نویسنده: سید محمد بنی‌هاشمی
 

برای تکمیل بحث تکوینی بودن امر هدایت باید به دو نکته توجه کنیم:

هدایت: فضل خدا

یکی اینکه وقتی گفته می‌شود امر هدایت به دست خداست، به این معناست که او از سر حرّیّت و مطابق با آنچه می‌پسندد، هر کس را که بخواهد، هدایت می‌کند. هیچ عاملی جز خواست خدا در این مسأله مدخلیت ندارد و چیزی هدایت کردن را بر خداوند واجب نمی‌سازد. به تعبیر دیگر هدایت هیچ کس بر خدا ضرورت ندارد. چون هیچ کس بر او حقّی ندارد. اضلال خدا امر قبیحی نیست و چون هدایت الهی بر او واجب و ضروری نبوده است، اضلال او هم ظلم و ستمی در حق شخص گمراه محسوب نمی‌شود. هدایت به فضل خدا مربوط است و اضلال هم عدم فضل است که قطعاً حکیمانه بوده، بنابراین قبحی در آن نیست. بنابراین کسانی که مورد هدایت الهی قرار می‌گیرند، صرفاً مرهون لطف و فضل او هستند نه اینکه استحقاقی برای این کار داشته باشند. آنها هم که هدایت نمی‌شوند، حقّی از ایشان ضایع نشده و ظلمی در مورد آنها نرفته است و صرفاً از فضلی محروم شده‌اند. اینکه خدا کسی را از فضل خود محروم کند، ظلم نمی‌باشد. به تعبیر دقیق‌تر هدایت خدا از باب عدل او نیست تا هدایت نکردن، ظلم محسوب شود.

اضلال خداوند

نکته‌ی دوم اینکه اگر خداوند کسی را مورد هدایت خود قرار ندهد، اصطلاحاً تعبیر «اضلال» نسبت به او به کار می‌رود. اِضلال خدا نقطه‌ی مقابل هدایت اوست. معنای اضلال این است که خدا به او هدایت را اعطا نکرده است. این کلمه مصدر باب اِفعال می‌باشد که از «ضلال» به معنای گمراهی گرفته شده است. کسی که هدایت نشده، در ضلال و گمراهی است و اگر خدا کسی را هدایت نکند، در واقع او را از گمراهی خارج نکرده است. همین از گمراهی خارج نکردن یا در گمراهی باقی گذاشتن را «اضلال» می‌نامیم.
پس اگر گاهی در ترجمه‌ی اِضلال، گمراه کردن تعبیر می‌شود، باید به همین معنای فوق گرفته شود نه معنای دیگری که چه بسا صحیح نباشد.
با توجه به این دو نکته روشن می‌شود که اضلال خدا امر قبیحی نیست و چون هدایت الهی بر او واجب و ضروری نبوده است، اضلال او هم ظلم و ستمی در حق شخص گمراه محسوب نمی‌شود. هدایت به فضل خدا مربوط است و اضلال هم عدم فضل است که قطعاً حکیمانه بوده، بنابراین قبحی در آن نیست.  

اشکال جبر در هدایت و اضلال الهی

در اینجا دفع شبهه‌ای لازم به نظر می‌رسد. شبهه این است که: اگر هدایت و اضلال به دست خدا باشد و بندگان در این مورد، اختیاری نداشته باشند، پس نه مؤمنان به خاطر ایمانشان شایسته‌ی مدح هستند و نه کافران به دلیل کفرشان استحقاق مذمت دارند. زیرا هدایت شدن مؤمنان به اختیار آنها نبوده همان‌طور که گمراهی کافران هم به خواست آنها نبوده است. بنابراین چیزی که منشأ ستایش هدایت‌شدگان و مذمت گمراهان باشد، وجود ندارد.
گاهی همین اشکال صورت قوی‌تری به خود می‌گیرد و به عنوان اشکال معروف جبریّون مطرح می‌شود. می‌گویند این عین قول به جبر است؛ زیرا لازمه‌ی صُنع خدا بودنِ هدایت و اضلال این است که بندگان در ایمان و کفرشان محبور باشند و قائلین به جبر هم بیش از این سخنی نمی‌گویند. پس چنین اعتقادی مساوی با نفی اختیار و قول به جبر می‌باشد.
این دو بیان در حقیقت از یک مطلب حکایت می‌کنند و فقط جهت مورد تأکید در هر کدام با دیگری تفاوت دارد و پاسخ به هر کدام در واقع پاسخ به دیگری هم هست. ما با توضیح سه مطلب به پاسخ از این اشکال می‌پردازیم.

