باستانشناسی و تاریخ
مترجم: سیدمحسن علویپور
مومیلیانو، (2) در آغاز پیام تسلیت موقری که به مناسبت مرگ میخاییل روستووزف (3) منتشر نمود، با یادآوری «تأثیر فراموش ناشدنیای» که این مرد با انتشار کتاب تاریخ اجتماعی و اقتصادی امپراتوری روم (4) در سال 1926، بر دانشجویان همنسل او داشت، چنین گفت:
"همه چیز در این کتاب فوقالعاده به نظر میرسید، و در واقع نیز چنین بود. حتّی میزان اقبال عمومی [به این کتاب] نیز فراتر از حد معمول بود. ما به کتابهایی در حوزهی تاریخ باستان عادت کرده بودیم که در آن، شواهد باستانشناختی- اساساً اگر مورد استفاده قرار میگرفت- هرگز در معرض دید خواننده قرار نداشت و برای او تبیین نمیشد. در اینجا مجموعهی گستردهای از ورقها ما را مستقیماً به شواهد باستانشناختی رهنمود شد؛ و زیرنویس هر ورق نیز ما را نسبت به این که از موضوعهای آشکارا کم اهمیت، چه چیزها میتوان فهمید، آگاه ساخت... روستووزف ما را با موهبت عجیبی که به ارمغان آورده بود- یعنی فراخوانی [امور] باستانی به زندگی [روزمره]- محظوظ و شگفت زده نمود. او راهنمای ما در خیابانهای رم، پمپی، نیمس و تراوس بود و به ما نشان داد که اهالی باستان چگونه میزیستند. (5)
نیم سده پس از آن، (6) شرایط از برخی جهات به صورت شایان توجهی تغییر کرد. اگرچه هنوز هم کتابهای بسیار زیادی دربارهی تاریخ باستان نوشته میشود که در آنها، شواهد باستانشناختی تنها به طور مختصر و تملقآمیز مورد توجه قرار میگیرند- نه تنها در نمایشها بلکه حتّی در مطالعات خود مورخان- این امر کتمانپذیر نیست که در حال حاضر، مورخان دوران کلاسیک و شرق نزدیک، در برداشتی کلی، در زمینهی شواهد باستانشناختی، بسیار آگاهتر و مطلعتر از زمانی هستند که کتاب روستووزف منتشر شد. (7) اگرچه شاید به سختی بتوان کسی را یافت که از موهبت زیرنویسهای روشنگر او بهرهی کافی را برده باشد، اما این امر با وجود ناراحت کننده بودن، چندان از درجهی اهمیت برخوردار نیست. آنچه مهم به شمار میآید آن است که میزان رجوع مورخان دوران باستان به باستانشناسی و همچنین روشهای بهرهگیری و به نمایش گذاشتن شواهد باستانشناختی در تاریخهای باستان، هنوز چندان نسبت به آنچه برای روستووزف امکانپذیر بود، پیشرفت چندانی نداشته و [حتّی] عموماً گامی نیز از آن عقبتر بوده است. در حالی که، در همین نیم سده، باستانشناسی پیشرفتهای وصفناپذیری را تجربه کرده است و مورخان نیز میباید به همراه آن پیشرفت میکردند.
با این حال، هدف من در مقالهی حاضر آن نیست که در این زمینه شکواییهای ارائه نمایم؛ این امر به سرعت به کاری کسل کننده و بیفایده بدل خواهد شد. در نگاه من، با امعاننظر به آیندهی پیشروی، [در اینجا] دو پرسش اساسی وجود دارد. نخستین پرسش، چنین است: آیا جریانهای حاضر در باستانشناسی، چنان در حال فاصلهگیری از آنگونه پرسشهایی هستند که معمولاً مورخان از باستانشناسان میپرسند، و در نتیجهی آن، شکاف میان این دو [رشته] به جای کمتر شدن، در حال عمق یافتن است؟ این پرسش، دغدغهی اصلی من در بخش نخست این مقاله است. در نظر من، [میان این پرسش و] مسائلی که جریان مرتبط با «تاریخ دنبالهدار» (8) (یا هر نامی که بر آن بگذارید) در جاهای دیگر با آن روبهرو هستند، نزدیکی جدّی وجود دارد؛ و پس از آن، به پرسش دوم خواهم پرداخت که مشخصاً به باستانشناسی کلاسیک منحصر است: آن چیزی که امروزه مورخان دوران کلاسیک باید از شواهد باستانشناختی انتظار داشته باشند؛ چیست و باستانشناسان تا چه اندازه در تغییر اهداف و تکنیکهای پیشین خویش برای انطباق با این امر توفیق یافتهاند؟ مفروض ضمن این بحث آن است که مورخان عصر حاضر- و حتّی مورخان دوران کلاسیک- پرسشهای تازهای مطرح میکنند. کسانی که به [روایت تاریخ] پادشاهان و جنگها میپردازند و آنان که معتقدند «اشیای باستانی را به زندگی امروزین فرامیخوانند» (من عامدانه به این کاریکاتور استناد میکنم)، این بحث را بیفایده و بیارزش خواهند یافت.
1
همانند دیگر رشتهها در علوم انسانی و اجتماعی، چنین به نظر میرسد که باستانشناسی نیز در شرایط بحرانی قرار دارد. شاهد این امر نیز سیل کتابها و مقالههایی است که با عنوانهایی مانند چشماندازهای نوین در باستانشناسی (9) منتشر میشود. (10) در سادهترین سطح در میان اهالی این رشته، واکنشهای بسیار تندی علیه انواع مرسوم تخطی از مرزها به قلمروهایی مانند مذاهب پیشاتاریخی، اقتصاد و یا بها دادن به هنرها به شیوههایی است که نه ریشه در مبانی نظری یا دانش تخصصی دارد، و نه حتّی توسط آن تحت نظارت قرار میگیرد. نوعی تروشرویی و حتّی نوعی بدبینی نوین [در این زمینه] مشاهده میشود. این امر ممکن است چنان که استوارت پیگو (11) مینویسد- «در نگاه برخی افراد، تعصب و جرماندیشی» (12) به نظر برسد، اما «در نگاه من [=پیگو] دادههای مشاهدهای از دوران پیشاتاریخی، تقریباً از همه جهت مبهم به شمار میآید، و بیشتر از مواد و مصالح مرسومی که در اختیار مورخان قرار دارد، مستعد پذیرش انواع تفاسیر است. آنچه در اختیار ما- به عنوان مورخان پیشاتاریخ- میتواند قرار گیرد، بازماندهی برخی محصولات فرهنگی بادوامی است که در بهترین حالت [تنها] میتوانیم آنها را تفسیر کنیم، و ناگزیر، ویژگیهای خاص این شواهد، آن اطلاعاتی را که میتوانیم از آن کسب کنیم، به ما دیکته میکند. علاوه بر این، ما شواهد را بر مبنای مبانی و چارچوبهای فکری خودمان تفسیر میکنیم و [این کار] مشروط به زمانه و فرهنگی که ما در دل آن پرورش یافتهایم، و [در کار آن] مقید به پس زمینههای اجتماعی و فرهنگی، فرضیهها و مفروضهای امروزین و زمانه و موقعیتمان است». (13)شایسته است مثالی را مورد بررسی قرار دهیم که ضرورت جدّی چنین «جزماندیشیای»- یعنی افسانهی مادر- خدای اعظم (14)- را نشان میدهد. در نگاه ژاک هاوکس، (15) این ربالنوع در کرتِ عصر برنز (مینویی)، (16) چنان همه جا حاضر و چنان مطلق است که براین اساس، وی کل تمدن را «[تحت] اطلاق نیروی زنانه» نامگذاری میکند. این مورد بر پایهی گروهی از پیکرههای سفالین کوچک، (17) شکل گرفته که میانگین قد آنها کمتر از دو اینچ است و او آن را چنین توصیف میکند: «شواهد مادی این زندگی مذهبی کشاورزان در دوران پارینهسنگی به شدت در آن دسته از مجسمههای زنانه [تجلی] و شکل یافته است که [این کشاورزان] در خانههای خود نگهداری میکردند و یا حتّی در برخی موارد، برای آنان خانههای مقدس مخصوصی بنا مینمودند. آنها در ترسیم این اشکال، توجهات را به کارکرد تولیدمثل معطوف میکردند: با اندامهای برجستهی زنانهی و شکمهایی برآمده از حاملگی! علاوه بر این، آنان معمولاً این زنان را در حالت چمباته قرار میدادند که احتمالاً در آن زمان بهترین وضعیت برای وضع حمل به شمار میرفته است». (18) فارغ از توهمات و علائق شخصی خانم هاوکس دربارهی نقش نیروهای زنانه و مردانه در تمدن، تفسیر ایشان راجع به این پیکرهها، بازگویی آن دیدگاهی است که جایگاه مسلط را در باستانشناسی به خود اختصاص داده بود. (19) این [دیدگاه] اکنون و از طریق انتشار کتاب نیز اوکو (20) درخصوص پیکرهها، دیگر از حیز انتفاع ساقط شده است. (21)
تعداد کل پیکرههای سفالین انساننمای کرتی که تا سال 1969 کشف شدهاند، 103 عدد بوده است. البته از میان آنها، 28 عدد یقیناً زن، 5 عدد مرد و 28 عدد دیگر فاقد جنسیت هستند؛ امکان تعیین جنسیت باقیماندهی آنها- عموماً به علّت شکستگیها- میسر نیست. شیوهی نشستن زانوان، پاها و خمیدگیهای آنها نیز به شکل چمباته بوده است. «سینههای اکثریت پیکرههای زنانه کوچک و مسطح است و برجستگی بسیار کمی دارد» و در هر حال، ارزیابی [ما] «تقریباً همواره سوژه محور است» تنها دو پیکره از میان آنها، از خانههایی یافت شده که در کرت مستقر بوده است و هیچ یک نیز از ساختمانهایی [استخراج نشده] که بتوان آن را معبد دانست. عموماً ساختمانهای کشف شده را تنها میتوان «آوارهای مناطق مسکونی» نامید؛ و البته پیکرههای حیوانات متعددی نیز در آنجا وجود داشته است.
