نویسنده: سید محمد بنی‌هاشمی
 

هدایت و اضلال به خواست خداست

معنای ظاهری بسیاری از آیات قرآن که معمولاً جزء متشابهات محسوب شده و برای برخی غیر قابل قبول است، به راحتی پذیرفته می‌شود. به عنوان نمونه بعضی از آنها را ذکر می‌کنیم:
«لَیسَ عَلَیکَ هُدَاهُمْ وَلَکِنَّ اللَّهَ یهْدِی مَنْ یشَاءُ». (1)
هدایت کردن ایشان وظیفه‌ی تو (ای پیامبر) نیست. و این خداست که هرکس را بخواهد هدایت می‌کند. لعنت خدا به معنای دور داشتن او از رحمت خود است و اینها کسانی بوده‌اند که به خاطر جنایاتشان مستحق لعنت الهی شده‌اند. نتیجه‌ی این دور شدن از رحمت خدا این بوده که آنها کر و کور شده‌اند. روشن است که وظیفه‌ی پیامبر دعوت و تبلیغ بندگان خداست. اما اینکه کدام یک از آنها به صورت تکوینی هدایت شوند، به خواست خدا بستگی دارد.
«إِنْ تَحْرِصْ عَلَى هُدَاهُمْ فَإِنَّ اللَّهَ لَا یهْدِی مَنْ یضِلُّ وَمَا لَهُمْ مِنْ نَاصِرِینَ». (2)
(ای پیامبر) اگر بر هدایت ایشان حریص باشی (فایده‌ای ندارد چون) خدا کسانی را که در گمراهی نگه داشته هدایت نمی‌کند و ایشان یاری کنندگانی ندارند.
اضلال خدا مطابق با توضیحات گذشته، این است که خدا نخواهد کسی را مورد هدایت خود قرار دهد که در این صورت تلاش هیچ کس حتی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به جایی نمی‌رسد. این خداست که باید نور علم و معرفت را بر قلب انسان بتاباند تا او از هدایت بهره‌مند گردد. اگر او نخواهد، دیگران کاری نمی‌توانند انجام دهند. (3)
نظیر این آیه، آیه‌ی دیگری است در سوره‌ی اعراف که می‌فرماید:
«مَنْ یضْلِلِ اللَّهُ فَلَا هَادِی لَهُ وَیذَرُهُمْ فِی طُغْیانِهِمْ یعْمَهُونَ». (4)
کسانی را که خدا در گمراهی نگه داشته، هدایت کننده‌ای ندارند و خدا ایشان را در حال طغیان و سرکشی خود سرگردان رها می‌کند.
آیه‌ی دیگر درباره‌ی کسانی است که مورد لعنت خدا قرار گرفته و در نتیجه از تدبّر در قرآن ناتوان شده‌اند:
«أُولَئِکَ الَّذِینَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فَأَصَمَّهُمْ وَأَعْمَى أَبْصَارَهُمْ * أَفَلَا یتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَى قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا». (5)
اینها هستند کسانی که خدا از رحمت خویش دورشان ساخته و در نتیجه آنها را ناشنوا و دیدگانشان را کور ساخته است. آیا اینها در قرآن تدبّر نمی‌کنند یا اینکه بر دل‌هایشان قفل زده شده است؟!
لعنت خدا به معنای دور داشتن او از رحمت خود است و اینها کسانی بوده‌اند که به خاطر جنایاتشان مستحق لعنت الهی شده‌اند. نتیجه‌ی این دور شدن از رحمت خدا این بوده که آنها کر و کور شده‌اند. کر و کور شدن آنها نه به این معناست که گوش و چشم آنها از کار افتاده باشد و درست کار نکند، بلکه منظور این است که از طریق دیدن و شنیدن، علم و فهم و هدایت نصیب ایشان نمی‌گردد. چون گوش وسیله‌ای است برای فهم شنیدنی‌ها و چشم‌ ابزاری است برای درک دیدنی‌ها و اینها مجاری عادیِ افاضه‌ی معرفت به انسان از طرف خدا هستند، بنابراین کور کردن و کر نمودن خدا کنایه از این است که خداوند راه فهم و معرفت را از این طُرُق بر آنها بسته است؛ می‌شنوند اما نمی‌فهمند، می‌بینند اما درک نمی‌کنند.

