ابودجانه در جنگ یمامه و شهادت قهرمانانه
ابودجانه از پاسداران و مدافعان بیبدیل اسلام بود. همانگونه که در عصر پیامبر(ص) در همه جنگها شرکت نمود و در پیشاپیش سپاه اسلام، از حریم اسلام دفاع کرد و در این راه خود را به آب و آتش زد و با تحمل سختترین خطرها، از اسلام پاسداری نمود، در جنگهای پس از رحلت پیامبر(ص) نیز همین روش را ادامه داد.
ابودجانه در جنگ یمامه
سال یازدهم هجرت بود. چند ماهی بیشتر از رحلت پیامبر(ص) نگذشته بود که شخصی به نام «مُسَیلَمَه کذّاب» در یمامه (حدود یمن) ادعای پیامبری کرد. او عده بسیاری را به دور خود جمع کرده بود و هر روز افراد ضد اسلام به آنها میپیوستند و ترس آن بود که اگر سرکوب نشوند، حمله به مسلمین کنند و ضربه جبرانناپذیری به اسلام وارد سازند.
ابوبکر که بر مسند خلافت تکیه زده بود، احساس خطر جدّی کرد، و مسلمانان نیز دیدند اساس اسلام در خطر است؛ از این رو آماده شدند تا به طرف یمامه حرکت کرده و مسیلمه و طرفدارانش را سرکوب کنند.
سپاهیان اسلام به فرماندهی خالد بن ولید، به طرف یمامه حرکت کردند. ابودجانه از سرداران سپاه اسلام در پیشاپیش لشکر حرکت میکرد، تا سرانجام به یمامه رسیدند و جنگ بسیار سختی بین مسلمین و سپاه مسیلمه درگرفت. مسیلمه خود همچون فیلی مست، در قلب لشکرش ایستاده بود و فرمان حمله میداد، به طوری که خالد بن ولید با آن همه شجاعتش، از شجاعت و نترسی مسیلمه، تعجب کرد.
مسلمانان حدود بیست بار در این جنگ، شکست خوردند و عقبنشینی کردند، و شاید تا آن روز جنگی به این سختی برای مسلمانان پیش نیامده بود!
جنگ همچنان به نفع دشمن ادامه داشت. هر ساعت و هر روز، خبرِ پیروزی دشمن به گوش میرسید، تا روزی که پیشبینی میشد مسلمانان قطعاً شکست خواهند خورد و اگر این شکست را بپذیرند، دیگر نمیتوانند سر بلند کنند! در این موقعیت حساس و خطیر، ابودجانه که دل شیر و جگر نهنگ داشت، در پیشاپیش سپاه اسلام فریاد حمله سر داد و بیباکانه به طرف چپ و راست دشمن حمله کرد و آنچه شایسته شمشیر اسلام بود، ادا نمود.
در این هنگام یکی از دلاوران سپاه دشمن، سوار بر اسب، چون توفان تند به طرف ابودجانه جهید و شمشیرش را بر سر ابودجانه وارد کرد. ابودجانه با تندی عجیبی، خود را از آن شمشیر رد کرد و بیدرنگ چنان شمشیری به او زد که او دو نیم شد.
دلاور دیگری از دشمن به ابودجانه حمله کرد. ابودجانه دو پای او را قطع نمود و او را نیز به هلاکت رسانید.
او همچنان به جنگ ادامه میداد، در حالی که فریاد میزد:
ای مبارزان جنگ بدر و احد! ای جنگجویان احزاب! دست به دست هم دهید و همه به سوی من آیید تا سپاه دشمن را در هم بشکنیم و ریشه کفر و شرک را از صفحه روزگار برافکنیم!
فریاد رعدآسای ابودجانه، روحیه مسلمانان را نیرومند کرد. آنها «الله اکبر»گویان به ندای او پاسخ دادند و برای حملهای بزرگ، خود را آماده ساختند.
مسیلمه وقتی چنین دید، برای تحریک سپاهش، سرش را برهنه کرد و با شعار: «من پیامبر هستم و از من دفاع کنید. خدا از من خشنود است و خشنودی خدا را به دست آورید»، در برابر سپاه اسلام ایستادگی کرد و سپاهش را به ایستادگی دعوت نمود.
