عرفان اسلامی (1) مقدمه

نویسنده : استاد حسین انصاریان



شرح كتاب مصباح الشريعة ومفتاح الحقيقة

تمام سپاس و حمد ، و مدح و شكر براى خدايى است كه مستجمع جميع صفات كماليّه منزّه از تمام عيوب و نقايص است .
اختصاصِ تمام سپاس و ستايش براى خداى متعال عزيز به خاطر اين است كه وجود مقدّسش خالق ، صاحب جهان ، پرورش دهنده و حافظ تمام موجودات ، مبدأ رحمت و عنايت نسبت به تمام عوالم ظاهر و باطن است .
يكى از عارفان دل سوخته در حمد حضرت احديّت چنين تقرير فرموده است :
رياض حمد و ثنا و حدايق سپاس بى منته ، مختص واجب الوجودى است ـ جلّ شأنه و عمّ اِحسانُه ـ كه از فيض بى نهايت و فرط مرحمت رياحين ، موجودات را از ظلمت عدم به گلشن وجود جلوه داده است .
كريمى كه از كمال احسان ، نهال وجود بنى آدم را به آبيارى ( وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ ) به ثمر ( إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً ) مثمر و بارور فرمود .
من صورتى به صورت انسان نديده ام *** آئينه اى بدين صفت و شان نديده ام
از كوى دوست آمده ام تا به كوى دوست *** در راه كعبه خار مغيلان نديده ام
با سامرى بگوى كه اين گاو بى شعور *** گوساله تر زمردم نادان نديده ام
نازم مقام آدم خاكى نژاد را *** صورتگرى چو خالق سبحان نديده ام
گر مرد اين درى به درآ كاندرين سراى *** من سالهاست حاجب و دربان نديده ام
ساقى گرفت عهد به پاى خم غدير *** غير از قليل بر سر پيمان نديده ام
ساعى سرود چند كلامى براى پند *** شيرين تر از نصيحت لقمان نديده ام
رحيمى كه بساتين قلوب مقرّبان درگاه را به دستيارىِ «قَلْبُ المُؤْمِنِ بَيْنَ الإصْبَعَيْنِ مِنْ أَصابِع الرَّحمن» به اشجار ( أَلاَ بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ ) مُخْضر ورَيان نمود .
غفورى كه از گلزارِ ( لاَ تَقْنَطُوا مِن رَحْمَةِ اللَّهِ ) گلهاى ( إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيع ) دمانيده .
مهربانى كه در بهارستان ( لاَ تَيْأَسُوا مِن رَّوْحِ اللَّهِ ) زهره ىِ ( يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئَاتِهِمْ حَسَنَات ) برويانده .
بى مانندى كه ادراك از سياحت بيداى معرفتش «ما عَرَفْناكَ حَقّ مَعْرِفَتِك» گويان دانائى كه پويندگان دانش به پيمودن صحراى كمالش در وادىِ ( لاَ عِلْمَ لَنَا اِلاّ مَا عَلَّمْتَنَ ) پويان «لا أُحْصي ثَناءَ عَلَيْكَ أَنْتَ كَما أَثْنَيْتَ عَلى نَفْسِكَ» .
منعمى كه بلبل زبان و طوطى بيان در شاخسار نعماء و شكرستان آلاء او ابكم ( إِن تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لاَ تُحْصُوهَ ) .
قادرى كه خرد خرده دان و عقل دوربين در تماشاى گلستان صنايع و بوستان بدايع او حيران ( وَمَا قَدَرُوا اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ ) .
خداوندى كه جميع موجودات به زبان بى زبانى اداى ثناى بى منتهاى او نموده اند و به قدم عجز و ناتوانى سپاس بى قياس او پيموده اند .
عندليبان روضه ى ايجاد از هر غنچه كتابى خوانند و هر ورقى از اشجار امكان را بابى دانند .
اطفال چمن ممكنات همگى در تسبيح و تحميد و نو رسيدگان گلشن مكوّنات جملگى در تحليل و تمجيد : اگر سرو است در هوايش پا در گِل افتاده و اگر چنار است كف تضرّع گشاده و اگر صنوبر است به بندگيش قد كشيده و اگر بيد است واله و مجنونش گرديده است و اگر ارغوان است زعشقش غرقه در خون و اگر تاك است به دارش سرنگون و اگر شمشاد است به خدمتش در قيام و اگر نخل است زذكرش شيرين كام و اگر بنفشه است از غمش سوگوار و اگر لاله است زوردش داغدار و اگر سنبل است پريشانيش از اوست ، اگر گل است از مهرش سرخ روست ، اگر خاراست از گلزار آن نگار است و اگر نرگس است بيمار آن دلدار است ، اگر سوسن است حمد او گويد و اگر سمن است راه تسبيح او جويد : ( وَإِن مِن شَيْء إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلكِن لاَّ تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ ) .