قفل بر قلب

در آیه‌ی شریفه تعبیر قفل بر قلب به کار رفته است. وقتی بر چیزی قفل زده می‌شود، معنایش این است که راه ورود به آن بسته می‌شود. قلب در کتاب و سنت اشاره به مرکز فهم و آگاهی در انسان دارد که چون راه ورود به آن بسته شود، دیگر از علم و معرفت محروم خواهد بود.
نگاهی سریع به موارد استعمال کلمه‌ی قلب در قرآن ما را در بررسی دقیق‌تر مطلب یاری می‌کند:
«لَهُمْ قُلُوبٌ لَا یفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْینٌ لَا یبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لَا یسْمَعُونَ بِهَا أُولَئِکَ کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ». (6)
اینها دل‌هایی دارند که به وسیله‌ی آن نمی‌فهمند و چشم‌هایی دارند که با آن نمی‌بینند و گوش‌هایی دارند که با آن نمی‌شنوند. اینها همچون چهارپایان هستند بلکه از آنها هم گمراه‌تر و نادان‌تر می‌باشند.
«وَطَبَعَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لَا یعْلَمُونَ». (7)
و خدا بر دل‌های اینها مهر زده و به همین جهت درک نمی‌کنند.
«أَفَلَمْ یسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَتَکُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یعْقِلُونَ بِهَا أَوْ آذَانٌ یسْمَعُونَ بِهَا». (8)
آیا اینها در زمین سیر نکرده‌اند تا دارای دل‌هایی شوند که به وسیله‌ی آن مسائل عقلی را بفهمند یا گوش‌هایی پیدا کنند که با آن بشنوند؟
ملاحظه می‌شود که اِبصار (دیدن) به چشم، سماع (شنیدن) به گوش و فقه و علم و عقل به قلب انسان مربوط دانسته شده است. فقه به معنای علم و فهم است و فقیه به عالم و کسی که دارای فهم عمیقی باشد، اطلاق می‌شود.
در آنجا که خداوند می‌خواهد کسی را از نعمت درک و فهم محروم کند، چنین تعبیر فرموده است:
«جَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ یفْقَهُوهُ وَفِی آذَانِهِمْ وَقْرًا». (9)
پرده‌ها و حجاب‌هایی که مانع فهم آنها می‌شود بر دل‌هایشان و سنگینی بر گوش‌های ایشان قرار دادیم.
«أَکِنَّةً» جمع «کِنان» است که به معنای پرده و حاجب چیزی به کار می‌رود. منظور این است که قلب آنها را از فهمیدن محجوب ساختیم. سنگین کردن گوش‌های ایشان، کنایه از این است که آنچه را می‌شنیدند، نمی‌فهمیدند.
در بعضی موارد هم کوری و ناشنوایی به قلب نسبت داده شده است:
«فَإِنَّهَا لَا تَعْمَى الْأَبْصَارُ وَلَکِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ». (10)
هر آینه دیدگان کور نمی‌شوند ولی دل‌هایی که در سینه‌ها هستند، کور می‌شوند.
«وَنَطْبَعُ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لَا یسْمَعُونَ». (11)
و ما بر دل‌های ایشان مهر می‌زنیم و این سبب می‌شود که آنها نشوند.
در مقام جمع بین آیاتی که بینایی و نابینایی را به دیدگان و شنوایی و ناشنوایی را به گوش‌ها مربوط دانسته و این آیات که همه‌ی اینها را به قلب نسبت داده است، باید به نکته‌ی بسیار لطیفی در این بحث توجه نمود:
گوش و چشم، یا شنوایی و بینایی، مجاری ادراک و آگاهی در انسان هستند. خداوند چنین مقدّر فرموده که انسان‌ها به طور عادی از طریق دیدن و شنیدن به دیدنی‌ها و شنیدنی‌ها علم پیدا کنند. بر همین اساس کسی که از سلامت چشم و گوش برخوردار نیست، از درک این‌گونه چیزها محروم است.
