نویسنده: سید محمد بنی‌هاشمی
 

تفاوت اعتقاد با معرفت

ملاک ایمان و کفر، اعتقاد و عدم اعتقاد انسان است. اعتقاد به چیزی، غیر از شناخت نسبت به آن بوده، در مرحله‌ی بعد از آن مطرح می‌شود. به طور کلی وقتی چیزی برای انسان روشن می‌شود و حقّانیّت آن آشکار می‌گردد، معرفت نسبت به آن حاصل شده است. اینجا نوبت می‌رسد به اعتقاد یا عدم اعتقاد، که اگر شخص به آنچه شناخته است، تسلیم گردد، معتقد به آن محسوب می‌شود و اگر زیر بار آن نرود و یا انکار کند، بی‌اعتقاد به آن خواهد بود. حساب معرفت از حساب اعتقاد جدا می‌باشد. معرفت صنع خدای متعال است، ولی اعتقاد یا بی‌اعتقادی به اختیار انسان می‌باشد. آنچه معیار ایمان و کفر است، معرفت داشتن و نداشتن نیست، بلکه اعتقاد و بی‌اعتقادی به چیزی است که معرفت آن به وسیله‌ی خداوند به انسان داده شده است. اعتقاد یک فعل قلبی اختیاری است که پس از معرفتِ چیزی نسبت به آن مطرح می‌گردد. انسان پس از شناخت، اگر قلب خود را با آن پیوند زند و در واقع عقد قلبی با آن برقرار کند، گفته می‌شود که به آن معتقد است. این عقد قلبی همان تسلیم به حقّانیّت چیزی است که معرفت آن برایش حاصل شده است. مثلاً کسی که خدا را شناخته و یقین به حقّانیّت او پیدا کرده، اگر تسلیم شود و به این حقیقت گردن بنهد، در این صورت عقد قلبی با خدا برقرار کرده است. چنین کسی معتقد به خدا نامیده می‌شود. همین شخص اگر تسلیم خدا نشود - یا به طور قطعی حالت انکار به خود بگیرد و یا لااقل خود را مکلّف به قبول او نکند - در این صورت بی‌اعتقاد به خدا خواهد بود؛ چون در حقیقت خدایی خدا را نپذیرفته است و همین‌طور است اعتقاد به پیامبر و امام و نیز فروع دین.
بنابراین، اعتقاد عبارت است از تسلیم شخص نسبت به آنچه معرفت پیدا کرده و بی‌اعتقادی مساوی با انکار آن. تسلیم و انکار، دو حالت قلبی در انسان هستند که پس از شناخت یک چیز با اختیار و انتخاب آزادانه‌ی او به وجود می‌آیند. اولی حقیقت ایمان و دومی واقعیت کفر را تشکیل می‌دهد.
با این توضیحات روشن می‌شود که حساب معرفت از حساب اعتقاد جدا می‌باشد. معرفت صنع خدای متعال است، ولی اعتقاد یا بی‌اعتقادی به اختیار انسان می‌باشد. آنچه معیار ایمان و کفر است، معرفت داشتن و نداشتن نیست، بلکه اعتقاد و بی‌اعتقادی به چیزی است که معرفت آن به وسیله‌ی خداوند به انسان داده شده است.
بنابراین از اینکه معرفت‌ها را خداوند اعطا می‌کند، نمی‌توان نتیجه گرفت که منشأ پیدایش اعتقادات در انسان، خداست. نه ایمان و نه کفر هیچ کدام را خداوند در انسان ایجاد نمی‌کند. او فقط علم و معرفت را خلق می‌کند و اعتقاد به آن یا بی‌اعتقادی نسبت به آن، کار خود انسان است. به طور کلی تا معرفت در انسان ایجاد نشود، زمینه‌ی ایمان و کفر هم وجود ندارد. کافر هم به اندازه‌ی مؤمن از معرفت اولیه برخوردار است. همین معرفت اولیه که زمینه‌ی اعتقاد و بی‌اعتقادی انسان را فراهم می‌آورد، اولین درجه‌ی هدایت خداست.