ابودجانه همراه مسلمین چون توفانی بنیانکَن، به دشمن یورش بردند و طولی نکشید که صفهای دشمن از هم پاشید و دیگر نتوانستند مقاومت کنند.
ابوبکر که بر مسند خلافت تکیه زده بود، احساس خطر جدّی کرد، و مسلمانان نیز دیدند اساس اسلام در خطر است؛ از این رو آماده شدند تا به طرف یمامه حرکت کرده و مسیلمه و طرفدارانش را سرکوب کنند.
سپاهیان اسلام به فرماندهی خالد بن ولید، به طرف یمامه حرکت کردند. ابودجانه از سرداران سپاه اسلام در پیشاپیش لشکر حرکت میکرد، تا سرانجام به یمامه رسیدند و جنگ بسیار سختی بین مسلمین و سپاه مسیلمه درگرفت. مسیلمه خود همچون فیلی مست، در قلب لشکرش ایستاده بود و فرمان حمله میداد، به طوری که خالد بن ولید با آن همه شجاعتش، از شجاعت و نترسی مسیلمه، تعجب کرد.
مسلمانان حدود بیست بار در این جنگ، شکست خوردند و عقبنشینی کردند، و شاید تا آن روز جنگی به این سختی برای مسلمانان پیش نیامده بود!
جنگ همچنان به نفع دشمن ادامه داشت. هر ساعت و هر روز، خبرِ پیروزی دشمن به گوش میرسید، تا روزی که پیشبینی میشد مسلمانان قطعاً شکست خواهند خورد و اگر این شکست را بپذیرند، دیگر نمیتوانند سر بلند کنند! در این موقعیت حساس و خطیر، ابودجانه که دل شیر و جگر نهنگ داشت، در پیشاپیش سپاه اسلام فریاد حمله سر داد و بیباکانه به طرف چپ و راست دشمن حمله کرد و آنچه شایسته شمشیر اسلام بود، ادا نمود.
در این هنگام یکی از دلاوران سپاه دشمن، سوار بر اسب، چون توفان تند به طرف ابودجانه جهید و شمشیرش را بر سر ابودجانه وارد کرد. ابودجانه با تندی عجیبی، خود را از آن شمشیر رد کرد و بیدرنگ چنان شمشیری به او زد که او دو نیم شد.
دلاور دیگری از دشمن به ابودجانه حمله کرد. ابودجانه دو پای او را قطع نمود و او را نیز به هلاکت رسانید.
او همچنان به جنگ ادامه میداد، در حالی که فریاد میزد:
ای مبارزان جنگ بدر و احد! ای جنگجویان احزاب! دست به دست هم دهید و همه به سوی من آیید تا سپاه دشمن را در هم بشکنیم و ریشه کفر و شرک را از صفحه روزگار برافکنیم!
فریاد رعدآسای ابودجانه، روحیه مسلمانان را نیرومند کرد. آنها «الله اکبر»گویان به ندای او پاسخ دادند و برای حملهای بزرگ، خود را آماده ساختند.
مسیلمه وقتی چنین دید، برای تحریک سپاهش، سرش را برهنه کرد و با شعار: «من پیامبر هستم و از من دفاع کنید. خدا از من خشنود است و خشنودی خدا را به دست آورید»، در برابر سپاه اسلام ایستادگی کرد و سپاهش را به ایستادگی دعوت نمود.
ابودجانه همراه مسلمین چون توفانی بنیانکَن، به دشمن یورش بردند و طولی نکشید که صفهای دشمن از هم پاشید و دیگر نتوانستند مقاومت کنند.
پناهندگی دشمن به باغ مسیلمه
مسیلمه، باغی بسیار بزرگ و پردرخت در بیرون قلعه یمامه داشت و در آن باغ، جایگاه مخصوصی برای ملاقات با دوستان خود درست کرده بود، و آن باغ را به نام «حَدِیقَهُ الرَّحمن» (باغ خدا) میخواند، که پس از کشته شدن مسیلمه در آن باغ، آن را «حدیقۀ المَوت» (باغ مرگ) خواندند.
