تأملی اجمالی در زبان، سبک و ساختار شعری علي معلم(1)

نويسنده: رضا اسماعيلي



اشاره‌:

«علي‌ معلم‌ دامغاني‌« از شاعران‌ برجسته‌، انديشمند، و صاحب‌ سبك‌ معاصر است‌. شاعري‌ كه‌ د‌ُرشتي‌، استحكام‌ و صلابت‌ زبانش‌ به‌ شاعران‌ سبك‌ خراساني‌، قدرت‌ خيال‌، ابهام‌ و پيچيدگي‌ بيانش‌ به‌ شاعران‌ سبك‌ هندي‌، و مضمون‌پردازي‌، لطافت‌ و نرمي‌ كلامش‌ در غزل‌، به‌ شاعران‌ سبك‌ عراقي‌ مي‌ماند. هرچند او ـ تمام‌ و كمال‌ ـ شيوة‌ خود را در شعر، شيوة‌ عراقي‌ مي‌داند. چنان‌ كه‌ در جايي‌ گفته‌ است‌:
«خود بنده، بين منطقة تهران و خراسان به دنيا آمده‌ام. اما زبان من، به جهت زيرساخت، تمايلات پارتي دارد. ولي مركزيت تهران و نوع آموزشي كه ديده‌ام، زبان عراقي را بر ذهن و شعر من مسلط كرده است.»1
قالب مورد علاقه معلم، مثنوي است. هر چند در ساير قالبها نيز ـ از جمله غزل ـ اشعار مانا و ارزشمندي سروده است.
موضوع‌ بيشتر اشعار معلم‌، «حماسه‌» است‌؛ كه‌ با مضامين‌ اجتماعي‌، سياسي‌ و تاريخي‌ آميخته‌ است‌. اين‌ شاعر فرهيخته‌، به‌ خاطر آشنايي‌ با ادبيات‌ عرب‌، برخورداري‌ از دانش‌ و بينش‌ ادبي‌، و اشراف‌ بر علوم‌ و معارف‌ زمان‌ خويش‌، شاعري‌ دقيقه‌ياب‌، ژرف‌انديش‌ و انديشه‌مدار است‌. از همين‌ رو، سرودن‌ براي‌ او، نه‌ تفنّن‌ و دلمشغولي‌، كه‌ نوعي‌ اداي‌ دين‌ به‌ جامعه‌، و گام‌ نهادن‌ در راه‌ رسالتي‌ اجتماعي‌ است‌. چنان‌ كه‌ خود در مصاحبه‌اي‌ گفته‌ است‌:
«شعر كمالي است كه مبتني بر حقيقت است. و اين حقيقت، هر گاه تجلي كند، به صورت خودش تجلي مي‌كند... شاعري كه مجلاي انوار عنايت حق نسبت به مردم واقع مي‌شود، بايد پيامهايي را برساند، و مي‌رساند. چنين شاعري، در شعر به عنوان يك امر قدسي مي‌نگرد و نه بازيچه و اسباب فخر، يا ابزاري در خدمت كسب معاش.»2
اينك‌، به‌ اغتنام‌ فرصت‌ فراهم‌ آمده‌، تأملي‌ اجمالي‌ در زبان‌، سبك‌ و ساختار شعري‌ اين‌ شاعر معاصر خواهيم‌ داشت‌. متأسفانه‌ منابع‌ ما در اين‌ بررسي‌، محدود به‌ تنها مجموعه‌ شعر اين‌ شاعر، با عنوان‌ «رجعت‌ سرخ‌ ستاره‌»، و معدود اشعاري‌ است‌ كه‌ از او، از سالهاي‌ گذشته‌ تا به‌ امروز، در ج‍ُنگهاي‌ ادبي‌ و مطبوعات‌ به‌ چاپ‌ رسيده‌ است‌. زيرا وي‌، به‌ هر علت‌ ـ از جمله‌ مشغله‌هايي‌ همچون‌ تدريس‌ و مديريت‌ اداره‌ شعر و موسيقي‌ صدا و سيما ـ كمتر موفق‌ به‌ گردآوري‌ و چاپ‌ آثار خود در قالب‌ مجموعه‌ شعر شده‌ است‌.