اما باید توجه کرد که اینها صرفاً ابزارها و وسایلی هستند که در طریق آگاهی انسان از شنیدنی‌ها و دیدنی‌ها به کار می‌آیند. علم و آگاهی چیزی است که از کانال اینها بر قلب انسان افاضه می‌گردد. لذا آن دیدن و شنیدنی که منتهی به فهم انسان گردد، بالأخره از طریق قلب خواهد بود.
به تعبیر دقیق‌تر می‌توان گفت که: اصولاً هر علمی عبارت است از نوری که قلب انسان را روشن می‌کند، اما ابزار و وسیله‌ی عادی آن طبق سنت پروردگار، چشم و گوش و زبان و... می‌باشد. اگر خدا بخواهد، همان علم و فهم را بدون داشتن هیچ یک از این ابزارهای سالم به شخص اعطا می‌کند. مهم این است که دیدن و شنیدن کار انسان است، ولی تا خدا نخواهد، این دیدن و شنیدن به فهم دیدنی‌ها و شنیدنی‌ها نمی‌انجامد.
این نکته‌ای است که در گذشته بیان کرده‌ایم و اکنون نیز بر آن تأکید می‌کنیم که هر دیدن و شنیدن و چشیدن و لمس کردنی، به فهم و آگاهی منتهی نمی‌شود؛ همان‌طور که هر فکر کردن و تأملی هم به حلّ مجهول انسان نمی‌انجامد. اینجا همان نقطه‌ای است که به طور خاصّ، صُنع خدای متعال می‌باشد؛ همان خدایی که بدون وجود هیچ یک از این مقدمات و زمینه‌ها می‌تواند انسان را از آن چیزها آگاه و مطلع سازد. بسیار اتفاق افتاده که آدمی چیزی را می‌بیند یا نوشته‌ای را می‌خواند، چشمش هم سالم است، اما از آن سر در نمی‌آورد. متقابلاً کس دیگری همان چیز را می‌بیند یا همان نوشته را می‌خواند و می‌فهمد و آنگاه که به اولی تذکر می‌دهد، چه بسا برای او هم مطلب روشن می‌شود. همچنین است شنیدن صداهایی که چه بسا برای انسان نامفهوم باشد، اما در یک لحظه از همان صدای نامفهوم، مطلبی را می‌فهمد که در لحظات قبل نمی‌فهمید؛ یا ممکن است صداها برایش مفهوم باشد، اما این را که متکلم از گفتن این سخنان چه منظوری دارد، نمی‌فهمد و بعد بدون اینکه خودش بخواهد، مقصود متکلّم برایش روشن می‌شود. چشیدن و لمس کردن و به طور کلی سایر حواسّ آدمی نیز چنین است. در مورد تفکراتی هم که بدون خواست و توجه انسان به علم منتهی می‌شود، پیشتر توضیحات کافی داده شده است.
پس آنجا که قرآن می‌فرماید: «لَهُمْ أَعْینٌ لَا یبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لَا یسْمَعُونَ بِهَا» (12) یا اینکه: «وَنَطْبَعُ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لَا یسْمَعُونَ» (13) ندیدن و نشنیدن در این آیات نه به معنای آن است که اینها از نعمت سلامت چشم و گوش محروم می‌شوند و یا اینکه مانعی از اینکه صدا به گوش آنها یا نور به دیدگان آنها برسد، جلوگیری می‌کند. این‌گونه نیست، بلکه منظور این است که اینها با اینکه مانند دیگران می‌بینند، اما همچون دیگران از دیدن به علم و آگاهی نمی‌رسند و با اینکه مانند دیگران می‌شنوند، اما همچون دیگران از صداها حقیقت را تشخیص نمی‌دهند. یعنی آنچه مهم است، فهم و درک آنهاست نه سلامت اعضا و جوارح آنها.
این مطلب به صراحت در آیه‌ی 46 سوره‌ی حج آمده است که: «کوری مربوط به دیدگان آنها نیست بلکه مربوط به قلب‌های ایشان است».
اهل بیت (علیهم‌السلام) در فرمایش‌های خود برای اینکه مطلب را برای دوستان خود واضح و روشن سازند، صحبت از گوش‌ها و چشم‌های قلب کرده‌اند که غیر از گوش‌ها و چشم‌های سَرِ انسان است.