روز آن است كه ما خويش بر آن يار زنيم *** نظرى سير بر آن روى چو گلنار زنيم
مشترىوار سر زلف مه خود گيريم *** فتنه و غلغله اندر همه بازار زنيم
اندر افتيم در آن گلشن چون باد صبا *** همه بر جيب گل و جعد سمن زار زنيم
نفسى كوزه زنيم و نفسى كاسه خوريم *** تا سبووار همه بر هم و خمّار زنيم
تا به كى نامه بخوانيم گه جام رسيد *** نامه را يك نفسى در سر دستار زنيم
چنگ اقبال زفرّ رخ تو ساخته شد *** واجب آيد كه دو سه زخمه بر آن تار زنيم
وقت شور آمد و هنگام نگه داشت نماند *** ما كه مستيم چه دانيم چه مقدار زنيم
خاك زر مى شود اندر كف اخوان صفا *** خاك در ديده اين عالم غدّار زنيم
مى كشانند سوى ميمنه ما را به طناب *** خيمه ى عشرت ازين بار در اسرار زنيم
شد جهان روشن و خوش از رخ آتش روئى *** خيز تا آتش در مكسبه و كار زنيم
پاره پاره شود و زنده شود چون كُه طور *** گر زبرق دل خود بر كُه كهسار زنيم
هله باقيش تو گو كه به وجود چو توئى *** سرد و حيف است كه ما حلقه ى گفتار زنيم
(الَّذي نَوَّرَ قُلُوبَ الْعارِفينَ بِذِكْرِهِ) .
« پروردگارى كه تيرگى غفلت و غبار ظلمت را از دلهاى عارفان زدود و به نور يادش روشن نمود » .
شايد بتوان گفت : منظور از ذكر در جمله ى فوق قرآن مجيد است ، چنانكه در بسيارى از آيات ، از آن به عنوان ذكر ياد شده است :
( إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ ) .
معنا اين مى شود ، كه عارفان با توفيق حضرت حق ، به كتاب الهى تسليم شده ، و موفّق به شناخت مفاهيم ملكوتى آن شدند ، و از پى معرفت به اجراى فرامين آن برخاستند ، و از اين طريق تاريكى جهل و ظلم بر نفس و بى ايمانى را زدوده و خانه ى قلب را به نور ملكوتى قرآن روشن كردند ، و با اين چراغ پر فروغ الهى ، در بين مردم زيستند ; چنانكه فرمود :
( وَجَعَلْنَا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ ) .
و ما براى او نورى قرار داديم كه در پرتو آن در بين مردم زندگى مى كند .
از بركت اين نور ، به يقين رسيدند و از پى آن يقين آراسته به حسنات اخلاقى و عملى شدند و با عنايت حق حيات طيّبه به دست آوردند :
( مَنْ عَمِلَ صَالِحاً مِن ذَكَر أَوْ أُنثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً ) .
آرى ، قرآن مجيد نور الهى است ، چنانچه خود قرآن به اين معنا شهادت مى دهد :
( وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكُمْ نُوراً مُبِين ) .
رسول خدا مى فرمايد :
(فَاِذَا الْتَبِسَتْ عَلَيْكُمُ الْفِتَنْ لَقَطْع اللّيلِ الْمُظْلِم فَعَلَيْكُمْ بِالْقُرآن .)
هرگاه فتنه ها همچون شب تاريك به شما هجوم كرد بر شما باد قرآن .
قرآن نور زندگى ، ذخيره ى قيامت ، شفيع محشر ، نجات دهنده ى از عذاب و وسيله ى رشد و كمال انسان است .
قرآن معرفت و نور ، كرامت و اصالت ، شرافت و سعادتِ دنيا و آخرت نصيب انسان مى كند .
ارتباط حقيقى با قرآن ، از انسان عارفى شوريده ، حكيمى بزرگ و سالكى واصل مى سازد .
حضرت امام خمينى رحمة الله عليه كه سر حلقه ى عارفان دوران بود و از علوم الهى بهره ى جامع داشت و شب و روزش را با قرآن مجيد سپرى مى كرد و آيه اى در كتاب الهى نبود ، مگر آنكه عامل به آن بود ، در سخنرانى مهمّى فرمودند :
« قرآن كريم مركز همه ى عرفانهاست » .
« صدرالمتألّهين شيرازى » كه روزگار ، نمونه اش را كمتر به ياد دارد ، در مقدّمه كتاب با عظمت « اسرار الآيات » مى فرمايد:
تورا سپاس مى نمائيم اى آن كه ملكوت و باطن زمين و آسمان به دست قدرت توست ، و اى آن كه اشياء مشتاقانه به سوى تو در حركت و به شوق تو در گردشند .
اى حقيقت حيات ، اى مقوّم موجودات و مقصود ما تو ، مقصد نماز و روزه ى ما توئى ، تو مقوّم وجود و عطا كننده ى خير و فرو فرستنده ى بركات و خيرات و نهايت تمايلات و غايت حركات و مصدر اشراق و پايان اشواق و گرداننده ى امور وجودى و ذات تو نور و بخشنده ى حيات عالميان است و تو خالق زمين و آسمانى .
ما را به انوار كلمات مباركت يارى و قلبهايمان را به اسرار كتاب و آيات شريفه ات نورانى و نفوس ما را از تاريكى طبيعت و نادانى پاك و ما را از پليدى عالم ظلمات خارج كن و به مشاهده ى انوار و ديدار اشراق نورت و همنشينى با نزديكان و مقرّبانت و هم صحبتى با ساكنان عالم ملكوتت و با فرشتگانى كه لحظه اى از تسبيح تو غافل و بى خبر نيستند سرفراز نما و ما را با پيغمبران و صدّيقان بويژه محمّد (صلى الله عليه وآله) كه او را مبعوث به تمام خلايق فرمودى و اهل بيت پاكيزه و برگزيده ى او ، كه بر آنان بالاترين درود درود فرستندگان و پاك ترين سلام سلام دهندگان باد ، محشور فرم .
