جغرافیا به عنوان سندی تاریخی
برگردان: حسین حاتمینژاد و حمیدرضا پیغمبری
فلکر، دعوت (1)
اگر تنها حوادث تأثیرگذار طبیعت بیرحم را در نظر بگیریم، به روشنی از این حقیقت تلخ آگاه میشویم که انسانها حتی امروزه با شرایط سختی برای زندگی بر روی زمین و بهرهگیری از امکانات آن روبه رو هستند. وقتی حوادثی را چون سیلها و قحطیهای مکرری که کشاورزان شمال چین از آن رنج بردند، سیلهای ویرانگر هلند در سال 1933، تخریب بسیاری از روستاهای ایران در اثر زلزلهی سالهای 1957 و 1960 و [2003]، گسترش بیابانها در آفریقای مرکزی، فرسایش خاک در برخی از بخشهای آفریقا و غرب ایالات متحده و سرانجام خطر خشکسالی و بیآبی که همواره مزارع غلات دنیا را (ایالات متحده، کانادا و جنوب روسیه) تهدید میکند مرور کنیم، این ادعای رایج و اغراقآمیز که انسان ارباب دنیای خود شده است، زنگ میبازد. این حوادث و مصائبی از این دست مؤید این حقیقت هستند که حتی برای مردمی که به سطوح بالای فرهنگ مادی دست یافتهاند محیط طبیعی به معنای واقعی کلمه چون جعبهای پاندورایی (2) است که هر لحظه ممکن است گشوده شود و محتویات مسموم و زیانبارش را به اطراف بپراکند. امروزه که ما به وضوح میدانیم با همهی توان علمی، فنی و انگیزهای که در اختیار داریم، نمیتوانیم همهی خطرات و مشکلات موجود در زیستگاه خود را از میان برداریم یا حتی مهار کنیم، میتوانیم تصور کنیم که این موارد در نخستین مراحل تاریخ انسانی تا چه حد میتوانست دشوار و شوم باشد؛ زمانی که انسانها برای رویارویی و سازگاری با محیط طبیعی به درستی مجهز نبودند. ناتوانی انسان در برابر طبیعت به قدری بود که تاریخ را در نخستین مراحل آن اغلب مساوی با جغرافیا میدانند؛ زیرا چنان که میدانیم در مراحل اولیهی فرهنگی و طی هزارههای بیشماری، مردم بر لایهی رویی و نیرومند طبیعت مطلقالعنان زندگی میکردند و توان بسیار اندکی برای تعدیل یا بهرهگیری از آن داشتند. با این حال در مسیر تاریخ، اگرچه انسانها هنوز هم نیاموختهاند که طبیعت را به طور کامل مهار کنند، ولی موفق شدهاند که در بخشهای گوناگون زمین با درک طبیعت، بهتر و بیشتر با آن سازگار شوند. در مطالعهی گریزناپذیر محیط طبیعی تاریخ، جغرافیدان یکی از عناصری را که مجموعهی تاریخ را پدید میآورد، بررسی میکند. او یکی از تارهایی را مطالعه میکند که پیکرهی تاریخ را تنیده است. جغرافیدان این ادعای جاهلانه را نمیکند که میتواند همهی الگوهای پیچیده و ظریف این قالیچهی هزار تکه را دریابد یا توضیح دهد. اما مدعی میشود که محیط طبیعی به دلیل ویژگیهای آن در زمانها و مکانهای مختلف بر جریان تاریخ تأثیرگذار است. منحصر کردن تجسم بستر جغرافیایی تاریخ به مراحل خاصی که در آنها جغرافیا نقش تعیین کنندهای داشته است، میتواند کاملاً منحرف کننده باشد. تأثیری که محیط طبیعی به واسطهی جلوههای معمول روزانه بر تاریخ بشر داشته است از تأثیر جلوههای خشن تری چون زلزله، آتشفشان، توفان و سیل بیشتر بوده است. اگر بپذیریم که جغرافیا، صرف نظر از گستردگی قلمرو آن، پیش از هر چیز مشمول مطالعهی محیط طبیعی میشود، آنگاه مسئلهی اساسی ما کشف چگونگی و میزان تأثیر این محیط بر تاریخ خواهد بود. برای محیط شناسانی که به پیروی از فلاسفهی یونان باستان، میکوشیدند که پیچیدگیهای تودرتوی پدیدههای تاریخی را تنها براساس یک عامل (جغرافیا) توضیح دهند، مسئله حل شده به نظر میرسید. اما این جبرگرایی جغرافیایی که شاه کلید تاریخ را در تفاوتها و موهبتهای جغرافیایی مکانهای مختلف مییافت، مدتی است که اعتبار خود را از دست داده است و ای. جی. توینبی که این موضوع را در یک مبحث کلی دربارهی علیّت تاریخی بررسی کرده به خوبی ناکارآمدی آن را نشان داده است. (3) حال اگر تعبیر جغرافیایی از تاریخ را شایستهی اعتبار و باور بدانیم، جایگاه مناسب جغرافیا در پژوهش تاریخی کجاست؟
ادعای جغرافیا مبنی براین که در مطالعهی تاریخ جایگاهی داشته باشد بر این اساس محکم استوار شده است که جغرافیا به تنهایی، به طور علمی و جامع و از طریق شیوهها و تکنیکهای خاص خود مکانهای فعالیت انسان را مطالعه میکند. به علاوه ویژگیهای منحصربه فرد مکانهای جغرافیایی باعث بومی شدن کنشها میشود یا بر بخشی از آن تأثیر میگذارد. این قیاس آشنا که میان جغرافیا و تاریخ با صحنه و تئاتر مطرح میشود در چندین جنبه منحرف کننده است؛ زیرا با این که یک نمایشنامه را میتوان روی هر صحنه و صرف نظر از ویژگیهای خاص آن اجرا کرد، جریان تاریخ امکان ندارد که از تغییرات و گونههای مختلف محیط تأثیر نپذیرد. علاوه براین، تاریخ برخلاف تئاتر، پیش از اجرا تکرار و تمرین نمیشود و جلوههای آن چنان متغیر و متفاوت هستند که بیتردید میتوان ادعا کرد که تاریخ وحدت مکان، زمان و کنش ندارد.