قول به جبر یا اختیار، فقط در قلمرو افعال اختیاری

مطلب اول اینکه: قول به جبر در مورد افعال اختیاری انسان مطرح می‌شود. کسی که افعال صادر از انسان را به اختیار او نداند، قائل به جبر شده است. بنابراین چیزی که اصلاً جزء افعال انسان نیست، مسأله‌ی جبر و اختیار در مورد آن مطرح نمی‌شود و قائل شدن به اختیار در افعال انسان به این معنا نیست که ما وجود هر امر غیر اختیاری را در او انکار کنیم؛ چیزی که در قلمرو افعال انسان نیست، فرض اختیاری بودنش را هم نمی‌توان کرد.
اصولاً حوزه‌ی اختیار آدمی محدوده‌ی افعال اوست و اگر کاری اختیاری نباشد، نمی‌توانیم آن را حقیقتاً فعل انسان بدانیم. پس برای تعیین حد اختیار در انسان، باید حدّ افعال او را دقیقاً معین کنیم. ما در بحث هدایت به طور دقیق مرز بین افعال خدا را با آنچه صنع خود انسان می‌باشد، مشخص کردیم. بنابراین اختیار داشتن انسان هم مربوط به حوزه‌ی افعال خودش می‌شود که طبیعتاً نفی وجود امر غیر اختیاری را در انسان نمی‌کند. هدایت مطابق آنچه گذشت، از افعال خداست و انسان نسبت به آن حالت انفعال دارد؛ لذا اختیاری بودن در مورد آن اصلاً فرض نمی‌شود. این هم مانند همه‌ی امور تکوینی است که به خواست خدا در عالم محقّق می‌شود و اختیاریِ انسان نیست.
پس ما در تبیین مسأله‌ی هدایت در حقیقت قلمرو تکوین را - که صنع خداست - با امور تشریعی - که به اختیار انسان می‌باشد - از یکدیگر جدا کردیم و تا این تفکیک انجام نشود، حوزه‌ی جبر و اختیار روشن نمی‌شود. باید حساب این دو قلمرو از یکدیگر جدا شود و احکام یکی به دیگری نسبت داده نشود. جبر و اختیار در قلمرو افعال انسان مطرح می‌شود نه آنچه فعل خدای متعال است و امر هدایت همان‌طور که بیان گردید، جزء افعال خداست نه فعل انسان؛ بنابراین اصلاً از بحث جبر و اختیار خارج است.