براین اساس، این دیدگاه رادیکالترین نوع دیدگاههایی است که دی. ال. کلارک، (22) یکی از ترکان جوان پیشرو در این عرصه، آن را چنین مورد انتقاد قرار میدهد: «میزان اطمینانی که منطقاً میتوانیم در بسیاری از تعمیمبخشیهای باستانشناختی اعمال نماییم، اغلب به دلیل ناکامی در تعیین سهم موارد یافت شده، تنوع موقعیتها و یا وجود شواهد مغایر با یکدیگر، دچار فرسایش و ضعف میشود». (23) نکتهی شگفتانگیز آن است که پیش از اوکو، هیچ کس این زحمت را متقبل نشده بود که تمامی 103 پیکره کرتی را به صورت نظاممند مورد بررسی قرار دهد. (24) اکنون از «باستانشناسان و دانشجویان ادیان پیشاتاریخی» خواسته میشود که «نظریههای امروزین را به شکل کاملاً انتقادی عملی کنند». (25) بیتردید، آنان میبایست این نکته را روشن نمایند که برخی از ماها- باستانشناسان، مورخان و انسانشناسان- سالهای متمادی است که ربالنوع زنانه- مادر خدای اعظم- را به چالش کشیدهایم؛ البته این به معنای همه چیزدانی و سخن گفتن از موضع آدم مطلع (26) نیست. حتّی بدون نیاز به تقسیمبندیهای اوکو نیز، اعتراضات روششناختی دیگری مطرح شده بود- مثل اینکه شیفتگان و فداییان مادر خدای اعظم، برای تبیین [دلیل] ناپدید شدن همهی انواع این پیکرهها در دوران مینویی، هیچ تلاشی صورت ندادهاند و غیر از برخی لفاظیهای سوژه محور بسیار ابهامآلود دربارهی «معنای» اندامهای زنانه حجیم و بزرگ، برای دعاوی بعدی خود هیچ استدلالی ارائه نکردهاند. نباید فراموش کرد که اوکو تحقیقات خود دربارهی کرت را در سال 1962 و در سازمان رسمی «مؤسسه سلطنتی انسانشناسی» (27) (28) و [البته] با ضریب نفوذ ناچیز منتشر نمود.
براین اساس، ما چگونه این باقیماندهها را پیکرههای انساننما میانگاریم؟ باستانشناسی ترکان جوان، بدبینیهای امثال پیگو را انکار میکند. [برای نمونه] ال.آر. بینفورد، (29) مینویسد: «این دیدگاه که باستانشناسان باید دانش خود را به [بررسی] ویژگیهای فرهنگ مادی محدود نمایند، به طور جدی مورد بحث است؛ و علاوه بر این، خود دوگانهانگاری میان خصیصههای مادی و غیرمادی، و پیوست این دوگانهانگاری به سلسله مراتب اعتبارسنجی پیشنهادی نیز، موضوع منازعات انتقادی است... در واقع، تصور اینکه یک مقولهی فرهنگی خاص در یک نظام اجتماعی- فرهنگی بتواند مستقل از متغیرهای «غیرمادی» عمل نماید، کاملاً ناممکن است. هر مقولهای، تاریخ خود را در درون یک نظام اجتماعی- فرهنگی مییابد- مراحلی مانند تولید آن از مواد خام، ساخت آن، استفاده و در نهایت دور انداختن آن- دلایل کاملاً قانع کنندهای وجود دارد (30) که بپذیریم ویژگیهای تجربی [و مادی] یک محصول و ترتیب قرارگیری آن در یک مجموعهی باستانشناختی، صفاتی را بر آن حمل میکند که میتواند از مراحل مختلف تاریخ حیاتِ آن محصول خبر دهد». (31)
البته هیچکس- و کمتر از همه، آن بدبینهایی که بینفورد به آنان حمله میکند- براین تصور نیست که مقولات فرهنگی مستقل عمل میکنند. بحث دربارهی آخرین جمله از عبارتی است که نقل کردهام. آیا هیچ دلیلی وجود دارد که آنچه بینفورد مفروض میگیرد، مفروض بگیریم، و مهمتر از آن [آیا میتوان آن را تنها] نوعی مفروض انگاشت، و نه فرضیهای که شواهدی برای اثبات آن وجود دارد؟ در مقابل، شواهد کافی وجود دارد مبنی بر این که محصولات و ترتیب محصولات کاملاً مشابهی را میتوان در ترتیبات اجتماعی- اقتصادی مختلفِ تهیه، تولید و توزیع، مشاهده نمود. برای مثال، از اقبال خوش، و از روی سنگ نوشتههای باقیمانده میدانیم که ظریفترین سنگ حکاکی در معبد اِرختِئوم (32) در آتن، محصول کار مردان آزاد و بردگانی است که در اواخر سدهی پنجم پیش از میلاد دوشادوش یکدیگر آن را ساختند؛ نکتهای که هیچ نشانهای در باقیماندههای خود محصول (یعنی سنگ حکاکی) نمیتوانست به ما بگوید. از سوی دیگر، گزارشهای باقیمانده از معبد آپولو در اپیداروس (33)- که سی یا چهل سال بعد ساخته شد- به گونهای است که نمیتوان نیروی کار آن را مشخص نمود. بینفورد چگونه ممکن است تصور کند که میتوان روزی کشف نمود که آیا احتمال داشته که از بردگان- در بالاترین سطح مهارتی- بر ساختن این معبد استفاده شده باشد یا نه؟ (34)
روشنگرترین، رادیکالترین و در مواردی درخشانترین مباحث را میتوان در کتاب باستانشناسی تحلیلی (35) کلارک مشاهده نمود. در نگاه کلارک، بحران در باستانشناسی در آشکارترین وضع خود، هنگامی رخ نمود که [باستان شناسان] برای تولید «آثاری مشابه کتب تاریخی» اقدام نمودند. (36) هدف او آن است که باستانشناسی را «چونان رشتهای خاص خود و دلمشغول دادههای باستانشناختی که در نهادهای (37) باستانشناختی دستهبندی شدهاند و فرایندهای باستانشناختی مشخصی را به نمایش میگذارند»، تأسیس و تثبیت نماید؛ دادههایی که «بر پایهی اهداف، مفاهیم، و رویههای باستانشناختی مورد مطالعه قرار گیرند... نهادهها، فرایندها، اهداف، رویهها و مفاهیم باستانشناسی، با بازگشت به چارچوبهای باستانشناختی، اعتبار مییابند و این، علیرغم [این حقیقت است] که خاستگاه- و تا حدودی نسبت و اهمیت آنها- به نهادهای اجتماعی و تاریخی مقدم بر آنها بازمیگردد». (38) نهادهای بنیادین باستانشناختی عبارتاند از: «شهرت، محصول، شبه محصول، گردآوری [و بازسازی]، فرهنگ و گروه فرهنگی». (39) مهمترین اهداف رشته نیز عبارتاند از: 1) «تعریف نهادهای بنیادین»؛ 2) «جستجوی شباهتهای مکرر یا قواعد در شکل، کارکرد، آمیزش، و یا زنجیرهی تکوینی در نهادههای خاص از دورههای زمانی مختلف»؛ 3) ایجاد و گسترش اصول یا مقولات معرفتی سطح بالاتری که مواد مختلف موجود را- با حفظ ارزش پیشبینی گری جدّی- در ترکیب و نسبت با یکدیگر قرار میدهد. [یعنی] گسترش انواع الگوها و فرضیههای عمومی، با قابلیت فهمافزایی و دانشافزایی فزاینده». (40)