اما بعد از اين مقدّمه : فروترين خلق خد ، و محتاج ترينشان به كرم پروردگار جهانيان ، محمّد كه صدرالدّين ناميده مى شود چنين گويد :
( هذَا بَيَانٌ لِلنَّاسِ وَهُدىً وَمَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِينَ ) .
« اين قرآن دليل روشنى براى مردم و هدايت و نصيحتى است براى پرواپيشگان » .
( قُلْ هذِهِ سَبِيلي أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلَى بَصِيرَة أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِي وَسُبْحَانَ اللَّهِ وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِكينَ ) .
« اى رسول ما امّت را بگو طريقه ى من و پيروانم همين است كه خلق را با بصيرت و بينائى به سوى خدا دعوت كنيم و خدا را از عيب و نقص منزّه دانسته و اعلام كنم كه من از مشركين نيستم » .
اين انوار علوم الهى و اسرار مسائل ربّانى و مقصود نهائى ، از قرآن است ، كه از آيات روشن كتاب او استفاده و از نزد پروردگار عالميان با عنايت و توجّه او به خلق فرو فرستاده شده است . واين انوار كليدهائى هستند كه به توسط آن درهاى بهشت و رضوان باز و گنج هاى خزائن رحمانى ظاهر و جواهر و نهانيهاى ملكوت مشاهده و انوار عالم جبروت ، يعنى عالم عقول ، كشف و هويدا مى گردد . و در آن نور چشم و روشنى ديده ى رهروان و درمان سينه هاى مؤمنان و يكتاپرستان است .
فيلسوف بزرگ جهان اسلام باز در « اسرار الآيات » در قاعده ى چهارم مى فرمايد : يكى از نامهاى قرآن نور است ; زيرا قرآن نورى است عقلى ، كه به واسطه ى آن ( تاريكى هاى حاصل از جهل انسان در ) مبدأ و معاد كشف و آشكار مى گردد و به آن نور حقايق اشياء ديده و درك مى شود . و توسّط آن نور در قيامت انسان راهنمائى يافته و راه بهشت را مى پيمايد ، چنانكه مى فرمايد :
( مَا كُنتَ تَدْرِي مَا الْكِتَابُ وَلاَ الاِْيمَانُ وَلكِن جَعَلْنَاهُ نُوراً نَهْدِي بِهِ مَن نَّشَاءُ مِنْ عِبَادِنَا وَإِنَّكَ لَتَهْدِي إِلَى صِرَاط مُّسْتَقِيم ) .
« قبل از اينكه به تو وحى رسد نمى دانستى كتاب و راه ايمان كدام است وليكن ما آن كتاب را نور گردانيديم ، كه هركس از بندگان خود را بخواهيم به آن نور هدايت مى كنيم و اينك تو كه به نور ما هدايت يافتى ، خلق را به راه راست هدايت نم » .
آرى ! قلب به توسّط قرآن نور مى گيرد و اين نور عبادت ، از همان ايمان به خد ، يقين به آخرت ، ايمان به فرشتگان ، انبيا و امامان ، و جلوه ى ديگرش عمل صالح و اخلاق حسنه است .
صدرالمتألّهين در گفتارى عميق ، فرق ما گرفتاران عالم مادّه را با عارفان حقيقى ، در ديدى كه هر دو نسبت به قرآن مجيد داريم ، چنين بيان مى كند :
ما و امثال ما از قرآن غير از سياهى كلمات چيزى مشاهده نمى كنيم ; زيرا ما در دنياى ظلمت و سياهى هستيم و هرچه در آن است امتداد مداد مادّه است .
مقصودم مادّه اى نيست كه داراى ابعاد و اجساد و هيولى و اعداد و اضداد است و از آنجا كه درك كننده چيزى را درك نمى كند مگر آنكه در قدرت و استطاعت قوّه ى ادراك او باشد ، پس حسّ جز محسوسات ر ، و خيال جز مخيّلات را و عقل جز معقولات را درك نمى كند . به عبارت ديگر هر جنس همجنس خود را مى يابد و درك مى كند . پس نور را جز به نور نمى توان درك نمود . خداوند مى فرمايد :
( وَمَن لَّمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَمَا لَهُ مِن نُور ) .
« كسى كه خداوند برايش نور قرار نداده هرگز روشنى نخواهد يافت » .
پس ما به سياهى اين چشم جز سياهى نوشته هاى كلام و سياهى اشكال كتاب را درك نمى كنيم ، وقتى از اين وجود مجازى خارج شويم و از اين شهرى كه اهلش تمام ، ظالم و در ظلمتند بيرون رويم و به سوى خدا و رسول او در قطع منزلهايى كه بين ما و مطلوب ماست هجرت كنيم ، و ما را مرگ از اين نشأت و اطوارى كه بعضى صورتهاى حسّى و بعضى خيالى و بعضى وهمى و بعضى عقلى هستند حاصل گردد و نظرمان را از تمام ماسوى الله قطع و بريده نمائيم به وجود خودمان كه همان نور و پرتو وجود حقيقى الهى است ، در وجود كلام الله محو گرديم ، خداوند ما را بعد از مرگمان زنده مى كند و از مرتبه ى محو به عالم صعود هشيارى و از عالم فنا به بقا و از مرگ به زندگى ; يعنى زندگى ثابت و باقى كه به بقاى خداوند تعالى بسته است مى رساند .
