مناجاتهای ماندگار





گلچيني از مناجات هاي شهيد چمران (رحمت الله علیه)

خوش دارم با ستارگان نجوا كنم

خوش دارم كه در نيمه هاي شب در سكوت مرموز آسمان و زمين به مناجات برخيزم. با ستارگان نجوا كنم و قلب خود را به اسرار ناگفتني آسمان بگشايم. آرام آرام به عمق كهكشانها صعود نمايم، محو عالم بي نهايت شوم . از مرزهاي علم وجود در گذرم و در وادي ثنا غوطه ور شوم و جز خدا چيزي را احساس نكنم.

توكل و رضا

« ترا شكر مي كنم كه ازپوچي ها ، ناپايداري ها ، خوشي ها و قيد و بندها آزادم كردي و مرا در طوفانهاي خطرناك حوادث رها ننمودي، و درغوغاي حيات، در مبارزه با ظلم و كفر غرقم كردي، لذت مبارزه را به من چشاندي ، مفهوم واقعي حيات را به من فهماندي... فهميدم كه سعادت حيات در خوشي و آرامش و آسايش نيست ، بلكه در جنگ و درد و رنج و مصيبت و مبارزه با كفر و ظلم و بالاخره در شهادت است.
خدايا ترا شكر مي كنم كه به من نعمت « توكل » و « رضا» عطا كردي، و در سخت ترين طوفانها و خطرناكترين گردابها، آنچنان به من اطمينان و آرامش دادي كه با سرنوشت و همه پستي ها و بلنديهايش آشتي كردم و به آنچه تو بر من مقدر كرده اي رضا دادم.
خدايا در مواقع خطر مرا تنها نگذاشتي ، تو در كوير تنهايي، انيس شبهاي تار من شدي، تو در ظلمت نااميدي، دست مرا گرفتي و كمك كردي... كه هيچ عقل و منطقي قادر به محاسبه پيش بيني نبود، تو بر دلم الهام كردي و به رضا و توكل مرا مسلح نمودي، و در ميان ابرهاي ابهام و در مسيري تاريك مجهور و وحشتناك مرا هدايت كردي.»

مي خواستم شمع باشم

« هميشه مي خواستم كه شمع باشم ، بسوزم ، نور بدهم و نمونه اي از مبارزه و كلمه حق و مقاومت در مقابل ظلم باشم . مي خواستم هميشه مظهر فداكاري و شجاعت باشم و پرچم شهادت را در راه خدا به دوش بكشم. مي خواستم در درياي فقرغوطه بخورم و دست نياز به سوي كسي دراز نكنم. مي خواستم فرياد شوق و زمين وآسمان را با فداكاري و آسمان پايداري خود بلرزانم. مي خواستم ميزان حق و باطل باشم و دروغگويان ومصلحت طلبان و غرض ورزان را رسوا كنم. مي خواستم آنچنان نمونه اي در برابر مردم به وجود آورم كه هيچ حجتي براي چپ و راست نماند، طريق مستقيم روشن و صريح و معلوم باشد، و هر كسي در معركه سرنوشت مورد امتحان سخت قرار بگيرد و راه فرار براي كسي نماند...»

در سرزمين كفر ، تو بودي

« خدايا مي داني كه در زندگي پرتلاطم خود، لحظه اي تو را فراموش نكردم.همه جا به طرفداري حق قيام كرده ام. حق را گفته ام. از مكتب مقدس تو در هر شرايطي دفاع كرده ام. كمال و جمال و جلال تو را به همه مخالفان و منكران وجودت عرضه كرده ام و از تهمت ها و بدگويي ها و ناسزاهاي آنها ابا نكردم. در آن روزگاري كه طرفداري ازاسلام به ارتجاع و به قهقراگري تعبير مي شد و كمتر كسي جرأت مي كرد كه از مكتب مقدس تو دفاع كند، من در همه جا، حتي در سرزمين كفر، علم اسلام را بر مي افراشتم و با تبليغ منطقي و قوي خود، همه مخالفين را وادار به احترام مي كردم و تو اي خداي بزرگ! خوب مي داني كه اين فقط بر اساس اعتقاد و ايمان قلبي من بود و هيچ محرك ديگري جز تو نمي توانست داشته باشد.»

