اهمیّت موقعیت جغرافیایی در رویداد تاریخی
«افریقا کجاست؟» این سؤال را دختر خدمتکار از قهرمان دستهی سواران که از جنگهای جنوب افریقا بازگشته بود، پرسید و ممکن است برخی از ما به خاطر بیاوریم که او چه پاسخ ناقصی دریافت کرد. در
نویسنده: ویلیام گوردون ایست
برگردان: حسین حاتمینژاد و حمیدرضا پیغمبری
برگردان: حسین حاتمینژاد و حمیدرضا پیغمبری
افریقا کجاست؟
نوئل کَوارد، دستهی سواران (1)
«افریقا کجاست؟» این سؤال را دختر خدمتکار از قهرمان دستهی سواران که از جنگهای جنوب افریقا بازگشته بود، پرسید و ممکن است برخی از ما به خاطر بیاوریم که او چه پاسخ ناقصی دریافت کرد. در نگاه اول به نظر میرسد که این پرسش با کمک یک اطلس یا بهتر از آن یک کرهی جغرافیایی به راحتی قابل حل است. اما آیا میتوان پرسشهای مربوط به موقعیت جغرافیایی را تنها از طریق طول و عرض جغرافیایی با این ابزارهای مناسب و مفید، هم برای نقشه برداران و هم برای ناوبران، که چارچوبی خاص را بر نقشههای سطح زمین تحمیل میکنند پاسخ داد؟ راههای دریایی پس از کشف و امن شدن همواره به روی جزایر بریتانیا باز بودهاند و نه تنها راههایی که به دنیای جدید - جنوب افریقا و شرق دور- میرفتند، بلکه راههایی که با دریاهای محلیتر و نیمه بسته - دریای شمال، دریای بالتیک و مدیترانه - در ارتباط بودند در دسترس این جزایر قرار داشتند. بیتردید میتوانیم با اطمینان اعتقاد داشته باشیم که محل استقرار خشکیها و دریاها در دوران کوتاه تاریخ بشری ثابت باقی مانده است. در اینجا نظریهی درخشان وگنر (2) یعنی «اشتقاق قارهها» که چینش امروزی قارهها را در اصلی حاصل گسستن و دور شدن بخشهای یک خشکی واحد میداند، موضوع بحث ما نیست؛ زیرا این نظریه به تاریخ بشری ارتباطی ندارد بلکه با یک دوران بسیار طولانی زمینشناختی سروکار دارد. همچنین نیازی نیست که توجه خود را به نقشهی دوران متوالی زمینشناختی که مدام در حال تغییر است معطوف کنیم. در تمام دورههای تاریخی ویژگیهای موقعیتی هر مکانی واجد اهمیت هستند؛ زیرا به همراه دیگر خصوصیات جغرافیایی، نقشی در تاریخ آن مکان ایفا کردهاند. اندکی تأمل روشن میکند که موقعیت تنها یک مفهوم مطلق نیست که بتوان به شیوههای ریاضی آن را تعریف کرد، بلکه مفهومی نسبی هم هست؛ زیرا انسانها همواره در دنیایی در حال تغییر زیستهاند. بنابراین موقعیت یک مکان یک عامل جغرافیایی متغیر و همزمان ثابت است و تنها تا حدی یک حقیقت طبیعی است (چیزی که اعطا شده و تغییرناپذیر است) و تا آنجا که موقعیت متغیری نسبت به دنیای در حال تغییر به شمار میرود، باید آن را به درستی برای دورههای مختلف تاریخی ارزیابی کرد. ما نمیتوانیم با اطمینان برای موقعیت یک مکان در گذشته همان ارزشی را در نظر بگیریم که آن مکان اکنون از آن برخوردار است (مگر اینکه بخواهیم یکی دیگر از خطاهای تأثرآور تاریخی را مرتکب شویم).
... این جزیرهی کوچک و مهجور
با زمینهای اندک و هوای بس ناجور...
موقعیت جزایر بریتانیا در مراحل اولیهی تاریخشان چندان حسرت برانگیز نبود. این جزایر به مدت چندین هزاره نسبت به اغلب تمدنهای پیشرفتهی زمان به صورتی دورافتاده و حاشیهای قرار گرفته بودند. این جزایر همچون بنبستی واقعی در انتهای غربی سرزمین بزرگ آسیای اروپایی واقع شده بود؛ موقعیتی که جزایر ژاپن در انتهای شرقی آن داشتند. دو راه دریایی محلی از آبهای داخلی این جزایر میگذشت. دریاهای باریک میان بریتانیا و ایرلند راه دیگری را برای حرکت از جنوب غربی اروپا به اسکاندیناوی و ایسلند پدید میآورد. آبراه انگلستان هم برای کشتیهایی که بین دریای مدیترانه و دریای شمال و بالتیک حرکت میکردند، مسیر مهمی بود. اما اساساً جزایر بریتانیا پایانهای برای راههای مختلف محسوب میشد. در جانب غرب، اقیانوس ناشناختهی اطلس قرار داشت و با اینکه وایکینگها برای نخستین بار در سدهی دهم از آن گذشتند، این اقیانوس همچنان تا زمان کلمب (6) به صورت سدی بزرگ برجای ماند. همچنین در جانب شمال و ورای ایسلند و اسکاندیناوی غربی، دریاهایی که سطحشان به غیر از تابستانها پوشیده از یخ بود کوچهای بنبست را تشکیل میدادند (تصویر 6).