در مورد دیدگان قلب از امام صادق (علیه‌السلام) نقل شده که خطاب به شیعیان خود فرمودند:
إنَّما شیعَتُنا أصحابُ الأربعةِ الأعیُن؛ عَنان فی الرَّأس، و عَینانِ فی القلبِ. ألا و الخلائِقُ کُلُّهم کَذلکَ إلّا أنّ اللهَ عزَّوجلَّ فَتَحَ أبصارَکم و أعْمی أبصارَهم. (14)
همانا شیعیان ما چهار چشم دارند؛ دو چشم در سر و دو چشم در قلب. توجه داشته باشید که همه‌ی خلایق (انسان‌ها) چنین هستند با این تفاوت که خدا دیدگان شما را گشوده و دیدگان آنها را کور کرده است.
آن دیدگانی که خداوند برای شیعیان اهل بیت (علیهم‌السلام) گشوده و برای دیگران نگشوده است، دیدگان قلب آنهاست نه دیدگان سر و لذا هیچ کدام نابینا به معنای ظاهری نیستند. همان چیزهایی را که شیعیان می‌بینند، بقیّه هم می‌بینند، اما برای آنها معنایی دارد که برای بقیّه ندارد. کسی که از لحاظ ظاهری کور نیست، می‌تواند قرآن را بخواند یا احادیث اهل بیت (علیهم‌السلام) را مطالعه کند، اما آیا تلاوت قرآن و مطالعه‌ی احادیث در قلوب افراد تأثیر یکسان دارد؟ آیا همان چیزی که از این راه‌ها نصیب شیعیان می‌شود، بهره‌ی دیگران هم می‌گردد؟ اگر هر دو گروه ظاهراً کور نیستند و به طور یکسان توانایی مطالعه دارند، چرا تأثیرهای متفاوت می‌پذیرند؟ مطالعه‌ی یک حدیث ممکن است سبب باز شدن ابوابی از علوم حقیقی برای شیعه باشد در حالی که همان حدیث برای غیر شیعه این اثر را ندارد. با این فرض که هر دو اهل تفکّر هستند و قصد آنها فهمیدن مراد حدیث باشد، آیا می‌توان گفت که هر دو یک چیز می‌فهمند؟
اینجاست که خواست تکوینی خدا دخالت می‌کند. بله؛ اگر خدا بخواهد، هر دو یک چیز را می‌فهمند، اما مطابق ادله‌ی نقلی - که نمونه‌ی آن گذشت - خدا نخواسته است که شیعه و غیر شیعه یک جور بفهمند. خدا دیدگان قلب شیعه را باز کرده تا آنها چیزهایی بفهمند که بقیه نمی‌فهمند. این به خاطر آن است که شیعه تسلیم هدایت اولیه‌ی الهی شده و نسبت به آن کفر نورزیده است، ولی غیر شیعه که در مرتبه‌ی اول، هدایت خدا را دیده و فهمیده‌اند و می‌دانستند که باید تسلیم شوند، عصیان و کفر ورزیدند. لذا آنان مبتلا به عقوبت الهی شده و از فهم قلب محروم گشته‌اند. این است که دیگر قرآن و احادیث برایشان آن تأثیری را ندارد که برای شیعیان دارد. آنچه ما بر آن تأکید داریم، نقش خدای متعال در هدایت انسان‌هاست که دقیقاً در مرحله‌ی فهم و درک آدمی دخالت دارد؛ بدون آنکه بخواهیم در دیگر زمینه‌ها تأثیر خدا را نفی کنیم. چشم را خدا خلق کرده، سلامتی را خدا داده، نوری که وسیله‌ی دیدن است خدا آفریده و... اما همه‌ی اینها بین مؤمن و کافر مشترک است؛ آنچه به مؤمن داده و به کافر نداده است، همان فهم و درکی است که محل بحث می‌باشد و به دیدگان قلب انسان مربوط است.