شاعري‌ در چالش‌ با ديروز و امروز

سالها پيش‌، وقتي‌ شعرهاي‌ معلم‌ را مي‌خواندم‌، احساس‌ مي‌كردم‌ با شاعري‌ روبه‌رو هستم‌ كه‌ هر چند ريشه‌ در گذشته‌ دارد، ولي‌ چشم‌ به‌ آينده‌ دوخته‌ است‌. شاعري‌ كه‌ پيوندهاي‌ عميقي‌ با گذشته‌ ادبي‌ ايران‌ دارد، و در عين‌ حال‌، نمي‌خواهد از قافله‌ زمان‌ عقب‌ بماند؛ و سخت‌ در جست‌ و جوي‌ راهي‌ است‌ براي‌ بيرون‌ آمدن‌ از اين‌ چالش‌ ناگزير؛ چالش‌ ميان‌ گذشته‌ و آينده‌؛ ميان‌ ديروز و امروز.
امروز ام‍ّا، وقتي‌ شعرهاي‌ معلم‌ را مي‌خوانم‌، شاعري‌ را مقابل‌ خود مي‌بينم‌ كه‌ از اين‌ چالش‌ و آزمون‌ دشوار، سربلند بيرون‌ آمده‌، و ضمن‌ حفظ‌ اصالتهاي‌ ادبي‌ خود ـ به‌ عنوان‌ يك‌ شاعر اصولگرا ـ به‌ قافله‌ شعر و ادب‌ امروز ايران‌ پيوسته‌، و با نسل‌ نوجوي‌ امروز، همراه‌ شده‌ است‌. البته‌، اين‌ همراهي‌ و همقدمي‌، براي‌ او، گاهي‌ با هزينه‌ سنگيني‌ همراه‌ شده‌؛ كه‌ معلم‌ ـ به‌ هر علت‌ ـ از پرداخت‌ آن‌، شانه خالي‌ نكرده‌ است‌؛ بخصوص‌ دوراني‌ كه‌ بر جايگاه‌ مدير كل‌ شعر و موسيقي‌ صدا و سيما تكيه‌ زده‌ بود. آري‌، نسل‌ ديروز معلم‌ را با مثنوي‌ اعجاب‌انگيز و جادويي‌ «اين‌ فصل‌ را با من‌ بخوان‌» مي‌شناسند، و نسل‌ امروز او را با ترانه‌هايي‌ كه‌ خوانندگان‌ پاپ‌ مي‌خوانند. البته‌، اين‌، چيزي‌ از شأن‌ و اعتبار شاعري‌ مثل‌ معلم‌ كم‌ نمي‌كند. هرچند، پارادوكس‌ عجيبي‌ است‌! با تمام‌ اينها، شك‌ ندارم‌ كه‌ فردا، در تاريخ‌ ادبيات‌ ما، از علي‌ معلم‌، به‌ عنوان‌ شاعري‌ مردمي‌، فرهيخته‌، توانمند و صاحب‌ سبك‌ ياد خواهد شد. و اين‌، چيز كمي‌ نيست‌. شايد همين‌ امتيازات‌ هم‌ هست‌ كه‌ امروز همه‌ ما را بر اين‌ داشته‌ است‌ كه‌ از معلم‌ بگوييم‌؛ از معلم‌ و شخصيتش‌؛ از معلم‌ و مثنويهاي‌ شورانگيزش‌؛ از معلم‌ و غزلهاي‌ با طراوتش‌؛ از معلم‌ و ترانه‌هاي‌ مردمي‌اش‌؛ از معلم‌ و... اگر تأثير اين‌ تلاشها به‌ همين‌ اندازه‌ باشد، كه‌ به‌ نسل‌ امروز و آينده‌ بياموزيم‌ كه‌ بايد قدرشناس‌ و سپاسگوي‌ پيشكسوتان‌ ادب‌ و هنر اين‌ مرز و بوم‌ باشيم‌، همين‌ اندازه‌ كافي‌ است‌؛ و به‌ نظر من‌، به‌ هدف‌ خود رسيده‌ايم‌.