تفکیک هدایت خدا از ایمان و کفر بندگان

مطلب دوم: باید حساب هدایت خدا را از پذیرفتن آن توسط انسان جدا کنیم. تفکیک نکردن این دو مسأله از یکدیگر مهم‌ترین منشأ پیدایش اشکال است.
همه‌ی توضیحاتی که گذشت، در حقیقت بیان این مسأله بود که خداوند هر کس را بخواهد، به صورت تکوینی هدایت می‌کند و هدایت او به این است که حقّ و حقیقت را برای شخص روشن کند، چه از طریق عقل و چه با بیان شرع. به هر صورت وقتی خدا بنده‌ی خود را به چیزی عالِم کرد، هدایت خود را در حقّ او اعمال کرده و حجّت را بر او تمام کرده است و تسلیم شدن به آن حقیقت یا عدم تسلیم بنده، به اختیار خودش بستگی دارد.
وقتی چیزی برای انسان روشن می‌شود مثلاً حقّانیت خدا یا پیامبر یا امام و یا یکی از احکام فرعی مانند نماز، دوگونه موضع‌گیری از ناحیه‌ی انسان امکان‌پذیر است؛ یا این امر حق را بپذیرد و یا رد کند. مثلاً خدایی را که شناخته، به خدایی قبول کند یا نکند؛ پیامبری را که حقّانیّتش برای او روشن شده، به پیامبری بپذیرد یا خیر؛ و همچنین به امامت اما که آن را فهمیده و دانسته، گردن نهد یا منکر شود؛ و همین‌طور است احکامی مانند نماز. به طور کلّی در همه‌ی اینها هدایت خدا در حقّ او این بوده که خودش را و رسول و امامش را به او شناسانده است و فهماندن و آگاه کردن او صنع خدا بوده و به اختیار بنده نبوده است. پس از این که بنده معرفت پیدا کرد، وظیفه‌اش به حکم عقل، تسلیم به حقّانیّت آنهاست. تسلیم یا رد، صنع اوست و هر دو فرع بر شناخت حقّانیّت آنهاست. تا خدا و رسول و امام را نشناخته، نوبت به پذیرفتن آنها نمی‌رسد. پس می‌توان گفت که اول باید از طرف خدا هدایت بنده صورت بپذیرد تا دو مرحله‌ی بعد، قبول و ردّ این هدایت برای او ممکن شود.
مسأله‌ی ایمان و کفر در این مرحله‌ی دوم مطرح می‌شود؛ یعنی پس از تحقّق هدایت از طرف خدا، اگر بنده تسلیم این هدایت بشود و آن را بپذیرد، مؤمن، و اگر رد کند و تسلیم نشود، کافر خواهد شد. پس ایمان و کفر فرع بر تحقّق هدایت از طرف خداست و آنچه به اختیار انسان می‌باشد، همین قبول و ردّ اوست، وگرنه هدایت خدا به دست انسان نیست. ملاک ایمان و کفر هم انتخاب مختارانه‌ی انسان است نه آنچه خدا در حقّ او انجام داده است.
البته ما در محاورات خود نوعاً لفظ هدایت شده (مهتدی) را فقط برای مؤمنان به کار می‌بریم و به کار اطلاق نمی‌کنیم؛ اما باید توجه داشته باشیم که در این استعمال محاوره‌ای، منظور ما از مهتدی، کسی است که هدایت الهی را پذیرفته؛ یعنی آنکه خدا او را هدایت کرده و او هم تسلیم این هدایت شده است. پس در حقیقت مؤمن به کسی گفته می‌شود که به هدایت الهی لبیک گفته است. هدایت در اصل، کار خدا بوده و نقش مؤمن فقط در قبول آن است. همین هدایت برای کافر هم بوده است که اگر نبود، دیگر کفر معنا نداشت. کافر به این دلیل کافر شده که هدایتِ افاضه شده از ناحیه‌ی خدا نپذیرفته است. بنابراین کافر و مؤمن در اینکه هدایت خدا به صورت تکوینی به ایشان داده شده است، مشترک هستند.
پس اینکه مؤمن را «هدایت شده» می‌دانیم، به این معناست که هدایت الهی را پذیرفته است. همچنین کافر را که «هدایت نشده» می‌دانیم، نه به این معناست که خدا او را هدایت نکرده - که در آن صورت دیگر کافر نبود، بلکه «ضالّ» بود - بلکه به این معناست که هدایت را نپذیرفته است. آنکه خداوند هدایتش نکرده، «ضالّ» نامیده می‌شود نه «کافر». کفر وقتی تحقّق پیدا می‌کند که خدا حقیقت را برای شخص روشن کرده و او با سوء اختیار خود، حق‌پوشی کرده، آن را انکار می‌کند. خلط بین این دو تعبیر (کسی که خدا هدایتش نکرده «ضالّ» و آنکه خدا هدایتش کرده اما خودش نپذیرفته «کافر») منشأ اصلی پیدایش اشکالی است که در مقام بیان پاسخش هستیم.

