نویسنده: محمد کاظم شاکر
 
برخی از مفسران و لغت‌شناسان درصدد تعیین وجوه معانی نفس برآمده‌اند. طبرسی در مجمع البیان می‌نویسد: نفس در کلام بر سه وجه است: 1. به معنای روح؛ 2. به معنای تأکید؛ 3. به معنای ذات که این وجه، معنای اصلی نفس است. (1) او در توضیح معنای اصلی نفس (ذات) می‌گوید: نفس، حقیقتی از شیء است که ویژه‌ی آن است؛ به گونه‌ای که اگر جز آن، چیزهای دیگر نابود شوند، شیء از بین نرود. در واقع نفس هر چیز معادل ذات آن چیز است، جز آنکه لفظ نفس برای تأکید به کار می‌رود؛ ولی لفظ ذات برای تأکید به کار نمی‌رود. (2) طبرسی در جای دیگری «اراده» و «غیب» را نیز از معانی نفس برشمرده است. (3) آنچه در این بخش مورد نظر ماست، معانی کاربردی نفس در قرآن کریم است، گرچه ممکن است این واژه در کلام عرب در وجوه دیگری نیز به کار رفته باشد.
عقل مظهر خودیت مطلوب در انسان است و از این جهت می‌توان به عقل نیز نفس اطلاق کرد؛ برای نمونه در آیات زیر مراد از نفس، عقل است: «وَمَنْ یرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْرَاهِیمَ إِلَّا مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ» (40) و «فَرَجَعُوا إِلَى أَنْفُسِهِمْ فَقَالُوا إِنَّکُمْ أَنْتُمُ الظَّالِمُونَ». (41) در آیه‌ی اول روشن است سفاهت و حماقت به معنای کم‌خردی است. کلمه «نفس» 140 بار و کلمه «نفوس» 2 بار و کلمه «انفس» 153 بار در قرآن کریم آمده است. در همه‌ی این موارد، نفس به معنای ذات و حقیقت شیء آمده، گرچه مصادیق آن متفاوت است؛ از این رو شاید بهتر باشد به جای «وجوه معانی» بگوییم «وجوه مصادیق». اکنون به ذکر برخی از این وجوه می‌پردازیم.

1. ذات حق تعالی

در چند مورد کلمه‌ی نفس به حق تعالی اضافه شده است. همان طور که علامه طباطبایی می‌گوید: «نفس الشیء» همان «شیء» است و معنایی جدا از مضافٌ الیه ندارد و از این رو بر هر چیزی، حتی خداوند متعال اطلاق شدنی است. به همین دلیل در این آیات، نفس خداوند به معنای ذات خداوند است: «کَتَبَ عَلَى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ»، (4) «کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلَى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ»، (5) «وَیحَذِّرُکُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَإِلَى اللَّهِ الْمَصِیرُ» (6) و «وَیحَذِّرُکُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ». (7) طبرسی در مورد دو آیه نخست می‌نویسد: «کَتَبَ عَلَى نَفْسِهِ»، یعنی «اوجبها علی ذاته». (8) در مورد آیات سوم و چهارم نیز برخی لغت‌شناسان و مفسران تصریح کرده‌اند مراد از آن، ذات خداوند است. (9)

2. انسان با تشخص فردی

در مواردی از آیات، مراد از «نفس» فردی از افراد انسان است، صرف‌نظر از توجه به روح یا جسم و محتویات درونی انسان، مانند «مَنْ قَتَلَ نَفْسًا بِغَیرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِی الْأَرْضِ فَکَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعًا»، (10) «هُوَ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ وَاحِدَةٍ وَجَعَلَ مِنْهَا زَوْجَهَا»، (11) «کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ»، (12) «وَنَضَعُ الْمَوَازِینَ الْقِسْطَ لِیوْمِ الْقِیامَةِ فَلَا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَیئًا»، (13) «وَلَا یقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ» (14) و «وَمَا تَدْرِی نَفْسٌ بِأَی أَرْضٍ تَمُوتُ». (15)