آيا «معلم‌« شاعري‌ صاحب‌ سبك‌ است‌؟

براي‌ پاسخ‌ گفتن‌ به‌ اين‌ سؤال‌، ابتدا بايد به‌ تعريفي‌ از «سبك‌« بپردازيم‌. آيا تا به‌ حال‌ فكر كرده‌ايد كه‌ وجه‌ تمايز شاعراني‌ چون‌ سنايي‌، عطار، مولوي‌، سعدي‌، حافظ‌، و از شاعران‌ امروز، نيما، اخوان‌ و سهراب‌ در چيست‌؟ بي‌گمان‌ بايد گفت‌: «ويژگيهاي‌ زباني‌ و سبكي‌ آنان‌.»
بدون‌ ترديد، آنچه‌ باعث‌ تشخّص‌ و برجستگي‌ زبان‌ ادبي‌ يك‌ شاعر مي‌شود، چيزي‌ جز ويژگيهاي‌ ساختاري‌ و زباني‌ آن‌ شاعر نيست‌. براي‌ مثال‌، يكي‌ از ويژگيهاي‌ شاخص‌ زباني‌ سعدي‌، سهل‌ و ممتنع‌ بود اشعار او ـ بخصوص‌ در غزل‌ ـ است‌. حال‌ اگر حافظ‌، كه‌ صد سال‌ پس‌ از او گام‌ در وادي‌ شعر و شاعري‌ گذاشته‌ بود، در شيوه‌ غزلسرايي‌ به‌ سعدي‌ اقتدا مي‌كرد، طبعاً در اين‌ راه‌ نمي‌توانست‌ از او پيشي‌ بگيرد، و تنها در زمره‌ يكي‌ از پيروان‌ و مقلدان‌ سعدي‌ باقي‌ مي‌ماند. حال‌ آنكه‌، به‌ شهادت‌ تاريخ‌ و ديوان‌ غزليات‌ خواجه‌ حافظ‌ شيراز، لسان‌الغيب‌ شاعري‌ است‌ كه‌ غزل‌ را بعد از سعدي‌ به‌ حد كمال‌ رسانده‌ است‌. اين‌ بدان‌ خاطر است‌ كه‌ حافظ‌، با در پيش‌ گرفتن‌ رفتاري‌ فراهنجار با زبان‌، طراحي‌ نو درافكنده‌؛ و به غزل‌، هويتي‌ نو بخشيده‌ است‌. بنابراين‌ مي‌توان‌ گفت‌ كه‌ «سبك‌»، يعني‌ فرارفتن‌ از مجموعه‌ هنجارهاي‌ حاكم‌ بر زبان‌؛ به‌ شرط‌ آنكه‌ اين‌ هنجار گريزي‌، بر دو اصل‌ رسانگي‌ (ايصال‌) و زيباشناختي‌ استوار باشد. چرا كه‌ اگر شاعر پايه‌هاي‌ هنجارگريزي‌ خود را بر اين‌ دو اصل‌ بنا نكند، به‌ بيراهه‌ خواهد رفت‌. يعني‌ يا از سراب‌ فرماليسم‌ محض‌ سر درخواهد آورد، يا در همان‌ دايرة‌ تنگ‌ تكرار و تقليد، استعداد ادبي‌ او به‌ هرز خواهد رفت‌.
