نویسنده: عبدالرزاق حسامی‌فر
 

در این نوشته به بعضی از ادله‌ی مخالفان تجرد نفس در آثار دو متکلم برجسته، امام محمد غزالی و امام فخر رازی، می‌پردازیم. غزالی در مقاصد الفلاسفه چهار دلیل مخالفان تجرد نفس را بیان می‌کند و تفتازانی آنها را توضیح می‌دهد. آن ادله به اختصار عبارت‌اند از:
براساس ظاهر کتاب و سنت، نفس پس از تباهی بدن باقی می‌ماند و به اوصاف جسم، از قبیل ورود در آتش، پرواز در اطراف جنازه، قرار گرفتن در چلچراغ نور یا در میان پرندگان سبز موصوف می‌شود. قائلان به تجرد نفس همین اوصاف را دال بر تجرد نفس گرفته‌اند؛ اما این گونه نیست؛ پس نفس مجرد نیست. 1. ما کلی را به جزئی نسبت می‌دهیم؛ چنان که می‌گوییم این حرارت، حرارت است و حمل چیزی مستلزم تصور هر دوست. وقتی آتش را لمس می‌کنیم، عضو بساوایی ما آن را ادراک می‌کند؛ بنابراین نفس که مدرک کلیات است، مدرک جزئیات نیز هست و مانند حیوانات، مدرک جزئیات و فاقد نفس مجرد است. این استدلال مخدوش است؛ زیرا مدرک حرارت نه عضو بساوایی، بلکه نفس به کمک آن عضو است. به علاوه اگرچه نفس مدرک کلیات و جزئیات است، کلیات را بالذات و جزئیات را با ابزار ادراک می‌کنند و اگر عضو مدرک دانسته نشود، ادراک بر دو قسم نخواهد بود. پاسخ نقد این است که لازم می‌آید یا حیوانات دیگر دارای نفس مجرد باشند و یا احساس قوا و اعضا در حیوانات و احساس نفس در انسان از طریق اندام‌ها باشد و از این حیث تفاوتی میان آن دو نباشد.
2. هر کسی به نحو قطعی می‌داند که در اشاره به نفس گفته می‌شود آنجا حاضر، نشسته یا ایستاده است؛ پس نفس همان جسم است. پاسخ این است که اشاره به بدن به جهت شدت تعلق آن به نفس است.
3. اگر نفس مجرد بود، نسبت آن با همه بدن‌ها یکسان می‌بود و به بدن خاصی تعلق نمی‌یافت؛ به طوری که از بدنی به بدن دیگر منتقل می‌شد و در برخورد با هر شخصی هیچ اطمینانی وجود نداشت که او همان شخص دیروزی باشد. پاسخ این است که هر نفسی تنها به بدنی تعلق می‌یابد که مزاج و اعتدال او تنها مناسب همان نفس است.
4. براساس ظاهر کتاب و سنت، نفس پس از تباهی بدن باقی می‌ماند و به اوصاف جسم، از قبیل ورود در آتش، پرواز در اطراف جنازه، قرار گرفتن در چلچراغ نور یا در میان پرندگان سبز موصوف می‌شود. قائلان به تجرد نفس همین اوصاف را دال بر تجرد نفس گرفته‌اند؛ اما این گونه نیست؛ پس نفس مجرد نیست. (1)
امام فخر رازی در المباحث المشرقیه می‌گوید منکران تجرد نفس سه استدلال برای مدعای خود ارائه می‌کنند. استدلال اول آنها این است که درد کتک را پوست و مزه را زبان ادراک می‌کند؛ پس این ادراکات جسمانی‌اند و چون ثابت شده که مدرِک همه مدرَکات یکی است، چنان که مثلاً مدرک مدرکات بساوایی و ذائقه امری جسمانی است، پس مدرک معقولات هم امری جسمانی است. پاسخ رازی به این استدلال این است که اگر منظور از ادراک درد و مزه به وسیله‌ی پوست و زبان این باشد که محل این دو ادراک، این دو اندام است، درست است؛ اما ادراک کننده‌ی درد و مزه نفس است و آن که گرسنه می‌شود نه معده، بلکه انسان است و آن که می‌بیند نه چشم بلکه انسان است.
استدلال دوم این است که ما وقتی شخصی را می‌بینیم که دیروز دیده‌ایم، به روشنی می‌دانیم که همان شخص است. اگر هویتی مغایر با بدن برای این بدن محسوس وجود می‌داشت، نمی‌توانستیم بدانیم این همان شخص است؛ زیرا چه بسا آن نفس را از دست داده باشد و نفس دیگری یافته است. پاسخ رازی این است که اولاً آنان که وجود انسان را همان بدن می‌دانند نیز می‌توانند این همانی را توجیه کنند؛ زیرا چه بسا خداوند انسانی مثل انسان دیروزی خلق کرده باشد. به علاوه عناصر جسمانی‌ای که ترکیب آنها شخص خاصی را به وجود آورده است، آیا دوباره می‌تواند با چنین ترکیبی شخص دیگری مشابه این شخص به وجود آورند؟ البته امتناع این امر استدلال ثابت می‌شود؛ اما پیش از آگاهی از این استدلال جا دارد شک کنیم که این شخص همان شخص است. ثانیاً اندام‌های بدن شخص پیوسته در حال انحلال و تغییر است؛ پس چگونه می‌توان مطمئن شد این شخص همان شخص است؟
استدلال سوم اینکه بیشتر کسانی که به نفس معتقدند، بر این امر اتفاق نظر دارند که افراد نفس از لحاظ نوع یکی هستند و پیداست آنچه قابلیت یکی از دو شیء مشابه را داشته باشد، قابلیت شیء دیگر را هم دارد. حال اگر دو مزاج را در نظر بگیریم که در آن واحد مستعد قبول نفس باشند، پس یا یک نفس را می‌پذیرند یا دو نفس را. شق اول محال است و اگر دو نفس را بپذیرند یا چنین است که هیچ یک از این دو بدن در قبول یکی از دو نفس برتر از دیگری نیست و یا چنین است که هیچ یک از آن دو بدن نفس را نمی‌پذیرند یا اینکه هر یک از آن دو بدن، انسانی زنده و مدرک می‌شود. از این امر لازم می‌آید انسان در انسانیتش نیازی به آن نفس نداشته باشد و این شق مورد نظر ماست. پاسخ رازی به این استدلال این است که اگر دو مزاج پدید آیند که هر دو در آن واحد مستعد پذیرش نفس باشند و در عین حال تعلق هر نفسی به یکی از آن دو برتر از دیگری نیست، اگر در این حال به آن تعلق یابند، محال است و اگر به هیچ یک تعلق نیابند، در این صورت مزاج تباه می‌شود و حیوان بدون نفس تکون نمی‌یابد و اگر این ممکن باشد، استدلال اعتبار خود را از دست می‌دهد. (2)

پی‌نوشت‌ها:

1. سعدالدین تفتازانی، شرح المقاصد، ج 3، ص 298-308.
2. فخرالدین محمد بن عمر رازی، المباحث المشرقیة فی علم الهیات و الطبیعیات، ج 2، ص 389-392.

منبع مقاله :
گروهی از نویسندگان، (1392) اسلام و مسئله نفس و بدن: مجموعه مقالات، قم: دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، چاپ اول.