ديگر بعد از اين ما از قرآن هرگز سياهى نديده و هرچه مى بينيم سفيدى و نور خالصى است كه ظلمت و تاريكى بدان آلوده نشده است و يقين خالصى پيدا مى كنيم كه ديگر شكّ و ترديد بدان راه نيابد و به فرموده ى حق متحقّق و موصوف مى گرديم كه فرمود :
( وَلكِن جَعَلْنَاهُ نُوراً نَهْدِي بِهِ مَن نَّشَاءُ مِنْ عِبَادِنَ ) .
« ما قرآن را نور قرار داديم كه هركس از بندگان خود را بخواهيم به آن نور هدايت مى كنيم » .
( وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْم ) .
« و از نزد خود وى را علم لدنّى و اسرار غيب الهى بياموختيم » .
در اين موقع ما آيات الهى را از نسخه ى اصل كه امام مبين و ذكر حكيم و كسى كه علم كتاب نزد اوست يعنى اميرالمؤمنان (عليه السلام) مى خوانيم . خداوند مى فرمايد :
( وَإِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ ) .
« و همانا اين كتاب در نزد ما در لوح محفوظ ( كه اصل كتاب آسمانى است ) هرآينه بلند پايه و استوار است » .
و به همين جهت به آن كلامى كه بدان ناطق گشت فرمود : من نقطه ى زير «ب» هستم ، و به سينه ى شريفش اشاره كرده كه : آگاه باشيد در اينجا علوم بزرگى است اى كاش براى آن ، كسانى مى يافتم .
مى دانيد كه فسق و عصيان ، كفر و ريا و شرك و كدورت و تنگدلى و هر نوع ظلم و فساد و فحشا و منكرات ، محصول ظلمت دل و غفلت قلب است .
انسان بايد به وسيله ى توجّه به خد ، و دستورهاى انبيا و به خصوص با عمل به قرآن و پيروى از رسول اكرم و ائمه ى طاهرين از دچار شدن به غفلت قلب و ظلمت دل ، خود را حفظ كند .
اين واقعيّات سبب روشنى دل و بيدارى جان و پديد آمدن نور در قلب است .
چون قلب به ياد او بيدار و دل با نام او روشن شد ، آن نور بر كليّه ى رفتار و كردار انسان حاكم مى شود ، و پس از اينكه آن نور در اثر عمل و تقوا با وجود انسان آميخت آدمى ، عارفى كامل و سالكى خبير خواهد شد .
بنابراين اگر ذكر در اوّلين جمله ى خطبه ى كتاب ، به معناى قرآن باشد ، معناى كلام امام (عليه السلام) اين مى شود كه حضرت حق ، قلوب عارفين را به قرآنش منوّر كرد . و اگر ذكر به معناى توجّه ، يا به معناى نماز ، يا به معناى اورادى كه در كتب دعا وارد شده است باشد باز برگشت به همان معناى قرآنى دارد ; زيرا قرآن حاوى تمام حقايق و جامع همه ى واقعيات است .
(وَقَدَّسَ أَرْواحَهُمْ بِسِرِّهِ وَبِرِّهِ .)
بسيارى از روشن ضميران ، و آگاهان راه ، و عارفان بلند مرتبه ، به پيروى از انبيا و امامان و اولياى خاصّ الهى ، معتقدند « روح » از عالم الهى است كه براى تكامل و رشد و آراسته شدن به حقايق از عالم امر ، يا عالم ملكوت ، برابر با آيه ى ( وَنَفَخْتُ فِيهِ مِنْ روحِي ) در اين كالبد مادّى دميده شده است و پس از به كمال رسيدن ، به اصل خود برخواهد گشت ، و در آنجا در حالى كه كالبد مادّيش را به او برمى گردانند يعنى ( فِي مَقْعَدِ صِدْق عِندَ مَلِيك مُقْتَدِر ) قرار خواهد گرفت .
كمال روح به اين است كه به دو قوّه ى علم و عمل ، علم به حق ، علم به معاد ، علم به معاش ، علم به روابط صحيح اجتماعى ، علم به حقايق و عمل به آنها آراسته شود ، و منظور از قداست و تقدّس روح همين است و سرّ و برّ خداوند همان عنايات و الطاف اوست كه به صورت معرفت و جهاد و كوشش در عرصه گاه حيات انسان تجلّى مى كند ، و باعث مى گردد كه ارواح از زشتى و پليدى و وابستگى هاى زيانبار و به عالم عشق و جهان قداست بپيوندد ، و اعضا و جوارح را نيز به دنبال خود به حركت در آورد ، و در نتيجه از انسان موجودى ملكوتى و معنوى ساخته و او را به منبع خير و بركت نمايد .