مسیلمه وقتی حمله جانانه سپاه اسلام را با یورش سردارشان ابودجانه بسیار جدّی، و به عکس، مقاومت سپاه خود را ناچیز دانست، خود را به باغ افکند و فریاد میزد: «باغ، باغ...» تا سپاهش خود را به باغ برسانند و به پشت دیوارهای محکم و بزرگ باغ پناه ببرند. سپاه او خود را به باغ رساندند. نخست به او اعتراض کردند که: «تو چگونه پیغمبری هستی که به ما وعده پیروزی دادی، ولی اکنون با آن همه کشته که دادهایم، خود را در معرض هلاکت میبینیم؟!»
مسیلمه گفت: «امروز وقت این حرفها نیست. امروز باید برای حفظ جان و مال و ناموس جنگ کرد.»
سپاه مسیلمه آنچنان از دلاوریهای مسلمانان، وحشتزده و ترسناک شده بودند و روحیه خود را باخته بودند که به مسیلمه گفتند: «صلاح است شما در قلعه خود پنهان گردی، چراکه احتمال دارد، مسلمانان وارد باغ شوند.»
مسیلمه از ترس اینکه سپاهش متفرق شوند، این پیشنهاد را نپذیرفت؛ بلکه دو زره پوشید و شمشیر را به دست گرفت و سپاهش را به جنگ تحریک کرد. در این هنگام، مسلمانان به فرماندهی خالد بن ولید به درِ باغ رسیدند و دیدند سپاه مسیلمه به باغ پناهنده شدهاند و درِ باغ را بستهاند.
مسیلمه وقتی حمله جانانه سپاه اسلام را با یورش سردارشان ابودجانه بسیار جدّی، و به عکس، مقاومت سپاه خود را ناچیز دانست، خود را به باغ افکند و فریاد میزد: «باغ، باغ...» تا سپاهش خود را به باغ برسانند و به پشت دیوارهای محکم و بزرگ باغ پناه ببرند. سپاه او خود را به باغ رساندند. نخست به او اعتراض کردند که: «تو چگونه پیغمبری هستی که به ما وعده پیروزی دادی، ولی اکنون با آن همه کشته که دادهایم، خود را در معرض هلاکت میبینیم؟!»
مسیلمه گفت: «امروز وقت این حرفها نیست. امروز باید برای حفظ جان و مال و ناموس جنگ کرد.»
سپاه مسیلمه آنچنان از دلاوریهای مسلمانان، وحشتزده و ترسناک شده بودند و روحیه خود را باخته بودند که به مسیلمه گفتند: «صلاح است شما در قلعه خود پنهان گردی، چراکه احتمال دارد، مسلمانان وارد باغ شوند.»
مسیلمه از ترس اینکه سپاهش متفرق شوند، این پیشنهاد را نپذیرفت؛ بلکه دو زره پوشید و شمشیر را به دست گرفت و سپاهش را به جنگ تحریک کرد. در این هنگام، مسلمانان به فرماندهی خالد بن ولید به درِ باغ رسیدند و دیدند سپاه مسیلمه به باغ پناهنده شدهاند و درِ باغ را بستهاند.
پیشنهادی عجیب!
مسلمانان در فکر بودند که چه کنند. ابودجانه به آنها گفت: «پیشنهادی دارم و آن اینکه: من در میان سپری مینشینم. شما سرِ نیزهها را به آن سپر وصل کنید و مرا بلند کنید، تا به بالای دیوار باغ برسم و از آنجا خود را به میان باغ میافکنم و درِ باغ را میگشایم!»
به راستی او عجیب پیشنهادی مطرح کرد، که هر قهرمانی از چنین پیشنهادی میلرزد و میترسد؛ با توجه به اینکه داخل باغ سپاه مسیلمه با شمشیرهای بُرّان و برهنه، آماده جنگ هستند! آیا این پیشنهاد، دلیل شجاعت بینظیر ابودجانه نیست؟!
آیا در هیچ مکتبی سراغ دارید که افرادی اینچنین شجاع و دلاور و یکّهتاز داشته باشد؟ و به راستی که این شاگرد پیامبر(ص) و علی(ع) پیشنهاد عجیبی مطرح کرد!
مسلمانان به دستور ابودجانه، سپری را به پیش آوردند و نیزههایی را به آن پیوند دادند. ابودجانه روی سپر نشست. مسلمانان، ابودجانه را بلند کردند و به بالای دیوار باغ رساندند. آنگاه ابودجانه خود را به داخل باغ افکند و همچون شیر، خروش و فریاد زد و به گروهی که دم درِ باغ آماده حمله بودند، حمله کرد و آنها را تار و مار نمود.