3. انسان با تشخص جمعی

گاهی مراد از نفس، خود جمعی است. خود جمعی به اوصافی اطلاق می‌شود که بین افراد یک گروه، قوم یا نوع مشترک هستند. نفس در آیات زیر در این معنا به کار رفته است: «لَقَدْ جَاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ»، (16) «وَمِنْ آیاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْوَاجًا لِتَسْکُنُوا إِلَیهَا» (17) و «لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ إِذْ بَعَثَ فِیهِمْ رَسُولًا مِنْ أَنْفُسِهِمْ». (18) پیداست در این آیات، مراد از نفس، خود فردی نیست، بلکه خود جمعی و نوعی است؛ یعنی اگر می‌فرماید پیامبر از میان خودتان انتخاب شده است، به این معناست که او خصوصیات نوعی و جمعی شما را دارد؛ یعنی شما اگر عرب هستید، پیامبر نیز عرب است، شما اگر امی هستید، پیامبر هم امّی است و... در اینجا ذکر دو نکته لازم است:
نخست آنکه در بعضی از آیات، واژه‌ی «أَنْفُسِکُمْ» به معنای «همدیگر» است. این قبیل آیات نیز در وجه دوم قرار می‌گیرد؛ مانند آیه‌ی «فَإِذَا دَخَلْتُمْ بُیوتًا فَسَلِّمُوا عَلَى أَنْفُسِکُمْ». (19) برخی پنداشته‌اند منظور آیه آن است که اگر در خانه‌ای وارد شدید، بر خود سلام کنید؛ در حالی که مراد آن است که به یکدیگر سلام کنید. (20) همچنین است آیات ذیل: «وَلَا تُخْرِجُونَ أَنْفُسَکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ» (21) «وَلَا تَقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ» (22) و «وَلَا تَلْمِزُوا أَنْفُسَکُمْ». (23)
دوم آنکه نباید پنداشت هر جا نفس به صورت جمع (نفوس یا انفس) آمده، مراد از آن خود جمعی و نوعی است، بلکه نفس در آیاتی، نظیر «وَإِذَا النُّفُوسُ زُوِّجَتْ» (24) و «وَالْمُطَلَّقَاتُ یتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلَاثَةَ قُرُوءٍ» (25) به معنای شخص است.