در مورد گوش‌های دل حدیثی از امام صادق (علیه‌السلام) نقل شده است که خطاب به سلیمان بن خالد فرمودند:
یا سلیمانُ، إنّ لکَ قَلباً و مَسامِعَ. و إنّ اللهَ إذا أرادَ أنْ یَهْدِیَ عبداً، فَتَحَ مَسامِعَ قَلبِهِ. و إذا أرادَ به غیرَ ذلکَ، خَتَمَ مَسامِعَ قَلبِهِ فلا یَصْلَحُ أبداً. و هُوَ قولُ اللهِ تعالی: «أمْ عَلی قُلُوبٍ أقْقالُها». (15)
ای سلیمان، تو قلبی و گوش‌هایی داری. و خداوند اگر بخواهد بنده‌ای را هدایت کند، گوش‌های قلب او را باز می‌کند. و اگر غیر از این را برای او بخواهد، گوش‌های قلبش را مُهر می‌کند و در نتیجه او هرگز صالح نخواهد شد. و این مطلب همان چیزی است که خدای متعال فرمود: «آیا بر قلب‌های ایشان قفل‌هایی است (که نمی‌توانند قرآن را بفهمند)؟»
همان توضیحاتی که درباره‌ی دیدگان قلب مطرح شد، درباره‌ی گوش‌های آن هم جاری است. این حدیث در ذیل آیات 23 و 24 سوره‌ی محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) وارد شده که پیشتر به طور کامل آنها را نقل کردیم. صحبت از کسانی بود که مورد لعنت خدا قرار گرفته و کور و کر شده‌اند. قرآن می‌فرماید: آیا اینها در قرآن تدبّر نمی‌کنند یا اینکه بر قلب‌هایشان قفل زده شده است؟ تدبّر کردن در قرآن فعل اختیاری انسان است. یک احتمالی که مورد سؤال خدا قرار گرفته، همین است که آیا در قرآن تدبّر نمی‌کنند. اما احتمال دیگر این است که نکند بر قلب‌های آنها قفل زده شده و این غیر از تدبّر نکردن در قرآن است. این چیزی است که به اختیار آنها نیست؛ یعنی با وجود قفل بر قلب اصلاً نمی‌توانند در قرآن تدبّر کنند و بنابراین آن محصولی که تدبّر در قرآن برای مؤمنان دارد، برای اینها ندارد.
امام صادق (علیه‌السلام) در توضیح قفل بر قلب فرموده‌اند که خداوند گوش‌های قلب اینها را می‌بندد. در نتیجه اینها هر چند به ظاهر ناشنوا نیستند، اما شنیدنی‌ها آن تأثیری که در قلوب مؤمنان می‌گذارد، در قلوب اینها نمی‌گذارد. مثلاً آیات قرآن را اینها هم مانند بقیّه می‌شنوند، اما آنچه از طریق شنیدن آیات الهی برای مؤمنان حاصل می‌شود، برای اینها حاصل نمی‌گردد. حقّانیّت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و معاد و خوف از عذاب خدا برای اینها پیدا نمی‌شود. انسان وقتی می‌شنود که خطری در نزدیکی او تهدیدش می‌کند، به ترس و وحشت افتاده، آرام نمی‌گیرد. این وقتی است که گوش‌های قلب انسان باز است و نزدیک بودن خطر را می‌فهمد. اما کسی که گوش‌های قلبش بسته است، همان سخنان را می‌شنود ولی احساس خطر نمی‌کند. دلیلش این است که از طریق شنیدن متوجه خطر نمی‌شود. پس شنیدن راهی است برای فهمیدن و عالِم شدن انسان و شرط منتهی شدن شنیدن به فهم، این است که گوش‌های قلب انسان بسته نباشد. قفل خدا بر قلب، گوش‌های آن را مسدود می‌کند و به همین جهت از هدایت الهی محروم می‌گردد. لذا امام صادق (علیه‌السلام) فرمود: اگر خدا بخواهد کسی را هدایت کند، گوش‌های قلب او را باز می‌کند. معلوم می‌شود راه هدایت کردن خدا همین است که سخن حق را به بنده‌اش بفهماند و او را از حقّانیّت مطلب آگاه و مطلع سازد و اگر نخواهد کسی را هدایت کند، او را از این فهم و درک بهره‌مند نمی‌سازد.