خلاصهی کلام این که در مطالعهی گریزناپذیر محیط طبیعی تاریخ، جغرافیدان یکی از عناصری را که مجموعهی تاریخ را پدید میآورد، بررسی میکند. او یکی از تارهایی را مطالعه میکند که پیکرهی تاریخ را تنیده است. جغرافیدان این ادعای جاهلانه را نمیکند که میتواند همهی الگوهای پیچیده و ظریف این قالیچهی هزار تکه را دریابد یا توضیح دهد. اما مدعی میشود که محیط طبیعی به دلیل ویژگیهای آن در زمانها و مکانهای مختلف بر جریان تاریخ تأثیرگذار است.
پیش از این که دربارهی کمکهایی که جغرافیا میتواند به پژوهشهای تاریخی کند، بحث کنیم بهتر است زمانی را به تأمل دربارهی ماهیت تاریخ اختصاص دهیم. تاریخپژوه در تلاش جاهطلبانهی خود برای رمزگشایی و تفسیر اندیشه و کردار انسانی که بسته به زمان و مکان همواره متغیر است، اساساً به گزارشهای مکتوب متکی است، هرچند که این گزارشهای به صورت ناقص و پراکنده باقی ماندهاند اما مورخان (همچنان که همواره عرصهی بررسیهای خود را از کردار پادشاهان و قهرمانان و سرنوشت پادشاهیها و امپراتوریها فراتر برده و به زندگی روزمرهی «مردم بیشمار و عادی» هم میپردازند) وادار میشوند که از کارهای دیگر علوم اجتماعی هم استفاده کنند؛ از این رو از علومی چون باستانشناسی، انسانشناسی، زبانشناسی و نام جایشناسی بهره میگیرند. از آنجا که برای برخی از دورهها و مناطق خاص، گزارشهای مکتوب و سایر دادههای تاریخی اندک و متناقض هستند و از آنجا که تاریخ مکتوب، هر قدر هم که به شایستگی نوشته و هر اندازه که در دقت و صداقت کار احتیاط شده باشد، هنوز هم بازتاب دهندهی تفسیرها و دیدگاههای شخصی تاریخنگار است؛ همچنین به این دلیل که هر نسل باید تاریخ خود را بنویسد و مینویسد و دلایل مشابه دیگر، یک منتقد میتواند بگوید «تاریخ اختراع تاریخنگاران است»؛ چنانکه «فاوست» گوته گویای این امر و همانطور که ناپلئون گفته است. اما برخی تاریخپژوهان، از جملهای جی. توینبی، معتقدند که حوادث تاریخی بر الگوهای خاصی منطق هستند، یا از یک عقلانیت ذاتی برخوردارند که مستقل از ذهن تاریخنگار است. از سوی دیگر اچ، ای، ال. فیشر (4)، که او هم به درستی شایستهی داوری در این موضوع بود، اعتقاد داشت که در تاریخ «هیچ طرح، آهنگ یا الگویی وجود ندارد] بلکه تاریخ مجموعهای از پیشامدهاست؛ نمایش اتفاقهای ممکن و پیش بینی نشده». به هرحال هریک از نظریههای تاریخی را که قبول کنیم، باید بیذیریم که امروزه اطلاعات زیادی دربارهی گذشته در دست است، به ویژه دربارهی 6000 سال گذشته که در طول آن در برخی نقاط زمین مردم به صورت متمدن میزیستهاند. نیازی نیست که به تبعیت از دیدگاه کلبی دکتر اینگ (5)، بپذیریم «آنچه ما در مورد گذشته میدانیم را میتوان به دو بخش تقسیم کرد؛ یکی آنچه احتمالاً هرگز رخ نداده است و دیگری اتقاقهایی که چندان اهمیتی ندارند». بلکه باید از حجم زیاد اطلاعات تأیید شدهای که در اختیار داریم، خشنود باشیم؛ اطلاعاتی که تاکنون جمعآوری شدهاند و مدام بر حجمشان افزوده میشود. در این مورد باید بیش از همه سپاسگزار تحقیقات فردی گستردهای باشیم که با روشهای علمی و تخصصی، توسط تاریخپژوهان امروزی انجام شدهاند. البته تاریخپژوه چه مشکلات یک ناحیهی کوچک را در یک دورهی زمانی کوتاه مورد توجه قرار دهد و چه مشکلات «جوامعی [ را بررسی کند] که از نظر زمانی و مکانی بزرگتر از دولتهای ملی، دولتشهرها یا هر واحد سیاسی دیگری بودهاند» (یعنی آنچه که توینبی «عرصههای قابل درک برای مطالعات انسانی» میداند)، بیشک در بسیاری از موارد میتواند از طریق درک خاستگاه جغرافیایی مسئلهی مورد نظر، مطالعهی خود را غنیتر و عمیقتر کند: زیرا اندیشه و کردار انسانی از فضایی تهی ریشه نمیگیرد، بلکه پایههای آن در یک محیط جغرافیایی مشخص قرار دارد که به درجات مختلف، ویژگی و محور فعالیتهای بشر را تعیین میکند.