دنيا

« دنيا ميدان بزرگ آزمايش است كه هدف آن جز عشق چيزي نيست. در اين دنيا همه چيز در اختيار بشر گذاشته شده، وسايل و ابزار كار فراوان است، عاليترين نمونه هاي صنعت، زيباترين مظاهرخلقت، از سنگريزه ها تا ستارگان، از سنگدلان جنايتكار تا دلهاي شكسته يتيمان، از نمونه هاي ظلم و جنايت تا فرشتگان حق و عدالت، همه چيز و همه چيز در اين دنياي رنگارنگ خلق شده است. انسان را به اين بازيچه هاي خلقت مشغول كرده اند. هر كسي به شأن خود به چيزي مي پردازد، ولي كساني يافت مي شوند كه سوزي در دل و شوري در سر دارند كه به اين بازيچه راضي نمي شوند. اين نمونه هاي زيباي خلقت را دوست دارند و مي پرستند.

تو مرا عشق كردي

« خدايا تو مرا عشق كردي كه در قلب عشاق بسوزم. تو مرا اشك كردي كه در چشم يتيمان بجوشم. تو مرا آه كردي كه از سينه بينوايان و دردمندان به آسمان صعود كنم. تو مرا فرياد كردي كه كلمه حق را هر چه رساتر برابر جباران اعلام نمايم. تو مرا در درياي مصيبت و بلا غرق كردي و در كوير فقر و حرمان تنهايي سوزاندي. خدايا تو پوچي لذات زودگذر را عيان نمودي، تو ناپايداري روزگار را نشان دادي. لذت مبارزه را چشاندي. ارزش شهادت را آموختي.»

سه طلاقه

« من دنيا را طلاق دادم. خداي بزرگ مرا در آتش عشق و محبت سوزاند. مقياسها و معيارهاي جديد بر دلم گذاشت و خواسته هاي عادي و مادي و شخصي در نظرم حذف شد. روزگاري گذشت كه دنيا و مافيها را سه طلاقه كردم و ازهمه چيز خود گذشتم. از همه چيز گذشتم و با آغوش باز به استقبال مرگ رفتم و اين شايد مهمترين و اساسي ترين پايه پيروزي من در اين امتحان سخت باشد.»

آرامش غروب

« خوش دارم آزاد از قيد و بندها درغروب آفتاب بر بلنداي كوهي بنشينم و فرو رفتن خورشيد را در درياي وجود مشاهده كنم و همه حيات خود را به اين زيبايي خدايي بسپارم و اين زيبايي سحرانگيز، با پنجه هاي هنرمندش با تار و پود وجودم بازي كند، قلب سوزانم را بگشايد، آتشفشان درد و غم را آزاد كنم، اشك را كه عصاره حيات من است، آزادانه سرازيرنمايم، عقده ها و فشارهايي را كه بر قلب و روحم سنگيني مي كنند بگشايم . غم هاي خسته كننده اي را كه حلقومم را مي فشرند و دردهاي كشنده اي كه قلبم را سوراخ سوراخ مي كند، با قدرت معجزه آساي زيبايي تغيير شكل دهد و غم را به عرفان و درد را به فداكاري مبدل كند و آنگاه حياتم را بگيرد و من ديوانه وار همه وجودم را تسليم زيبايي كنم و روحم به سوي ابديتي كه نورهاي زيبايي مي گذرد پرواز كند و در عالم آرامش و طمأنينه از كهكشانها بگذرم و براي لقاء پروردگار به معراج روم و از درد هستي و غم وجود بياسايم و ساعتها و ساعتها در همان حال باقي بمانم و از اين سير ملكوتي لذت ببرم.»

آفرينش دريا

« خدايا تو را شكر مي كنم كه دريا را آفريدي ، كوهها را آفريدي و من مي توانم به كمك روح خود در موج دريا بنشينم و تا افق بي نهايت به پيش برانم و بدين وسيله از قيد زمان و مكان خارج شوم و فشار زندگي را ناچيز نمايم. خدايا تو را شكر مي كنم كه به من چشمي دادي كه زيباييهاي دنيا را ببينم و درك زيبايي را به من رحمت كردي تا آنجا كه زيباييهايت را و پرستش زيبايي را جزيي از پرستش ذاتت بدانم.»