از سدهی یازدهم به بعد جنوب گرینلند که به سکونت مهاجران دانمارکی درآمده بود، به تنهایی دورترین پایگاه تمدن اروپایی را در حاشیهی اقیانوس منجمد شمالی تشکیل میداد. هیچ راه قابل عبوری از جانب شمال شرقی و شمال غربی به هند و چین و ثروت افسانهایشان - آنچنانکه کیهان شناسان تصور کرده بودند و کاوشگران در سدهی شانزدهم به جست وجوی آن برآمده بودند- وجود نداشت. حتی راه نسبتاً کوتاه به دریای سفید تنها در زمان ملکه الیزابت یکم گشوده شد.
نکتهی جالب این است که اگر بتوانیم گزارش تاسیتوس (13) را باور کنیم، رومیان موقعیت ایرلند را نسبت به انگلستان برتر میدانستند. او مینویسد «ایرلند با قرار گرفتن بر سر راه اسپانیا و بریتانیا و فراهم آوردن مسیر مناسبی به دریای گلها، در صورت تسخیر شدن و به واسطهی مزایایی که دارد باعث به هم پیوستن قدرتمندترین بخشهای امپراتوری میشود؛... از سوی دیگر بازرگانان مسیرها و بندرگاههای ایرلند را به خوبی میشناسند.» این گفته هراندازه هم که بی دقت باشد از لحاظ اطلاعات جغرافیایی که ارائه میدهد، مفید است. قسمتهای شرقی، اگر نه بخشهای جنوبی، بریتانیا روبروی بخش شمالی و کمتر متمدن سرزمین گلها و «بربرها» با دنیای غیر رومی بود که در ورای راین قرار داشت. دستیابی به بخشهای جنوبی و شرقی ایرلند با کمک بادهای جنوب غربی از طریق دریانوردی در طول سواحل پرتغال، اسپانیا و فرانسه امکانپذیر بود و راه مستقیمتر از طریق راههای کوتاه دریایی از بریتانی و کورنوال (14) میگذشت. با استاد به شواهد باستان شناسی به نظر میرسد که از این راه یا حداقل بخشی از آن دو هزار سال یا بیشتر، پیش از شکلگیری امپراتوری روم استفاده میشده است.
اما از اواخر سدههای میانی، شاهان انگلستان بر آبراه مسلط شدند و در سدهی پانزدهم - اگر نگوییم زودتر- ماهیگیرهای انگلیسی از بریستول به ایسلند دریانوردی میکردند و کشتیهای انگلیسی با ایرلند، شبه جزیرهی ایبری، فرانسه و نواحی دریای بالیک تجارت داشتند. با این وجود حقیقت این است که انگلستان در این زمینه هر چند هم که سرانجام نقشی ایفا کرد، اما نسبت به پرتغال و اسپانیا در عصر اکتشافات عقب مانده بود. تنها پس از شکست ناوگان اسپانیا در سال 1588 میلادی بود که انگلستان به یک دولت دریایی نیرومند تبدیل و برای بهرهبرداری از امکاناتی که راههای تازهی اقیانوسی فراهم آورده بودند، آماده شد.
سرگذشت کرت بین سالهای 3000 و 1900 پیش از میلاد نشان میدهد که چگونه موقعیت نسبی آن تغییر کرد. اگرچه کرت در ابتدا در حاشیهی سرزمینهای متمدن مصر، سوریه و آسیای صغیر بود، بعدها و در نتیجه قدرت دریایی و تجاریاش، مرکز جانب شرقی دریای مدیترانه شد (تصویر 11)، روابط دریایی آن از جانب غرب تا سیسیل و جنوب ایتالیا گسترش یافت و از شرق با پرگام، قبرس و سوریه ارتباط برقرار کرد. از جانب جنوب شرقی هم با مصر رابطه داشت. با انتشار تمدن از کرت به سرزمین اصلی یونان، کرت این موقعیت مرکزی را در شرق مدیترانه به یونان واگذار کرد. یونان هم به نوبهی خود این جایگاه را به روم سپرد و روم موقعیت مرکزی را در مدیترانه به نفع ایتالیا به دست آورد ولی به نظر میرسید که این امر به صورت طبیعی رخ داده است درحالی که پیش از تثبیت امپراتوری روم، موقعیت ایتالیا و سیسیل نسبت به متمدنترین سرزمینهای آن زمان بیشتر حاشیهای به نظر میآمد تا مرکزی.