میتوان بر این نظر اصرار کرد که تاریخ و جغرافیا، برخلاف نظر کسانی که این دو را کاملاً به عنوان مطالعات انسان و زمین از هم متمایز میدانند، کاملاً به هم پیوستگی دارند. طبق نظریهای قدیمی تاریخ زمانی آغاز میشود که جغرافیا کار میرود. این نظریه بر این اساس استوار است که جغرافیا فقط به حقایق طبیعی توجه دارد ولی این فهم جغرافیایی دیگر میان اهل جغرافیا رواجی ندارد. مطمئناً نمیتوان بیش از حد بر این نکته تأکید کرد که هدف اصلی جغرافیا مطالعهی مکان است (با همهی جنبهها و روابط متقابل و پیچیدهی آن) مکان به طور اجتنابناپذیری انسان را هم در برمیگیرد. عاملی که در توسعهی آن نقش مهمی دارد و عاملی که ما به عنوان تنها بازماندگان زیرگونههای انسان (هوموساپینها)، تمایلی به چشمپوشی از آن نداریم. از آنجا که هر حادثهی تاریخی کنار زمان محدود به مکان هم هست، نمیتوان تاریخ را، مگر در برخی شاخههای تخصصیتر آن، از مکان جدا کرد؛ زیرا اگر «جغرافیا بدون تاریخ چون جسدی بیتحرک جلوه میکند، تاریخ هم بدون جغرافیا چون آوارهای بیخانمان و سرگردان به نظر میرسد». از آنجا که تاریخ باید به موقعیت مکانی حوادثی که بررسی میکند هم توجه کند، لازم است علاوه بر پرسشهای معمول و آشنای چرا و چرا در آن زمان، پرسشهای کجا و چرا آنجا را هم مطرح کند و اصولاً برای پاسخ به دستهی دوم پرسشهاست که جغرافیا میتواند کمک کند؛ «زیرا تاکنون، تقریباً در همهی صحنهها، طبیعت در تعیین محل وقوع حوادت نقش مهمتری از انسان داشته است. تنها در زمانهای نسبتاً متأخر است که انسان کمی طبیعت را به سود خود تغییر میدهد». (6) اگرچه کاربرد اختصاصی برخی از پرسشهای بالا برای جدا کردن رشتههای مطالعاتی ممکن است در عمل ضروری به نظر برسد یا به روند علمی کار کمک کند، اما تنها حصاری را پیرامون عرصهای مفرد میتند. ارتباط نزدیک تاریخ و جغرافیا که در دانشگاههای فرانسه به خوبی از آن حمایت میشود و در دانشگاههای انگلستان وضعیت مشابهی ندارد، بر این حقیقت تأکید دارد که این مطالعات به طور منطقی و مستمری با هم ارتباط متقابل دارند؛ زیرا اگرچه تاریخ از جغرافیا بهره میبرد، جغرافیا هم که عمدتاً با وضعیت امروز دنیا سروکار دارد، از اطلاعاتی که تاریخ در اختیارش میگذارد بینیاز نیست.
افراد غیر متخصص و عامی که اطلاعات تاریخی کم و جغرافیای کمتری دارند، از جغرافیا در قالب نوین آن درک کمتری دارند. جغرافیا به عنوان یکی از محصولات فکری یونان باستان، ابتدا پیشرفتهای بزرگی در آلمان سدهی نوزدهم کرد، و سپس در دهههای اخیر به سرعت در آنجا و سایر نقاط دنیا توسعه یافت. با این حال جغرافیا همچنان در بسیاری از جنبهها، دانشی جوان و در حال رشد است؛ زیرا با اینکه دنیا تقریباً به تمامی کاوش شده است اما هنوز کارهای زیادی باید انجام شود تا درک ما از اجزای تشکیل دهندهی آن عمیقتر شود. اگر اکنون به محدوده و هدف امروزی جغرافیا اشارهای کنیم، میتواند برای مسئلهی فعلی ما مفید و با آن مرتبط باشد؛ زیرا جغرافیایی که در دوران مدرسه آموختهایم و اکنون آن را به صورت مبهم به یاد میآوریم کمک چندانی به ما نمیکند. همانطور که فیزیکدان اتم و زیربخشهای آن و جامعه شناس گروههای اجتماعی را با ابعاد و پیچیدگیهای گوناگونش مطالعه میکند، واحد مطالعاتی جغرافیدان ناحیه است. هرچند تلاشهای جغرافیدانها متنوع و در ابعاد گوناگون است اما همگی به سوی هدفی مشترک تمایل دارند؛ یعنی کشف، توصیف و تعیین حدود مناطق و ناحیههایی که در کشوری وجوه مشترک بسیار دارند و براساس معیاری علمی میتوان آنها را از هم متمایز کرد. اما «جغرافیای ناحیهای» اهدافی جاهطلبانهتر دارد: اگرچه این شاخه از جغرافیا بر کشور به معنای فیزیکی آن تمرکز دارد، اما در عین حال به طور مستمر دنبال یافتن و تعیین روابط متقابل جوامع انسانی و زمینهی فیزیکی کار و جابهجایی آنها است. هرچه ناحیهای برای انسان مهمتر شود و در نتیجه تعاملات میان انسان و آن مکان پیچیدهتر شود، آن ناحیه به عرصهی با اهمیتتر و قابل درکتری برای مطالعهی جغرافیایی تبدیل میشود.
