کدام رنج که آن مر مرا نگشت نصيب

شاعر : مسعود سعد سلمان

کدام غم که بدان مر مرا نبود نويد کدام رنج که آن مر مرا نگشت نصيب
به گيتي اندر بي‌شک بماندمي جاويد اگر غم دل من جمله عمر مي بودي
همي بلرزم بر خويشتن چو شاخک بيد همي بپيچم از رنج دل چو شوشه‌ي زر
اميد منقطع و منفطع اميد اميد اميد نيست مرا کز کسي اميد بود
چرا غم از مهتاب است و آتش از خورشيد نگر چگونه بود حال من که در شب و روز
همي سياه کند روزگارم اينت سپيد! سپيد گشت به من روي روزگار و کنون