در پایان میتوانیم دو نمونهی دیگر را هم مثال بزنیم تا اهمیتی تاریخی را که با مفهوم موقعیت تاریخی پیوند خورده است نشان دهیم. چگونه نواحی کم ارتفاع تحت تسلط رومیان واقع در حدود بلژیک امروزی که به طور گستردهای فاقد شهر و نسبتاً غیرمتمدن بودند، در اواخر قرون وسطی به پرجمعیتترین، شهریترین و صنعتیترین بخش اروپا تبدیل شدند؟ موقعیّت این نواحی نسبت به دنیای شناخته شده در این فاصله تغییری نکرده بود. این نواحی نزدیک به سرزمینهای بریتانیا و دریای بالتیک واقع شده بودند، اما در آن دوران در حاشیهی امپراتوری روم قرار داشتند که قلب آن در سرزمینهای مدیترانهای واقع شده بود و در ورای رود راین دنیای نسبتاً عقب افتادهای غیر رومی و «بربر» قرار داشت. در دورهی بعدی سرزمینهای بالتیک به سکونت مهاجران گل درآمد و توسط آنها متمدن شد و بندرهای زیادی در سواحل دریای بالتیک بنا شده. بریتانیا هم در این زمان سرزمینی پرجمعیتتر و مولدتر شده بود. به علاوه پیشرفتهای دریانوردی ارتباط مستقیم دریایی نواحی کم ارتفاع را با شهرهای شکوفای ایتالیایی به ویژه ونیز و جنوا فراهم کرده بود. البته ملاحظات بسیار دیگری هم در ارائهی پاسخی کامل به این پرسش دخیل هستند: این حقیقت که پایگاه اصلی فرانکها (21) که یک امپراتوری بزرگ قارهای را دور از دریای مدیترانه بنیاد گذاشتند در دو سوی پایین رود راین قرار داشت، خود عاملی مهم و تأثیرگذار است. اما روشن است که موقعیت نسبی و امکان دسترسی به نواحی کم ارتفاع از زمان رومیان بهتر شد و از این مزایای موقعیتی برای تجارت و صنعت که پیشتر پنهان و ناشناخته بود، اکنون به راحتی استفاده میشد .(22)
حال میتوانیم توضیح دهیم که چگونه ریشههای یک شهر بزرگ فرانسوی مانند لیون مدیون تغییرات در موقعیت نسبی است. لیون در سرزمین گلهای سلتی (کلتی) (23) که رومیان تصرف کردند، در قالب یک شهر وجود نداشت و رومیان آن را با تأمل خاصی به عنوان پایتخت و مرکز جادهای سرزمین گل انتخاب کردند. این امر به دو دلیل شگفتآور است: نخست به این دلیل که بسیاری از شهرهای رومی در سرزمین گلها (مانند مارسی، پاریس، اُرلئانز (24) و بورگس (25)) پیش از فتوحات رومیان به عنوان شهر، دستکم در قالبی ابتدایی وجود داشتند. دوم اینکه مکان لیون در محل تلاقی سه رود قابل کشتیرانی (رون (26) علیا، رون سفلا و سائون (27)) به نظر مکانی آرمانی برای یک شهر و مرکز جادهای به شمار میآید. این شهر نه تنها در محل تلاقی سه راه آبیای قرار گرفته است که هرکدام شرایط خاص خود را برای کشتیرانی دارند، بلکه موقعیت آن از طریق درههای رون و سائون راههای زمینیای را فراهم میکند که از جانب شرق با عبور از آلپ غربی به ایتالیا میرسند.
غیبت لیون میان شهرهای پیش از فتوحات رومیان در گل با موقعیت نسبی آن در آن زمان توجیه میشود. به نظر میرسد که رود سائون مرز میان دو دسته از مردم سلتی را تشکیل میداد (اَدوییها (28) و آلوبروگها (29)) و از آنجا که این مردم مدام در حال جنگ با یکدیگر بودند مکانی که بعدها لیون در آن بنا شد، پیشتر برای یک شهر تجاری اصلاً مناسب نمود؛ زیرا جبههای جنگی برای جامعهای شهری که برای رشد و شکوفایی به ارتباطات گستردهی ناحیهای نیاز دارد محیط مناسبی نیست.
گوردون ایست، دابلیو؛ (1392)، تاریخ در بستر جغرافیا، ترجمهی حسین حاتمینژاد، حمیدرضا پیغمبری، تهران: انتشارات پژوهشکدهی تاریخ اسلام، چاپ اول.
نوئل کَوارد، دستهی سواران (1)
«افریقا کجاست؟» این سؤال را دختر خدمتکار از قهرمان دستهی سواران که از جنگهای جنوب افریقا بازگشته بود، پرسید و ممکن است برخی از ما به خاطر بیاوریم که او چه پاسخ ناقصی دریافت کرد. در نگاه اول به نظر میرسد که این پرسش با کمک یک اطلس یا بهتر از آن یک کرهی جغرافیایی به راحتی قابل حل است. اما آیا میتوان پرسشهای مربوط به موقعیت جغرافیایی را تنها از طریق طول و عرض جغرافیایی با این ابزارهای مناسب و مفید، هم برای نقشه برداران و هم برای ناوبران، که چارچوبی خاص را بر نقشههای سطح زمین تحمیل میکنند پاسخ داد؟ راههای دریایی پس از کشف و امن شدن همواره به روی جزایر بریتانیا باز بودهاند و نه تنها راههایی که به دنیای جدید - جنوب افریقا و شرق دور- میرفتند، بلکه راههایی که با دریاهای محلیتر و نیمه بسته - دریای شمال، دریای بالتیک و مدیترانه - در ارتباط بودند در دسترس این جزایر قرار داشتند. بیتردید میتوانیم با اطمینان اعتقاد داشته باشیم که محل استقرار خشکیها و دریاها در دوران کوتاه تاریخ بشری ثابت باقی مانده است. در اینجا نظریهی درخشان وگنر (2) یعنی «اشتقاق قارهها» که چینش امروزی قارهها را در اصلی حاصل گسستن و دور شدن بخشهای یک خشکی واحد میداند، موضوع بحث ما نیست؛ زیرا این نظریه به تاریخ بشری ارتباطی ندارد بلکه با یک دوران بسیار طولانی زمینشناختی سروکار دارد. همچنین نیازی نیست که توجه خود را به نقشهی دوران متوالی زمینشناختی که مدام در حال تغییر است معطوف کنیم. در تمام دورههای تاریخی ویژگیهای موقعیتی هر مکانی واجد اهمیت هستند؛ زیرا به همراه دیگر خصوصیات جغرافیایی، نقشی در تاریخ آن مکان ایفا کردهاند. اندکی تأمل روشن میکند که موقعیت تنها یک مفهوم مطلق نیست که بتوان به شیوههای ریاضی آن را تعریف کرد، بلکه مفهومی نسبی هم هست؛ زیرا انسانها همواره در دنیایی در حال تغییر زیستهاند. بنابراین موقعیت یک مکان یک عامل جغرافیایی متغیر و همزمان ثابت است و تنها تا حدی یک حقیقت طبیعی است (چیزی که اعطا شده و تغییرناپذیر است) و تا آنجا که موقعیت متغیری نسبت به دنیای در حال تغییر به شمار میرود، باید آن را به درستی برای دورههای مختلف تاریخی ارزیابی کرد. ما نمیتوانیم با اطمینان برای موقعیت یک مکان در گذشته همان ارزشی را در نظر بگیریم که آن مکان اکنون از آن برخوردار است (مگر اینکه بخواهیم یکی دیگر از خطاهای تأثرآور تاریخی را مرتکب شویم).