مفهوم ناحیه، پایگاه اصلی جغرافیا را تشکیل میدهد. یک ناحیه، خواه بزرگ باشد خواه کوچک، بخشی از یک کشور را در برمیگیرد که به صورت قراردادی روی نقشهی مقیاس بالا مشخص نمیشود، بلکه براساس وجود وحدتی در یک ویژگی طبیعی یا انسانی متمایز میشود. عناصر جغرافیایی که در هر ناحیهای از زمین ترکیبی از آنها وجود دارد و میتوان هر کدام را جداگانه تحلیل کرد، در حقیقت به هم وابستگی متقابل دارند و محدودهای را شامل میشوند که اقلیم، موقعیت، ساختار، شکلهای زمین (شامل ارتفاعات و زهکشی)، خاکها و پوشش گیاهی را تا جوامع انسانی و هر اثری که آنها بر ناحیه گذاردهاند، در برمیگیرد. به عنوان یک ویژگی متمایزکنندهی دیگر در هر ناحیه، ما باید وجود حیوانات وحشی و اهلی، ماهیها و حشراتی چون پشهی مالاریا و مگس تسهتسه را هم در نظر بگیریم و به آنها توجه کنیم: چرا که آنها به عنوان حقایق زیست محیطی اهمیت خاصی دارند. به راحتی میتوان دریافت که اجزای تشکیل دهندهی هر مکان تا چه اندازه به هم وابستگی متقابل دارند. موقعیت هر ناحیه در عرض جغرافیایی، یعنی موقعیت قرار گرفتن آن در منطقه در مقابل خورشید، در چگونگی اقلیم آن نقش بسیار مهمی دارد، البته موقعیت هر ناحیه نسبت به خشکی و دریا و ارتفاع و جهتش هم در تعیین اقلیم آن ناحیه واجد بااهمیت است. هر اقلیم هم با تاثیر بر پوشش گیاهی، عامل مهمی در تعیین وضعیت خاکهای ناحیه است - البته خاک هر ناحیه میتواند حاصل فرسایش سنگهای محلی یا توسط یخ، آب یا باد به ناحیهی مورد نظر منتقل شده باشد. اقلیمها و خاکها تعیینکنندهی حدود پوشش گیاهی قابل رشد هستند و از این رو منابع غذایی انسانها و جانوران را تحت تأثیر قرار میدهند. ساختار جغرافیایی یک ناحیه در تعیین اشکال و ارتفاعات آن نقش کلیدی دارد، همینطور نشان میدهد که در کجا و چه سطحی باید به دنبال منابع آب، زغال، نفت و فلزات رفت.
این عوامل و عوامل مرتبط دیگری از این دست، اگرچه ممکن است تعیین کنندهی فعالیتهای انسان نباشند اما بر آنها تأثیر میگذارند و خود انسان هم عامل مهمی در تغییرات جغرافیایی است. انسان از همان دورههای اولیه در زهکشی، خاکها، و پوشش گیاهی موجود تعدیلات و تغییراتی پدید آورده است. انسان میتواند ارتفاعات زمین را، هرچند در مقیاسهای کوچک تغییر دهد. (برای مثال تپههای بزرگ نواحی معدن کاوی را در نظر بگیرید). چون انسان هوشمند است نسبت به اقلیم واکنش نشان میدهد و با مشاهدهی دقیق میتواند تغییرات آب وهوایی را پیش بینی کند و از تأثیرات آن بکاهد. انسان در جاهایی که امکان استفادهی سودمند از آن منطقه هست متوسل به آبیاری میشود و در مقابل بادهای زیانبار، حفاظ میگذارد و گلخانه برپا میکند و نژاد گیاهان را در اقلیمهایی که مهار آنها ممکن نیست، اصلاح میکند. البته انسان در مراحل پیشرفتهتر، میتواند با استفاده از روش جایگزینی تا حدودی از محدودیتهای اقلیمی بگریزد. در جایی که نیشکر رشد نمیکند، چغندرقند پرورش دهد و کائوچوی مصنوعی را در آب وهوای معتدل تولید کند. تلاشهای موفقیتآمیز در نواحی قطبی روسیه برای پرورش انواع سبزی، زیر خاکهای منجمد به وسیلهی نور و گرمای الکتریکی که با نیروی باد تولید میشود، نشان میدهد که نبوغ آدمی تا چه حد میتواند اثرگذار باشد. البته به چالش کشیدن اقلیمها سرگرمی پرهزینهای است. حتی گفته میشود میتوان در قطب شمال سیب زمینی پرورش داد، به شرط آنکه کنار هر سیبزمینی یک استاد دانشگاه بگذارید! (7)
حال سؤال این است که با توجه به اینکه بافت جغرافیایی هر حوضه از تار و پودهای بسیار متنوعی تنیده شده است، چگونه میتوان ناحیههایی را که از برخی جهات مهم واحدهای متمایزی را تشکیل میدهند از هم تشخیص داد؟ در حقیقت تعداد روشهای ممکن برای انجام این کار چنان فراوان است که منتقدان سختگیر میتوانند ادعا کنند که ناحیهها تنها در ذهن جغرافیدانها وجود دارند. اما تأمل بیشتر نشان میدهد که انواع خاصی از مناطق، به ویژه منطقههایی که با نام «طبیعی» یا «فیزیکی» شناخته میشوند وجود عینی دارند و به راحتی برای هر کسی که چشمهای بینا داشته باشد قابل مشاهده است. تقسیمات طبیعی زمین، اگرچه ممکن است مرز بین آنها به جای خط از ناحیه تشکیل شده باشد، به واسطهی اقلیم، ساختار، اشکال زمین یا خاک یا ترکیبی از آنها از هم تمیز داده میشوند. اقلیم نخستین راه برای تقسیم سطح زمین به زیر بخشهای ناحیهای است؛ ناحیههایی که تحت تأثیر شرایط اقلیمی، پوشش گیاهی طبیعی یا کشت شدهی، آنها ویژگیهای متمایز و محدودیتهای مشخص دارد. خاکها در نواحی قارهای اغلب شواهد آشکاری از تغییرات عمده در بستر جغرافیایی ناحیه را ارائه میکنند؛ مثلاً در پلاتفرم روسیه که از پوستهی سخت و نفوذناپذیر زمین تشکیل شده است، یک لایهی عمیق خاک با بافت و کیفیتهای گوناگون، در امتداد شرق به غرب این سرزمین دیده میشود. همچنین در کشوری با طبیعتی متنوع مانند انگلستان، تعداد زیادی از مناطق کوچک، که اغلب نامهای سنتی خود را حفظ کردهاند، عمدتاً بر اساس اشکال زمین از یکدیگر قابل تشخیص هستند؛ برای مثال می توان به بسیاری از درهها (پیکرینگ (8) آیلزبری (9)، هلمزدیل (10) و پیوزی (11))، مراتع و جلگههای فلاتی با پرتگاههای تند و شیبهای ملایمشان (چیلترنز (12)، یور کشایر ولدز (13) و دونز شمالی و جنوبی (14)، خلنگ زارهای مرتفع (دارتمور (15)، ارتفاعات اسکاتلندی (16) و استینمور (17) در پناین (18)) و زمینهای مردابی (سامرست لولز (19) و گریت فنلند (20) و سرانجام ناحیهای که زمانی نیمه استپ بود و امروزه درختزار است، یعنی برکلند (21) در غرب نورکفولک (22) اشاره کرد.
ما با تعیین حدود نواحی طبیعی در حقیقت زمین را با صورت فعلی خود به زیر بخشهای مختلفی تقسیم میکنیم که طی یک تاریخ طولانی از حوادث گوناگون شکل گرفته است؛ حوادثی مثل چین خوردگی و گسل، فرسایش، یخ زدگی، نشستهای زمین و بالا آمدنهای آن. روشن است که یافتن و تعیین حدود مناطق کوچک، هم در میدان عمل و هم در تفسیر نقشههای توپوگرافی و زمین شناختی، به آموزشهای ویژه نیاز دارد. صرف نظر از جزئیات، میتوان اصرار کرد که تفاوتهای ناحیهای در «فیزیک» یا «ساخت» زمین بدیهی است. از دیدگاه تاریخی هم نمیتوان این تفاوتها را نادیده گرفت؛ زیرا اساساً این تفاوتها پایدار هستند و اگر در قالب امروزینشان شناخته شوند، میتوان برای مطالعهی گذشتهی آنها هم از این شناخت استفاده کرد.
بنابراین جغرافیدان میکوشد تا الگوهایی را که در سطح زمین ایجاد شدهاند کشف کند تا در آنچه در نگاه اول صحنهای آشفته و بینظم به نظر میرسد یک سازگاری بیابد. پس از کشف این مناطق، او میکوشد که نشان دهد جوامع انسانی تا چه حد از فرصتهایی که این مناطق ارائه میکنند بهره میبرند (سکونت و زندگی بر روی زمین، استفاده از منابع طبیعی، جابه جایی در طول مسیرهای مهاجرتی، تجارتی، مسافرتی و جنگی و سرانجام در تطبیق دادن ناحیه مطابق با نیازهای خود و سازگار شدن با ناحیه). حال این موارد برای کمک به جست و جوی ما دربارهی تاریخ در بستر جغرافیا چه سودی دارند؟
پاسخ این است که جغرافیدان با استفاده از روش ناحیهای، بینش خاصی را پدید میآورد که میتواند برای گذشته هم به اندازهی زمان حالی که بیشتر توجه او را به خود مشغول کرده است به کار رود. دانش جغرافیدان را دربارهی گوناگونی در سطح زمین میتوان به گذشتهی تاریخی تعمیم داد و بدین ترتیب سندی به دست آورد که اگرچه معاصر نیست، اما به هر حال برای کار تاریخپژوه روشنگر و مؤثر است. جغرافیا، حداقل از جنبهی طبیعی آن، یک وجه تقسیم عمومی برای همهی دورههای تاریخی ارائه میکند: بسیار پیشتر از نوح، زمین شاهد ورود انسان بوده است و دورههای زودگذر ماجراجوییهای منعفت طلبانهی او را از سر گذرانده است. همچنین از آنجا که تفاوتهای بسیار شکل زمین (از لحاظ اقلیم، موقعیت، و منابع طبیعی) تلاشهای انسانی را محدود میکند، تاریخ پژوه باید به این نکته توجه کند که در مطالعات تاریخی، رجوع به اطلسها به تنهایی برای حصول اطمینان از موقعیت و نواحی کشورها و محل میدانهای جنگ و شهرها کفایت نمیکند. تا گذشتهای نه چندان دور در متون تاریخی، جغرافیا یا کاملاً غایب بود یا به شکلی کسالتآور به آن پرداخته میشد؛ برای مثال اثر قابل توجه و سودمند فریمن، جغرافیای تاریخی اروپا، (23) شامل یک جلد اطلس است که در نقشههای متعدد آن هیچ اشارهای به ویژگیهای طبیعی این قاره نشده است. برداشت خوانندگان ناآشنا با موضوع این است که مردم و دولتهای اروپا در سطحی یکسان و یکنواخت توسعه یافتهاند؛ درحالی که هیچ ناحیهای با وسعتی به مقیاس اروپا، نه از نظر ساختار و بافت زمین و نه از نظر اقلیم، تا این حد دچار تغییرات عمده نشده است.