ما میدانیم که اکنون کجا ایستادهایم؛ جدل معروف دانشمندان علوم اجتماعی علیه تاریخ، اکنون به پیشاتاریخ نیز گسترش یافته است؛ اگرچه من در کشف برداشت او [=کلارک] از «نظریهی عمومی باستانشناسی» در بیش از ششصد صفحهی این کتاب ناکام بودم. اگرچه کلارک به این همانگویی مشغول است» [مقولهی] فرهنگ [در نگاه] باستانشناختی، نه یک گروه نژادی، نه یک تیره و تبار تاریخی، نه یک واحد زبانشناختی، بلکه صرفاً فرهنگ باستانشناختی است». (41)- رویههای پیچیدهی آماری او، که نیازمند استفادهی فزاینده از رایانه است، بیتردید کاوشهای باستانشناختی را به میزان قابل توجهی ارتقا میبخشد و مورد پالایش قرار میدهد. با این حال، روشن است که او نمیخواهد به گونهای تحتاللفظی مورد توجه قرار گیرد. این را میتوان از شیوهی خزیدن واژهی «کارکرد» به دومین «هدف» او، و پذیرش صوری ورود انسانشناسی اجتماعی به باشگاه خواص، (42) به روشنی فهمید. (43) هنگامی که او از «دادههای دینی» و «محصولات دینی» سخن میگوید و بند کوتاهی دربارهی کرت دوران مینویی مینویسد، که عباراتی چون «مومیایی شده در حافظهی محافظهکار زیر- نظام دینی»، «آیین گاوپرستی دوران متأخر مینویی»، «حافظه دینی، یا رؤیای فرهنگی این خط سیر قدیم» (44) در آن وجود دارد، (45) میتوان به حق این اعتراض را به او روا داشت که نه تنها «رویههای باستانشناختی» را کنار گذاشته است، بلکه در دام افراطگرایی افسانهی مادر- خدای اعظم نیز در غلطیده است. (46)
علاوه بر این، در حالی که کلارک پیشاتاریخ را در پیشگاه برخی دورهها که دربارهی آن مستنداتی- البته نه مستندات باستانشناختی- موجود است، رها میکند؛ هنگامی که به نظر میرسد از روی اتفاق، تحلیلهای باستانشناختیاش با شواهد مستند مکتوب انطباق مییابد؛ از خود بیخود میشود. میگویم «به نظر میرسد»، زیرا همیشه هم به آن اندازه که وی مدعی است، این اتفاق روی نمیدهد و حتّی زمانی هم که چنین میشود، این انطباق، وهمی و فریبنده است. از جملهی این خطاها در مورد نخست [درغلطیدن در خطای مادر- خدای اعظم]، تنها به نادرستی و فهم اشتباه منابع یونانی، مانند هومر، هرودوت و اراتوستن اشاره میکنم؛ منابعی که قرار است مبانی ادبی لازم را برای گزارش او از جامعهی یونان در عصر پیشاآهن (هالشتات) (47) در سدهی نهم تا پنجم قبل از میلاد، فراهم نمایند. (48) اما برای خطای دوم، میتوان نمونههای مهمتری مطرح نمود. کلارک، تحلیلی رایانهای از بیش از هزار «مجموعهی دفینههای محصولات جنگی و زین اسب» به جای مانده از عشایر ترک زبان دورهی 900 تا 1300 میلادی ارائه میکند. این تحلیل نوعی دستهبندی تحولات باستانشناختی را در چهار گروه عمده به دست میدهد، که مشخصهی عمدهی چهارمین تحول، همانا جایگزینی «انواع مشخصاً مغولیِ... گوشوارهها، آینهها و روسریهای با جنس پوست درخت غان»، (49) به جای زین اسب در قبور بانوان است. کلارک میافزاید: «به لحاظ تاریخی، و بنا به سکههای کشف شده میتوان این تحول را با حملات ترکان به اروپا (اردوی زرین) (50) [در سدهی سیزدهم] مرتبط دانست». (51) اگرچه تردیدی در صحت کشفیات و مشاهدات نیست، نکتهی روشنی که در این زمینه میتوان مطرح نمود، آن است که با توجه به این که خصیصهی مغولی این مواد را میتوان از خود این محصولات دریافت، [بنابراین]- چنانکه نوشتهی کلارک هم تصدیق میکند- هیچ «رویهی باستانشناختیای» نمیتواند از «هجوم مغولان» پردهگشایی کند. پس چرا او مجدداً به طعنهی تحقیرآلود پیشین خود بازمیگردد: «عقب نشینی حسرتبار (52) به تاریخنگاری»؟ چرا او این مرحلهی چهارم تحول را- مانند سه مرحلهی- پیشتر که به نظر میرسد هیچ سکه یا سندی عامل ایجاد اختلال یا ناروایی نیست- «غیر- تاریخ نگارانه» (53) نمیانگارد؟
این پرسشها ما را به یکی از اهداف اصلی این کار رهنمون میشود. چرا باید نیروی انسانی و منابع مالی فراوانی برای دستهبندی دفینههای حدود چهارصد سال پیش براساس توالی زمانی صرف نماییم؟ یا چرا اصلاً این توان برای دستهبندی، زمانی یا غیر آن، هر گروهی از پدیدارهای قدیمی، چه تاریخی و چه پیشاتاریخی، صرف شود؟ آیا هدف صرفاً رسیدن به نوعی طبقهبندی کم و بیش انتزاعی اشیاء است؟ طرح این پرسش، خود نوعی پاسخ بدان است. نمیتوان هیچ پاسخی بهتر از پاسخ زیباییشناختی، برای چنین رویهی مسالمتآمیزی (54) ارائه نمود؛ پاسخی که دربارهی بازی شطرنج هم شایستگی مطرح شدن دارد- دارد- این که دقت بسیار زیاد، به خودی خود ارزشمند است. من فکر نمیکنم در مطالعهی گذشته، تا هنگامی که فرد تمامی تعلقات خاطر خود را به تغییر، رشد و تکامل در نهادها، رخدادها و تعامل میان وجوه مختلف جوامع بشری به کناری ننهاده باشد، بتوان مزیتی در تأکید بر این نکته یافت که نوع خاصی از شواهد، یا یک شیوهی خاص تحلیلی را باید از بقیهی انواع ممتاز نمود- به تعبیر دیگر، هیچ مزیتی در آنچه کلارک «اعتبار و روایی خود آنها، علیرغم پیوندهایی که با عناصر اجتماعی و تاریخی دارند» میداند، [مشاهده نمیکنم]. همچنین هیچ مزیتی در رویهی مورخانی که متقابلاً به اشیاء و مواد باستانشناختی وقعی نمینهند، دیده نمیشود؛ و شاید باید مجدداً تأکید کنم که در هیچ مورد از شواهد، نمیتوان ترتیبها، نهادها، ایستارها و باورهای اجتماعی را از صرف اشیای مادی استنتاج نمود.
این امر، هرگز بحثی علیه کمّیتپردازی (55) بیشتر و بهتر از شواهد نیست، بلکه بحثی علیه این دیدگاه است که آنچه نتوان به کمّیت درآورد، نمیتوان بدان پرداخت؛ [به تعبیر دیگر] این که تنها رویههای کمّیتپرداز است که به تولید تحلیلها یا نتایج «علمی» (56) (در برابر نتایج و تحلیلهای «سوژه محور» یا «ایدئولوژیک») رهنمون میشود- دیدگاهی که معمولاً به صراحت نیز ابراز میشود ساد بگویم، اعتراض [من] علیه این دیدگاه آن است که در این صورت بخش عمدهای از رفتارهای انسانی از منظر «دانشمندان» ناپدید خواهد شد که این شامل تمامی رخدادها یا توالیهای تاریخی نیز میشود. من فکر میکنم این همان نقطهای است که مورخان و باستانشناسان جوان ترک با یکدیگر تلاقی میکنند. اکنون، جمعیتشناسان تاریخی (57) این شایستگی را دارند که شکلها و منحنیهای پیچیدهای را از انواع امید به زندگی، اندازهی خانوار و زاد و ولد نامشروع در دورههای طولانی تاریخی ترسیم کنند. اینها دادههای مهمی برای تاریخ خانواده به شمار میروند، اما هرگز معادل تاریخ خانواده نیستند و نخواهند بود. به عکس، جالب است که بدانیم زنان آسیایی نیز در یک دورهی تاریخی، زین اسب را با خود به گور میبردند، در حالی که در دورهای دیگر، گوشواره و آینه را ترجیح میدادند؛ اما هیچ جدول تناسب و همبستگی [عناصر] نمیتواند تفکرات و ارزش داوریهای پشتیبان این رفتار را برملا نماید. (58) بیتردید، نوع دوم علائق [یعنی گوشواره و آینه] نیازمند ژرفنگری بیشتر است و البته با برخورداری از ضریب اعتبار پایین و تبیینهایی که امکان رواییسنجی آنها، چنان که جداول تناوب نشان میدهند، وجود ندارد؛ اما این امر دلیل کافی برای کنار گذاشتن تلاشهای جدّی و منظم با تعبیری چون «تاریخ جعلی» (59) نیست.