کفر غیر از ضَلال است

ضَلال (گمراهی) معمولاً در جایی به کار می‌رود که هنوز هدایت خدا به شخص اعطا نشده است، اما کافر به کسی گفته می‌شود که راه حقّ و حقیقت را شناخته ولی آن را نپذیرفته است. بنابراین کافر در حقیقت از ضلال (گمراهی) خارج شده است. به عنوان استدلال بر این مطلب به دو آیه از قرآن کریم استناد می‌کنیم که درباره‌ی یک موضوع صحبت کرده‌اند:
«وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَجَعَلَکُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلَکِنْ یضِلُّ مَنْ یشَاءُ وَیهْدِی مَنْ یشَاءُ». (1)
و اگر خدا می‌خواست شما را (در امر هدایت) امت یکسان قرار می‌داد، ولی (چنین نخواسته است بلکه) هر کس را که بخواهد در گمراهی نگه داشته و هر کس را بخواهد هدایت می‌کند (در هدایت شما یکسان رفتار نکرده است).
اینجا با توجه به ذیل آیه معلوم می‌شود که مراد از امت واحده، یکسان بودن مردم از جهت هدایت و گمراهی است که صریحاً اعلام شده که خداوند در این مسأله با همه یک جور رفتار نکرده و بین ایشان تفاوت گذاشته است.
آیه‌ی دیگری سابقه‌ی امت واحده بودن مردم را مطرح کرده است:
«کَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِیینَ مُبَشِّرِینَ وَمُنْذِرِینَ...». (2)
مردم امت یکسانی بودند تا آنگاه که خداوند پیامبران را برای بشارت و انذار مبعوث کرد.
منظور از امت واحده در این آیه هم یکسان بودن امت از جهت امر هدایت الهی است. این مسأله هم از خود آیه‌ی شریفه و هم از احادیث متعددی که ذیل آن آمده است، معلوم می‌شود.
آنچه از خود آیه فهمیده می‌شود این است که امت واحده بودن مردم قبل از بعثت انبیا و رسل الهی بوده و با توجه به اینکه پیامبران وسیله‌ی هدایت خداوند هستند، می‌توان فهمید که قبل از بیان هدایت تشریعی خدا توسط پیامبران، مردم از جهت امر هدایت، وضعیّت یکسانی داشتند و امت واحده بودن آنها از این جهت است.
احادیثی که در ذیل آیه‌ی شریفه آمده، همین معنا را به روشنی توضیح داده است. به عنوان نمونه وقتی از امام صادق (علیه‌السلام) درباره‌ی صدر آیه سؤال می‌کنند، ایشان در پاسخ می‌فرمایند:
کانَ هذا قَبلَ نوحٍ أُمة واحدة فَبَدا للهِ فَأرسلَ الرُّسلَ قبلَ نوحٍ.
این مربوط به زمان قبل از حضرت نوح است که مردم یک امت بودند، پس خدا در فرستادن پیامبران قبل از بعثت حضرت نوح بدا فرمود.
بعد راوی می‌پرسد: «أعَلی هُدًی کانوا أمْ علی ضَلالَةٍ؟»: «آیا اینها در آن زمان هدایت یافته بودند یا اینکه در گمراهی به سر می‌بردند؟» و حضرت پاسخ می‌دهند:
بَل کانوا ضُلالاً. کانوا لا مؤمنینَ و لاکافرینَ و لا مُشرکینَ.
بلکه اینها در گمراهی بودند، نه مؤمن بودند، نه کافر و نه مشرک. (3)
در حدیث دیگری هم که از امام صادق (علیه‌السلام) نقل شده، در پاسخ به این سؤال که: «أفَضُلّالاً کانوا قبلَ النَّبیِّینَ أمْ عَلی هُدًی؟»: «آیا اینها قبل از آمدن پیامبران گمراه بودند یا هدایت شده؟» فرمودند:
لَم یَکونوا عَلی هُدًی. کانوا علی فِطرَةِ اللهِ الَّتی فَطَرَهُم عَلیها لا تَبدیلَ لِخَلقِ اللهِ...
هدایت یافته نبودند. بر همان فطرتی بودند که خداوند آنها را بر آن آفریده بود. هیچ کس آفرینش خدا را تغییر نمی‌دهد. (4)