تصویر 1. جهان در حدود سال 150 میلادی، از دیدگاه بطلمیوس
بنابراین اگر موقعیت از یک سو مطلق است از سوی دیگر نسبی میباشد. اما این نسبیت نسبت به چه چیزی است؟ بیش از هر چیز نسبت به آنچه یونانیان اکومن (3) میخواندند: یعنی جهان شناخته شده و مسکون که از نظر تاریخی به هیچ روی با وسعت واقعی سطح زمین برابری نداشته است؛ برای مثال دنیای شناخته شده در عصر طلایی امپراتوری روم را با دنیایی که کیهانشناسان، پس از دوران مهم اکتشافات تاریخی میشناختند مقایسه کنید (تصاویر 1 و 2)، از زمان ترسیم نقشهی اورتلیوس (4) تا کنون مرزهای دنیای شناخته شده وسیعتر شدهاند: ویژگیهای مهم نواحی خشکی و دریایی زمین تقریباً به طور کامل شناخته شدهاند؛ زیرا حداقل مرزهای اصلی مناطق قطبی ترسیم شدهاند. همچنین موقعیت یک مکان در هر دورهی تاریخی تحت تأثیر این امر است که سرزمینهای شناخته شده تا چه اندازهای مسکون یا غیرمسکون، متمدن یا غیرمتمدن هستند. سرانجام میزان حاشیهای یا مرکزی بودن یک موقعیت جغرافیایی به میزان قابل دسترسی بودن آن بستگی دارد و این امر به نوبهای خود با تغییر وسایل ارتباطی و حمل و نقل از دورهای به دورهی دیگر تغییر میکند؛ برای مثال مسیر دسترسی به نیویورک را در نظر بگیرید که چگونه بین سالهای 1800 و 1930 دچار تحول شد (تصویر 3).
تصویر 2. جهان در سال 1570 میلادی، از دیدگاه اُرتلیوس
میتوان گفت که ذاتاً یک دسته امکانات موقعیتی خاص در هر مکانی وجود دارد که در زمانهای مختلف و به درجات مختلف مورد بهرهبرداری قرار گرفتهاند. مجمع الجزایر بریتانیا نمونهای عالی برای این امر است. موقعیت این جزایر اغلب به عنوان سرمایهای دائمی و ارزشمند ستایش شده است و برای توضیح ویژگیهای خاصی از تاریخ آنها به کار رفته است. اما این موقعیت بی تردید در تمام طول تاریخ ثابت نبوده است؛ برای مثال جزیرهای بودن بریتانیا به اندازهی تاریخ بشری آن قدمت ندارد. در طی هزارههای بسیاری (مطابق با پارینهسنگی و دورهی پس از آن میان سنگی)، بریتانیا کاملاً به قارهی اروپا پیوسته بود (تصویر 4).
تصویر 3. ناحیههایی با فاصلهی یک هفتهای از نیویورک در سالهای 1800، 1830 و 1857 و مسافت سه روزه در سال 1930
تصویر 4. بریتانیا چسبیده به قارهی اروپا، حدود سال 7500 ق.م.
البته این یک واقعیت است که امروزه بریتانیا آشکارا از موقعیت برتری بهره میبرد. این جزایر از قارهی اروپا جدا، اما بسیار به آن نزدیک و به واسطهی ساختارهای زمینشناختی با آن در ارتباط هستند و نزدیکترین موضع را به امریکای شمالی در اروپا اشغال کردهاند. راههای دریایی پس از کشف و امن شدن همواره به روی جزایر بریتانیا باز بودهاند و نه تنها راههایی که به دنیای جدید - جنوب افریقا و شرق دور- میرفتند، بلکه راههایی که با دریاهای محلیتر و نیمه بسته - دریای شمال، دریای بالتیک و مدیترانه - در ارتباط بودند در دسترس این جزایر قرار داشتند. هیچ ناحیهای از خشکی بلافاصله در غرب جزایر بریتانیا و در حدفاصل راه آبی آنها با امریکای شمالی واقع نشده است، اما دیگر دولتهای اروپای غربی به خصوص پرتغال، اسپانیا، فرانسه و هلند مرزهای مشابهی با اقیانوس اطلس شمالی داشتند و در تجارت و سکونت قارهی امریکا نقش داشتهاند. در زمینهی راههای اقیانوسی به دماغهی امیدنیک و شرق دور (تصویر 5)، هم پرتغال و هم اسپانیا از موقعیت بهتری نسبت به بریتانیا برخوردار بودند و پرتغال به خوبی از آن بهره برد.