جویندهی مرزهای تاریخ و جغرافیا باید محتاطانه تأمل کند. آیا او میتواند با اطمینان مدعی ثبات در شرایط جغرافیای طبیعی، یا به دیگر سخن در «چشمانداز طبیعی» شود؟ بیتردید موقعیت جغرافیایی به معنای مطلق آن به صورت تغییرناپذیری تعبین میشود، اما به معنای نسبی، چنان که در ادامه بحث خواهیم کرد، موقعیت در ادوار تاریخی یک متغیر است. آیا اقلیم که با تأثیرات مستقیم و غیرمستقیم خود معمولاً مؤثرترین و نیرومندترین عامل در هر محیط فیزیکی است، در طول تاریخ پایدار مانده است؟ بعداً به این مسئله خواهیم پرداخت، اما اکنون، با وجود بحثها و تردیدهای بسیار، میتوانیم به این نکته اشاره کنیم که نظریهی تغییر اقلیم را به خصوص در دوران پیش از تاریخ نمیتوان به سادگی نادیده گرفت. در مقابل، ریختشناسی زمین (یعنی شناخت اشکال، سنگها و زهکشیهای آن) ثبات قابل توجهی را نشان میدهد؛ زیرا تغییرات معمول در چهرهی زمین در طی زمانی بسیار طولانیتر از تاریخ به وجود میآیند. تنها میزان بسیار اندکی از تغییرات ریخت شناختی در دوران کوتاه تاریخ انسانی در مقایسه با تاریخ زمین شناختی رخ دادهاند. با این حال، گاهی این تغییرات کوچک و پراکندهی طبیعی اثرات انسانی مهمی را بر جای گذاشته اند؛ مثلاً فورانهای آتشفشانی و زلزلهها در مناطقی که ساختار جوانی دارند، نشست یا بالا آمدن زمین نسبت به سطح دریا تغییرات در مسیر رودخانهها و آبرفتی شدن مصب آنها، فرسایش زمینهای ساحلی و پیدایش زمینهای جدید از طریق عوامل دریایی یا رسوبی، گسترش بیابانها به واسطهی رانش ماسهها به وسیلهی باد و از بین رفتن خاک به وسیلهی فرسایش (البته این امر میتواند به صورت غیرمستقیم نتیجهی فعالیتهای انسانی باشد) اگرچه بیشتر از نظر زمین شناختی اهمیت دارند، اما ممکن است پیامدهای اجتماعی مهمی را هم در پی داشته باشند. به علاوه، باید توجه داشت که به ویژه در مناطقی که برای مدتی طولانی مسکونی بودهاند یا به صورت گسترده مورد استفاده قرار گرفتهاند، پوشش گیاهی طبیعیای که در دوران کهن پیش از تاریخ سطح ناحیه را میپوشاند تقریباً به تمامی از بین رفته است و حتی در نواحی نسبتاً توسعه نیافته، مانند حوضههای آبریز آمازون و کنگو، حداقل بخشی از پوشش گیاهی اولیه از بین رفته است. انسان از زمانهای بسیار دور مصرانه کوشیده است که اراضی خاصی را با نیازهای خود سازگار کند، به طوری که از لحاظ گونههای جانوری، پوشش گیاهی و حتی خاک این تلاشها چشمانداز «انسانی شده» را پدید آوردهاند که با ظاهر طبیعی اولیه که نخستین ساکنان انسانی با آن روبه رو بودند بسیار متفاوت است. مصر نمونهای بسیار عالی از این حقیقت است. بااینحال دربارهی آن نوشتهاند. (24)
«مصر مانند یک پالیمپسست (25) است که در آن انجیل را روی تاریخ هرودوت نوشتهاند و قرآن را روی انجیل؛ نوشتهی باستانی را همچنان میتوان از میان آنها خواند.»
و منطقی است که نتیجه بگیریم که برخی از ویژگیهای سنتی زندگی مصری که امروزه هم قابل مشاهدهاند (مثل برخی از مراسم مذهبی، صنایع دستی، پوشاک و جواهرات و برخی از محصولات) وامدار محیط طبیعی خاصی هستند که شرایط تمدن مصری را تعیین کرده است.