در زمينه ى قوّه ى علميّه و عمليّه كه دو علّت براى قداست و پاكى روح است يكى از بزرگان عصر به سوره ى والعصر تكيه كرده و عقيده دارد : آنان كه از بند خسارات آزادند ، همانانند كه منوّر به نور علم و متحرّك به حركت عملى هستند ، و اين معنايى است كه از سوره ى مباركه ى والعصر استفاده مى شود .
قسم به زمان ، انسان در زيان است ، يعنى آنان كه مشغول به امور مادّى طبيعى شده ، و جز اين دنيا و آنچه در اوست چيزى نشناخته اند ، و جان آنان همچون ماهى در آب دري ، در حيوانيّت محض غرق است .
مگر آنان كه ايمان آوردند ، يعنى دل آنان و عقلشان به نور معرفت و آگاهى به معاد و شناخت پيامبران و امامان و وظايف و مسئوليّتها كه عبارت از قوّه ى نظريه است روشن شد .
و به اجراى دستورها و انجام عمل صالح برخاستند ، يعنى در جهت عمل به كلّيه ى برنامه هاى الهى كامل شدند .
و مردم را به حق سفارش كردند ، يعنى در مقام تعليم مردم نسبت به توحيد و نبوّت و امامت و فضايل انسانى برآمدند .
و مردم را به صبر سفارش كردند ، يعنى راه متخلّق شدن به اخلاق الهى را به مردم نمايانده و تا جائى كه جان آنان را از آلودگيها پاك كنند كوشيدند .
در هر صورت ، سرّ و برّ الهى كه باعث تقدّس ارواح عارفان شده ، همان علم و عملى است كه خداوند آنان را با لطف و رحمتش به آن هدايت فرموده .
عارف رومى در اين زمينه در مقام نصيحت به انسان مى فرمايد :
پيشتر آ پيشتر اى بوالوفا *** از من و ما بگذر و زوتر بي
پيشتر آ در گذر از ما و من *** پيشتر آ تا نه تو باشى نه من
كبر و تكبّر بگذار و بگير *** در عوض كبر چنين كبري
گفت الست و تو بگفتى بلى *** شكر بلى چيست كشيدن بل
سرّ بلى چيست كه يعنى منم *** حلقه زن درگه فقر و فن
هم برو از جا و هم از جا مرو *** جا زكجا حضرت بى جا كج
پاك شو از خويش و همه خاك شو *** تا كه زخاك تو برويد گي
ورچو گيا خشك شوى خوش بسوز *** تا كه زسوز تو فروزد ضي
ورشوى از سوز چو خاكسترى *** باشد خاكستر تو كيمي
بنگر در غيب چه سان كيمياست *** كاو زكف خاك بسازد تو ر
از كف دريا بنگارد زمين *** دود سيه را بنگارد سم
لقمه ى نان را مدد جان كند *** باد نفس را دهد اين علمه
جان پر از علّت او را دهى *** جان بستانى خوش و بى منته
بس كنم اين گفتن و خامش كنم *** در خمشى به سخن جان فز
(وَطَهَّرَ أَفْئِدَتَهُمْ لِفِكْرِهِ ،)
« و باطن دلهاى آنان را از تيرگيها پاك نموده تا توفيق انديشه و توجّه نسبت به او را پيدا كنند » .
قلب يا به تعبير ديگر «فؤاد» در ظاهر و در واقع عضو بسيار مهمّ و حسّاسى است ، از نظر حيات ساير اعضاء و جوارح به حيات آن وابسته است و از نظر واقع ظهارت و پاكيزگيش علّت طهارت و پاكيزه گى تمام وجود بوده ، و فساد و ناپاكى اش معلول فساد و ناپاكىِ اعضاء و جوارح است .
از رسول خد (صلى الله عليه وآله) روايت شده است :
(فِي الإِنْسانِ مُضْغَةً إِذا هِيَ سَلُمَتْ وَصَحَّتْ سَلُمَ بِها سائِرُ الْجَسَدِ ، فَإِذا سَقُمَتْ سَقُمَ بِها سائِرُ الْجَسَد .)
« در ( وجود ) انسان پاره گوشتى است ، اگر صحيح و سالم باشد ، به سلامت او تمام جسد سالم ، و اگر مريض باشد به مرض او تمام جسد مريض است .
در روايت ديگر در همان مدرك آمده :
(إِذا طابَ قَلْبُ الْمَرءِ طابَ جَسَدُهُ ، وَإِذا خَبَثَ الْقَلْبِ خَبَثَ الْجَسَدْ .)
« زمانى كه قلب انسان پاكيزه شده ، جسدش پاكيزه مى شود ، و هرگاه قلب دچار خباثت گردد ، جسد هم به تبع آن آلوده مى شود » .
امام صادق (عليه السلام) درتوضيح آيه ى شريفه ى ( إِلاَّ مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْب سَلِيم )مى فرمايد:
« قلبى است كه از اسارت دنيا آزاد باشد و از عشق شديد به مادّيت كه باعث انواع گناهان است پاك باشد » .
عظمت و ظرفيّت قلب به اندازه اى است كه رسول خدا در باره ى آن مى فرمايد :
(إِنَّ الْقَلْبَ خَزانَةُ الله تَعالى .)
« قلب خزانه ى خداى تعالى است » .
اسلام و معارف ملكوتى اين دين مبين ، علل حيات و مرگ قلب را بطور مفصّل بيان كرده اند كه توضيح بيشتر آن در جلد دوم اين نوشتار خواهد آمد .