تصویر 5. راههای کشتیرانی میان بریتانیا و شرق دور
حال یک پرسش خوب این است که عامل موقعیت جغرافیایی به تنهایی تا چه حد در روند تاریخ اهمیت دارد؟ برای مثال از برخی جهات موقعیت ایرلند بر موقعیت بخش بزرگتر، حاصلخیزتر و پرجمعیتتر جزیره برتری داشته است. با اینحال این بخش بزرگتر جزیره و به ویژه انگلستان بوده است که از فرصتهای فراهم شده، به واسطهی موقعیت تازهای که جزایر بریتانیا با اکتشافات جغرافیایی اواخر سدهی پانزدهم و اوایل سدهی شانزدهم به دست آوردند، به خوبی بهره برد. ویژگی برجستهی این موقعیت جدید این بود که جزایر بریتانیا خود را در مرکز نیم کرهی شناخته شده و مسکون خاکی یافتند (5) و دروازهی ورود به اروپا از دنیای جدید شدند. در نتیجه پایان عصری که بریتانیا اینگونه توصیف میشد فرا رسید:... این جزیرهی کوچک و مهجور
با زمینهای اندک و هوای بس ناجور...
موقعیت جزایر بریتانیا در مراحل اولیهی تاریخشان چندان حسرت برانگیز نبود. این جزایر به مدت چندین هزاره نسبت به اغلب تمدنهای پیشرفتهی زمان به صورتی دورافتاده و حاشیهای قرار گرفته بودند. این جزایر همچون بنبستی واقعی در انتهای غربی سرزمین بزرگ آسیای اروپایی واقع شده بود؛ موقعیتی که جزایر ژاپن در انتهای شرقی آن داشتند. دو راه دریایی محلی از آبهای داخلی این جزایر میگذشت. دریاهای باریک میان بریتانیا و ایرلند راه دیگری را برای حرکت از جنوب غربی اروپا به اسکاندیناوی و ایسلند پدید میآورد. آبراه انگلستان هم برای کشتیهایی که بین دریای مدیترانه و دریای شمال و بالتیک حرکت میکردند، مسیر مهمی بود. اما اساساً جزایر بریتانیا پایانهای برای راههای مختلف محسوب میشد. در جانب غرب، اقیانوس ناشناختهی اطلس قرار داشت و با اینکه وایکینگها برای نخستین بار در سدهی دهم از آن گذشتند، این اقیانوس همچنان تا زمان کلمب (6) به صورت سدی بزرگ برجای ماند. همچنین در جانب شمال و ورای ایسلند و اسکاندیناوی غربی، دریاهایی که سطحشان به غیر از تابستانها پوشیده از یخ بود کوچهای بنبست را تشکیل میدادند (تصویر 6).
از سدهی یازدهم به بعد جنوب گرینلند که به سکونت مهاجران دانمارکی درآمده بود، به تنهایی دورترین پایگاه تمدن اروپایی را در حاشیهی اقیانوس منجمد شمالی تشکیل میداد. هیچ راه قابل عبوری از جانب شمال شرقی و شمال غربی به هند و چین و ثروت افسانهایشان - آنچنانکه کیهان شناسان تصور کرده بودند و کاوشگران در سدهی شانزدهم به جست وجوی آن برآمده بودند- وجود نداشت. حتی راه نسبتاً کوتاه به دریای سفید تنها در زمان ملکه الیزابت یکم گشوده شد.
تصویر 6. سرحد شمالی دنیاهای کهن و نو
اگر به هزارهی سوم پیش از میلاد، هنگامی که شیوههای زندگی به آرامی در شبه جزیرههای مدیترانه و اروپای مرکزی منتشر میشدند ذهنی سفر کنیم، درمییابیم که جزایر بریتانیا همراه فرانسهی غربی و اروپای شمالی در بین عقب افتادهترین و توسعه نیافتهترین نواحی دنیای کهن جای میگیرند (تصویر 7).
تصویر 7. نواحی فرهنگی در اروپا، حدود سالهای 2500-2000 ق.م.
فرهنگهای بعدی نوسنگی، مفرغ و عصر آهن کهن دیر و به صورتی نسبتاً ضعیف به بریتانیا وارد شدند. بااین حال ایرلند با استفادهی مناسب از منابع طلا و مس خود تمدنی اصیل و شکوفا را در اوایل عصر برنز پدید آورد که تا مدتی جریان شرق به غرب انتشار تمدن را وارونه کرد. این حقیقت باعث کمرنگ شدن این اصل کلی نمیشود که جزایر بریتانیا، به رغم فرهنگهای متمایز خود، در واقع حاشیهنشینان فرهنگهایی بودند که در قارهی اروپا رشد میکردند. هنگامی که تمدن اروپای در دوران نوسنگی و مفرغ به انتشار جمعیت و افکار برخی از نخستین مراکز تمدن (مانند مصر، بینالنهرین، کرت و دنیای اژهای) متکی بود جزایر بریتانیا موقعیتی دورافتاده و نامطلوب داشتند. این جزایر نه تنها از نظر مسافت واقعاً دورافتاده بودند بلکه با توجه به ابزارهای ارتباطی موجود در آن زمان، نسبتاً غیر قابل دسترس بودند. فاصلهی مستقیم انگلستان با مصر بیشتر از فاصلهی آلمریا در جنوب شرقی اسپانیا با این کشور نبود، اما با این وجود تمدن نوسنگی حدود پانصد سال پیش از آنکه به انگلستان برسد به آلمریا رسید. این فرهنگ ممکن است. از طریق دریای مدیترانه با زمینهای استپی شمال افریقا به آلمریا نفوذ کرده باشد در حالی که به بریتانیا از طریق قارهی اروپا وارد شد؛ مسیری که (به سبب جنگلهای وسیع، مردابها و کوهها) نفوذ کردن به آن سختتر و کندتر بود.