در این بین یکی از سپاهیان مسیلمه، فریاد برآورد: «این باغ، باغ مرگ است؛ دیگر برای ما راه گریزی نیست. حال که چنین است، بهتر آن است که با نام نیک بمیریم.»
گفتار این شخص، سپاه مسیلمه را تحریک کرد. آنها از بالا و پایین و از هر سو به ابودجانه حمله کردند و در حالی که دیگر جای سالمی در پیکر پاک ابودجانه باقی نمانده بود، همانجا شربت شهادت نوشید و به خون پاک و جوشانش درغلتید.[1]
خون جوشان و پاک ابودجانه، قوّت بیشتری به مسلمین داد. یکی از مسلمانان شجاع به نام «بُراء بن مالک» خود را به باغ افکند و پس از کوشش بسیار درِ باغ را گشود. مسلمانان وارد باغ شدند و طولی نکشید که دشمن، مفتضحانه شکست خورد و خود مسیلمه نیز کشته شد و یمامه و باغ مسیلمه فتح گردید و به دست مسلمین افتاد.
در این جنگ، هفتهزار نفر از دشمن کشته شدند و هفتصد نفر از مسلمانان به شهادت رسیدند.
آری، اینچنین ابودجانه، سردار رشید اسلام، مردانه جنگید، مردانه به شهادت رسید و مردانه از اسلام حمایت کرد، و به دنبال او «بُراء بن مالک» نیز به افتخار شهادت نایل شد.[2]
گفتنی است، مشهور و معروف همین است که ابودجانه در همین جنگ (یمامه) به شهادت رسید، اما بعضی گویند: «او زنده ماند و در جنگ صفین از یاران علی(ع) بود.» ولی گویا با همنامِ خود، یعنی «سِماک بن خَرَشه جُعفی» اشتباه لفظی شده است، زیرا ابودجانه از خاندان اَوسی است، نه جُعفی و آنکه در صفین شرکت داشت، سماک بن خرشه جُعفی بود.[3]
به راستی او عجیب پیشنهادی مطرح کرد، که هر قهرمانی از چنین پیشنهادی میلرزد و میترسد؛ با توجه به اینکه داخل باغ سپاه مسیلمه با شمشیرهای بُرّان و برهنه، آماده جنگ هستند! آیا این پیشنهاد، دلیل شجاعت بینظیر ابودجانه نیست؟!
آیا در هیچ مکتبی سراغ دارید که افرادی اینچنین شجاع و دلاور و یکّهتاز داشته باشد؟ و به راستی که این شاگرد پیامبر(ص) و علی(ع) پیشنهاد عجیبی مطرح کرد!
مسلمانان به دستور ابودجانه، سپری را به پیش آوردند و نیزههایی را به آن پیوند دادند. ابودجانه روی سپر نشست. مسلمانان، ابودجانه را بلند کردند و به بالای دیوار باغ رساندند. آنگاه ابودجانه خود را به داخل باغ افکند و همچون شیر، خروش و فریاد زد و به گروهی که دم درِ باغ آماده حمله بودند، حمله کرد و آنها را تار و مار نمود.
در این بین یکی از سپاهیان مسیلمه، فریاد برآورد: «این باغ، باغ مرگ است؛ دیگر برای ما راه گریزی نیست. حال که چنین است، بهتر آن است که با نام نیک بمیریم.»
گفتار این شخص، سپاه مسیلمه را تحریک کرد. آنها از بالا و پایین و از هر سو به ابودجانه حمله کردند و در حالی که دیگر جای سالمی در پیکر پاک ابودجانه باقی نمانده بود، همانجا شربت شهادت نوشید و به خون پاک و جوشانش درغلتید.[1]
خون جوشان و پاک ابودجانه، قوّت بیشتری به مسلمین داد. یکی از مسلمانان شجاع به نام «بُراء بن مالک» خود را به باغ افکند و پس از کوشش بسیار درِ باغ را گشود. مسلمانان وارد باغ شدند و طولی نکشید که دشمن، مفتضحانه شکست خورد و خود مسیلمه نیز کشته شد و یمامه و باغ مسیلمه فتح گردید و به دست مسلمین افتاد.