از این دو حدیث شریف و احادیث دیگری که به همین مضمون در ذیل آیه‌ی مورد بحث وارد شده، می‌توان فهمید که در یک برهه‌ای از زمان، قبل از حضرت نوح خداوند مردم را از هدایت تشریعی خود که به وسیله‌ی پیامبرانش ارسال می‌کند، محروم ساخته بود و اراده‌ای نسبت به این کار نداشت. سپس در این امر بداء فرمود و اراده‌ی جدیدی کرد که پیامبر بفرستد و این هم قبل از بعثت حضرت نوح بود. در آن برهه‌ای که مردم از هدایت تشریعی به وسیله‌ی انبیای الهی محروم بودند، نه جزء مؤمنان بودند نه کافران و نه مشرکان. اینها با تعالیم پیامبران آشنایی نداشتند و به شریعت آگاه نبودند و به همین جهت «ضُلّال» نامیده شده‌اند. ضُلّال جمع ضالّ است و ضالّ را معمولاً گمراه معنا می‌کنیم. کسی که راه را نمی‌شناسد، گمراه می‌نامیم. مؤمن و کافر چون راه را بَلَد هستند، گمراه نیستند. هرچند که کافر با سوء اختیارش قدم در مسیر سعادت نگذاشته، اما نمی‌توانیم او را ناآشنا به راه سعادت بدانیم.
پس معلوم می‌شود که حساب کافران را همچون مؤمنان باید از حساب گمراهان (ضُلّال) جدا بدانیم و همان‌طور که در احادیثِ نقل شده آمده است، گمراهان نه مؤمن هستند، نه کافر و نه مشرک؛ چون اصلاً زمینه‌ی ایمان و کفر و شرک برای آنها مطرح نبوده است.
البته ایمان و کفر در ارتباط با هدایت تشریعی خداوند که احتیاج به ارسال پیامبران دارد، مطرح شده و این گمراهی نسبت به این نوع هدایت مورد نظر است، اما همین افراد از حدّ پایین‌تری از هدایت خدا که از طریق فطرت در ایشان قرار داده، محروم نبوده‌اند و این مطلب به صراحت در حدیث آمده است. یکی از امور فطری در انسان‌ها، عقل است که خداوند به صورت تکوینی در نوع افرادی که به سنّ تمیز می‌رسند، ایجاد می‌کند. کسانی که از این موهبت الهی برخوردار می‌شوند، حقایقی را تشخیص می‌دهند که همین فهم حقایق، آنها را از گمراهی نسبت به یک‌سری از امور خارج می‌سازد. لذا از این جهت که این‌گونه مطالب را فهمیده‌اند، تا اندازه‌ای مورد هدایت خداوند قرار گرفته و از گمراهی محض خارج شده‌اند. حال، اینها نسبت به اموری که از طریق عقل فهمیده‌اند، دوگونه موضع‌گیری می‌توانند داشته باشند؛ یا تسلیم و یا رد. اما معمولاً اصطلاح ایمان و کفر در مواردی که شخص به حکم عقل گردن بنهد یا آن را رد کند، اطلاق نمی‌شود. لذا در حدیث مورد بحث همین افرادی که از هدایت فطری خدا بهره‌مند شده‌اند، ضُلّال نامیده شده‌اند. پس معلوم می‌شود که گمراهی نسبت به هدایت تشریعی خدا (از طریق پیامبران) مطرح بوده نه گمراهی به طور مطلق.
به هر حال همان‌طور که هدایت خداوند مراتب و درجات مختلف دارد، گمراهی هم مراتب مختلف دارد. نبودن هر مرتبه از هدایت خدا یک درجه از گمراهی را به همراه دارد. افراد مورد نظر در زمان قبل از بعثت حضرت نوح از یک درجه‌ی هدایت برخوردار بودند (عقل فطری) اما از مرتبه‌ی بالاتر آن محروم بودند (هدایت تشریعی). اینها از جهت برخوردار بودن از هدایت عقل فطری، گمراه نبودند، اما از جهت محروم بودن از هدایت تشریعی، جزء گمراهان محسوب می‌شدند و احادیث مورد بحث به این جهت دوم نظر دارند. نتیجه اینکه کافر هم مانند مؤمن از هدایت خداوند بهره‌مند بوده، نمی‌توان او را به معنای دقیق کلمه ضالّ (گمراه) دانست.

پی‌نوشت‌ها:

1. نحل / 93.
2. بقره / 213.
3. تفسیر عیّاشی، ج 1، ص 104، ح 306.
4. تفسیر عیّاشی، ج 1، ص 105، ح 309.

منبع مقاله :
بنی‌هاشمی، سید محمد؛ (1390)، معرفت و بندگی سلسله درس‌های مهدویت (حلقه اول)، تهران: مرکز فرهنگی انتشاراتی منیر، چاپ دوم.