اما علي‌ معلم‌، ازجمله‌ شاعراني‌ است‌ كه‌ به‌ شهادت‌ آثارش‌، با برخورداري‌ از بينشي‌ ژرف‌، در اين‌ راه‌ صعب‌ و پر سنگلاخ‌ گام‌ نهاده‌ است‌. او در شعر، شايد از متقدمين‌ و حتي‌ از معاصرين‌ خويش‌ تأثير پذيرفته‌ باشد؛ ولي‌ آنچه‌ مُسلم‌ است‌، اين‌ تأثيرپذيري‌، همچون‌ تأثيري‌ است‌ كه‌ حافظ‌ از متقدمين‌ و معاصرين‌ خويش‌ همچون‌ خواجو، سلمان‌، سعدي‌ و... پذيرفته‌ است‌. كه‌ بدون‌ ترديد، اين‌ تأثير، تأثيري‌ مثبت‌ و سازنده‌ و خلاقانه‌ بوده‌ است‌. بدين‌ شكل‌ كه‌، حافظ‌، گاه‌ بيتي‌ از سعدي‌ يا خواجو را گرفته‌، صيقل‌ داده‌، و به‌ حد كمال‌ رسانده‌ است‌.
معلم‌ شاعري‌ است‌ كه‌ از استقلال‌ زباني‌ برخوردار است‌، و در شعر، سبك‌ و سياق‌ ويژه‌ خود را دارد؛ شاعري‌ است‌ كه‌ با ادبيات‌ ديروز و امروز ايران‌ آشناست‌. از همين‌ رو، در نوآوري‌، دستي‌ پ‍ُر دارد. جسارت‌ معلم‌ در «هنجارگريزي‌« و رفتار‌ «خلاف‌ آمد عادت‌« با زبان‌، كه‌ عامل‌ اصلي‌ تشخص‌ و برجستگي‌ زبان‌ ادبي‌ اوست‌، از تفكر و انديشه‌ بكر و پوياي‌ وي‌ ريشه‌ مي‌گيرد. او در زبان‌، اهل‌ خطر كردن‌ است‌؛ و همين‌ خطر كردن‌ و جسارت‌ در زبان‌، شعر او را يك‌ سر و گردن‌ از شعر معاصرانش‌ بالاتر نشانده‌ است‌. تنها نكته‌اي‌ كه‌ مي‌توان‌ در نقد اشعار او به‌ آن‌ اشاره‌ كرد، غموض‌ و پيچيدگي‌ پاره‌اي‌ از اشعار آغازين‌ اوست‌. اشعار آغازين‌ معلم‌، به‌ خاطر برخورداري‌ از همين‌ ويژگي‌، نياز به‌ ترجمه‌ و تفسير دارد. به‌ گونه‌اي‌ كه‌ بدون‌ تعبير و تفسير، پاره‌اي‌ از اشعار او، حتي‌ براي‌ مخاطب‌ خاص‌ نيز، به‌ راحتي‌ قابل‌ درك‌ و فهم‌ نيست‌. البته‌ در سروده‌هاي‌ اخير او، اين‌ ويژگي‌، تا حدود زيادي‌ رنگ‌ باخته است‌. و شايد اين‌، به‌ خاطر تعاملي‌ است‌ كه‌ در اين‌ سالها بين‌ او و خوانندگان‌ شعرش‌ برقرار شده‌ است‌. كه‌ اين‌ امر را بايد به‌ فال‌ نيك‌ گرفت‌.
شناخت‌ ويژگيهاي‌ زباني‌ و ساختاري‌ شعر معلم‌ و تأمل‌ در رفتار فراهنجار او با زبان‌، نيازمند بررسي‌ و تحقيقي‌ عميق‌ در اشعار وي‌ است‌. ولي‌ از آنجا كه‌ گفته‌اند «آب‌ دريا را اگر نتوان‌ كشيد/هم‌ به‌ قدر تشنگي‌ بايد چشيد»، در فرصتِ فراهم‌ آمده‌، به‌ بررسي‌ شاخص‌ترين‌ِ‌ اين‌ ويژگيها مي‌پردازيم‌.