ازدیاد هدایت برای مؤمن

مطلب سوم اینکه: پس از هدایت اولیه اگر شخص، تسلیم شده، اهل ایمان گردد، مشمول وعده‌ی خدا در مورد ازدیاد هدایت قرار می‌گیرد. این یکی از سنت‌های الهی است که در قرآن به آن اشاره شده است:
«وَیزِیدُ اللَّهُ الَّذِینَ اهْتَدَوْا هُدًى». (1)
و خداوند هدایت بیشتری نصیب کسانی می‌کند که هدایت را پذیرفته‌اند.
«اهتداء» باب افتعال است و به معنای پذیرفتن هدایت است. هدایت، کار خدا و پذیرفتن آن، کار انسان است. کسانی که چنین کنند، بیشتر مورد هدایت خداوند قرار می‌گیرند.
آیه‌ی دیگر:
«وَالَّذِینَ اهْتَدَوْا زَادَهُمْ هُدًى». (2)
اینجا هم کلمه‌ی «اهتداء» آمده که به معنای پذیرفتن هدایت الهی است.
ذیل این آیه در تفاسیر روایی، یکی از مهم‌ترین مصادیق هدایت الهی بیان شده است:
عن خُثَیمةَ الجُعفْیَ قال: دَخَلْتُ علی أبی جَعفَرٍ (علیه‌السلام) قال: یا خُثَیْمةُ، إنّ شیعَتَنا أهْلَ البیتِ یُقذَفُ فی قُلوبِهم الحُبُّ لَنا أهلَ البیتِ و یُلْعَمونَ حُبَّنا أهلَ البیتِ. ألا إنَّ الرَّجُلَ یُحِبُّنا و یَحتَمِلُ ما یَأتیه مِن فَضلِنا و لَم یَرَنا و لَم یَسْمَعْ کَلامَنا لِما یریدُ اللهُ به مِنَ الخیرِ. و هُوَ قولُ الله: «وَالَّذِینَ اهْتَدَوْا زَادَهُمْ هُدًى.» یعنی مَن لَقِیَنا و سَمِعَ کلامَنا، زادَهُ اللهُ هدًی علی هُداه. (3)
ای خثیمه، محبت ما در دل‌های شیعیان ما اهل بیت انداخته می‌شود و دوست داشتن ما اهل بیت به ایشان الهام می‌گردد. آگاه باش که شخص (یکی از شیعیان)، ما را دوست می‌دارد و آنچه از فضایل ما به او می‌رسد می‌پذیرد (تحمّل می‌کند) در حالی که نه ما را دیده و نه کلام ما را شنیده است. و این به خاطر خیری است که خدا برای او می‌خواهد. و این همان فرمایش خدای متعال است که: «و آنها که هدایت را بپذیرند، بیشتر مورد هدایت خدا قرار می‌گیرند.» یعنی کسی که ما را ملاقات کند و کلام ما را بشنود، خدا هدایتی بر هدایتش بیفزاید.
نتیجه‌ی حدیث این است که دیدن اهل بیت (علیهم‌السلام) و شنیدن سخن ایشان بر حبّ و معرفت و تسلیم نسبت به ایشان می‌افزاید.  

محروم شدن کافر از هدایت بیشتر خداوند

در مقابل، کسانی که تسلیم هدایت اولیه‌ی خدا نشوند و در حقیقت نسبت به آن کافر گردند، چه بسا مستحقّ وعید الهی گشته، از درجات بالاتر هدایت محروم شوند؛ یعنی در واقع مورد اِضلال خداوند قرار گیرند. از سنت‌های قطعیِ الهی این است که تنها کسانی را که هدایتِ او را نپذیرفته‌اند، مبتلا به اضلال می‌سازد. البته منظور این نیست که کافران قطعاً به اضلال گرفتار می‌شوند، بلکه مراد این است که غیر ایشان را خداوند اضلال نمی‌کند. بنابراین اِضلال کافران توسط خداوند قطعی و حتمی نیست. زیرا چه بسا طبقِ فضل خود با ایشان رفتار کند، که در این صورت با اینکه آنها نسبت به مراتب اولیه‌ی هدایت کافر شده‌اند، اما خداوند باز هم به ایشان لطف می‌کند. ولی در صورتی که بخواهد طبق عدلِ خود با آنها رفتار کند، آن وقت گرفتار اضلال الهی می‌شوند.
این مطلب در احادیث اهل بیت (علیهم‌السلام) به صراحت ذکر شده است.