در این جنگ، هفتهزار نفر از دشمن کشته شدند و هفتصد نفر از مسلمانان به شهادت رسیدند.
آری، اینچنین ابودجانه، سردار رشید اسلام، مردانه جنگید، مردانه به شهادت رسید و مردانه از اسلام حمایت کرد، و به دنبال او «بُراء بن مالک» نیز به افتخار شهادت نایل شد.[2]
گفتنی است، مشهور و معروف همین است که ابودجانه در همین جنگ (یمامه) به شهادت رسید، اما بعضی گویند: «او زنده ماند و در جنگ صفین از یاران علی(ع) بود.» ولی گویا با همنامِ خود، یعنی «سِماک بن خَرَشه جُعفی» اشتباه لفظی شده است، زیرا ابودجانه از خاندان اَوسی است، نه جُعفی و آنکه در صفین شرکت داشت، سماک بن خرشه جُعفی بود.[3]
ابودجانه؛ یار و فرمانده امام قائم(عج)
مجاهدتهای مخلصانه و مقاومتهای قهرمانانه ابودجانه، آنچنان او را در پیشگاه خداوند ارجمند نمود که پس از ظهور حضرت مهدی(عج) رجعت کرده و در کنار افرادی مانند مالک اشتر، جزء انصار و فرماندهان آن حضرت خواهد شد و در محضر مصلح کلّ جهان، آنگونه خواهد درخشید؛
چنانکه امام صادق(ع) به یکی از شاگردانش به نام «مفضّل» فرمود:
از پشت کوفه (نجف) 27 نفر با حضرت قائم(ع) ظهور میکنند که پانزده نفر آنها، از قوم موسی(ع) هستند که به راه حق، هدایت شده و به آن توجه دارند. هفت نفرِ آنها اصحاب کهف هستند و بقیه عبارتند از: یوشع بن نون، سلمان، ابودجانه انصاری، مقداد و مالک اشتر. فَیَکُونُونَ بَینَ یَدَیهِ اَنصاراً وَ حُمّاماً؛ این افراد در پیشگاه امام زمان(ع) به عنوان یاران و فرماندهان در خدمت آن حضرت هستند.[4]
درودِ همه مردان و زنان راستین و خداشناس تاریخ بر دل نیرومند و روحیه عالی و احساسات پرشور و دلاوریهای شگفتانگیز تو ای ابودجانه! ای افسر و سردار رشید اسلام که به حمایت از اسلام در هر فرصتی مردانه قیام کردی، مردانه مبارزه نمودی و مردانه به افتخار شهادت رسیدی، که قهرمانان باید از پیشگاه پرصلابت تو، درس رزمندگی و پیکار بیاموزند و حقیقت زندگی پرافتخار را دریابند!
چنانکه امام صادق(ع) به یکی از شاگردانش به نام «مفضّل» فرمود:
از پشت کوفه (نجف) 27 نفر با حضرت قائم(ع) ظهور میکنند که پانزده نفر آنها، از قوم موسی(ع) هستند که به راه حق، هدایت شده و به آن توجه دارند. هفت نفرِ آنها اصحاب کهف هستند و بقیه عبارتند از: یوشع بن نون، سلمان، ابودجانه انصاری، مقداد و مالک اشتر. فَیَکُونُونَ بَینَ یَدَیهِ اَنصاراً وَ حُمّاماً؛ این افراد در پیشگاه امام زمان(ع) به عنوان یاران و فرماندهان در خدمت آن حضرت هستند.[4]
درودِ همه مردان و زنان راستین و خداشناس تاریخ بر دل نیرومند و روحیه عالی و احساسات پرشور و دلاوریهای شگفتانگیز تو ای ابودجانه! ای افسر و سردار رشید اسلام که به حمایت از اسلام در هر فرصتی مردانه قیام کردی، مردانه مبارزه نمودی و مردانه به افتخار شهادت رسیدی، که قهرمانان باید از پیشگاه پرصلابت تو، درس رزمندگی و پیکار بیاموزند و حقیقت زندگی پرافتخار را دریابند!