4. طبیعت اولیه‌ی حاکم بر انسان

در بعضی از آیات، نفس بر طبیعت انسان اطلاق شده که دارای فعل و انفعالاتی است؛ از جمله آنکه خواهش‌هایی دارد، کارهای زشت را برای انسان زیبا جلوه می‌دهد و امر به بدی می‌کند. نفس در آیات زیر در این معنا به کار رفته است: «إِنْ یتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَمَا تَهْوَى الْأَنْفُسُ» (26) و «وَأَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَنَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوَى...»، (27) «وَفِیهَا مَا تَشْتَهِیهِ الْأَنْفُسُ وَتَلَذُّ الْأَعْینُ»، (28) «وَمَنْ یوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»، (29) «وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ» (30) و «إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ». (31) باید توجه داشت نفس در این آیات به معنای قوه‌ای از قوای انسان نیست که در مقابل آن نفس‌های دیگری وجود داشته باشد، بلکه انسان دارای یک حقیقت واحد است که از آن به نفس تعبیر می‌شود؛ اما این حقیقت واحد قابلیت آن را دارد که حالات مختلف گیرد: گاهی در پی لذت است و هوا و شهوت در او شعله‌ور می‌شود. این حالت، اماره نامیده می‌شود. پس از نیل آدمی به مقصود، کشش نفس خاموش می‌شود و هوا در او فرو می‌نشیند. در نتیجه نفس از تب‌وتاب می‌افتد و خود را می‌یابد (وجدان) و در پی این خودیابی می‌تواند خارج از فرمان هوا، ناراستی‌های عمل خویش را بازیابد. حاصل کار، ملامت خود است. نفس در این حالت، لوامه است. حالت دیگر نفس هنگامی ظهور می‌کند که آدمی به خدا توجه پیدا کند. توجه یافتن به خدا آرامش عمیق در نفس پدید می‌آورد. با ظهور چنین آرامش و اطمینانی در نفس، صفت مطمئنه، زیبنده‌ی آن می‌شود. (32)
آنچه در اینجا مهم است، این است که «نفس» به خودی خود اماره است و میل به بدی دارد و این طبیعت اولیه‌ی اوست و تنها در سایه‌ی تربیت الهی و انسانی است که نفس از هوا و شهوت بازداشته می‌شود و صفات نیک می‌گیرد. با این تفسیر، علت نسبت دادن رفتارهایی، نظیر ظلم، کفران و حرص به انسان در آیاتی، مانند «إِنَّ الْإِنْسَانَ لَظَلُومٌ کَفَّارٌ» (33) و «إِنَّ الْإِنْسَانَ خُلِقَ هَلُوعًا» (34) روشن می‌شود؛ (35) از این رو در قرآن تنها صفت اماره بودن به مطلق نفس نسبت داده شده است: «إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ» در این آیه «نفس» موضوع است و «اماره» محمول؛ یعنی خود نفس طبیعتاً اماره است؛ اما طبیعتاً مطمئنه نیست؛ لذا در جایی نداریم «إِنَّ النَّفْسَ الْمُطْمَئِنَّةُ». چنانچه نفس بخواهد زیور مطمئنه بودن بر تن گیرد، باید ابتدا آن را کسب کند تا با این وصف کمالی شایسته‌ی خطاب «یا أَیتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ» شود.
این تعبیر از نفس در روایات نیز به کار رفته است. در برخی از روایات نفس در مقابل عقل قرار گرفته است؛ در حالی که عقل خود از شئون نفس است؛ برای مثال در نهج‌البلاغه در وصف سالک طریق خدا آمده است: «قد احیی عقله و امات نفسه: همانا خرد خود را زنده گرداند و نفس خویش را میراند». (36)
در لسان العرب از ابن خالویه نقل شده است که نفس چیزی است که موجب تمیز (تشخیص) می‌شود و از ابن عباس نیز نقل شده که گفته است: هر انسانی دو نفس دارد: یکی نفس عقل که مایه‌ی تمیز است و دیگری نفس روح که مایه‌ی حیات است. در این حدیث و موارد مشابه آن، مراد از نفس، هوای نفس است که به طور طبیعی بر نفس حاکم است و او را به انحطاط می‌کشاند؛ بنابراین در واقع عبارت چنین بوده است: «قد احیی عقله و امات هوی نفسه»؛ همان طور که در جای دیگری از نهج‌البلاغه آمده است: «فرحم الله رجلا نزع عن شهوته و قمع هوی نفسه، فان هذه النفس ابعد شیء منزعا و انها لاتزال تنزع الی معصیة فی هوی: پس خدا بیامرزد کسی را که شهوت را مغلوب کند و هوای نفس را سرکوب که نفس را به دشواری توان از شهوت کندن که پیوسته خواهان نافرمانی است و هوس‌راندن». (37)
بنابراین روایاتی که در ذم نفس وارد شده است، نفس را از جهت حالات بدی که بر آن حاکم شده - که به تعبیر امام علی (علیه‌السلام) به دشواری می‌توان آن حالات را از آن کند - نکوهیده است. دو روایت ذیل را نیز باید در همین مورد ارزیابی کرد: «المؤمن... اوسع شیء صدراً و اذل شیء نفساً: مؤمن سینه‌اش بسیار فراخ است و نفسش بسیار خوار است». (38) «و اعلموا عبادالله ان المؤمن لایصبح و لا یمسی الا و نفسه ظنون عنده: بندگان خدا، بدانید که مؤمن شب را به روز و روز را به شب نمی‌رساند، جز آنکه نفس خود را نزد خویش متهم می‌داند». (39)  