از حضرت جوادالائمه (علیه‌السلام) نقل شده که فرمودند:
انَّ اللهَ تبارک و تعالی الحلیمَ العلیمَ إنَّما غَضَبُهُ علی مَن لم یَقبُلِ مِنْه رِضاهُ. و إتَّما یَمْنَعُ مَنْ لم یَقْبَلْ منه عَطاهُ. و إنَّما یُضِلُّ من لم یَقْبَلْ منه هُداه. (4)
خداوند بردبار دانا، تنها بر آنان که خشنودیِ او را رد کرده‌اند، غضب می‌کند. و عطای خود را فقط از کسانی که بخشش او را نپذیرفته‌اند، بازمی‌دارد. و تنها کسانی را که هدایتِ او را قبول نکرده‌اند، اضلال می‌کند.
این فرمایش امام جواد (علیه‌السلام) دلالت نمی‌کند بر اینکه اگر کسی هدایت خدا را نپذیرد، حتماً مبتلا به اضلال می‌شود، بلکه با توجه به معنای کلمه‌ی «إنّما» تنها این مطلب را می‌رساند که اِضلال‌شدگان فقط از کسانی هستند که هدایتِ الهی را با سوء اختیار خود نپذیرفته‌اند. از روشن‌ترین مصادیق اِضلال خدا این است که راه درک و فهم را بر ایشان ببندد به طوری که از درک هدایت بیشتر، محروم شوند.
مثال این دسته منافقان هستند که قرآن وصف حال ایشان را قبل از آیه‌ی «وَالَّذِینَ اهْتَدَوْا زَادَهُمْ هُدًى» چنین بیان فرموده است:
«وَمِنْهُمْ مَنْ یسْتَمِعُ إِلَیکَ حَتَّى إِذَا خَرَجُوا مِنْ عِنْدِکَ قَالُوا لِلَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ مَاذَا قَالَ آنِفًا أُولَئِکَ الَّذِینَ طَبَعَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَاتَّبَعُوا أَهْوَاءَهُمْ». (5)
و بعضی از ایشان به کلام تو گوش فرا می‌دهند و آنگاه که از نزد تو خارج می‌شوند، به کسانی که عالم گشته‌اند می‌گویند: او (پیامبر) در آن زمان چه گفت؟! (یعنی سخن پیامبر را نفهمیده‌اند) اینها هستند آن کسانی که خداوند بر دل‌هایشان مُهر زده است و اینها دنبال هوای نفس خویش رفته‌اند.
این آیه وصف منافقان است؛ یعنی کسانی که حقّانیّت خدا و رسول را فهمیده‌اند، اما در دل تسلیم ایشان نشده‌اند، هر چند که در ظاهر خود را مؤمن جلوه می‌دهند. اینها وقتی در مجلس پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) شرکت می‌کردند، همچون مؤمنان با حضرت برخورد نمی‌کردند و به همین جهت خداوند ایشان را از اینکه چیزی از سخنان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را بفهمند، محروم کرد و اینها با اینکه می‌شنیدند، نمی‌فهمیدند. فهم و هدایت به اختیار خداست و خداوند به دلیل پیروی آنها از هواهای نفسانی خود، از این نعمت محرومشان کرد. پس اینها در ابتدا از هدایت الهی برخوردار شدند، ولی چون ایمان نیاوردند و قبول هدایت نکردند، از هدایت بیشتر بی‌نصیب ماندند.
در ابتدای سوره‌ی منافقون، خدای متعال در وصف ایشان فرموده است:
«اتَّخَذُوا أَیمَانَهُمْ جُنَّةً فَصَدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ إِنَّهُمْ سَاءَ مَا کَانُوا یعْمَلُونَ * ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا فَطُبِعَ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لَا یفْقَهُونَ». (6)
منافقان قسم‌های خود را سپر قرار داده و راه (هدایت) خدا را بسته‌اند. اینها چه بد عملی انجام دادند. علت این بود که آنها ایمان آوردند و سپس کافر شدند، پس بر دل‌هایشان مهر خورد و به همین جهت نمی‌فهمند.
