutazila, 786-787)، بلکه مسئله اصلی این بود که انجام اعمال شایسته از عناصر اصلی «اسلام»/ «ایمان» است. برخلاف کسانی که میخواستند جزء اصلی «ایمان» را تصدیق قلبی و اعمال را نتیجهی ثانوی آن معرفی کنند، معتزله اصرار میورزیدند که ممکن نیست ایمان بدون اعمال تحقق یابد. لزوم وارد کردن ایمان در عمل در یکی از اصول فکری معتزله دیده میشود: سرلوحه قرار دادن حکم قرآنی (نک. مثلاً آل عمران: 104 و 110) «امر به معروف و نهی از منکر»؛ اما اینکه معتزله تا چه حد این اصل را به اجرا گزارد محل بحث است (نک. Gimaret, Mutazila, 787؛ برای بحثی جدید دربارهی این اصل در تفکر اسلامی، نک. Cook. Commanding the right). تأکید معتزله بر عقل انسان به عنوان راه فهم فرمانهای الهی آنها را به این موضع سوق داد که ایمان در واقع معرفتی است که با آن وحی آشکار شده است. از اینرو، «ایمان» هم آن چیزی است که مؤمن بدان معرفت دارد و هم اعمالی است که ضرورتاً براساس آن معرفت به عهده میگیرد.
اقرار به ایمان.
موضعی که گروههای مختلف تاریخ صدر اسلام در باب موضوع ایمان مطابق تعبیر آیات قرآن اتخاذ کردند آشکارا با مسائل مهمتری مرتبط بود که آنان خواهان تأکید بر آن بودند. در حالی که برخی تأکید بر اهمیت پذیرش قلبی را اختیار کردند و برخی دیگر بر اهمیت اعمال شایسته تأکید میکردند، دیگران همچنان به موضوع اظهار لفظی به عنوان جزء لازم ایمان مینگریستند. در موارد بسیاری قرآن به اهیمت اقرار تصریح میکند، هیچ یک از آن موارد به روشنی عبارتی نیست که تصدیق همهی بشریت را به وجود خداوند در آغاز خلقت انسان توصیف میکند: «هنگامی که پروردگارت از پشت فرزندان آدم ذریهی آنان را برگرفت و ایشان را بر خودشان گواه ساخت که آیا پروردگار شما نیستم؟ گفتند: چرا، گواهی دادیم». (شَهِدنا، اعراف: 172)بنابراین، اقرار یا «شهادت» محتوای «ایمان مجمل» است. یکی از مکاتبی که به روشنی بر اهمیت این نوع از اقرار لفظی به عنوان امری ضروری در «ایمان» پافشاری کرده مکتب حنفی است. به اعتقاد آنان، اقرار زبانی صرفاً نتیجهی ایمان نیست، بلکه برای شخصی که در قلب او «ایمان» وجود دارد الزامی عملی است. از اینرو، نفس این واقعیت که خداوند به «مؤمن» بودن خود گواهی داده است (حشر: 23) به معنای آن است که «مؤمنان» نیز به نوبهی خود بایست، به عنوان عمل ضروری ایمان، به خداوند گواهی دهند. بسیاری از متکلمانی که معتقدند جایگاه ایمان تنها عمق قلب انسان است موضع حنفیان را تأکیدی زیاد از حد بر طبیعت لفظی ایمان تلقی کردهاند.
ابوحنیفه (د. 150) در ارتباط با ایمان مسئلهای مهم را مطرح ساخته است و آن اینکه، پس از اختیار ایمان، آیا ایمان قابل افزایش یا کاهش است. این موضع (مرجئی) این بود که «ایمان» قابل تقسیم نیست و بنابراین نمیتواند زیاد یا کم شود. اما به نظر میرسد که آشکارا از قرآن برمیآید که امکان افزایش یا کاهش ایمان یا حتی محو شدن کامل آن ممکن باشد: آیهی 106 نحل میگوید: «هر کس پس از ایمان آوردن خود به خدا کفر ورزد (مَن کَفَر بِاللهِ مِن بَعدِ ایمانِه).....». بیشتر صاحبنظران اولیهی اسلام در این موضوع با حنفیها مخالف بودند و اعتقاد داشتند که ممکن است ایمان شخص با انجام طاعات افزایش و با انجام معاصی کاهش یابد. غالباً گفته میشود که ابوالحسن اشعری (د. 324) که زمانی معتزلی بود اما بعدها خود را وقف ابطال بسیاری از دیدگاههای آنان کرد، مؤسس مکتبی بوده است که با بحث و استدلال دربارهی موضوعات عدل الهی و مسئولیت انسان به عنوان مکتب اهل سنت یا مکتب غالب کلامی ظاهر شد. اشعری با این استدلال که اعمال و سخنان اثری مسلم بر کیفیت و طبیعت ایمان شخص دارد با نظریهی ابوحنیفه مبنی بر اینکه «ایمان» نمیتواند افزایش یا کاهش یابد مخالفت کرد (مقالات، 140-141).
همهی کسانی که خود را با مکتب اشعری مرتبط ساختند از او در این اعتقاد پیروی نکردند، اما به طور کلی اینکه آنچه شخص میگوید و انجام میدهد تأثیری مهم بر «ایمان» یا محتوای ایمان او میتواند داشته باشد، به صورت بخشی از فهم اکثر مسلمانان درآمده است. این موضوع که آیا ایمان در واقع افزایش یا کاهش مییابد همچنان موضوعی غیرقطعی است. نجمالدین نسفی، فقیه و متکلم (د.537)، در صورتبندی اعتقادی مشهوری مربوط به قرن ششم تعدادی از مسائل مطرح شدهی بالا را خلاصه و نتایجش را ارائه کرد. اعتقادنامهی مذکور تصدیق میکند که ایمان پذیرش قلبی و اقرار لفظی به چیزی است که خداوند وحی کرده است و با آنکه اعمال میتوانند افزایش یا کاهش یابند ذات ایمان ممکن نیست افزایش یا کاهش یابد، و «اسلام» و «ایمان»، در عین حال که ممکن است تأکید بر جنبههای مختلف پاسخ انسان به خداوند باشند، امری واحدند.
منابع تحقیق:
خواننده گرامی! منابع مقاله را در نسخه ی چاپی ملاحظه فرمایید.
منبع مقاله :
مک اولیف، جین دَمن؛ (1390)، دائرةالمعارف قرآن (جلد اول آ-ب)، ترجمهی: حسین خندق آبادی، مسعود صادقی، مهرداد عباسی، امیر مازیار، تهران: انتشارات حکمت.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}