1. پيچيدگي‌ و د‌ُرشتي‌ زبان‌

در آغاز اين‌ گفتار اشاره‌ شد كه‌ اشعار معلم‌، بي‌اختيار ما را به‌ ياد اشعار محكم‌، فاخر و با صلابت‌ شاعران‌ سبك‌ خراساني‌ مي‌اندازد. اينكه‌ آيا نسبتي‌ بين‌ اشعار معلم‌ و شاعران‌ سبك‌ خراساني‌ وجود دارد يا نه‌، موضوع‌ بحث‌ من‌ نيست‌. چندان‌ هم‌ دوست‌ ندارم‌ وارد اين‌ بحث‌ شوم‌. ولي‌ همين‌ اندازه‌ بايد گفت‌: از آنجا كه‌ پيچيدگي‌ و د‌ُرشتي‌ زبان‌ در اشعار معلم‌، از بسامد بالايي‌ برخوردار است‌، اين‌ خصوصيت‌ را بايد جزء ويژگيهاي‌ زباني‌ و سبكي‌ معلم‌ به‌ شمار آورد.
نمونه‌هاي‌ زير، گواه‌ صادقي‌ بر اين‌ ادعاست‌:
چند، از وهم‌، هلا، رشته‌ به‌ بربط‌ بندم‌؟/نقش‌ توحيد بر اين‌ خط‌ مقرمط‌ بندم‌؟
رسني‌ بافته‌ تقدير چنين‌ پيچا‌پيچ‌/من اگر پيچم در وهم، چه مي‌ماند؟ هيچ!3
شنيده‌ام من و نشنيده‌ها كژ آغندند/كه در قبيله، شكمخوار، سفله‌اي چندند.4
ولي ز بركه خشنسار سير پ‍َرّ‌َد باز/كه آب را پي ماهي بشولد از آغاز.5
تو را بس اين فرشتگي، زمين تيول د‌ِيو به/افاقه مفت آرزو، اگر ريا ز ريو به.6
الا كجاست اسب من، كه بشكنم چدار او/به آب نيستي زنم، برافكنم گدار او.7

2. استفاده از اوزان بلند در مثنوي

شايد اغراق‌ نباشد اگر بگوييم‌: معلم‌ چيزي‌ در حدود هفتاد درصد مثنويهايش‌ را در اوزان‌ بلند عروضي‌ گفته‌ است‌. در ادب‌ گذشته‌ پارسي‌، به‌ اين‌ اوزان‌، اوزان‌ غريب‌ و «نامطبوع‌» مي‌گفتند. چرا كه‌ طبع‌ آزمايي‌ در اين‌ وزنها، كاري‌ سخت‌ دشوار و توانفرساست‌، كه‌ از عهده‌ هر كسي‌ بر نمي‌آيد. دليل‌ ديگر اين‌ نامگذاري‌، خوش‌ ننشستن‌ اين‌ اوزان‌ به‌ ذايقه‌ خواننده‌ است‌. چرا كه‌ اكثر خوانندگان‌ شعر، بيشتر دوست‌ دارند شعري‌ را زمزمه‌ كنند كه‌ در وزني‌ كوتاه‌، ريتميك‌ و مطبوع‌ سروده‌ شده‌ باشد. به‌ خاطر آنكه‌ خواندن‌ اشعاري‌ كه‌ در اوزان‌ بلند سروده‌ شده‌، هنر و مهارتي‌ بيش‌ از استعداد يك‌ خواننده‌ معمولي‌طلب‌ مي‌كند.
تعلق‌ خاطر معلم‌ به‌ اوزان‌ بلند عروضي‌، علاوه‌ بر آنكه‌ نشان‌ از توانمندي‌ و نبوغ‌ ادبي‌ او دارد، حكايت‌ از «فكر نو» و «انديشة‌ پويا»ي‌ اين‌ شاعر معاصر مي‌كند. چرا كه‌ فكر و انديشه‌ نو، قالب‌ نو، وزن‌ نو و تكنيك‌ نو مي‌طلبد. كسي‌ كه‌ حرفي‌ براي‌ گفتن‌ دارد، به‌ دنبال‌ قالبي‌ هماهنگ‌ و متناسب‌ با جنس‌ حرف‌ خود مي‌گردد. چنان‌ كه‌ نيما مي‌گويد: «بايد قبل‌ از هر كار، دانست‌ كه‌ فلان‌ مفهوم‌ شعر در كدام‌ قالب‌ و شكل‌ متناسب‌اند.»
استفاده‌ از اوزان‌ بلند عروضي‌ در مثنويهاي‌ معلم‌، به‌ يك‌ ويژگي‌ و هنجار تبديل‌ شده‌ است‌. استفاده‌ از اوزاني‌ مانند:
«مفاعلن‌ فعلاتن‌ مفاعن‌ فعلات‌«
به‌ حق‌ حق‌ كه‌ خداونديِ زمين‌ با ماست‌
به شرق و غرب جهان، روم و زنگ و چين با ماست.
«فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلات»
اي‌ جوانان‌ چمن‌، روح‌ بهاران‌ بگذشت‌
چشمة ابر سترون شد و باران بگذشت.