پیام این حدیث
اینکه امام صادق(ع) فرمود: «افرادی چون اصحاب کهف، مالک اشتر، سلمان، مقداد و ابودجانه انصاری، رجعت کرده و به امام زمان حضرت قائم(عج) میپیوندند»، بیانگرِ آن است که یاران حقیقی امام زمان(عج) از این سنخ افراد هستند و هر کسی لیاقت این مقام را ندارد؛ آنان که در ابعاد مختلف اسلامی، بهخصوص در جهاد و نبرد با دشمن، استوار و ثابتقدمند و با ایثار و فداکاری خالص و کامل، به دفاع از حریم حق و عدالت میپردازند. چنین افرادی منتظر واقعی امام قائم(عج)، زمینهساز ظهور او و سرباز جانباز او خواهند بود.
امام صادق(ص) فرمود:
لَیَعِدَّنَّ اَحَدُکُم لِخُروجِ القائِمِ وَ لَو سَهماً...؛ قطعاً باید هر یک از شما برای قیام قائم(عج) ـ هرچند با فراهم کردن یک تیر ـ آماده گردد.[5]
نیز فرمود:
اِنَّ اللهَ نَزَعَ الخَوفَ مِن قُلُوبِ شِیعَتِنا وَ اَسکَنَهُ قُلُوبَ اَعدائِنا، فَواحِدُهُم اَمضی مِن سِنانٍ وَ اَجری مِن لَیثٍ، یَطعَنُ عَدُوَّهُ بِرُمحِهِ وَ یَضرِبُهُ بِسَیفِهِ وَ یَدُوسُهُ بِقَدَمِهِ؛ خداوند، ترس را از دلهای شیعیان ما برمیدارد و آن را در دلهای دشمنان ما میافکند. کارایی یک نفر از شیعیان ما نسبت به دشمن از نیزه بُرّانتر و از شیر، پیشروتر خواهد بود؛ دشمنِ خود را با نیزهاش سرکوب میکند ، با شمشیرش میزند و با قدمهایش به خاک زمین میمالد.[6]
پیام دیگر حدیث مزبور (رجعت ابودجانه و...) این است که مؤمنانِ استواری که از منتظران حقیقی امام زمان(عج) بودند، گرچه قرنها از مرگ آنها گذشته باشد، رجعت کرده و زنده میشوند و به یاران امام قائم(عج) میپیوندند. در این باره روایات متعددی نقل شده است.[7]
در اینجا در میان صدها روایت، به دو فراز از «زیارت جامعه» که از امام هادی(ع) نقل شده و ما خطاب به امامان(ع) میخوانیم، توجه کنید:
... وَ قَلْبى لَکمْ مُسَلِّمٌ وَ رَاْیى لَکمْ تَبَعٌ وَ نُصْرَتى لَکمْ مُعَدَّهٌ حَتّى یحْیىَ اللَّهُ تَعالى دینَهُ بِکمْ؛ ... قلبم، تسلیم فرمان شماست و رأی و فکر من، پیرو رأی شماست و برای یاری شما آماده هستم تا خداوند متعال، دین خود را به وسیله شما زنده کند.