روشن است که علت مهر خوردن دل‌های منافقان، کفر آنهاست و این مُهر بر دل، آنها را از فهم حقایق محروم می‌سازد. پس خدا ابتدا ایشان را هدایت کرد؛ یعنی دل‌هایشان را با حقّ و حقیقت آشنا فرمود. آنها هم اولاً ایمان آوردند اما بعد چون کافر شدند، خداوند از هدایت بعدی محرومشان کرد به طوری که اصلاً حقایق را نمی‌فهمیدند.
تعبیر دیگر قرآن درباره‌ی کافران چنین است:
«مَنْ شَرَحَ بِالْکُفْرِ صَدْرًا فَعَلَیهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ * ذَلِکَ بِأَنَّهُمُ اسْتَحَبُّوا الْحَیاةَ الدُّنْیا عَلَى الْآخِرَةِ وَأَنَّ اللَّهَ لَا یهْدِی الْقَوْمَ الْکَافِرِینَ * أُولَئِکَ الَّذِینَ طَبَعَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَسَمْعِهِمْ وَأَبْصَارِهِمْ وَأُولَئِکَ هُمُ الْغَافِلُونَ». (7)
کسانی که سینه‌هایشان با کفر فراخی یافته، غضب خدا بر آنهاست و عذاب بزرگ برای ایشان می‌باشد. این به خاطر آن است که آنها زندگی دنیا را بر آخرت ترجیح دادند و اینکه خداوند کافران را هدایت نمی‌کند. اینها هستند کسانی که خداوند بر دل‌ها و گوش‌ها و چشم‌هایشان مُهر زده است و اینها همان غافلان هستند.
اینکه خداوند کافران را هدایت نمی‌کند، معنایش این است که یک مرتبه از هدایت اولیه را خداوند نصیب آنها کرد، ولی آنها نخواستند زیر بار آن بروند و منافع زودگذر دنیا را بر سعادت اخروی ترجیح دادند. این کفر (حق‌پوشی) باعث شد تا خداوند آنها را از مراتب بعدی هدایت خود محروم کند؛ به این صورت که از طریق قلب و گوش و چشم خود که مرکز فهم و شنیدن و دیدن است، چیزی نمی‌فهمیدند. مُهر کردن خدا یعنی اینکه علم و فهم را به ایشان از طریق قلب و گوش و چشم عطا نکند.
در ذیل همین آیه از حضرت صادق (علیه‌السلام) نقل شده که فرمود:
إنّ رسولَ اللهِ کانَ یَدعو أصحابَه، فَمَنْ أرادَ به خَیراً سَمِعَ و عَرَفَ ما یَدْعُوهُ إلیه، و مَن أرادَ به شَرّاً طَبَعَ علی قَلْبِهِ فلا یَسمَعُ و لا یَعْقِلُ و هُو قَولُه: «أُولَئِکَ الَّذِینَ طَبَعَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَسَمْعِهِمْ وَأَبْصَارِهِمْ وَأُولَئِکَ هُمُ الْغَافِلُونَ». (8)
پیامبر خدا همه‌ی اصحاب خود را دعوت می‌کرد. آن که (خدا) برایش خوبی خواسته بود، دعوت پیامبر را می‌شنید و نسبت به آن معرفت پیدا می‌کرد. و هرکه را (خدا) برایش بَد خواسته بود بر دلش مهر زده، پس او نه می‌شنید و نه چیزی می‌فهمید. و این همان فرموده‌ی خداست که: «أُولَئِکَ الَّذِینَ...».
در این حدیث شریف تصریح شده بر اینکه فهم و معرفت به اراده‌ی خدای تعالی است که او اگر بخواهد کسی را هدایت کند، از طریق مجاری ادراک، علم و فهم برایش حاصل می‌شود و اگر نخواهد، او چیزی نمی‌شنود و نمی‌فهمد. منظور از نشنیدن این نیست که گوش او معیوب می‌گردد و مانند آدم‌های ناشنوا می‌شود؛ مقصود این است که آنچه را از طریق گوش می‌شنود، نمی‌فهمد؛ چون شنیدن یکی از راه‌های فهم انسان است، ولی گوش سالم، شرط کافی برای فهم شنیدنی‌ها نیست. خدا اگر نخواهد از این طریق برای انسان فهم حاصل شود، با اینکه گوشش سالم است، چیزی نمی‌فهمد، یا با آنکه چشمش صحیح است و ظاهراً می‌بیند، اما چیزی نمی‌فهمید. توضیح این مطلب در گذشته بیان شد که بسیاری اوقات انسان می‌خواهد چیزی را بفهمد، لذا خوب گوش می‌کند و بسیار دقت می‌کند اما هرچه تلاش می‌کند، چیزی سر درنمی‌آورد. گاهی هم به راحتی و با اولین توجه و حتی بدون توجه اختیاری، همان مطلب برایش روشن و آشکار می‌شود. معلوم می‌شود که هر گوش کردنی به فهم آنچه به گوش می‌رسد، منتهی نمی‌شود و هر توجه و تأملی به علم نمی‌انجامد. اینجاست که می‌یابیم تا خداوند اراده نکند (اراده‌ی تکوینی)، هیچ فهم و معرفتی نصیب انسان نمی‌گردد و هدایت خدا به صورت تکوینی در حق انسان به همین شکل است.