سوگند

« خدايا به آسمان بلندت سوگند، به عشق سوگند، به شهادت سوگند، به علي سوگند، به حسين سوگند، به روح سوگند، به بي نهايت سوگند، به نور سوگند، به درياي وسيع سوگند، به امواج روح افزا سوگند، به كوههاي سر به فلك كشيده سوگند، به شيپور جنگ سوگند، به سوز دل عاشقان سوگند، به فداييان از جان گذشته سوگند، به درد دل زجركشيده گان سوگند، به اشك يتيمان سوگند، به آه جانسوز بيوه زنان سوگند، به تنهايي مردان بلند سوگند كه من عاشق زيبائيم. چه زيباست همدردعلي شدن، زجر كشيدن، از طرف پست ترين جنايتكاران تهمت شنيدن، از طرف كينه توزان بي انصاف نفرين شنيدن، چه زيباست در كنار نخلستان هاي بلند در نيمه هاي شب، سينه داغدار را گشودن و خروشيدن و با ستارگان زيباي آسمان سخن گفتن، چه زيباست كه دراين موهبت بزرگ الهي كه نامش غم و درد است، شيعه تمام عيارعلي شدن.»

شرف شيعه

« خدايا تو را شكر مي كنم كه شيعيان را با اسلحه شهادت مجهز كردي كه عليه طاغوتها وستمگران و تجاوزگران قيام كنند و با خون سرخ خود ، ذلت هزار ساله را از دامن تشيع پاك كنند و ارزش و اهميت شهادت را در معركه حيات بفهمند و با ايمان خدايي و اراده آهنين، خود را از لجنزار اسارت جسدي و روحي نجات بخشند. علي وار زندگي كنند و در راه سرخ حسين عليه السلام قدم بگذارند و شرف و افتخار راستين تشيع را كه قرنها دستخوش چپاول ستمگران بود دوباره كسب كنند.»

افزايش ظرفيت

« خدايا از تو مي خواهم كه طبع ما را آنقدر بلند كني كه در برابر هيچ چيز جز خدا تسليم نشويم. دنيا ما را نفريبد، خودخواهي ما را كور نكند. سياهي گناه و فساد و تهمت و دروغ وغيبت ، قلب هاي ما را تيره و تار ننمايد. خدايا! به ما آنقدر ظرفيت ده كه در برابر پيروزي ها سرمست و مغرور نشويم. خدايا به من آنقدر توان ده كه كوچكي و بيچارگي خويش را فراموش نكنم و در برابرعظمت تو خود را نبينم.»

فقر مرا پروراند

« فقر و بي چيزي بزرگترين ثروتي بود كه خداي بزرگ به من ارزاني داشت. همت و اراده مرا آنقدر بلند كرد كه زمين و آسمان ها نيز در نظرم ناچيز شدند. هنگامي كه شهيدي خون پاكش را در اختيارم مي گذارد و فقر اجازه نمي دهد كه يتيمانش را نگبهاني كنم. هنگامي كه مجروحي در آخرين لحظات حيات به من نگاه مي كند و با نگاه خود از من تقاضاي كمك دارد ، من مي سوزم، آب مي شوم و قدرت ندارم كمكش كنم. هنگامي كه در سنگر خونين ترين قتالها و جنگ آوري، از گرسنگي شكمش خشك شده و نمي تواند آب را از گلو فرو بدهد من كه اينها را مي بينم و صبر مي كنم ديگر ترس و وحشتي از فقر ندارم. اين قفس آهنين را شكسته ام و آنقدر احساس بي نيازي مي كنم كه زير سخت ترين ضربه ها و كوبنده ترين هجوم ها از هيچ كس تقاضاي كمك نمي كنم. »

گذشت

« من اينقدر احساس بي نيازي مي كنم كه در زير شديدترين حملات هم از كسي تقاضاي كمك نمي كنم ، حتي فرياد بر نمي آورم حتي آه نمي كشم در دنياي فقر آنقدر پيش مي روم كه به غناي مطلق برسم و اكنون اگر اين كلمات دردآلود را از قلب مجروحم بيرون مي ريزم براي آنست كه دوران خطر سپري شده است و امتحان به سر آمده و كمر فقر شكسته و همت و اراده پيروز شده است.»