هر کسی که تلاش کند مکان جغرافیایی محلی را در گذشته بازیابی کند، در واقع وظیفهای را به عهده گرفته است که نیازمند فنون خاص، دقت بسیار و کوشش و پشتکار زیاد است. کار اولیه و اساسی او کشف امکانات و پتانسیلهای ناحیه است؛ (مثلاً باید بداند که از لحاظ اقتصادی چه امکاناتی در آن ناحیه وجود داشته است و آن امکانات چه مزایا یا مشکلاتی را برای جابهجایی در درون ناحیه و ارتباط با دنیای خارج به همراه داشته است. همچنین یک جغرافیدان باید بداند که آن ناحیه کدام ویژگیهای دفاع طبیعی را داشته و امکانات چه شیوههایی از زندگی را فراهم میکرده است)، حال اگر دانشجویان بخواهند جست وجوی خود را از سطح مسائل طبیعی این چنینی فراتر ببرند و بکوشند که دریابند فعالیتهای انسانی چه تأثیری بر خاک ناحیه در دورهای خاص داشته است، باید دست به کارهایی بسیار سختتر بزنند؛ جست وجوگر این عرصه باید کشف کند که چه نوع سکونتگاههایی وجود داشته و پراکندگی آنها چگونه بوده است، چه گذرگاههایی در دسترس بودهاند، کدام منابع معدنی و در کجا بهرهبرداری میشدند، از زمین چگونه استفاده میشده و پراکندگی جمعیت چگونه بوده است. چنین جست وجویی در حوزهی تخصصی گرایشی است که عموماً با نام «جغرافیای تاریخی» شناخته میشود؛ زیرا هدف اصلی آن حیطهای جغرافیا است و به طور خاص به بازیابی جغرافیا در گذشته اختصاص دارد. اما این بررسی اگر تا آنجا که شواهد موجود اجازه میدهند کامل شود، میتواند برای تاریخپژوهان هم به اندازهی جغرافیدانها ارزشمند باشد؛ چرا که از یک سو به روشن کردن تاریخ اقتصادی و اجتماعی کمک میکند و از سوی دیگر درک از جغرافیای امروزی را افزایش میدهد. ز آنجا که انسان در دستاوردهای خود برای تغییر چهرهی زمین بخش مهمی از تاریخ را شکل داده است، این تاریخ خاص را تنها در صورتی میتوان درک کرد که آن را با زمینهی طبیعی نسبتاً تغییرناپذیر موجود مقایسه کنیم. اکنون نتیجهی این بحث را بیان میکنیم. از آنجا که همهی حوادث انسانی در ظرف مکان - علاوه بر زمان - رخ میدهند و اگرچه تاریخپژوه به مطالعات «در زمانی» (26) بیشتر علاقهمند است، باز نمیتواند از مسائل مربوط به مکان چشمپوشی کند. در خلال این مسائل است که جغرافیا وارد میشود؛ زیرا محیط تاریخ در هر مکان به شکلی آزادی عمل انسان را محدود میکند و در نتیجه بسیاری از حوادث محلی میشوند. به علاوه بستر جغرافیای تاریخ دربارهی ابزارهای معاشی که مردم در نواحی مختلف به دنبال آن بودند حداقل شرحی نسبی ارائه میدهد. مسلماً «شیوههای زندگی» چندان به وسیلهی شرایط طبیعی تحمیل نمیشوند. گروههای انسانی (بسته به سطح پیشرفت فرهنگی، نیازها و امکاناتشان) خود ابزار معاش و ابزار حمل و نقلشان را تعیین میکنند، با این حال شیوههای مختلف زندگی همواره بسته به ماهیت سکونتگاه «محدود میشوند» و گاهی میزان این محدودیتها بسیار زیاد است. علاوه بر این روی آوردن به روشهای جغرافیایی گاهی باعث روشن شدن ناگهانی برخی از حقایق تاریخی میشود. فعالیتهای جغرافیدانها برای ترسیم «نقشههای پراکندگی» نه تنها ابزاری دقیق و مناسب برای پاسخ دادن به سؤال «کجا؟» است، بلکه ممکن است این اندیشه را به ذهن بیاورد که پراکندگیها مطابق با الگوهایی است که در قالب اصطلاحات جغرافیایی قابل توضیح هستند. کاربرد تثبیت شدهی این روش از سوی باستان شناسان که مدتی است اهمیت جنبهی مکانی اکتشافاتشان را دریافتهاند، نیازی به توجیه ندارد؛ چرا که نتایج بسیار خوبی را در پی داشته است. به همین اندازه واضح است که این شیوه را میتوان با موفقیت مشابهای برای موارد تاریخی هم به کار برد و این شیوه به شکل مؤثری تاریخ را مستند میکند. البته نباید نتیجه گرفت که همهی الگوهای پراکندگی را میتوان براساس بستر طبیعی توضیح داد؛ مهیاسازی یک نقشهی پراکندگی، آزمایشی است که تحقق یافتنش قطعی نیست.
برای نمونه میتوان مهاجرنشینان یونانی را در سدهی پنجم ق. م. بررسی کرد. اگر یک نقشهی پراکندگی از مهاجرنشینان یونانی ترسیم شود (تصویر1) و این نقشه نسبت به دیگر حقایق و پراکندگیهای جغرافیایی بررسی شود، میتوان نتایجی با ارزش تاریخی به دست آورد. نخستین و بدیهیترین نتیجه این است که این مهاجرنشینان در امتداد سواحل مدیترانه و دریای سیاه پراکنده و به بیان افلاطون به «مورچهها و قورباغههای اطراف یک آبگیر» شبیه بودند. در ادامه بیشتر به این نکته خواهیم پرداخت که مهاجرنشینان یونانی در حوضهی غربی مدیترانه نسبتاً کمتر بودند؛ جایی که پیشتر فینیقیها (27) و اتروسکانها (28) اقامت داشتند. سرانجام اگر اقلیم، پوشش گیاهی و «دریای درون خشکی» (29) را در نظر بگیریم، درمی یابیم که مهاجرنشینان یونانی به گونهای قرار گرفته بودند که شیوههای زندگیشان با کمترین تغییر ممکن یا بدون هیچ تغییری قابل اجرا باشند: آنها میتوانستند غله، شراب و روغن خود را تولید کنند؛ گلههای گوسفند و بزهایشان را به چرا ببرند؛ ماهیگیری کنند و به تجارت دریایی بپردازند. در حقیقت ارتباط دوجانبهی قابل توجهی میان پراکندگی مهاجرنشینان یونانی و اقلیم مدیترانهای وجود دارد و تمدن یونانی در خود یونان و در حاشیهی این استان اقلیمی به تدریج رو به ضعف نهاد. از سوی دیگر اگرچه شیوههای زندگی مدیترانهای، بدون نیاز به تغییرات خاصی، در سواحل پرتغال هم قابل اجرا بودند، اما مهاجران یونانی تا آنجا به سوی غرب پیش نرفتند و منطقی است که نتیجه بگیریم آنها تمایلی نداشتند که به آبهای پر جزر و مدی که در آنسوی تنگهی جبلالطارق قرار داشت وارد شوند.