2
روشن است که مساهمت بالقوهی باستانشناسی در [علم] تاریخ، در معنای اعم آن متقابلاً با شمار و چگونگی منابع نوشتاری در دسترس متناسب است. همچنین روشن است که خط تقسیم میان پیشاتاریخ و تاریخ نیز چندان تیز و برنده نیست؛ و این که سدهها پس از اختراع خط [نوشتاری] نیز، شواهد در اختیار مورخان- دست کم در مورد برخی تمدنها و به خصوص تمدن یونان و روم- صرفاً شامل شواهد باستانشناختی است. یحتمل؛ ناموفقترین نمونه، مورد اتروسکها (60) است. علیرغم وجود حدود 10000 متن کشف شده و سنت رومی درخور توجه پشتیبان آن- اگرچه نسبت بدان متأخر و کژی یافته است- نه تنها دفینههای [اشیای] یافت شده همچنان مبنای تمامی گزارشها را تشکیل میدهد، بلکه تقریباً تمامی شواهد را نیز در برمیگیرد. یک مقبرهی اتروسکی، تا زمانی که متن نوشتاری کافی در اختیار نیست که تشریحگر قواعد و ارزشهایی باشد که از طریق اشیای درون آن بازنمایی شدهاند- علیرغم وجود نقاشیهای زیبا و فنآوری پیشرفته به کار رفته در آن- چیزی بیش از یک شیءِ از زیر خاک بیرون آمده نیست. در اینجا دیگر نیازی به نظریهی راست کیشانهی پیگو مشاهده نمیشود، و [این امر] دیگر در جریان ممتد «تاریخ جعلی» به طور نظاممند مغفول نمیماند- البته با وجود استثنائات مهمی که ذکر نامشان در اینجا لزومی ندارد- اگرچه نمیتوانم از ذکر این نکته اجتناب کنم، آنچه را که در مخالفت با روشهایی که چنین تاریخ جعلیای را تولید میکند، بدان نیاز است، میتوان در کتاب ماسیمو پالوتینو، (61) به نام اتروسکها مشاهده نمود. (62)درخصوص نخستین دورههای تاریخی، مسئلهی بسیار پیچیدهای که رخ میدهد، بنابر سنت شفاهی و افسانههای تاریخی پدید میآید. براین اساس، مسئلهی دیگر صرفاً این نیست که میان شواهد باستانشناختی و شواهد ادبی پیوند برقرار کنیم، بلکه مسئله به کارگیری باستانشناسی در ارزیابی این نکته است که آیا اساساً ادبیات از درجهای از اهمیت برخوردار است؛ و اگر پاسخ مثبت است، تا چه اندازه؟ بحث جاری دربارهی تمدنهای مینویی و مقدونی و همچنین نبرد تروا مثال خوبی است برای آن نشان دهد این کار چقدر دشوار است، و تا چه اندازه توافقی که تاکنون بر سر آن حاصل شده است- عموماً به واسطهی ابهامهایی که دربارهی محورهای تفکیک [مقولات تاریخی و غیرتاریخی] وجود دارد- اندک و اعتناناپذیر است. (63) فارغ از برخی استثنائات، [مانند] لوحهای خطی نوع B، هیچ اثر مکتوبی از آن عصر- که دورهای طولانی را در برمیگیرد- در دسترس نیست، [و در نتیجه] تنها قلمرو پیشاتاریخشناسان برقرار میماند و نه مورخان؛ در تحلیل نهایی، این کار صرفاً بازسازی بر مبنای شواهد باستانشناختی است، حتّی اگر دیگران بیشتر از من به استفاده از افسانهها تمایل داشته باشند.
کهنترین تاریخ روم، موقعیت متفاوتی را به نمایش میگذارد؛ زیرا به اندازهای دیر آغاز شد که در دورهی سواد مکتوب واقع میگردد و همچنین به این دلیل که سنتهای رومی دربارهی خاستگاه آن- برخلاف یونانیان- جلوهای از یک تاریخ بسیار دقیق و جزء نگر را ارائه میکند که سرشار از روایتها و اطلاعات راجع به قوانین اساسی و نهادهایی است که در یک توالی منسجم زمانی به نظم درآمده است. نمیتوان گفت تاریخ روم پیش از دوران حکمروایی اتروسکها- یعنی سدهی ششم پیش از میلاد- آغاز میشود و اسناد همعصر سدههای بعدی، یعنی نخستین سدههای استقلال، اگرچه پارهپاره و نامنسجم است، قطعاتی تحلیلی و دوازده جدول را در برمیگیرد. (64) البته «تاریخها» بسیار متأخر و سرشار از داستانها هستند- کتاب لیوی، (65) که در سال 17 میلادی درگذشت و [مورخان] همعصرش دیونیسیوس (66) و هالیکارناسوس (67) و مجموعهی زندگینامههایی که پلوتارخ نگاشت، همگی به یک سدهی بعد بازمیگردند. با این حال، تئودور مامسن (68) و دیگران، پیشتر و زمانی دراز قبل از آن که هیچ نوع باستانشناسی ارزشها (69) وجود داشته باشد، نشان دادهاند که تکنیکهایی وجود دارد که با استفاده از آنها برخی دادهها را- به ویژه در زمینههای قوانین اساسی، قوانین عادی و دینی- میتوان کنار گذاشت؛ عرصههایی که با اطمینان نسبی میتوان بر آن، نام تاریخ اصیل (70) نهاد. امروزه ما مجموعهی کاملی از باستانشناسیِ دوران آغازین امپراتوری روم و پیرامون آن را در اختیار داریم که در کامل بودنش در باستانشناسی یونانی- رومی نظیر ندارد، و لازم است تأثیرات آن بر دیدگاههای مربوط به زمینهی تاریخ روم متقدم را مورد ارزیابی قرار دهیم. (71) شاید در گام نخست، این مجموعه به تنهایی کمتر از آن چیزی که انتظارش میرفت، برملا سازد. به طورکلی، این که روم در سدهی ششم و پنجم پیش از میلاد، تقریباً دهکدهای ابتدایی با خصایص اتروسکی بسیار قوی و کاملاً خالی از [نشانههای] روم شکوهمند شاهان- که لیو از آن میگوید- و دوران آغازین جمهوری است، اما در عین حال در عرصههای مادی و گسترهی جغرافیایی در پایان سدهی پنجم در حال اوج گرفتن بود. در گام دوم، باستانشناسی طرح گاهشمارانهی سنتها را پذیرفته است- که باید گفت مورخان از این امر خشنودند در حالی که باستانشناسان مختلفی که در این بحث درگیرند- به دلایلی که من قادر به درکشان نیستم- اصرار دارند که لازم است گاهشمار را به نیم سده پیشتر عقب برد؛ (72) و در گام سوم، ما در تمام جهات دیگر، هیچ ابزار تحلیلی دیگری به جز میراث سدهی نوزدهم در اختیار نداریم، که اگرچه پالایش و در مواقعی با استفاده از برخی قطعات کتیبهای جدید تقویت شده، و در چارچوب مطالعات تطبیقی مدرن مورد آزمون قرار گرفته، اما در ماهیت بنیادین خود همچنان بدون تغییر باقی مانده است.
از گزارش خاص و بدبینانهی بالا میتوان این نتیجه متناقض نما را گرفت که با افزایش حجم و اعتبار شواهد غیرباستانشناختی (تا زمانی که به حجم و ماهیت مستندسازی مدرن و حتّی مدرن اولیه، برسد)، میزان مساهمت باستانشناسی در تاریخ نیز افزایش مییابد و به باور من در این گزاره، وجهی از حقیقت نهفته است، اما نه تمام آن. به تشریح مساهمتهای بسیار مهمی که باستانشناسی در معرفت ما نسبت به تاریخ باستان داشته است، نیاز نمیبینم. به عکس میخواهم به سه نمونهای بپردازم که میتوانند در مسیر امکانها و ضرورتهای پیشرو مشکلات عمده به وجود آورند؛ نمونههایی که در حوزهی تاریخ اقتصادی جای میگیرند.