3. به كارگيري كلمات مهجور، و گرايش به باستانگرايي

استفاده‌ مناسب‌ و هنرمندانه‌ از كلمات‌ به‌ ظاهر كُهنسال‌ و فراموش‌ شده‌ در شعر معاصران‌، تأييدي‌ مجدد بر اين‌ نكته‌ ظريف‌ است‌ كه‌ «كلمه‌«، تاريخ‌ مصرف‌ ندارد. بنابر اين‌، از به‌ كار بردن‌ عنوان ‌»كهنه‌« و «نو» براي‌ كلمات‌، بايد جداً پرهيز كرد. اينكه‌ گفته‌ مي‌شود شاعر معاصر كسي‌ است‌ كه‌ داراي‌ «زباني‌ نو» و امروزين‌ باشد، به‌ اين‌ معنا نيست‌ كه‌ به‌ هنگام‌ سرودن‌، فقط‌ به‌ گزينش‌ كلماتي‌ بپردازد كه‌ در محاورات‌ روزانه‌ يا نثر امروز به‌ كار گرفته‌ مي‌شوند. من‌، شاعران‌ بسياري‌ را مي‌شناسم‌ كه‌ در عصر حاضر زندگي‌ مي‌كنند، در قالبهاي‌ نيمايي‌، سپيد و آزاد شعر مي‌گويند، و در شعرشان‌ به‌ دستچين‌ كردن‌ مدرن‌ترين‌ كلمات‌ مي‌پردازند، ولي‌ از آنجا كه‌ حرفي‌ براي‌ گفتن‌ ندارند و فكرشان‌ عقب‌ مانده‌ است‌، از سطر سطر شعرشان‌ بوي‌ كهنگي‌ به‌ مشام‌ مي‌رسد. در عين‌ حال‌، شاعراني‌ هم‌ وجود دارند كه‌ حتي‌ در قالبهاي‌ سُنتي‌ مثل‌ غزل‌ و مثنوي‌، از جنس‌ زمان‌ حرف‌ مي‌زنند. بنابراين‌، معاصر بودن‌ و «زبان‌ نو» داشتن‌، ربطي‌ به‌ استفاده‌ از واژگان‌ ديروز و امروز ندارد. بلكه‌ اين‌ امر، بيشتر به‌ توانمندي‌ و مهارت‌ شاعر در به‌ فعليت‌ درآوردن‌ پتانسيل‌ كلمات‌ ارتباط‌ دارد. شاعر در هنگام‌ سرودن‌، به‌ كارگرداني‌ مي‌ماند كه‌ بايد بهترين‌ اجرا را از واژگان‌ به‌ نمايش‌ بگذارد. از اين‌ منظر، قديمي‌ترين‌ واژه‌ها نيز در يك‌ «اجراي‌ زباني» موفق‌ و هنرمندانه‌، مي‌توانند به‌ هنرنمايي‌ بپردازند، و به‌ صحنة زبان‌ وارد شوند.