تصویر 1- دنیای مدیترانهای از سدهی هفتم تا پنجم پیش از میلاد
«قدم زدن با او بسیار خوشایند بود. محیط روستایی برایش موجودی زنده بود که در نگاهش رشد میکرد و تاریخ گذشتهی آن را از روی شرایط کنونیاش درمییافت».
ما میتوانیم در ادامهی این سخن بگوییم از آنجا که انسان در دستاوردهای خود برای تغییر چهرهی زمین بخش مهمی از تاریخ را شکل داده است، این تاریخ خاص را تنها در صورتی میتوان درک کرد که آن را با زمینهی طبیعی نسبتاً تغییرناپذیر موجود مقایسه کنیم.
درست است که دیگر نمیتوان بستر جغرافیایی تاریخ را- جز در دوران اولیه و بسیار دور زندگی بشر یعنی دوران پارینه سنگی - دست پشت پردهای دانست که تاریخ بشر را هدایت میکند، اما در جریان دورهی تاریخی به معنای وسیع کلمه، تاریخ اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، نظامی و از همه مهمتر تاریخ دریانوردی و روح مکان نقشی پایدار داشته است. شیوهی تفکر جغرافیایی در رابطه با مناطق مختلف با امکانات محدودی که در اختیار انسان میگذارد و در رابطه با پراکندگیهای مکانی، رویکردهای مفید و مؤثری را در دسترس این شاخههای تاریخ قرار میدهد. اگرچه ممکن است اعتقاد راسخ داشته باشیم که در گذشته، انسانها دنیای اطرافشان را به صورت ناقص درک میکردند و فرهنگ مادیشان را با تمسک به آزمون و خطا شکل میدادند و خواست و توانشان برای سازگار کردن محیط یا همسو شدن خودشان با محیط مدام در حال تغییر بوده است، باز این نکته از اهمیت آشکاری برخوردار است که برای هرگونه بازسازی دوران گذشته به منظور بررسی این دنیای طبیعی باید همان دقتی را به کاربرد که برای منابع مکتوب مبذول میشود. این مطالعهی جغرافیایی به موشکافی بسیاری از نقشهها، طرحها و جدولها و بهرهگیری از مواد مکتوب زیادی نیاز دارد. همچنین برای این کار لازم است که در هر جای ممکن بررسی «میدانی» انجام شود. بنابراین زمانی پیش میآید که دانشجوی تاریخ باید کاملاً کتابخانه را فراموش کند و نقشه به دست، روانهی کاوش در دنیای اطراف خود شود، دنیایی که گاهی زیر و بمهایش در مقایسه با دست نوشتههای غبار گرفته و گزارشهای رسمیای که تاریخ پژوه مواد کار خود را، اگر نه برای الهام گرفتن، برای نوشتن حکایت حماسی از آنها بیرون میکشد، شواهد روشنتری را از گذشته در اختیارش میگذارد.
نمایش منبع ها:
1. Flecker, Invitation.
2. در اساطیر یونان پاندورا (Pandora) نخستین زن بر روی زمین بود که جعبهای را به زمین آورد و برخلاف دستوری که داشت آن را گشود و درها و بیماریها را روی زمین پراکند.
3. A.J. Toynbee, A Study of History, vol. I (1934), PP. 249-71.
4. H. A. L. Fisher .
5. Dr. Inge .
6. J. L. Myres, Cambridge Ancient history, 2nd ed. (1928), vol. I, pp. 2-3.
7. See H. P. Smolka, 'The Economic Development of the Soviet Arctic', The Geographical Journal, lxxxix (1937) pp. 327-28.
8. Pickering.
9. Aylesbury.
10. Holmesdale.
11. Pewsey.
12. Chilterns.
13. Yorkshire Wolds.
14. North and South Downs.
15. Dartmoor.
16. Scottish Highlands.
17. Stainmoor.
18. Pennines.
19. Somerset Levels.
20. Great Fenland.
21. Breckland.
22. Norkfolk.
23. Freeman, The Geographical History of Europe.
24. Cited y P. E. Newberry, 'Egypt as a Field for Anthropological Research,' British Association Report, 1923 (1924), p. 193.
25. palimpsest نسخهای خطی که نوشتهی اصلی آن پاک شده و دوباره روی آن نوشته شده است.
26. diachronic.
27. Pheonicians.
28. Etruscans.
29. Midland Sea.
30. Offa's Dyke.
31. Grant Allen.
32. Preface, by F. York Powell, to Town and Country in England (1901).
گوردون ایست، دابلیو؛ (1392)، تاریخ در بستر جغرافیا، ترجمهی حسین حاتمینژاد، حمیدرضا پیغمبری، تهران: انتشارات پژوهشکدهی تاریخ اسلام، چاپ اول.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}