نخستین نمونه، محدودیتهای این گزارهی متناقض نما را همزمان به نمایش میگذارد- تاریخ آنچه معمولاً «استعمار» یونان خوانده میشود: در واقع، تاریخ تجاوزگریهای یونان در سالهای 1000 تا 550 پیش از میلاد به آسیای صغیر و مناطق ساحل شرقی دریای سیاه، جنوب ایتالیا، سیسیل و سواحل غربی دریای مدیترانه. سنّت یونانی، که در آثار نویسندگان مختفلی از هرودوت گرفته تا اوزیبوس (73) ردیابی شده است، مبتنی بر چارچوبی گاهشمارانه (که در نهایت تواریخ را بسیار دقیق ذکر میکند)، ادعای حوادث نابهنگام بر پایهی پیشگوییهای دلفیگون و حکایتها و افسانههاست. براساس چنین تاریخی، هرگز نمیتوانستیم تاریخ استعمار [یونان] را بنویسیم. باستانشناسی این چارچوب گاهشمارانه را پذیرفت، اگرچه یقیناً به تاریخهای دقیق ذکر شده [باور ندارد] (همانگونه که دربارهی دوران آغازین روم نیز عمل میکند)، اما به موارد بسیار بیشتری نیز دست یافته است. در واقع، باستانشناسی در کنار محصولات مکتوب، امکان نوعی تاریخ را میسر میکند که اگرچه یک گزارش سیاسی روایی نیست، تصویری از اسکان، رشد و جابهجاییها، و همچنین سازمانهای شهری، تجارت و صنعت، نوع رابطه با مردمان بومی، و فرقهها و معابد دینی به دست میدهد. این تصویر تنها در طرحی عمومی موجودیت مییابد و هنوز بسیار ناقص، و موارد متعددی نامطمئن و مورد مناقشه است، اما به سختی بتوان آن را تنها از دل سنتهای باستانی- در واقع نه از باستانشناسی به تنهایی- استخراج کرد. (74) خط سیر کاوشهای باستانشناختی پیشرو از هم اکنون روشن است- و همینطور است مشکلات و نقاط ضعف ما در روشهای تفسیر. (75)
دومین مثال، تاریخ پول و ضرب سکه در دوران باستان است. مطالعهی منظم [این پدیده] در سدهی هجدم آغاز شد، اما تا همین چند دههی پیش این مطالعات تحت سیطره، و حتّی انحصار، مجموعهدارها بود و هنوز هم سایهی سنگین علائق ایشان بر آن را میتوان مشاهده کرد. با این حال، کارکرد سکه، فارغ از نادر بودن یا ویژگیهای زیباییشناختی آن به یکی از موضوعهای مهم پژوهشی تبدیل شده و دستاوردهای شایان توجهی نیز به دنبال داشته است. بحث دربارهی پول و سکه در ادبیات یونان و روم چندان مرسوم نبوده؛ برای مثال تنها از طریق سکههای کشف شده است که میتوان دربارهی حجم کار ضرابخانه، یا نظام چرخش سکهها، قضاوت کرد. در گام مقدماتی، لازم بود که برای تخمین زمان ضرب سکههای یونانی، نسبت به مجموعه قواعد زیباییشناختیای که زمانی حاکم بود، تکنیکهای بهتری مورد استفاده قرار گیرد (زیرا سکهها فاقد سال ضرب- و همچنین در دوران پیشاهلنی- بدون تصویر بودند) و این امر با مطالعات فزاینده در زمینهی مهرهای منقوش بر سکهها، (76) میسر شد. همچنین لازم بود تصدیق شود که گنجینههای سکهها- و نه سکههای استخراج شده در حفاریها- منبع اصلی دادهها هستند؛ این که بر این اساس لازم است که گنجینههای یاد شده در فوق، بیدرنگ و بلانقص در دسترس قرار گیرد؛ و این که میبایست آنها را در معرض تحلیل آماری دقیق- و نه ناقص قرار داد. ضرورتی ندارد که به تفصیل دیگر دستاوردهای متأخر در این زمینه بپردازیم. همچنین لازم به تذکر نیست که آنچه ما اکنون دربارهی تاریخ پول میدانیم- یا فکر میکنیم که میدانیم- همانند تاریخ استعمار، [اگرچه] مبتنی بر شواهد باستانشناختی است، اما بر پایهی تحلیلهای «باستانشناختی» شکل نگرفته است؛ و تفسیر شواهد باستانشناختی محملی است که گفتگوی میان مورخان، سکهشناسان و باستانشناسان راجع به آن، رضایت بخش نیست. (77)
مثال سوم من، پدیدهای عجیب و غریب یعنی [اصرار] نابجای برخی متخصصان برجستهی تاریخ فناوری بر ردِّ مساهمت مورخان یا مستندات تاریخی آنان [در پژوهشهای این حوزه] است. آنان ترجیح میدهند تاریخ فناوری را عموماً- اگر نه صرفاً- از منظر محصولات تولیدی بنگرند و بدون در نظر گرفتن تکنیکهای دقیقی که کلارک به کار گرفته بود، روانشناسی او را فاقد اعتبار (78) نشان دهند. پیامدهای این رویکرد را میتوان در مقایسهی دو جلد نخست تاریخ فنآوری (79)- کتاب مورد ستایشی که چارلز سینگر و دیگران ویراستاران آن بودهاند- (80) و مطالعات بسیار سخت، اما کمتر مورد توجه پژوهشگرانی مشاهده نمود که در بررسی فناوریهای کشاورزی در [سرزمین] گل (81) و دیگر بخشهای امپراتوری روم غربی، شواهد باستانشناختی و مستند را مورد استفاده قرار دادهاند؛ [در این زمینه] مطالعاتی که در طول دههی گذشته [دههی 1960] صورت گرفته و بسیار مفیدتر و صحیحتر بودهاند. (82)
روشن خواهد شد که آنچه من پیشرفت مینامم، پیامد نوعی تمرکز نوین، علائق جدید تاریخی و پرسشهای تازهای است که مورخ پیش از این در برابر خود قرار نمیداد، و در نتیجه باستانشناس نیز بدان نمیپرداخت. اکنون ما از باستانشناس چه انتظاری داریم، و به طور دقیقتر این راههای جدید، برای عرضه به مورخان دوران باستان، چه چیزی در چنته دارند؟
بیدرنگ، باید بگویم به باور من، توسعهی سریع و کاربرد تکنیکهای پیچیدهی علمی، تنها بخش کوچکی از پاسخ این پرسش را تشکیل میدهد. بیتردید این تکنیکها، به ویژه در تعیین بهترین موقعیتها برای کاوش، ارزشمند هستند. یک مثال جالبتر که دلالتهای متشابهی را به دست میدهد، تحلیل طیفنگارانه (83)ای است که نشان داد شیشههای آتش فشانیای (84) که در متأخرترین زمان در سالهای 6000 پیش از میلاد، در منطقهای به گسترهی مقدونیه جنوبی تا کرت، برای تولید ابزارها مورد استفاده قرار میگرفت، همگی از جزیرهی ملوس آورده شده بود که بنا بر شواهد کنونی میتوان دریافت که در آنجا تا هزاران سال پس از آغاز معدن کاویِ این شیشههای آتشفشانی، سکونت و حیات انسانی وجود نداشت. (85) و یا- به عنوان نمونهای از قلمرو تاریخ- [باید گفت] که هنوز تعیین منبع سنگ مرمرهایی که در مجسمهها یا ساختمانهای یوانی مورد استفاده قرار میگرفت، ممکن نیست. ادعاهای مرسوم و غیررسمی دربارهی منابع سنگ مرمرهایی که در گزارشهای باستانشناختی آمده، عموماً بیشتر حدس و ظنهایی فاقد ارزش بوده است. با این حال، تکنیکهای جدید در آینده امکان پاسخ به مجموعهای از اصلیترین پرسشها را برای تاریخ اجتماعی و اقتصادی به ارمغان خواهد آورد- پرسشهایی از این قبیل: در ترجیح یک سنگ مرمر بر دیگری برای استفاده در یک معبد، در مقایسهی با ملاحظات سیاسی، تکنیکی (اولویتهای مدنظر معمار یا بنا)، و یا زیبایی شناختی چه میزان به هزینهها- به ویژه هزینهی حمل و نقل- توجه میشده است؟ تاکنون مجموعهی اطلاعات ما در این زمینه، به قدری ناچیز بوده است که حتّی پرداختن به چنین پرسشی بیوجه به نظر میرسد (و در واقع، در دوران باستان هیچ مطالعهی جدیای دربارهی معادن انجام نشده است). اکنون این امکان فراهم آمده است، اما تحقق بخشیدن بدان، مستلزم انجام مطالعات آزمایشگاهی- در مقیاس وسیع- بر محصولات و تولیدات بسیار پراکنده و همچنین بیرونزدگیهای سنگهای مرمر (86) [در معادن] است. (87)
در اینجا هوشیاری نسبت به نحوهی تعیین سن کربن-14 نیز ضروری است. مورخان پیشاتاریخ عموماً این شکایت را مطرح میکنند که باستانشناسان دوران کلاسیک از این تکنیک فراگیر علمی جدید، چنان که باید و شاید، بهره نمیبرند- که البته این اعتراض بیموردی است. نخست [به این دلیل که] تجارب انباشته از کار در حوزهی تخمین سن کربن-14، نسبت به آنچه در آغاز فکر میشد، از انحراف از مرکز و پیچیدگیهای پیشتری خبر میدهد. کلارک هشدار میدهد که «باستانشناسان به ندرت میتوانند لایههای کشف شده و دفینهها را به تاریخی دقیقی در گذشته بازگردانند؛ تمامی تاریخگذاریهای باستانشناختی، حتّی تاریخگذاریهای زمان مطلق زوال ایزوتوپها تخمینی است». (88) علاوه بر این، تاریخهای تخمینی، و یا تاریخهایی با ضریب اطمینان 50 یا 100 سال قبلتر یا بعدتر، در عمل در [بررسی] دوران متأخر عصر برنز کارایی چندانی ندارند، چه رسد به دوران تاریخی [و نه پیشاتاریخ]. این تخمینها نمیتوانند در حل مشاجرات جاری دربارهی زمان تخریب کنوسوس، (89) رابطهی میان انفجارهای آتشفشانی در سانتورینی (90) و تخریب مکانهای ساحل شرقی کرت، زمان تشکیل نخستین مهاجرنشینهای یونانی در جنوب ایتالیا و سیسیل، یاری نمایند.