تعبیر دقیقی که در حدیث امام صادق (علیه‌السلام) به کار رفته، این است: «عَرَفَ ما یَدْعُوهُ إلَیهِ». یعنی نسبت به آنچه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به سوی آن دعوت می‌کند، معرفت برایش حاصل می‌شود. این چیزی است که به اختیار کسی که دعوت پیامبر را می‌شنود، نیست. چه بسا انسان سخن کسی را می‌شنود اما آنچه را گوینده درصدد روشن کردنش برای شنونده بوده است، در نمی‌یابد. مثلاً پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) تذکر به خدا، معاد، قبر، قیامت و... می‌دادند، اما پی بردن افراد به حقّانیّت تعالیم ایشان چیزی نبود که به خواست خودشان مربوط باشد بلکه در اینجا فقط خواست خدا دخالت داشت تا اینکه معرفت‌های لازم برای شخص پدید آید، آنگاه کار انسان آغاز می‌شد که عبارت بود از تسلیم یا عدم تسلیم. در صورت اول خداوند مراتب بعدی هدایت خود را هم نصیب شخص می‌کرد و در صورت ردّ و انکار، او را از هدایت‌های بعدی محروم می‌نمود.
مورد دیگری در قرآن که به همین مطلب اشاره شده، در ابتدای سوره‌ی بقره است که فرمود:
«إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا سَوَاءٌ عَلَیهِمْ أَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لَا یؤْمِنُونَ * خَتَمَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ وَعَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ». (9)
کسانی که کافر شده‌اند، انذار و عدم انذار تو برای ایشان تفاوتی نمی‌کند؛ (چون در هر دو صورت) ایمان نمی‌آورند. خداوند بر دل‌ها و گوش‌هایشان مهر زده و پرده‌ای جلوی دیدگانش هست و عذاب بزرگی برایشان وجود دارد.
مهر زدن خدا بر دل‌های آنان کنایه از این است که راه فهم و شناخت حق را بر ایشان نگشوده است و به همین جهت انذار و عدم انذار پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) برای آنها هیچ تفاوتی نمی‌کند، اصلاً انذار در ایشان تأثیری نمی‌کند و همه‌ی اینها به سبب کفر ورزیدن آنهاست: (إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا سَوَاءٌ عَلَیهِمْ...). پس در حقیقت از جهتِ عقوبت گناه خود مبتلا به این حالت گشته‌اند.
وقتی از حضرت رضا (علیه‌السلام) درباره‌ی این آیه‌ی شریفه سؤال شد، ایشان در پاسخ فرمودند:
الخَتمُ هو الطَّبعُ علی قُلُوبِ الکفّار عُقُوبَةً علی کُفرِهِمْ کَما قال عَزَّوَجَلَّ: «بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَیهَا بِکُفْرِهِمْ...» (10). (11)
ختم یعنی مُهر زدن بر دل‌های کافران از جهت عقوبت بر کفرشان؛ همان‌طور که خدای عزّوجلَ در قرآن فرمود: «بلکه خدا به خاطر کفر آنها دل‌هایشان را مهر کرده است.»
ملاحظه می‌شود که مهر زدن خدا بر دل‌ها که کنایه از محروم شدن از فهم و هدایت الهی است، همیشه به خاطر نفاق، کفر و ناشکری نسبت به مراتب قبلی هدایت، از باب عقوبت دامنگیر انسان می‌شود.