اميرالمؤمنان (عليه السلام) مى فرمايد :
(مَنْ قَلَّ وَرَعُهُ ماتَ قَلْبُه وَمَنْ ماتَ قَلْبُهُ دَخَلَ النّار .)
« آن كه ورع و پاكدامنى اش كم است قلبش مى ميرد ، و هركس به مرگ قلب دچار شود ، وارد آتش مى گردد » .
از رسول خدا نيز روايت شده است كه فرمود :
(ثَلاثَةٌ مُجالِسَتُهُمْ تُمِيْتُ الْقَلْبُ : مُجالِسَةُ الاَْنْزالِ وَالْحَديْثُ مَعَ النِّساءِ وَمُجالِسَةُ الاَْغْنِياءِ .)
« سه چيز باعث مرگ قلب است : همنشينى با كسى كه در تمام احوالاتش پست است ، و گفتگو با زنان ، و مجالست با ثروتمندان » .
هنگامى كه دل خانه ى شيطان شود ، و فكر و ذكر و همّتى جز مادّيت و متعلّقاتش در آن راه نداشته باشد ، انسان منبع گناه و فساد مى گردد ، و به هوى و هوس اتّصال پيدا كرده به هر لذت حرامى دچار مى شود .
ولى وقتى قلب تسليم به حق شود و جايگاه تجلّى نور الهى گردد ، آراسته به صلاح شده و تمام وجود انسان را براى رساندن به خدا دنبال خود مى برد .
انسان بنابر آيات قرآن در برابر قلب مسئول است و بر اوست كه از اين خانه ى خدا مواظيت كند ، تا مركز بتها نشود و انسان را به بت پرستى نكشاند .
بهترين وسيله براى حيات قلب ، انديشه در خويش ، در جهان ، و در مبدأ و معاد و بخصوص در آيات قرآن و معارف الهيّه است .
دل اگر سالك اين مسلك گردد ، از هر شرّى خلاص ، و به هر خيرى آراسته مى شود و در عصمت ، عافيت و محافظت ، حق خواهد رفت .
آزادى از اسارت شيطان ، جدايى از گناهان ظاهر و باطن ، انديشه در حقايقِ مُلكى و ملكوتى عالم ، دل را به طهارت آراسته مى كند و زمينه ى توجّه به حضرت حق و انديشه در صفات و اسماء را براى انسان فراهم مى سازد و اين همه به دست نمى آيد مگر به توفيق حق و توفيق رفيق راه نمى شود مگر اينكه زمينه ى به دست آوردنش را خود با معرفت و جهاد در عمل فراهم آورد .
اى بى تو محال جان فزايى *** وى در دل و جان ما كجائى
گر نيم شبى زنان و گويان *** سرمست زكوى ما درآئى
جان پيش كشيم و جان چه باشد *** آخر نه تو جان جان مائى
در بام فلك درافتد آتش *** گر بر سر بام خود برآئى
با روى تو چيست قرص خورشيد *** تا لاف زند زروشنائى
هم چشمى و هم چراغ ما را *** هم دفع بلا و هم بلائى
در ديده ى نا اميد هر دم *** اى ديده ى دل چه مى نمائى
اى بلبل مست از فغانت *** مى آيد بوى آشنائى
مى نال كه ناله مرهم آمد *** بر زخم جراحت جدائى
تا كشف شود زناله ى تو *** چيزى زحقيقت خدائى
(وَشَرَحَ صُدُورَهُمْ بِنُورِهِ ،)
اين جمله اشاره به آيه ى 22 سوره ى مباركه ى زُمر است :
( أَفَمَن شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلاِْسْلاَمِ فَهُوَ عَلَى نُور مِن رَبِّهِ ) .
و نيز مايه گرفته از آيه ى شريفه ى :
( رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي ) .
و سرچشمه ى آن آيه ى شريفه ى :
( اَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَك ) .
است .
لفظ « شرح » در لغت به معنى باز كردن ، و گشادن ، گستردن ، فراخى بخشيدن و روشن و آشكار ساختن است .
و صدر به معناى سينه است كه مجازاً به معنى دل نيز مى آيد ، چون در سينه جاى دارد .
بنابراين شرح صدر يا به معنى باز كردن سينه و برطرف ساختن دلتنگى و دلگيرى است ، يا به معنى افزودن حوصله و ظرفيّت و پر تحمّل گردانيدن است» .
« ملاّ عبدالرزّاق گيلانى » با توجّه به آيه ى سوره ى زمر مى فرمايد : معنى جمله چنين است : و جا داد در سينه هاى ايشان نور معرفت خود ر ، كه از پى اين نور در برابر اسلام با تمام وجود تسليم شدند ، و اين توفيق پذيرش اسلام معلولِ علّت نورى است كه خداى متعال آن را در دل او انداخته است .
و نيز به آنچه از رسول خد (صلى الله عليه وآله) روايت شده است اشاره دارد كه مضمونش اين است :
هرگاه نور الهى در دل مؤمن تابيد دلش وسعت گرفته و دچار تنگى و تاريكى نمى شود ، و نشانه ى وجود آن نور بى ميلى به سراى غرور و رغبت به دار خلود است كه خود توشه اى براى روز و رود است .