تصویر 8. دیوارهای رومی و مرز آنگلو- اسکاتلندی
در دورهی رومیان هم که دریای مدیترانه محور تمدن یونانی-رومی را تشکیل میداد موقعیت انگلستان همچنان دورافتاده محسوب میشد (تصویر 1)، مرکز جاذبه در امپراتوری روم از لحاظ جمعیت و تجارت در خود ایتالیا و جانب شرقی دریای مدیترانه (در مصر، سوریه و سواحلی آسیای صغیر) قرار داشت. از نظر امپراتوران رومی تنها بخش جنوبی بریتانیا، در جنوب درهی مرکزی اسکاتلند ارزش تسخیر کردن را داشت. فتح ایرلند هم تنها به طور سطحی از ذهن اگریکولا (7) گذشته بود، (8) اما هرگز به واقعیت نپیوست. فتح انگلستان بیشتر به دلیل عوامل استراتژیک بود تا اهمیت و ثروت طبیعی آن؛ زیرا برخی از اهالی جنوب انگلستان خویشاوندان گل (گالاتی) (9) خود را در مقابل رومیان یاری داده بودند. دو دیواری که لژیونهای رومی در «کمرگاه» اسکاتلند و انگلستان احداث کرده بودند ابزارهایی دفاعی در مرز شمال غربی امپراتوری روم به شمار میرفتند و در ورای آنها شیوههای زندگیای جریان داشت. که کمتر متمدن بود (تصویر 8). برای یک لژیونر رومی خدمت در این مکان و مقابله با «پیکتها (10)، کالدونیها (11) و دیگر اسکاتها (12)» احتمالاً مشابه خدمت سربازهای بریتانیایی در مرزهای شمال غربی هند بوده است (یعنی تبعیدی واقعی)، یونان هم با پایان رسیدن روزهای شکوه و عظمتش برای مقامات رومی که از قسطنطنیه به آنجا فرستاده میشدند، «زندانی واقعی» به شمار میرفت.نکتهی جالب این است که اگر بتوانیم گزارش تاسیتوس (13) را باور کنیم، رومیان موقعیت ایرلند را نسبت به انگلستان برتر میدانستند. او مینویسد «ایرلند با قرار گرفتن بر سر راه اسپانیا و بریتانیا و فراهم آوردن مسیر مناسبی به دریای گلها، در صورت تسخیر شدن و به واسطهی مزایایی که دارد باعث به هم پیوستن قدرتمندترین بخشهای امپراتوری میشود؛... از سوی دیگر بازرگانان مسیرها و بندرگاههای ایرلند را به خوبی میشناسند.» این گفته هراندازه هم که بی دقت باشد از لحاظ اطلاعات جغرافیایی که ارائه میدهد، مفید است. قسمتهای شرقی، اگر نه بخشهای جنوبی، بریتانیا روبروی بخش شمالی و کمتر متمدن سرزمین گلها و «بربرها» با دنیای غیر رومی بود که در ورای راین قرار داشت. دستیابی به بخشهای جنوبی و شرقی ایرلند با کمک بادهای جنوب غربی از طریق دریانوردی در طول سواحل پرتغال، اسپانیا و فرانسه امکانپذیر بود و راه مستقیمتر از طریق راههای کوتاه دریایی از بریتانی و کورنوال (14) میگذشت. با استاد به شواهد باستان شناسی به نظر میرسد که از این راه یا حداقل بخشی از آن دو هزار سال یا بیشتر، پیش از شکلگیری امپراتوری روم استفاده میشده است.
تصویر 9. پادشاهی کانوته، سالهای 1014-1035 میلادی به ارتباط آن با دریای شمال، دریای ایرلند و کانال انگلستان توجه کنید
بریتانیا تا مدتها به عنوان بخشی از حاشیه اروپا باقی ماند و جمعیت، زبان، مذهب و دستکم بخشی از نهادهای سیاسی خود را از اروپا دریافت میکرد. جزیرهای بودن بریتانیا و ایرلند به هیچ روی به معنای انزوای آنها نبود و مانعی هم بر سر راه وحدت سیاسی محسوب نمیشد. در دورانی که بریتانیا بخشی از واحدهای سیاسی بزرگتر بود دیگر چندان هم دورافتاده و جزیرهای به شمار نمیآمد. بخشهایی از این واحدهای سیاسی با استفاده از راههای دریایی در دریای شمال یا آبراه انگلستان به هم متصل میشدند (تصویر 9و 10). این جزیرهای بودن همچنین باعث نشد که بریتانیا بلافاصله جمعیتی دریانورد را در خود پرورش دهد و اگر مانند برخی نویسندههای آلمانی بگوییم که پیش از سدهی شانزدهم انگلستان سرزمین رعایایی بود که دور از دریا میزیستند و تجارت خارجیشان توسط بیگانگان به ویژه هانساردها (15) و ونیزیها (16) اداره میشد، اغراق کردهایم. بااینحال این دیدگاه حاوی حقیقت بزرگی است. نخستین دریانوردانی که در دوران تاریخی آبهای محلی دریای شمال، آبراه انگلستان و دریای ایرلند را وطن خود میدانستند، اهالی بریتانیا نبودند بلکه اهالی سواحل بخش بزرگتر قارهای اروپا یعنی به نوبت آنگلوساکسونها، فریسیها (17) و وایکینگها بودند.اما از اواخر سدههای میانی، شاهان انگلستان بر آبراه مسلط شدند و در سدهی پانزدهم - اگر نگوییم زودتر- ماهیگیرهای انگلیسی از بریستول به ایسلند دریانوردی میکردند و کشتیهای انگلیسی با ایرلند، شبه جزیرهی ایبری، فرانسه و نواحی دریای بالیک تجارت داشتند. با این وجود حقیقت این است که انگلستان در این زمینه هر چند هم که سرانجام نقشی ایفا کرد، اما نسبت به پرتغال و اسپانیا در عصر اکتشافات عقب مانده بود. تنها پس از شکست ناوگان اسپانیا در سال 1588 میلادی بود که انگلستان به یک دولت دریایی نیرومند تبدیل و برای بهرهبرداری از امکاناتی که راههای تازهی اقیانوسی فراهم آورده بودند، آماده شد.