پس به طور خلاصه منظور از دیدگاه قلب و گوش‌های آن، راه‌های فهم و درک آدمی است که باز بودن و بسته بودن آنها به خواست خدا بستگی دارد و هدایت خدا از این راه‌ها به انسان می‌رسد. سلامت چشم‌ها و گوش‌های سر، شرط کافی برای سلامت قلب نیست. چه بسا چشم و گوش ظاهری انسان سالم باشد، اما هدایت خدا نصیب او نگردد. شرط لازم هم نیست؛ چون خدا قادر است هدایت خود را از غیر طریق چشم و گوشِ سر در قلب انسان وارد کند. همان چیزی که برای افراد سالم از طریق دیدن و شنیدن حاصل می‌شود، اگر خدا بخواهد، از طریق غیر معمول به افراد ناسالم می‌رسد. مثلاً شنیدن آیات قرآن یا دیدن معجزات پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) چه اثری می‌تواند در افراد شنوا و بینا بگذارد؟ حقّانیّت وحی الهی و صدق دعوای رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از این طریق برای آنها روشن می‌شود. همین آثار را خداوند بدون شنیدن وحی و دیدن معجزه می‌تواند در قلب ناشنوا و نابینا ایجاد کند. افراد سالم نیز از راه شنیدن و دیدن، تنها وقتی خداوند به صورت تکوینی اراده کند، پی به حقّانیّت وحی و صدق رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) می‌برند.
پس دیدن و شنیدن با چشم و گوش سر نه شرط لازم و نه شرط کافی برای فهمیدن حقّانیّت خدا و رسول و امام و... نمی‌باشد. آنچه مهم است، خواست تکوینی خدا نسبت به هدایت شخص است. اما سنت عادی و اکثری خدا این بوده که بندگانش با استفاده از دیدن و شنیدن ظاهری، هدایت شوند و او هم معمولاً از همین راه‌ها هدایت خود را نصیب ایشان می‌کند. وجود این سنت الهی نباید ما را از نقش اساسی و محوری خواست تکوینی خدا در هدایت بندگان غافل کند.

نمایش پی نوشت ها:
1. بقره / 272.
2. نحل / 37.
3. البته در بحث از ولایت تکوینی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و اهل بیت ایشان به اثبات می‌رسد که این ذوات مقدّسه بالله قادر هستند که در بندگان خدا از لحاظ روحی و قلبی تغییر و تحوّل ایجاد کرده، درون آنها را متحوّل سازند و با عنایت خاصه‌ی خود علم و معرفت را به ایشان ارزانی کنند. اما مقام این چهارده معصوم (علیهم‌السلام) در حدّی است که مشیّت آنها مشیّت خداست و لذا نمی‌توان فرض کرد که یکی از اینها هدایت کسی را بخواهد که خداوند نخواسته او را هدایت کند! هرکس را اینها بخواهند هدایت شود، در حقیقت خدا هدایتش را خواسته است. پس آیه‌ی مورد بحث هرچند که به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) خطاب کرده (إِنْ تَحْرِصْ عَلَى هُدَاهُمْ) اما مطابق روایات اهل بیت (علیهم‌السلام) باید گفت که خدا در اینجا خواسته است تکلیف دیگران را معین کند. چون امام صادق (علیه‌السلام) فرمود: «نَزَلَ القرآنُ بإیّاکَ أعْنی و اسْمَعی یا جارَة.» (اصول کافی، کتاب فضل القرآن، باب النوادر، ح 14) یعنی: قرآن براساس این ضرب‌المثل عربی نازل شده که: به تو می‌گویم اما ای همسایه تو گوش کن. نظیر این ضرب‌المثل در فارسی این است که: «به در می‌گویند تا دیوار بشنود».
4. اعراف / 186.
5. محمد / 23 و 24.
6. اعراف / 179.
7. توبه / 93.
8. حج / 46.
9. انعام / 25؛ اسراء / 46؛ کهف / 57.
10. حج / 46.
11. اعراف / 100.
12. اعراف / 179.
13. اعراف / 100.
14. روضه‌ی کافی، ص 215، ح 260.
15. محاسن برقی، ج 1، ص 318.

منبع مقاله :
بنی‌هاشمی، سید محمد؛ (1390)، معرفت و بندگی سلسله درس‌های مهدویت (حلقه اول)، تهران: مرکز فرهنگی انتشاراتی منیر، چاپ دوم.