در پایان، آنچه امروزه مورخان عصر باستانی از باستانشناسان میخواهند، امری بسیار سادهتر و ابتداییتر است- اشتیاق به وقف کردن خود برای پاسخ به پرسشهای دقیق تاریخی، و توجه بسیار بیشتر به ارزش آمارها- که یک قلم و کاغذ و دانش ابتدایی حساب برای آن کفایت میکند، و البته استفاده از یک رایانهی ساده نیز میتواند مفید باشد. در نسل پیش از ما، روستوزوف مشخصاً به این نکته اشاره نموده بود. او در بحث از موقعیت خارقالعاده رودِس هلنی (91) به مثابهی انبار و مرکز تجاری- مالی، و احتمالاً ثروتمندترین شهر در ساحل دریای مدیترانه، مینویسد:
"ما دربارهی حجم ویژگیهای موقعیت و تجارت ترانزیت در رودِس، تنها اطلاعات ناچیزی داریم. من در بالا به شواهدی که بدان ارجاع میدهند پرداختم، و کوزههای ممهور رودِس و کنیدوس (92) و مسائل مربوط به آنها را ذکر نمودم. یکی از مهمترین مسائل مرتبط با اینها، همانا مسئلهی تاریخگذاریهایشانست. بیتردید، یک دستهبندی کامل از مهرههای رودسی میتواند در تنظیم گاهشمار آنها بسیار مفید باشد. در این زمینه برخی پیشرفتها پدید آمده است. ما اکنون میتوانیم تاریخ بخش عمدهای از مهرهای مکشوف در پرگامون (220 تا 180) را مشخص نماییم. دستهی دیگری از مهرها که در کارتاژ کشف شدهاند، یقیناً به زمانی پیش از تخریب شهر بازمیگردند. از اینرو، برخی نشانهها در زمینهی مهرههایی که به دورهی سالهای 220 تا 146 پیش از میلاد بازمیگردند، در اختیار ماست... برای قضاوت دربارهی صحت این فرض دانشمندان مدرن که مهرهای رودسی سالهای 220 تا 146، بیش از هر مهر دیگری در تمامی مراکز و فعالیتهای تجاری رودسی رواج داشتهاند، نیازمند آمار تطبیقی مهرهای مختلف هر منطقهای هستیم که مهرهای رودسی در آنها کشف شده است. وقتی مواردی پیش روست، ما باید تنها خود را به اعلام برخی دعاوی بسیار عمومی محدود نماییم. [و ادعاهای خاصی مطرح نکنیم]. (93) (94)
این متن در سال 1941 منتشر شد. اما ما همچنان منتظر آن دستهبدنی کامل و همچنین آمار تطبیقی هستیم که ذکر آن رفت. البته همچنان تنها برخی گزارهها و دعاوی عام مطرح میشود. (95) تردید باستانشناسان برای اقدام به چنین طرحی (که با تحلیل و بررسی سنگهای مرمر، که پیشتر ذکر آن رفت، میتواند مقایسه شود)، مستلزم فهمی همدلانه است. باستانشناسی فعالیتی هزینهبر است؛ کارفرمایان این بخش عموماً مجذوب چیزهایی میشوند که در منظر اشیای موزهها بگنجد و یا با ذائقهی عامه بخواند. احتمالاً این که دستهبندی کامل و آمارهای تطبیقی در مورد سکهها، ظرفهای سفالین هندسی، مجسمهسازی یونان قدیم و امثال آن، به نحو فزایندهای به کار میرود، یک تبیین روانشناختی از حقیقت است؛ در حالی که دستهبندی جرستاد (96) از باستانشناسیِ دوران متقدم روم باستان، هنوز یک استثنا، و دستهبندی کوزههای مهمور رودسی نیز، یک آرزوی دوردست باقی مانده است. با این حال، این تبیینی است که مورخان هنوز نمیتوانند آن را بپذیرند، و باستانشناس نیز به دلیل پیشهاش، نمیتواند این کار را به تنهایی به سرانجام برساند. (97) البته [باید توجه داشت] این تمامیت تبیین را نیز در برنمیگیرد. چند سال پیش، اسنودگراس (98) تمامی بقایای به جا مانده از ابزارهای برش و سلاحهای یافت شده در سرزمین اصلی یونان (به استثنای مقدونیه) را که میشد به تاریخی در حدود 900-1050 پیش از میلاد بازگرداند، گردآوری نمود. جدولبندی او از یافتههایش به شرح ذیل است. (99)
انواع ابزارها و سلاحها برنز آهن
شمشیر 1 20+
نیزه 8 30+
خنجر 2 8
چاقو 0 15+
تبرزین 0 4
در اینجا، چیز ملموس و فهمپذیری دیده نمیشود، اما همین جدول ساده به پرسشی که پیش از این هرگز اینگونه مورد مواجهه قرار نگرفته بود، پاسخ میدهد؛ در حالی که [پیش از این] دعاوی ابهامآلودی بر مبنای اشعار هومر و حدس و گمان مطرح میشد: تحول از برنز به آهن، نه «به طور کلی»، بلکه در سلاحهای و ابزارهای تعیین کننده، با چه سرعتی صورت پذیرفت؟ اگر به راستی به دنبال پاسخی هستیم، هنگامی که پرسش گاهشمارانه را به این صورت- که تنها راه درست است- مطرح کنیم، برای دستیابی به مجموعهی کامل و جدولبندی شواهد هیچ بدیل دیگری باقی نمیماند.
این توضیح و جدول- و بیدرنگ اشاره کنم که موارد دیگری نیز از این قبیل وجود دارد- نشان میدهد که چرا من در بیان آنچه که آن را نیاز اولیه در آیندهای نه چندان دور میدانم، طرح پرسش دقیق تاریخی را همردیف دانش حساب و توجه خاص به آمار میانگارم. تجربهی شخصی من نشان میدهد که وظیفهی اسنودگراس به علت موقعیت نابسامان باستانشناسی و گزارشهای باستانشناختی از مقبرهها و اشیایی که در آنها قرار میدادند، بیش از پیش سنگین شده است. من در طول سالهای اخیر دو بار تلاش کردم این شواهد را مورد استفاده قرار دهم؛ نخست در بحث موقعیت زبانی در سیسیل دوران روم باستان، که در وضعیتی پیچیده و دستخوش کجفهمی قرار دارد؛ و بار دوم، در مطالعهی تاریخ اشیای نظامیای که در یونان عصرِ برنز متأخر- و همچنین «عصر تاریکی» که پس از آن قرار داشت- در قبرها جای میدادند. در هر دو مورد، به مجموعهای از ملاحظات وهمآلود و گلایههایی رهنمون شدم که بسیار شبیه به گلایههای روستووزف دربارهی کوزههای مهمور رودسی است. تنها در معدود آرامگاههایی بوده که هم اکتشافات و حفاریها، و هم آثار انتشار یافتهی بعدی، نظاممند و کامل است. (100) حتّی سختتر از آن، تنها برای گردآوری مجموعهای کتابشناسی در این زمینه، لازم است طرح پژوهش گستردهای را تدارک ببینیم. [به عنوان مثال،] در حالی که مورخان انگلستان آنگلوساکسون، کتاب روزنامه مکانهای تدفین دوران آنگلوساکسون متقدم، (101) اثر آدری مینی (102) (103) را در اختیار دارند، من هیچ متن راهنمای مشابهی را برای حوزهی [تمدنی] یونانی و استانها و نواحی مختلف امپراتوری روم به خاطر ندارم. (104)
براین اساس، پس از مروری کامل، اکنون به اوکو و بحث ایزد بانوی اعظم بازگشتهایم. افزودن مثالهای دیگری بر این سیاهه، چندان فایدهای ندارد. (105)اما لازم است به وجه دیگر مسئله، یعنی به نیازهای مورخان از منظر باستانشناسان نیز نگاهی بیندازیم. (106) مخالفخوانیِ مرسومی را میتوان کنار گذاشت: گفته میشود که طبقهبندی و گاهشماری هنوز اطمینان بخش نیستند، و تا زمانی که اینها استحکام لازم را پیدا نکنند، زمان پاسخ به پرسشهای تاریخی هنوز فرا نرسیده است. این همان اصل «زمان نابالغ کورنفورد» (107) و مهمتر از آن، این دعوی است که باستانشناسان دیگر فرسوده شدهاند. در حالی که هنوز موارد بسیار زیادی برای حفاری و اکتشاف باقی مانده است، و این که انتشار متون جدید همچنان بیشتر دستخوش تأخیر خواهد شد. هیچ پاسخی برای این دعوی وجود ندارد، تنها بحث بر سر اولویتبندی ارزشهاست. پاسخ من این است که انتشار گزارشهای سالانه از کارهای یک سال که هیچ بروندادی به دنبال ندارد، جز برخی حقایق مقطعی و مجزا- که معمولاً در گزارشهای سال بعد و یا یکی دو سال بعد از آن نیز، نفی یا اصلاح خواهد شد- چه فایدهای خواهد داشت؟ حفاریها و اکتشافات روزافزون، هنگامی که هنوز گزارش کاملی از حفاریهای پیشین ارائه نشده و یا هیچ اثر مکتوبی دربارهاش نیافته است، چه فایدهای خواهد داشت؟ و در نهایت اگر باستانشناسی در کل- فارغ از [کشف] بعضی قطعات موزهای که در برخی مواقع نیز از خرابههای بیارزش بیرون آورده شدهاند- حاصلی بیش از همین گزارشها نداشته باشد، اساساً به چه کار میآید؟