5. عقل

عقل مظهر خودیت مطلوب در انسان است و از این جهت می‌توان به عقل نیز نفس اطلاق کرد؛ برای نمونه در آیات زیر مراد از نفس، عقل است: «وَمَنْ یرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْرَاهِیمَ إِلَّا مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ» (40) و «فَرَجَعُوا إِلَى أَنْفُسِهِمْ فَقَالُوا إِنَّکُمْ أَنْتُمُ الظَّالِمُونَ». (41) در آیه‌ی اول روشن است سفاهت و حماقت به معنای کم‌خردی است. آیه‌ی دوم گویای این معناست که بت‌پرستان بعد از شنیدن سخن حضرت ابراهیم به خود آمدند؛ یعنی به فکر فرورفتند و پس از آنکه عقاید خرافی خود را مخالف با خرد یافتند، خود را ملامت کردند. علامه طباطبایی در این باره می‌نویسد: این جمله کنایه از تنبه و تفکر آنهاست. (42)
در لسان العرب از ابن خالویه نقل شده است که نفس چیزی است که موجب تمیز (تشخیص) می‌شود (43) و از ابن عباس نیز نقل شده که گفته است: هر انسانی دو نفس دارد: یکی نفس عقل که مایه‌ی تمیز است و دیگری نفس روح که مایه‌ی حیات است. (44)
در آیه‌ی کریمه‌ی «اللَّهُ یتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِهَا وَالَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنَامِهَا» (45) برخی گفته‌اند مراد از نفسی که هنگام مرگ گرفته می‌شود، روح است (که در وجه هفتم به آن خواهیم پرداخت) و مراد از نفسی که در خواب گرفته می‌شود، قوه‌ی عقل است. (46)

6. قلب

گاهی مراد از نفس، قلب و درون انسان است؛ مانند این موارد: «وَإِنْ تُبْدُوا مَا فِی أَنْفُسِکُمْ أَوْ تُخْفُوهُ یحَاسِبْکُمْ بِهِ اللَّهُ»، (47) «فَأَسَرَّهَا یوسُفُ فِی نَفْسِهِ وَلَمْ یبْدِهَا لَهُمْ»، (48) «وَاذْکُرْ رَبَّکَ فِی نَفْسِکَ تَضَرُّعًا وَخِیفَةً» (49) و «... إِلَّا حَاجَةً فِی نَفْسِ یعْقُوبَ قَضَاهَا». (50)
سیاق این آیات گویای این معناست که مراد از نفس، ضمیر و قلب انسان است که از دیده‌ی دیگران پنهان است. گاهی این کلمه با این معنا در مورد خداوند هم به کار رفته که صرفاً از باب مشاکله است؛ مانند «تَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِی وَلَا أَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِکَ». (51) و (52)

7. وجود برزخی انسان

در برخی از آیات، مراد از نفس، حقیقت انسان است که در دنیا بدن مادی به عنوان ابزار فعل آن است و در هنگام مرگ تعلقش را از آن قطع و به عالم دیگر سفر می‌کند. آیات زیر ناظر به این حقیقت است: «اللَّهُ یتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِهَا...»، (53) «وَلَوْ تَرَى إِذِ الظَّالِمُونَ فِی غَمَرَاتِ الْمَوْتِ وَالْمَلَائِکَةُ بَاسِطُو أَیدِیهِمْ أَخْرِجُوا أَنْفُسَکُمُ...»، (54) «یا أَیتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِی إِلَى رَبِّکِ...»، (55) «إِنَّمَا یرِیدُ اللَّهُ لِیعَذِّبَهُمْ بِهَا فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَتَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَهُمْ کَافِرُونَ». (56) باید گفت این اصطلاح از نفس در عرف دینی، «روح» گفته می‌شود؛ مثلاً می‌گویند فلانی قبض روح شد؛ در حالی که در قرآن، روح به این معنا به کار نرفته است. توضیح آنکه روح موجودی آسمانی است که به دلیل شرافتش به خداوند نسبت داد شده است (روحی، روحه، روحنا). (57) این موجود آسمانی، مانند فرشتگان دارای وجودی مستقل است و در قرآن، افعالی چون «عروج»، «نزول» و «قیام» به آن نسبت داده شده است. (58)
پس از رشد و کمال جسم که تسویه نام گرفته است، (59) خلقتی دیگر در او ایجاد می‌شود: «أَنْشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ». (60) این آفرینش دوم، چیزی جز ایجاد حیات انسانی نیست که توسط روح صورت می‌گیرد: «نَفَخَ فِیهِ مِنْ رُوحِهِ». (61) پس از تعلق روح به بدن، حقیقت انسان شکل می‌گیرد که این حقیقت، در زبان قرآن نفس نامیده می‌شود. در این صورت است که انسان خود را می‌یابد و خداوند او را بر خودش گواه می‌گیرد: «أَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ» (62) و همین شهود بر نفس است که او را به معرفت پروردگار می‌رساند: «من عرف نفسه فقد عرف ربه». (63) این حقیقت در نهایت از بدن مادی مفارقت می‌کند. در آن صورت یا با زیور آرامش و اطمینان و رضا به درگاه حق بار می‌یابد: «یا أَیتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ» «ارْجِعِی إِلَى رَبِّکِ رَاضِیةً مَرْضِیةً» (64) و یا با صفت ظلم: «الَّذِینَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلَائِکَةُ ظَالِمِی أَنْفُسِهِمْ» (65) که در این صورت نیز مورد خطاب فرشتگان مرگ قرار می‌گیرند که: «أَخْرِجُوا أَنْفُسَکُمُ الْیوْمَ تُجْزَوْنَ عَذَابَ الْهُونِ بِمَا کُنْتُمْ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ غَیرَ الْحَقِّ». (66)