هدایت نکردن خدا ظلم نیست

هدایت بندگان بر خدا واجب نیست و ایشان استحقاق هیچ یک از مراتب هدایت را از طرف خدا ندارند و لذا اگر مورد این لطف قرار نگرفتند، ستمی بر ایشان نرفته است. بنابراین همه‌ی درجات هدایت الهی از باب فضل او بر بندگان می‌باشد که خدا بر هر کس که بخواهد، منت می‌گذارد.
«یمُنُّونَ عَلَیکَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لَا تَمُنُّوا عَلَی إِسْلَامَکُمْ بَلِ اللَّهُ یمُنُّ عَلَیکُمْ أَنْ هَدَاکُمْ لِلْإِیمَانِ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ». (12)
بر تو (ای پیامبر) به خاطر اینکه اسلام آورده‌اند، منت می‌گذارند. بگو: به خاطر اسلام خود بر من منت مگذارید. این خداست که به خاطر هدایت شما به سوی ایمان، بر شما منّت دارد، اگر (در ایمان خود) راستگو هستید.
منت گذاشتن در مورد نعمتی صحیح است که شخص برای دارا بودن آن هیچ حقّی بر مُنعِم نداشته باشد. خداوند که راه اهتداء (ایمان آوردن) را به انسان‌ها آموخته است، چون هیچ یک از ایشان مستحقّ این نعمت الهی نبوده‌اند، به معنای واقعی کلمه بر ایشان منّت گذاشته است.
با این ترتیب همه‌ی مراتب هدایت، لطف و فضل خداست که نصیب بندگانش می‌شود. لذا اگر انسان نسبت به مراتب اولیه‌ی هدایت خدا هم کافر نشود، هیچ حقّی برای اینکه مشمول مراتب بالاتر آن گردد، بر خدا پیدا نمی‌کند. به عبارت دیگر ایمان آوردن انسان و پذیرفتن هدایت خداوند، باعث نمی‌شود که به طور ضروری مورد هدایت بیشتر قرار بگیرد. هدایت بالاتر خدا همچون مراتب اولیه‌ی آن از روی لطف و فضل او نصیب انسان می‌گردد و بنابراین وجوب و ضرورتی بر خداوند ندارد.
پس اینکه می‌گوییم کافر به خاطر تسلیم نشدن به هدایت الهی مبتلا به عقوبت او شده، از هدایت بیشتر محروم می‌گردد، لازم نمی‌آورد که مؤمن ضرورتاً از مراتب بالاتر هدایت خدا برخوردار شود. البته اگر خدا مؤمن را از یکی از درجات هدایت خود محروم کند، قطعاً به خاطر عقوبت او نیست. زیرا فرض بر این است که مؤمن در پذیرفتن مراتب قبلی هدایت کوتاهی نکرده و کافر نشده است، بنابراین جایی برای عقوبت او باقی نمی‌ماند. اما لازمه‌ی نبودن عقوبت این نیست که خدا فضل بیشتر نصیب او گرداند.
آنچه به طور قطعی می‌توان گفت، این است که هیچ کس مورد ظلم قرار نمی‌گیرد. ظلم این است که حقّی از کسی پایمال شود و چون بندگان برای اینکه مورد هدایت الهی قرار بگیرند حقّی ندارند، پس هدایت نشد نشان ظلم در حق آنها نیست. هدایت کردن خدا فضل اوست و هدایت نکردن هم عدم فضل است و نبودن فضل به ظلم نمی‌انجامد.

نمایش پی نوشت ها:
1. مریم / 76.
2. محمد / 17.
3. تفسیر فرات کوفی، ص 418.
4. روضه‌ی کافی، ص 52، ح 16.
5. محمد / 16.
6. منافقون / 2 و 3.
7. نحل / 106-108.
8. تفسیر عیّاشی، ج 2، ص 273، ح 77.
9. بقره / 6 و 7.
10. نساء / 155.
11. عیون اخبارالرضا (علیه‌السلام) ج 1، ص 123 و 124.
12. حجرات. 17.

منبع مقاله :
بنی‌هاشمی، سید محمد؛ (1390)، معرفت و بندگی سلسله درس‌های مهدویت (حلقه اول)، تهران: مرکز فرهنگی انتشاراتی منیر، چاپ دوم.