تصویر 10. پادشاهی هنری دوم در نهایت وسعتش به ارتباط آن با نزدیکی خشکیها توجه کنید.
اکنون توجه خود را به اهمیت موقعیت جغرافیایی در سپیدهدم تاریخ معطوف میکنیم (تصویر 11)، هیچ کس نمیتواند این واقعیت را زیر سؤال ببرد که کِرِت، جزایر سیکلاد و تروا ناحیههایی هستند که نخستین دروازههای ورود تمدن به اروپا محسوب میشوند. اگر چنانکه برخی معتقدند این تمدن (کشاورزی، دامداری در مزارع، نگارش، زندگی شهری، فلزگری، معماری و دیگر هنرها) به یکباره در کرت پدیدار شده است، درست باشد، مطمئناً دشوار میتوان اهمیت چندانی برای عوامل جغرافیایی قائل شد. یکی از نمایندگان این دیدگاه، توینبی مینویسد: «کرت، همچون دیگر بخشهای دنیای اژهای، ناحیهای بایر، سترون، صخرهای و کوهستانی است که به واسطهی فعالیتهای خشن دریایی تکه تکه شده است». او پیدایش تمدن در سرزمینهای اژهای را در قالب پاسخ ستایش برانگیز بشر به شرایط بسیار دشوار طبیعی تفسیر میکند. بحث دربارهی اینکه این تفسیر تا چهاندازه ارزش درستی برای عوامل جغرافیایی قائل میشود ضرورتی ندارد، ولی باید یادآور شویم که کرت بزرگترین و حاصلخیزترین سرزمین در میان جزایر بسیار دریای اژه است. حال اگر دیدگاه دیگری را بپذیریم که با اقبال عمومی بیشتر مواجه شده است و اعتبار سر آرتور اِوانز (18) را هم پشت سر خود دارد و بر این باور است. که کرت نخستین تأثیرات زندگی بخش خود را از مصر گرفته است، بلافاصله توجهمان به اهمیّت عامل موقعیّت جلب میشود؛ زیرا تمدنهایی که در مصر و بینالنهرین پیشتر از کرت شکوفا شده بودند، مطمئناً بر سرزمینهای همسایهی خود بی تأثیر نبودهاند. نشانههایی از روابط کهن تجاری میان مصر و سوریه و میان مصر و جزیرهی ناکسوس (19) که در میان مجمع الجزایر سیکلاد واقع شده است، وجود دارد بینالنهرین هم روابطی با مصر و آسیای صغیر داشت؛ ناحیهای که در نزدیکی سواحل شمال غربی آن پرگام (تروا) واقع شده بود. همچنین با یادآوری اینکه کرت و به عنوان بخشی جداشده از اروپا، از هر بخش دیگری از این قاره به مصر نزدیکتر است و اینکه جزایر سیکلاد همراه دیگر مجمع الجزایرها مانند پلی سنگ چین میان آسیای صغیر و کرت قرار داشتند، این نتیجه به ذهن خطور میکند که موقعیت جغرافیای کرت و مجمع الجزایر سیکلاد عامل مهمی در پدیدآمدن و توسعهی تمدن اژهای بوده است.سرگذشت کرت بین سالهای 3000 و 1900 پیش از میلاد نشان میدهد که چگونه موقعیت نسبی آن تغییر کرد. اگرچه کرت در ابتدا در حاشیهی سرزمینهای متمدن مصر، سوریه و آسیای صغیر بود، بعدها و در نتیجه قدرت دریایی و تجاریاش، مرکز جانب شرقی دریای مدیترانه شد (تصویر 11)، روابط دریایی آن از جانب غرب تا سیسیل و جنوب ایتالیا گسترش یافت و از شرق با پرگام، قبرس و سوریه ارتباط برقرار کرد. از جانب جنوب شرقی هم با مصر رابطه داشت. با انتشار تمدن از کرت به سرزمین اصلی یونان، کرت این موقعیت مرکزی را در شرق مدیترانه به یونان واگذار کرد. یونان هم به نوبهی خود این جایگاه را به روم سپرد و روم موقعیت مرکزی را در مدیترانه به نفع ایتالیا به دست آورد ولی به نظر میرسید که این امر به صورت طبیعی رخ داده است درحالی که پیش از تثبیت امپراتوری روم، موقعیت ایتالیا و سیسیل نسبت به متمدنترین سرزمینهای آن زمان بیشتر حاشیهای به نظر میآمد تا مرکزی.
تصویر 11. موقعیت کرت، تروا، و جزایر سیکلاد دایره مرکزیت کرت و شعاع 500 مایلی آن را نشان میدهد.