پاك سازى قلب و دل ، مقدم بر شرح صدر است ، وذكر شرح صدر بعد از تطهير قلب ، به اين نكته اشاره دارد كه تخليه بر تحليه مقدّم است ; چرا كه تا دل از ظلمت گناهان و كدورت وابستگى هاى مادّى پاك نشود ، شايسته ى پذيرش نور معرفت نمى گردد . چنانكه طبيب تا به مريض جلاّب ندهد و اخلاط فاسده را از او دفع نكند به اغذيه ى لايقه و اشربه ى نافعه تقويت نمى نمايد و تا پارچه ى سپيد از رنگ چرك پاكيزه نگردد به حليه ى رنگ درنمى آيد .
صدر ، بالاى سينه ، قفس حفظ قلب ، و صندوقچه ى ريه و مجراى خون و هواست ، كه از استخوانها و عضلات و پرده هاى نرم و كش دارى ساخته شده و پيوسته در حال انقباض و انبساط است از آنجا كه هر گونه تأثّر فكرى و نفسانى در حركات قلب و دَوَران خون و چگونگى تنفّس ظاهر مى شود ، آن آثار معنوى را به اين دستگاههاى عضوى نسبت مى دهند .
نداشتن شرح صدر يا به اصطلاح كم حوصلگى و عجله براى رسيدن به آرزوها و غرايز درونى ، محصول آلودگى به گناه است و همه ى اينها از آثار جهل به حقايق و واقعيّات و غرض حيات است . بيشتر مردم براى فرار از رنج ها و ترس از سرنوشت نامعلوم خود به انواع سرگرميهاى دنيوى كه از عوامل غفلت است و مهمترين اثر شوم و خطرناكش تخدير شعور مى باشد گرفتار مى شوند .
به طور كلّى ضيق صدر و گرفتگى سينه ، كه موجب ضعف اراده و تحيّر در تصميم و درماندگى در كار مى شود ، برگرفته از نوعى انفعال و تأثر روحى و از آثار كشش تخيّلات و جاذبه هاى آن است .
همين كه انسان بتواند خود را از معرض جاذبه ى مخالف و تأثيرات آن برهاند و در يك جهت مصمّم شود و به آن روى آورد ، سينه اش باز مى گردد و مسيرش آسان مى شود .
شايد منظور از شرح صدر كه در آيه ى 125 از سوره ى انعام آمده و در باره ى اسلام و كفر است همين معنا باشد :
( فَمَن يُرِدِ اللّهُ أَن يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلاِْسْلاَمِ وَمَن يُرِدْ أَن يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقاً حَرَج ) .
« پس هركسى را كه خداوند بخواهد هدايتش كند ، سينه اش را براى اسلام مى گشايد ، و كسى را كه بخواهد گمراه نمايد ، سينه اش را تنگ و دشوار مى گرداند » .
از آثار مهمّ شرح صدر ، به هر معنايى كه باشد ، بيرون آمدن از حال ترديد و تصميم در كار و تحمّل دشوارى ها و اطمينان نفس است .
از مضمون آياتى كه درباره ى موسى و پيامبر اسلام آمده و سيره اى كه از انبيا رسيده ، معلوم مى شود كه مهمترين عامل پيشرفت دعوت پيامبران ، پس از دريافت وحى و قيام به رسالت ، همين شرح صدر بوده كه در ضمن قيام به رسالت و برخورد با دشمنى ها و سختى ها و يا راهنمائى هاى خداوند از آن برخوردار مى شوند .
هزار ساله ره است از تو تا مسلمانى *** هزار سال دگر تا به حدّ انسانى
اگر تو سلسله ى عشق را بجنبانى *** درون طاس فلك مهره را بغلطانى
اگر زنقش وزنقّاش باشدت خبرى *** سمند فكر به بالاى عرش بر رانى
بزرگوار نژادى به قدر اصل و نسب *** ولى چه سود كه تو قدر خود نمى دانى
نرفته اى تو بدين وادى طويل آسا *** چو روز سِيْر درآيد در او فرومانى
بيا تو گوهر خود را درين عدم بشنو *** كه هيچ غصّه نباشد بتر زنادانى
چو عيسيى تو در اين دير و موسى اندر طور *** نه طيلسان و نه ناقوس و نى چو رهبانى
چو صعوه در ته چاهى حريف يوز مشو *** كه شاهبازى و سيمرغ را سليمانى
زجام و ساغر وحدت اگر بنوشى مى *** چو خضر سرّ معانى زلوح برخوانى
نديده صورت خود را در آينه روشن *** معانيى كه حقيقت بود كجا دانى
گشاى ديده ى باطن در اين محيط ظهور *** ببين تو در صدف آشكار معانى
(وَأَنْطَقَهُمْ بَيانَهُ .)
و خداى متعال با نعمت ارزشمند بيان ، عارفان را به وادى ثن ، سپاس و شكر رهنمون شده و زبان آنان را نسبت به حقايق گويا كرده است .
به آنان توفيق داد تا به نشر واقعيّاتى كه به سبب طهارت باطن ، و شرح صدر و جهاد در راه معرفت يافته اند بپردازند ، و در مقام شناساندن توحيد ، معاد ، نبوّت امامت و فضايل اخلاقى ، در ميان جاهلان اقدام نمايند ، و آن تشنگان را به سرچشمه ى درستى ها رهنمون شوند .