نتیجه‌گیری

از مباحث پیش گفته نتایج ذیل به دست می‌آید:
1. برخلاف آنچه برخی از لغویان و مفسران گفته‌اند، «نفس» و «نَفَس» دارای معنای مشترک نیستند.
2. نفس در اصل لغت به معنای ذات و حقیقت شیء است و در قرآن در مورد خدا و انسان به کار رفته است.
3. هرگاه کلمه نفس و مشتقات آن در مورد انسان به کار رفته است، ذات و حقیقت او مراد است که در زبان فارسی از آن به «خود» تعبیر می‌کنیم. این خود یا حقیقی است و یا مجازی. هرگاه تمام حقیقت انسان مراد باشد، کلمه نفس به نحو حقیقی به کار رفته و هرگاه غیر از آن باشد، به نحو مجازی به کار رفته است؛ برای مثال گاهی عقل بر انسان غالب می‌شود. آن‌گاه عقل مظهر هویت فرد می‌شود و گاهی شهوات و هواها بر انسان غالب می‌شود. در آن صورت گویی هوا و هوس جانشین نفس و خود انسان می‌شود؛ از این رو کلمه‌ی نفس به جای عقل یا هوس به کار می‌رود.
4. در اصطلاح قرآن، بین روح و نفس تفاوت وجود دارد. روح موجودی مجرد و آسمانی است که خداوند به سبب آن، حیاتی دیگر در انسان پدید می‌آورد. نفس در اصطلاح قرآن به وجود تشخص یافته هر انسانی پس از تعلق روح به بدن اطلاق شده است که هنگام مرگ از بدن مادی مفارقت می‌کند. (67)