سیسیل نمونهی خوب دیگری است که نشان میدهد چگونه در موقعیت نسبی تغییر رخ داده و روند تاریخ را تحت تأثیر قرار میدهد. (20) سیسیل که در ابتدا نسبت به سرزمینهای متمدن اژهای، حاشیهای محسوب میشد به ناحیهای محوری میان سرزمینهای پیشرفتهی دنیای مدیترانهای تبدیل شد و تا مدتها این موقعیت را برای خود حفظ کرد ولی زمانی که مدیترانه موقعیت محوری خود را با باز شدن راههای اقیانوسی به قارهی آمریکا و شرق دور از دست داد، موقعیت سیسیل هم از دست رفت.در پایان میتوانیم دو نمونهی دیگر را هم مثال بزنیم تا اهمیتی تاریخی را که با مفهوم موقعیت تاریخی پیوند خورده است نشان دهیم. چگونه نواحی کم ارتفاع تحت تسلط رومیان واقع در حدود بلژیک امروزی که به طور گستردهای فاقد شهر و نسبتاً غیرمتمدن بودند، در اواخر قرون وسطی به پرجمعیتترین، شهریترین و صنعتیترین بخش اروپا تبدیل شدند؟ موقعیّت این نواحی نسبت به دنیای شناخته شده در این فاصله تغییری نکرده بود. این نواحی نزدیک به سرزمینهای بریتانیا و دریای بالتیک واقع شده بودند، اما در آن دوران در حاشیهی امپراتوری روم قرار داشتند که قلب آن در سرزمینهای مدیترانهای واقع شده بود و در ورای رود راین دنیای نسبتاً عقب افتادهای غیر رومی و «بربر» قرار داشت. در دورهی بعدی سرزمینهای بالتیک به سکونت مهاجران گل درآمد و توسط آنها متمدن شد و بندرهای زیادی در سواحل دریای بالتیک بنا شده. بریتانیا هم در این زمان سرزمینی پرجمعیتتر و مولدتر شده بود. به علاوه پیشرفتهای دریانوردی ارتباط مستقیم دریایی نواحی کم ارتفاع را با شهرهای شکوفای ایتالیایی به ویژه ونیز و جنوا فراهم کرده بود. البته ملاحظات بسیار دیگری هم در ارائهی پاسخی کامل به این پرسش دخیل هستند: این حقیقت که پایگاه اصلی فرانکها (21) که یک امپراتوری بزرگ قارهای را دور از دریای مدیترانه بنیاد گذاشتند در دو سوی پایین رود راین قرار داشت، خود عاملی مهم و تأثیرگذار است. اما روشن است که موقعیت نسبی و امکان دسترسی به نواحی کم ارتفاع از زمان رومیان بهتر شد و از این مزایای موقعیتی برای تجارت و صنعت که پیشتر پنهان و ناشناخته بود، اکنون به راحتی استفاده میشد .(22)
حال میتوانیم توضیح دهیم که چگونه ریشههای یک شهر بزرگ فرانسوی مانند لیون مدیون تغییرات در موقعیت نسبی است. لیون در سرزمین گلهای سلتی (کلتی) (23) که رومیان تصرف کردند، در قالب یک شهر وجود نداشت و رومیان آن را با تأمل خاصی به عنوان پایتخت و مرکز جادهای سرزمین گل انتخاب کردند. این امر به دو دلیل شگفتآور است: نخست به این دلیل که بسیاری از شهرهای رومی در سرزمین گلها (مانند مارسی، پاریس، اُرلئانز (24) و بورگس (25)) پیش از فتوحات رومیان به عنوان شهر، دستکم در قالبی ابتدایی وجود داشتند. دوم اینکه مکان لیون در محل تلاقی سه رود قابل کشتیرانی (رون (26) علیا، رون سفلا و سائون (27)) به نظر مکانی آرمانی برای یک شهر و مرکز جادهای به شمار میآید. این شهر نه تنها در محل تلاقی سه راه آبیای قرار گرفته است که هرکدام شرایط خاص خود را برای کشتیرانی دارند، بلکه موقعیت آن از طریق درههای رون و سائون راههای زمینیای را فراهم میکند که از جانب شرق با عبور از آلپ غربی به ایتالیا میرسند.
غیبت لیون میان شهرهای پیش از فتوحات رومیان در گل با موقعیت نسبی آن در آن زمان توجیه میشود. به نظر میرسد که رود سائون مرز میان دو دسته از مردم سلتی را تشکیل میداد (اَدوییها (28) و آلوبروگها (29)) و از آنجا که این مردم مدام در حال جنگ با یکدیگر بودند مکانی که بعدها لیون در آن بنا شد، پیشتر برای یک شهر تجاری اصلاً مناسب نمود؛ زیرا جبههای جنگی برای جامعهای شهری که برای رشد و شکوفایی به ارتباطات گستردهی ناحیهای نیاز دارد محیط مناسبی نیست.
نمایش پی نوشت ها:
1. Noel Coward, Cavalcade.
2. Wegener.
3. Akumene.
4. Ortelius.
5. دربارهی این نکته نک:
Sir H. J. Mackinder, Britain and the British Seas (1902), chap. ii.
6. Columbus.
7. Agricola.
8. او گمان میکرد که میتوان ایرلند را با نیروی 7 یا 8 هزار سرباز به اطاعت واداشت.
9. Gaul.
10. Picts.
11. Caledonians.
12. Scots.
13. Tacitus.
14. Cornwall.
15. Hansards.
16. Venetians.
17. Frisians.
18. Sir Arthur Evans.
19. Naxos.
20.. دربارهی سیسیل نک:
W. Gordon East, An Historical Geography of Europe, chap. xiv.
21. Franks.
22. برای گزارشی کامل نک:
W. Gordon East, op. cit., pp. 330-9.
23. Celtic Gaul.
24. Orleans.
25. Bourges.
26. Rhêne.
27. Saône.
28. ÆEdui.
29. Allobroges.
گوردون ایست، دابلیو؛ (1392)، تاریخ در بستر جغرافیا، ترجمهی حسین حاتمینژاد، حمیدرضا پیغمبری، تهران: انتشارات پژوهشکدهی تاریخ اسلام، چاپ اول.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}