(وَشَغَلَهُمْ بِخِدْمَتِهِ .)
پروردگار متعال از باب لطف و عنايت ، عارفان را در راه خود و در مسير ايمان و اعتقاد ، به خدمت خود گرفت و آنان را توفيقى مرحمت فرمود كه از بركت آن به خدمات مهمّى در راه عشق به حقّ و احسان به خلق موفّق شدند .
(وَوَفَّقَهُمْ لِعِبادَتِهِ .)
« و آنان را توفيق عبادت داد » .
عبادت حقيقتى است مركّب از يك سلسله واقعيّات و حقايق ، كه اين مقدّمه گنجايش تفيسر و توضيح آن را ندارد ، به خواست حق در ابوابى كه در زمينه ى اين مسئله در سطور آينده خواهد آمد به شرح و بيانش مى پردازم .
عارفان گول اين چند روزه ى ظاهر را نخوردند ، تن به لذّات غلط نداند ، و حيات آخرت به زندگى عاريت نفروختند .
صاحب « كشف الحقائق » مى فرمايد : بدان كه اهل شريعت و اهل حكمت مى گويند : كه حيات دنيا چند روز بيش نبوده و حيات آخرت را هرگز انقطاع نيست ، پس هر كه حقيقت دنيا را شناخت و غرض و مقصود دنيا را دانست و اجتماع نور را با ظلمت ، يعنى اجتماع روح را كه نور محض است با قالب كه ظلمت محض است معلوم كرد ، و دانست كه فايده ى وى چيست و حيات دنيا را به همان كار كه غرض و مقصود است صرف كرد و حيات دنيا را فداى حيات آخرت گردانيد و در اين حيات دنيا همه رنج و مجاهده اختيار كرد ، با قيد آنكه در حيات آخرت همه آسايش و مشاهده باشد ، يعنى تمام حيات دنيا را به كسب عمل صالح و به طلب علم نافع كه بذر حيات طيّبه و سبب لذّت دائمه است مصروف گردانيد ، در حيات آخرت به عذاب و عقوبت گرفتار خواهد بود در آسايش و راحت افتاد .
و هركه حقيقت حيات دنيا را نشناخت و ندانست كه غرض و مقصود از حيات دنيا چيست و در حيات دنيا همه راحت و آسايش اختيار كرد ، يعنى تمام حيات دنيا را به طلب لذّات و شهوات بدنى كه بذر عذاب و عقوبت است مصروف گردانيد ، در حيات آخرت به عذاب و عقوبت گرفتار خواهد بود اين است معناى :
«الدُّنيا مَزْرَعَةُ الآخِرَةِ»
و اين است معناى كريمه ى :
( مَن كَانَ يُرِيدُ حَرْثَ الاْخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فِي حَرْثِهِ وَمَن كَانَ يُرِيدُ حَرْثَ الدُّنْيَا نُوْتِهِ مِنْهَا وَمَا لَهُ فِي الآخِرَةِ مِن نَصِيب ) .
(وَاسْتَعْبَدَهُمْ بِالْعِبادَةِ عَلى مُشاهِدَتِهِ ،)
« از آنان خالصانه خواست ، تا از بركت آن بندگى به مشاهده ى انوار جلال و جمال با چشم قلب موفّق شوند » .
(وَدَعاهُمْ إِلى رَحْمَتِهِ ،)
« و آنان را بسوى رحمت خود فراخواند » .
(وَصَلَّى اللهُ عَلى مُحَمَّد إِمامِ الْمُتَّقينَ ، وَقائِدِ الْمُوَحِّدينَ ، وَمُونِسِ الْمُقَرَّبينَ وَعَلى آلِهِ الْمُنْتَخَبينَ .)
« و درود و رحمت الهى بر محمّد (صلى الله عليه وآله) پيشواى پرهيزكاران ، و كشاننده ى اهل توحيد به بهشت ، و همنشين بندگان مقرّب حضرت محبوب و بر آل او كه زبده ى كائنات و برگزيدگان حقّند » .
الهى ! اى اميد درماندگان ، اى ياور بيچارگان ، اى تكيه گاه از راه ماندگان ، اى سرمايه ى افتادگان ، باز هم به پيشگاهت عرضه مى دارم : دستم تهى ، پرونده ام سنگين ، دلم سياه و مويم سپيد است ، اميدم از همه چيز نااميد ، و تنها دل به تو بسته ام ، از غم دنيا فارغم كن ، از ملالت و كسالت نجاتم ده ، مرگم را شهادت در راهت مقرّر فرم ، و در دنيا و آخرت دستم را از دامن لطف و رحمتت كوتاه مگردان .
روى بنما به ما مكن مستور *** اى به هفت آسمان چو مه مشهور
ما يكى جمع عاشقان زهوس *** آمديم از سفر زراهى دور
اى كه در عين جان خود دارى *** آمديم از سفر زراهى دور
سر فرو كن زبام و خوش بنگر *** جانب جمع عاشقى رنجور
ساقى عارفان شرابى ده *** كان نه ازخم بود نه از انگور
زان شرابى كه بوى جوشش او *** مردگان را كشد برون از گور
منبع: http://erfan.ir