اعتقاد و باور من‌ بر اين‌ است‌ كه‌ فكر و انديشه‌ شاعر، بستر اصلي‌ نوزايي‌ و تجديد حيات‌ كلمه‌ در شعر است‌. اگر شاعر، صاحب‌انديشه‌اي‌ نو و پويا باشد، شك‌ نداشته‌ باشيد كه‌ كهنه‌ترين‌ كلمات‌ نيز در ساختار زباني‌ او، به‌ زيباترين‌ شكل‌ خواهند درخشيد. چنان‌ كه‌ نيما مي‌گويد: «هركس‌ به‌ اندازه‌ فكر خود كلمه‌ دارد و در پي‌ كلمه‌ مي‌گردد. فكر مي‌زايد. اما كلمه‌، زاييده‌ نمي‌شود، مگر با فكر.شاعراني‌ كه‌ فكر ندارند، تلفيقات‌ تازه‌ هم‌ ندارند.»
معلم‌، از جمله‌ شاعراني‌ است‌ كه‌ به‌ خاطر برخورداري‌ از «فكر نو»، در صحنه‌ كارگرداني‌ كلمات‌، خوش‌ درخشيده‌ است‌. نحوه‌ اجراي‌ زباني‌ او طوري‌ است‌ كه‌ گويا به‌ كلمات‌ حياتي‌ دوباره‌ مي‌بخشد. ما، وقتي‌ مثنويهاي‌ اين‌ شاعر معاصر را مي‌خوانيم‌، با كلمات‌ به‌ ظاهر كهنه‌ و كهنسال‌ به‌ گونه‌اي‌ ملاقات‌ مي‌كنيم‌ كه‌ گويي‌ به‌ تازگي‌ متولد شده‌ و پا به‌ عرصه‌ زبان‌ گذاشته‌اند. به‌ نمونه‌هاي‌ زير توجه‌ كنيد:
آيش‌ سالزد از غربت‌ من‌ باير ماند/چمن از گل، شجر از چلچله، بي‌زاير ماند.10
دو ديگر: آنچه به ديروز ديو روز دميد/عروس بود پريروز و، زين عجوز رميد.11
سواد محمل است، هان! زدند راه عبله را/تو بي‌شرف چه مي‌كني، حنا و عطر و طبله را!12
اما ذكر اين نكته هم در اينجا خالي از فايده نيست، كه: از استاد بزرگواري مانند «معلم»، كه به راستي معلم و پير همه شاعران بعد از انقلاب است، انتظار مي‌رفت كه همچنان در خط «اعتدال» حركت كند، و از رو آوردن به وادي پرخوف و خطر «ترانه‌گويي» و «تصنيف‌سازي»، كه امروز هر از راه رسيده‌اي مدعي آن است، پرهيز كند؛ و همچنان، «معلم» بماند. رو آوردن اين رويين‌تن پارسي‌گو به عرصه «ترانه‌گويي»، درخور تأمل و شگفتي است! هرچند، ممكن است اين دانشي مرد فرهيخته، براي خود، حجتي داشته باشد، كه من از آن غافلم. و به همين خاطر، بيش از اين، در اين باب چيزي نمي‌گويم:
من‌ اين‌ حروف‌ نوشتم‌، چنان‌ كه‌ غير ندانست‌/تو هم‌ ز روي‌ كرامت‌، چنان‌ بخوان‌ كه‌ تو داني‌.
منبع: http://anjomanghalam.ir