خاطراتي از سوره ي ياسين(قسمت دوم)

نويسنده: محمد عبداللهيان



3. تأثير آيه اي از «يس»

آيت الله شيخ مجتبي قزويني(قدس سره) که از اصحاب خاصّ ائمه طاهرين(ع) - اعلي الله درجاته في أعلي علّيّين- بودند، مي گفتند، روزي، در زمان رضا شاه (و شيوع خودباختگي تام، تجدّد مآبي خام، بي ديني جاهلانه و تقليدي و پيروي از فرهنگ استعماري)، از صحن مطهّر حضرت امام رضا(ع) (صحن عتيق يا انقلاب فعلي) عبور مي کردم - درآن روزگار، حرم و صحن هاي مطهّر به اندازه ي اين زمان ها شلوغ و پر ازدحام نبود - به مقابل ايوان طلا که رسيدم، ديدم پيرمردي نشسته و قرآني در دست دارد و مشغول تلاوت آن است. ناگهان، مردي از متجدّدين بي معنا و بي محتواي آن روز، رسيد و با نوک کفشش به زيردست پيرمرد زد، به طوري که قرآن کريم بر روي زمين افتاد، سپس، خطاب به پيرمرد گفت: اين کتاب به چه درد تو مي خورد که نشسته اي و آن را مي خواني، از اين کتاب چه کاري بر مي آيد. من از ديدن اين منظره و اين توهين بزرگ به قرآن کريم، چنان از کوره در رفتم و عصباني شدم، که وصف آن برايم مشکل است. فوراً جلو رفتم و از آن مرد پرسيدم: چرا اين کار را کردي؟ جواب داد: خوب، مگر غير از اين است؟ گفتم: آري غير از اين است، مي خواهي حالا به تو بفهمانم که اين کتاب چيست و از آن، چه قدر کار ساخته است؟
آيه اي (از سوره ي يس) را در دلم خطور دادم و هنوز نخوانده بودم که مردک، دل درد شديدي گرفت و شروع به ناله و فرياد و التماس نمود... بعد از چند لحظه، به او چنين اشاره کردم که: پاشو و از مقابل چشمم گم شو! درد او برطرف شد و فوري رفت... .
پس از چند سال، يک روز، شخصي با ظاهري خداپسند نزد من آمد و گفت: آيا مرا مي شناسي؟ گفتم: خير. گفت: من همان فردي هستم که آن حادثه برايم پيش آمد و از آن روز به بعد، به برکت نفس قدسي و قرآني شما در طريق هدايت قرارگرفتم و زندگيم کاملاً دگرگون شده است.
(و ننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمه للمؤمنين، و لايزيد الظالمين ألاّ خساراً). (سوره ي اسراء، آيه ي 82) (به نقل از کتاب متأله قرآني، ص332)

رفع مشکل بزرگ

قرار بود که مرحوم حاج ميرزا اسدالله اسکندري(از دوستان مرحوم حاج شيخ مجتبي قزويني) با همسرش، عازم سفرحج شود. براي خداحافظي، نزد حاج شيخ آمد و درخواست نمود که دستوري بفرماييد؛ تا در سفر، اگر مشکلي پيش آمد، استفاده کنم.
ايشان نيز دستوري در مورد خواندن سوره ي يس به مرحوم اسکندري، آموختند. بعد از مدت کمي حاجي اسکندري راهي سفرگشت و اتفاقاً درآخرين روزهاي اقامت در مکه ي مکرمه، گذرنامه ي ايشان و همسرشان گم شد، در حالي که به شدت ناراحت و مضطرب بودند، يک باره، به ياد توصيه ي حاج شيخ افتادند وآن را انجام دادند، سپس به سفارت مراجعه کردند. ده ها هزارگذرنامه، در قفسه ها چيده شده بود، با التماس زياد از مسئولين اداره ي گذرنامه درخواست نمودندکه به ايشان اجازه بدهند،گذرنامه ها را بررسي کند؛ تا شايدگذرنامه ي گم شده اش را پيدا کند. اعضاي سفارت، با تمسخر و بي اعتنايي، گفتند: نگاه کن!
مرحوم اسکندري با اميدواري از بين آن همه گذرنامه، يکي را بيرون آورد و به محض اينکه به آن نگاه کرد، با نام خود و همسرش روبرو شد. مسؤولين اداره ي گذرنامه، در حالي که بسيار تعجب کرده بودند، با دقت، گذرنامه و عکس آن را مورد بررسي قرار دادند: بله! عکس خود آقاي اسکندري بود. مشکل آقاي اسکندري حل شد و ايشان با خوشحالي، آماده ي بازگشت به ايران گرديد.
منبع: کتاب بشارت 63