نمایش پی نوشت ها:
1. طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج 1، ص 133.
2. همان، ج 5-6، ص 206، ذیل یونس: 100.
3. ر.ک: همان، ج 3-4، ص 412-413، ذیل توبه: 186.
4. انعام: 12.
5. انعام: 54.
6. آل عمران: 28.
7. آل عمران: 30.
8. طبرسی، جوامع الجامع فی تفسیر القرآن المجید، ج 1، ص 377.
9. ر.ک: معجم الفاظ القرآن الکریم، ج 2، ص 70.
10. مائده: 32.
11. اعراف: 189.
12. انبیاء: 35.
13. انبیاء: 47.
14. فرقان: 68.
15. لقمان: 34.
16. توبه: 128.
17. روم: 21.
18. آل عمران: 164.
19. نور: 61.
20. ر.ک: طبرسی، جوامع الجامع فی تفسیر القرآن المجید، ج 7-8، ص 246، ذیل نور: 61.
21. بقره: 84.
22. نساء: 29.
23. حجرات: 11.
24. تکویر: 7.
25. بقره: 228.
26. نجم: 23.
27. نازعات: 40.
28. زخرف: 71.
29. حشر: 9.
30. ق: 16.
31. یوسف: 53.
32. ر.ک: خسرو باقری، نگاهی دوباره به تربیت اسلامی، ص 13-14.
33. ابراهیم: 34.
34. معارج: 19.
35. علامه طباطبایی در تفسیر المیزان، ذیل آیه‌ی «فَأَمَّا الْإِنْسَانُ إِذَا مَا ابْتَلَاهُ رَبُّهُ فَأَکْرَمَهُ وَنَعَّمَهُ فَیقُولُ رَبِّی أَکْرَمَنِ» (فجر: 15) می‌گوید: «مراد از انسان در این آیه نوع انسان به حسب طبیعت اولی است؛ البته باید توجه داشت مراد از طبیعت اولیه انسان فطرت او نیست. وی همچنین در ذیل آیه‌ی «وَإِذَا مَسَّکُمُ الضُّرُّ فِی الْبَحْرِ ضَلَّ مَنْ تَدْعُونَ إِلَّا إِیاهُ...» (اسراء: 67) می‌فرماید: از رویه‌های انسان، کفران است؛ چون دارای طبیعتی است که به اسباب ظاهری وابستگی دارد؛ لذا سبب آفرین را فراموش می‌کند و شکر خدا به جا نمی‌آورد. این آیه می‌فهماند که اعراض انسان از پروردگارش در غیر حالت اضطرار بر مبنای یک امر غریزی و فطری نیست، بلکه صرفاً یک روش و عادت بد است که انسان را در ورطه کفران نعمت فرو می‌برد.
36. نهج‌البلاغة، ترجمه سید جعفر شهیدی، خطبه 220، ص 252.
37. همان، خطبه 176، ص 182.
38. همان، قصار الحکم 333، ص 421.
39. همان، خطبه 176، ص 182.
40. بقره: 130.
41. انبیاء: 64.
42. ر.ک: محمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج 14، ص 330.
43. ابن منظور، ج 14، ص 234، ذیل ماده‌ی «نفس».
44. همان.
45. زمر: 42.
46. همان. نیز ر.ک: ابوالحسن شعرانی، نثر طوبی (دایرة المعارف لغات قرآن مجید)، ص 468.
47. بقره: 284.
48. یوسف: 77.
49. اعراف: 205.
50. یوسف: 68.
51. مائده: 116.
52. ر.ک: طبرسی، جوامع الجامع فی تفسیر القرآن المجید، ج 1، ص 371، ذیل مائده: 16.
53. زمر: 42.
54. انعام: 93.
55. فجر: 27.
56. توبه: 55.
57. ر.ک: سجده: 9؛ حجر: 29؛ انبیاء: 91.
58. ر.ک: معارج: 4، قدر: 4؛ نبأ: 38.
59. ر.ک: سجده: 9؛ حجر: 29؛ ص: 72.
60. مؤمنون: 14.
61. سجده: 9.
62. اعراف: 172.
63. محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 2، ص 35، ج 58، صص 91 و 99 و ج 92، ص 456.
64. فجر: 27-28.
65. نحل: 28.
66. انعام: 93.
67. برخی از مفسران نیز به این نکته اشاره کرده‌اند که «روح»، اصل و ماده نفس است و نفس، مرکب از روح و بدن است؛ از این رو اطلاق نفس بر روح از باب مجاز است. ر.ک: ابن کثیر، تفسیر القرآن العظیم، ج 5، ص 102-103، ذیل اسراء: 85.

نمایش منبع ها:
1. شعرانی، ابوالحسن، نثر طوبی (دایرة المعارف لغات قرآن مجید)، تهران: کتاب فروشی اسلامیه، [بی‌تا].
2. طباطبایی، محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج 14، قم: جامعة المدرسین فی الحوزة العلمیة، مؤسسة النشر الاسلامی، [بی‌تا].
3. ابن کثیر، تفسیر القرآن العظیم، ج 5، بیروت: دار احیاء التراث العربی، [بی‌تا].
4. باقری، خسرو، نگاهی دوباره به ترتیب اسلامی، چ 3، تهران: مدرسه، 1374 ش.
5. طبرسی، جوامع الجامع فی تفسیر القرآن المجید، ج 1، ط. 2، بیروت: دارالاضواء، 1412 ق.
6. ـــ ، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج 1-2، تهران: ناصر خسرو (افست از نسخه دارالمعرفة)، 1416 ق.
7. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج 2 و 58، ط. 2، بیروت: مؤسسة الوفاء، 1403 ق.
8. معجم الفاظ القرآن الکریم: مجمع اللغة العربیة، ج 2، ط. 2، تهران: ناصر خسرو، 1363.
9. نهج‌البلاغة، ترجمه سید جعفر شهیدی، چ 2، تهران: انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، 1370 ش.

منبع مقاله :
گروهی از نویسندگان، (1392) اسلام و مسئله نفس و بدن: مجموعه مقالات، قم: دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، چاپ اول.