یک راهحل برای مواجهه با دشواریهای اساسیای که در نتیجهی کار فرساینده، کمبود نیروی انسانی و نبود منابع مالی، ارائهدادنی است، به کارگیری تکنیکهای مناسب نمونهگیری است. اندکی درنگ! [توجه باید داشت که] هیچ تکنیک نمونهگیریای «مناسب» نیست، مگر آن که مبتنی بر مجموعهی از پیش مشخصی از پرسشها باشد. باستانشناسی که این اعتماد به نفس را داشته باشد که بتواند پرسشهایی را طرح نماید که دیگر باستانشناسان و یا مورخان ممکن است در دههی آینده و یا در نسل بعد- آن هم در نتیجهی ظهور علائق جدید و یا دستاوردهای حاصل از پژوهشهای پیشینی- مطرح کنند، باستانشناس متهوری است. صرفاً از این زاویه، تجربهی رایانهای به اندازهی کافی، مثال از پیامدهای ناخوشایندِ عدم آمادگی کافی برای [بالفعل کردن] ظرفیتهای بالقوه در مرحلهی کدگذاری در اختیار مینهد. چنین ناکامیای در باستانشناسی میتواند بسیار خسارتبار باشد. چرا که طبیعت حفاریهای باستانشناختی آن است که، آنچه را بدون ثبت و ضبط و یا حفاظت، مورد حفاری قرار میگیرد، نابود کند- برای همیشه نابود کند. (108)
در اینجا بیتردید یک تلافیجویی ویرانگر روی میدهد: به دوئل دعوت کردن! این را میپذیرم. مورخان دوران باستان نیز بیش از اندازه به ظن و گمانها راضی میشوند. آنان، بیش از اندازه با حساب بیگانهاند و به کمیتها بیتوجه؛ بیش از اندازه در برابر پرسشهایی که خود مطرح میکنند، غیردقیق و سهلانگارند؛ به همینگونهاند در برخوردشان با اسناد و همچنین شواهد باستانشناختی. (109)
3
شهر یونانی آکراگاس (110) (در دوران مدرن: آگریگنتو) (111) در سیسیل، به علت ثروت فراوان و سطح مشکوک مصرفگرایی، در سدهی پنجم پیش از میلاد شهرت یافت. نماد واضحی [از این امر] که همچنان نیز پابرجاست، شمار و چگونگی سنگهای معابدش است، که احتمالاً ده تای آنها در همان سده ساخته شده است. شمارهی «ده» عددی خارقالعاده است و در این میان مسائل اجتماعی جالب توجهی برای مطالعه [در اینجا] وجود دارد. اما معیار رعایت اعتدال در ساخت معبد در این دوره چه بوده است؟ برای پاسخ به این پرسش در زمان حاضر، میبایست عملیات پژوهشی جدیای صورت پذیرد، به دلیلی که پیشتر ذکر کردم؛ فقدان روزنامهها [مانند روزنامهی مکانهای تدفین دوران آنگلوساکسون متقدم] و همچنین- آنگونه که هنگام تأمل بر این پرسش دریافتهام- در دسترس نبودن آمارهای اجمالی، حتّی در مورد شهرهای بزرگی مانند کورینت (112) و یا میلتوس. (113) در نبود اسناد ادبی یا کتیبهها، تنها باستانشناسی است که میتواند تصویری (البته با ضریب خطای پذیرفتنی) [از حقیقت] ارائه کند و [متأسفانه] باستانشناسان تاکنون دست به چنین کاری نزدهاند. معابد، با اشیای خرد و کوچک درون قبرها فرق دارند؛ آنها در تاریخ هنر یونانی دارای محوریتاند و آثار انتشار یافته دربارشان آنها نیز، البته تنها با استفاده از مثالها [و نه اسناد و آمار]، هر سال افزایش مییابد.من این مطلب را در بخش پایانی مقاله میآورم، نه بدین منظور که گله و اعتراض جدیدی آغاز کرده باشم؛ بلکه بدین منظور که متناقضنمای دیگری را بر نیمه- حقیقت متناقضنمای (114) آغازین خود بیفزایم. اگر این مسئله درست باشد که کارایی باستانشناسی برای [مساهمت در] تاریخ، با افزایش مستندسازی افزایش مییابد، این نیز درست است که برخی انواع مستندسازی، باستانشناسی را به مقولهای کم و بیش غیرضروری تبدیل میکنند. اگر کسی بخواهد مسئله آکراگاس را در سدههای میانی مورد بررسی قرار دهد، پاسخ را در [مستندات] مضبوط در قلمرو پاپی یا اسقفنشین، خواهد یافت. اخیراً آر. ام. کوک، با انجام دادن محاسبهای هوشمندانه بر پایهی نتایج تحلیل سبکشناسانهی بقایای به جا مانده از آتن سدهی پنجم پیش از میلاد، به تخمین معقولی از شمار مردان شاغل در صنعت سفالگری در این دوره دست یافته است. (115) این امر مساهمت شایان توجهی در تاریخ اقتصادی است. پاسخ به پرسش مشابهی دربارهی صنعت سفالگری در انگلستان عصر 1800، [یقیناً] بسیار دقیقتر خواهد بود، و بدون درگیر شدن در بقایای به جای مانده از مهارتها و پیشهها در آتن، تنها با اتکا به بایگانی سفالگریها به این امر دست خواهیم یافت. بنابراین، شگفتانگیز نیست که حوزهی نسبتاً تازهپایِ باستانشناسی صنعتی به نوعی مرداب شباهت داشته باشد، و من بسیار شگفت زده خواهم بود اگر ببینم که این باستانشناسی، چیزی بیش از آن [مرداب] به شمار آید.
نمایش پی نوشت ها:
1- M. I. Finley
2- Momigliano
3- Mikhail Rostovtzeff
4- Social and Economic History of the Roman Empire
5. Reprinted in A. Momigliano, Studies in Historiography (London: Weidenfeld and Nicolson.
6- این مقاله در سال 1971 میلادی منتشر شده است-م.
7. در طول این بحث، منظور من از «شواهد باستان شناختی» صرفاً اشاره به محصولات تولیدی است و مستندات مکتوب (بر کاغذهای پاپیروس)، سنگ نوشته ها، سکه نوشته ها و مکتوبات چرمی را- که معمولاً در حفاری ها به دست می آید- از بحث کنار می گذارم.
8- serial history
9- New Perspectives in Archeology
10. L. R. and S.R. Binford, New Perspectives in Archaeology (Chicago: Aldine, 1968).
11- Stuart Piggott
12- hard doctrine
13. Stuart Piggott, Ancient Europe (Edinburgh: University Press, 1965), pp. 4-5.
14- Great Mother Goddess
15- Jacquetta Hawkes
16- Minoan
17- Neolithic figurines
18. Jacquetta Hawkes, Dawn of the Gods (London: Chatto and Windus, 1968), p.e. '
به نظر لازم به تذکر است که خانم هاوکس یکی از پرشورترین مدافعان وجوه عاطفی باستان شناسی و مخالف راست کیشی و بهره گیری فزاینده از آزمون های علمی در این جزوه است. نگاه کنید به مقاله ی او:
The Proper Study of Mankind," Antiquity, 42 (1968), 255-262.
19. اما او در این نظر، تنها نیست. به عنوان نمونه نگاه کنید به افسوس واشوپ در مقدمه اش بر کتاب:
They Found the Buried Cities (Chicago: University of Chicago Press, 1965),
از این که «معدود باستان شناسانی هستند که در گزارش های منتشر شده ی خود، باورها و کنجکاوی ها، و یا حتی افکار و احساسات خویش را آشکار می کنند.»
20- Peter Ucko
21. P. J. Ucko, Anthropomorphic Figurines ofPredynastic Egypt and Neolithic Crete . . .(London: Szmidla, 1968), part n.
22- D. L. Clarke
23. D. L. Clarke, Analytical Archaeology (London: Methuen, 1968), p. 17.
24. This point was made by C. Renfrew in opening his review of Ucko's book in Man, 4(1969), 297-298.
25. Ibid.
26- besserwisserei
27- Royal Anthropological Instiute
28. "The Interpretation of Prehistoric Anthropomorphic Figurines," Journal of the Royal Anthropological Institute, 92 (1962), 38-54.
29- L. R. Binford
30- تأکید از نویسندهی این مقاله است-م.
31. Binford and Binford, New Perspectives in Archaeology, pp. 21-22.
32- Erechtheum
33- Epidaurus
34. بحث مشابهی را می توان در اثر زیر یافت که بر پایه ی دیدگاه های مالینوفسکی نوشته شده است:
M. A. Smith, "The Limitation of Inference in Archaeology", Archaeological News Letter, 6 (1955), 3-7,
این گزاره مشهورترین مورد در تبیین آن چیزی است که من آن را موضع بدبینانه می نامم.
35- Analytical Archeology
36. Clarke, Analytical Archaeology, pp. 11, xiii, 3; cf. A. C. Spaulding in Binford and Binford, New Perspectives in Archaeology, p. 33.
37- entities
38. Clarke, Analytical Archaeology, p. 13.
39. Ibid., p. 22.
40. Ibid, pp. 21-22.
IS. Ibid., p. 41.
42- exclusive club
43. See B. G. Trigger, "Major Concepts of Archaeology in Historical Perspective," Man, 3 (1967) , 527-541.
این مقاله و کتاب های کلارک و بینفورد و بینفورد، کتاب شناسی کاملی از رویکردهای جدید به دست می دهد.
44- fomer trajectory
45. Clarke, Analytical Archaeology, pp. 112-113.
46. [توتم های] گاو نر در تمدن مینوسی نیز نیازمند موشکافی جداگانه از همان نوعی هستند که اوکو درباره ی ایزد بانوی اعظم انجام داده بود.