وَ جَعَلَنِى مِمَّنْ یقْتَصُّ آثارَکمْ وَ یَسْلُکُ سَبیلَکمْ وَ یهْتَدى بِهُدیکمْ وَ یحْشَرُ فى زُمْرَتِکمْ وَ یَکِرُّ فى رَجْعَتِکمْ وَ یُمَلَّکُ فى دَوْلَتِکمْ وَ یُشَرَّفُ فى عَافِیتِکمْ وَ یُمَکَّنُ فى اَیّامِکمْ وَ تَقِرُّ عَینُهُ غَداً بِرُؤْیتِکمْ؛ خداوند مرا از کسانی قرار دهد که آثار شما را پیروی میکند، راه شما را میپیماید، به نور هدایت شما راه جوید، در اجتماع شما محشور میشود، در رجعت شما بازگردد، در دولت شما مالک شود، در عافیت و سلامتی شما شرفیاب گردد، در ایام رهبری و پیروزی شما دارای امکانات شود و دیدگانش در آینده به دیدار شما روشن گردد![8]
امام صادق(ص) فرمود:
لَیَعِدَّنَّ اَحَدُکُم لِخُروجِ القائِمِ وَ لَو سَهماً...؛ قطعاً باید هر یک از شما برای قیام قائم(عج) ـ هرچند با فراهم کردن یک تیر ـ آماده گردد.[5]
نیز فرمود:
اِنَّ اللهَ نَزَعَ الخَوفَ مِن قُلُوبِ شِیعَتِنا وَ اَسکَنَهُ قُلُوبَ اَعدائِنا، فَواحِدُهُم اَمضی مِن سِنانٍ وَ اَجری مِن لَیثٍ، یَطعَنُ عَدُوَّهُ بِرُمحِهِ وَ یَضرِبُهُ بِسَیفِهِ وَ یَدُوسُهُ بِقَدَمِهِ؛ خداوند، ترس را از دلهای شیعیان ما برمیدارد و آن را در دلهای دشمنان ما میافکند. کارایی یک نفر از شیعیان ما نسبت به دشمن از نیزه بُرّانتر و از شیر، پیشروتر خواهد بود؛ دشمنِ خود را با نیزهاش سرکوب میکند ، با شمشیرش میزند و با قدمهایش به خاک زمین میمالد.[6]
پیام دیگر حدیث مزبور (رجعت ابودجانه و...) این است که مؤمنانِ استواری که از منتظران حقیقی امام زمان(عج) بودند، گرچه قرنها از مرگ آنها گذشته باشد، رجعت کرده و زنده میشوند و به یاران امام قائم(عج) میپیوندند. در این باره روایات متعددی نقل شده است.[7]
در اینجا در میان صدها روایت، به دو فراز از «زیارت جامعه» که از امام هادی(ع) نقل شده و ما خطاب به امامان(ع) میخوانیم، توجه کنید:
... وَ قَلْبى لَکمْ مُسَلِّمٌ وَ رَاْیى لَکمْ تَبَعٌ وَ نُصْرَتى لَکمْ مُعَدَّهٌ حَتّى یحْیىَ اللَّهُ تَعالى دینَهُ بِکمْ؛ ... قلبم، تسلیم فرمان شماست و رأی و فکر من، پیرو رأی شماست و برای یاری شما آماده هستم تا خداوند متعال، دین خود را به وسیله شما زنده کند.
وَ جَعَلَنِى مِمَّنْ یقْتَصُّ آثارَکمْ وَ یَسْلُکُ سَبیلَکمْ وَ یهْتَدى بِهُدیکمْ وَ یحْشَرُ فى زُمْرَتِکمْ وَ یَکِرُّ فى رَجْعَتِکمْ وَ یُمَلَّکُ فى دَوْلَتِکمْ وَ یُشَرَّفُ فى عَافِیتِکمْ وَ یُمَکَّنُ فى اَیّامِکمْ وَ تَقِرُّ عَینُهُ غَداً بِرُؤْیتِکمْ؛ خداوند مرا از کسانی قرار دهد که آثار شما را پیروی میکند، راه شما را میپیماید، به نور هدایت شما راه جوید، در اجتماع شما محشور میشود، در رجعت شما بازگردد، در دولت شما مالک شود، در عافیت و سلامتی شما شرفیاب گردد، در ایام رهبری و پیروزی شما دارای امکانات شود و دیدگانش در آینده به دیدار شما روشن گردد![8]
نمایش پی نوشت ها:
[1] . طبق برخی روایات، ابودجانه هنوز زنده بود که مسیلمه کشته شد، و در قتل مسیلمه، سه نفر شرکت داشتند: وحشی، ابودجانه و براء بن مالک؛ سفینۀ البحار، ج1، ص42؛ الکنی و الألقاب، ج1، ص65.
[2] . ر.ک: ناسخ التواریخ (رحلی)، ص100؛ سفینۀ البحار، ج1، ص440.
[3] . سفینۀ البحار، ج1، ص443؛ أعیان الشیعه، ج7، ص319.
[4] . سفینۀ البحار، ج1، ص440؛ الإرشاد (مفید)، ص393؛ بحارالأنوار، ج53، ص90ـ91.
[5] . الغیبۀ (نعمانی)، ص172.
[6] . بحارالأنوار، ج52، ص3336.
[7] . در این باره ر.ک: بحارالأنوار، ج35، ص39ـ143.
[8] . زیارت جامعۀ کبیر (مفاتیحالجنان).
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}