بي نياز

« خدايا از آنچه كرده ام اجرنمي خواهم و به خاطر فداكاريهاي خود بر تو فخر نمي فروشم، آنچه داشته ام تو داده اي و آنچه كرده ام تو ميسرنمودي، همه استعدادهاي من، همه قدرتهاي من، همه وجود من زاده اراده تو است، من از خود چيزي ندارم كه ارائه دهم، از خود كاري نكرده ام كه پاداشي بخواهم.
خدايا هنگامي كه غرش رعد آساي من در بحبوحه طوفان حوادث محو مي شد و به كسي نمي رسيد، هنگامي كه فرياد استغاثه من در ميان فحش ها و تهمت ها و دروغ ها ناپديد مي شد... تو اي خداي من، ناله ضعيف شبانگاه مرا مي شنيدي و بر قلب خفته ام نورمي تافتي و به استغاثه من لبيك مي گفتي. تو اي خداي من، در مواقع خطر مرا تنها نگذاشتي، تو در تنهايي، انيس شبهاي تار من شدي، تو در ظلمت نا اميدي دست مرا گرفتي و هدايت كردي. در ايامي كه هيچ عقل و منطقي قادر به محاسبه نبود، تو بر دلم الهام كردي و به رضا و توكل مرا مسلح نمودي... خدايا تو را شكر مي كنم كه مرا بي نياز كردي تا از هيچكس و از هيچ چيز انتظاري نداشته باشم.

مغموم

خدايا عذر مي خواهم از اينكه در مقابل تو مي ايستم و از خود سخن مي گويم و خود را چيزي به حساب مي آورم كه تو را شكر كند و در مقابل تو بايستد و خود را طرف مقابل به حساب آورد! خدايا آنچه مي گويم از قلبم مي جوشد و از روحم لبريز مي شود. خدايا دل شكسته ام، زجر كشيده ام، ظلم زده ام، از همه چيز نااميد و از بازي سرنوشت مأيوسم، در مقابل آينده اي تيره و مبهم و تاريك فرو رفته ام، تنها ترا مي شناسم ، تنها به سوي تو مي آيم، تنها با تو راز و نياز مي كنم.

خدايا ، فقط تو

« هر گاه دلم رفت تا محبت كسي را به دل بگيرد، تو او را خراب كردي، خدايا، به هر كه و به هرچه دل بستم، تو دلم را شكستي، عشق هر كسي را كه به دل گرفتم، تو قرار از من گرفتي، هر كجا خواستم دل مضطرب و دردمندم را آرامش دهم، در سايه اميدي، و به خاطر آرزويي، براي دلم امنيتي به وجود آورم، تو يكباره همه را برهم زدي، و در طوفان هاي وحشتزاي حوادث رهايم كردي، تا هيچ آرزويي در دل نپرورم و هيچ خيري نداشته باشم و هيچ وقت آرامش و امنيتي در دل خود احساس نكنم... تو اين چنين كردي تا به غير از تو محبوبي نگيرم و به جز تو آرزويي نداشته باشم، و جز تو به چيزي يا به كسي اميد نبندم، و جز در سايه توكل به تو، آرامش و امنيت احساس نكنم... خدايا ترا بر همه اين نعمتها شكر مي كنم.»

من آه صبحگاهم

« من فريادم! كه در سينه مجروح جبل عامل در خلال قرنها ظلم و ستم محفوظ شده ام. من ناله دلخراش يتيمان دل شكسته ام كه درنيمه هاي شب از فرط گرسنگي بيدار مي شوند و دست محبتي وجود ندارد كه براي نوازش آنها را لمس كند، از سياهي و تنهايي مي ترسند. آغوش گرمي نيست كه به آنها پناه بدهد. من آه صبحگاهم كه از سينه پر سوز بيوه زنان سرچشمه مي گيرم و همراه نسيم سحري به جستجوي قلبها و وجدانهاي بيدار به هر سو مي روم و آنقدر خسته مي شوم كه از پاي مي افتم. نا اميد و مأيوس به قطره اشكي مبدل مي شوم و به صورت شبنمي در دامن برگي سقوط مي كنم. من اشك يتيمانم كه دل شكسته در جستجوي پدر و مادر به هر سو مي دوند، ولي هر چه بيشتر مي دوند كمتر مي يابند. واي به وقتي كه يتيمي بگريد كه آسمان به لرزه در مي آيد.»

افتادگي

اي خداي من! من بايد از نظر علم از همه برتر باشم تا مبادا دشمنان، مرا از اين راه طعنه زنند. بايد به آن سنگ دلاني كه علم را بهانه كرده و به ديگران فخر مي فروشند ثابت كنم كه خاك پاي من نخواهند شد. بايد همه آن تيره دلان مغرور و متكبر را به زانو درآورم، آنگاه خود، خاضع ترين و افتاده ترين فرد روي زمين باشم.
منبع:روزنامه کیهان