47- Hallstat
48. Clarke, Analytical Archaeology, p. 392.
49- birch-bark
50- Golden Horde
51. Ibid., pp. 618-624. The original study is G. A. Fedorov-Davydov, "On Dating Types of
Artifacts from Burial Assemblages", Sovetskaia Arkheologia, no. 3 (1965), 50-65, reprinted in English in Soviet Anthropology and Archaeology, 5, no. 2 (1966), 22-33.
52- nostalgic (ed.)
53- unhistoriographical
54- bloodless proceduress
55- quantification
56- scientific
57- historical demographers
58. هر کس بر این باور باشد که استنتاج برخی نتایج مشخص از بعضی اشیای خاص کار آسانی است، از خواندن این مقاله فیض خواهد برد:
P. J. Ucko, "Penis Sheaths: A Comparative Study", in Proceedings of the Royal Anthropological Institute of Great Britain and Irelandfor 196g, pp. 27-67.
59- counterfeit
60- Etruscans؛ شهروندان تمدنی که تا پیش از تشکیل امپراتوری روم، بر ایتالیا حکمروایی میکرد-م.
61- Massimo Pallottino
62. اخیراً ترجمه ی جدیدی از ویراست پنجم منتشر شده است.
63. See, for example, M. I. Finley and others, "The Trojan War", Journal of Hellenic Studies, 84 (1964), 1-20.
64. See E. H. Warmington, ed., Remains of Old Latin, ni-IV, in the Loeb Classical Lihrarv. Harvard University Press.
65- Livy
66- Dionysius
67- Halicarnassus
68- Theodor Mommsen
69- archeology of value
70- genuine history
71. تا کنون چهار مجلد از طرح شش جلدی گرستاد درباره ی روم باستان، منتشر شده است.
72. See A. Momigliano, Terzo Contributo alia storia degli studi classici e del mondo antico, 2 vols. (Rome, 1966), part HI, and Quarto Contributo ... (1969), part HI; E. G jerstad, "Discussions Concerning Early Rome", Historia, 16 (1967), 257-278.
73- Eusebius
74. می توان گفت که بهترین گزارش عمومی در این زمینه را یک باستان شناس نوشته است که نسخه ویرایش شده آن نیز در حال آماده سازی است:
John Boardman, The Greeks Overseas (Baltimore: Penguin Books, 1964).
75. توجهات را باید به کاوشی که هم اکنون در حال انجام شدن است معطوف نماییم و منتظر نتایج آن بمانیم؛ پژوهشی که مبتنی بر پراکندگی کوزه های آتنی در مناطق جنوبی ایتالیا و سیسیل است. گزارش کوتاهی از این پژوهش را می توانید در اینجا بخوانید:
G. Vallet, with discussion, in La circolazione della moneta ateniese in Sicilia e in Magna Grecia (published as a supplement to vols. 12-14 of the Annali of the Istituto italiano di numismatica, 1969) 225-237.
76- dies
77. گزارش من درباره ی یونان کلاسیک را در اینجا بخوانید:
Trade and Politics in the Ancient World, vol. I of the proceedings of the Second International Conference of Economic History, Aix-en-Provence, 1962 (Paris and The Hague, 1965), pp. 11-35.
78- reductio ad absurdum
79- History of Technology
80. Charles Singer and others, A History of Technology (Oxford: Clarendon Press, 1954-
1958).
من نقد و بررسی تندی از جلد دوم این کتاب را در اینجا نوشته ام و البته هرگز هم از آن پشیمان نیستم:
Economic History Review, 2d ser., 12 (1959), 120-125,
در واقع، حتی اعتراضات من به دلیل نفوذ زیادی که این کار در عمل از آن برخوردار است، جدی تر هم شده اند. به عنوان نمونه، می توانید به مقدمه دانشمند برجسته، اچ. هاچس، بر کتاب زیر نگاه کنید، که منبع اصلی آن دو جلد سینگر بوده اند:
Technology in the Ancient World (London: Allen Lane Penguin, 1970),
همچنین کتاب زیر علاقه ی چندانی به شواهد غیرباستان شناختی نشان نمی دهد و چنان که از متن آن برمیآید، آشنایی چندانی هم با این مباحث ندارد. البته می خواهم تأکید کنم که فوربس متعلق به این مکتب فکری نیست. نگاه کنید به:
R. J. Forbes's multi-volume Studies in Ancient Technology (Leiden: Brill, 1955-).
81- Gaul
82. See M. Renard, Technique et agriculture enpays trevire et remois (Brus sels: Latomus,
1959) ; J. Kolendo, "La moissoneuse antique en Gaule romaine", Annales; economies, societes, civilisations (1960), pp. 1099 1114, and Postep techniczny a problem sify roboczej w rolnictwie starozytnej Italii (Polish Academy of Sciences, 1968), with French summary (pp. 184-187 and in Acta Poloniae HistoriCa, 18 [1968], 51-62); K.
D. White, Agricultural Implements of the Roman World (Cambridge, Eng.: University Press, 1967).
83- spectroscopic
84- obsidian
85. C. Renfrew and others, "Obsidian in the Aegean", Annual of the British School at Athens, 60 (1965), 225-247.
86- marble outcroppings
87. See C. Renfrew and J. S. Peacey, "Aegean Marble: A Petrological Stndy", Annual of the British School at Athens, 63 (1968), 45-66.
توضیح مبسوط درباره نمونه ای از نتیجه گیری نادرست تاریخ از حدسی غلط درباره مبدأ سنگ های مرمری را که حکم نادرستی بر پایه ی آن صادر شده است، در اینجا ببینید:
A. Georgiades and W. K. Pritchett, "The Koan Fragment of the Monetary Decree, ” Bulletin de correspondence hellenique, 89 (1965), 400-440.
88. Clarke, Analytical Archaeology, p. 45.
89- Cnosus ؛ پایتخت پادشاهی مینوسی در عصر برنز، در ساحل شمالی جزیرهی کرت-م.
90- Santorini
91- Hellenistic Rhodes
92- Cnidus
93- تأکیدها از نویسندهی مقاله است-م.
94. Mikhail Rostovtzeff, The Social and Economic History ofthe Hellenistic World, 3 vols.
(Oxford: Clarendon Press, 1941), pp. 775-776.
95. شایان تذکر است که امید می رود به مدد تلاش های خستگی ناپذیر خانم ویرجینیا گریس، به کشفیات مهمی درباره ی رودس دست یابیم.
96- Gjerslad
97. See P. Courbin in the introduction to a volume he edited, Etudes archeologiques (Paris:
S.E.V.P.E.N., 1963), pp. 14-16.
98- Snodgrass
99. A. M. Snodgrass, "Barbarian Europe and Early Iron Age Greece", Proceedings of the Prehistoric Society- 31 (1965V 229-740
100. این موقعیت آشکارا از دسته بندی ام. آندرونیکوس در اثر زیر ناشی می شود:
Totenkult, in Archaeologia Homerica (Goettingen: Vandenhoeck, 1968).
در حالی که بخش مربوط به خاک سپاری و مرده سوزی این کتاب (صص 51-76) امکان جدول بندی ها و دسته بندی های مفیدو معنادار را برای ما فراهم می آورد (هرچند او خود با ترجیح دادن استفاده از تکنیک های کم بازده توالی مکتوب، در عمل این جدول بندی ها و دسته بندی ها را صورت نداد)، بخش کوتاه تر مربوط به اشیای درون قبرها (صص 102-97) چندان اطلاعات جدیدی عرضه نمی کند.
101- Gazetter of Early Anglo-Saxon Burial Sites
102- Audrey Meaney
103. Audrey Meaney, Gazetteer of Early Anglo-Saxon Burial Sites (London: Allen and Unwin, 1964).
104. در زمینه عصر برنز، در نهایت نقطه عطفی مهم با این اثر پدیدار شد:
W. A. McDonald and R. Hope Simpson in cataloguing sites in the Peloponnese; see American Journal of Archaeology. 68 (1964), 229 245.
105. برای اطلاع از جزئیات، به ویژه درباره یونان کلاسیک، نگاه کنید به:
S. C. Humphreys, "Archaeology and the Social and Economic History of Classical Greece", La Parola del Passato, fasc. 116 (1967), 374-400.
106. Ibid., pp. 398-400.
107- Conford's Principle of Unripe Time
108. See Courbin, Etudes archeologiques, p. 15:
«شرایط کاری [در باستان شناسی] پاسخ را پیش از اینکه بتوان با پرسش مواجه شد، از بین برده است... پس شگفت انگیز نیست که در این شرایط بسیاری از حفاری ها در نهایت، برای هر چیزی غیر از تاریخ هنر، بی ارزش بوده اند.»
109. See my Aix report, cited in note 32 above.
110- Akragas
111- Agigento
112- Corinth
113- Miletus
114- paradoxical half-truth
115. "Die Bedeutung der bemalten Keramik fur den griechischen Handel", Jahrbuch des deutschen archaeologischen Instituts, 74 (1959), 114-123.
گروهی از نویسندگان، (1395) گفتارهایی دربارهی تاریخ و همکاریهای میان رشتهای، ترجمه سید محسن علوی پور، مجبتی فاضلی، تهران: پژوهشکده تاریخ اسلام، چاپ اول.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}