عرفان اسلامی (37) حقیقت نيّت
عرفان اسلامی (37) حقیقت نيّت
عرفان اسلامی (37) حقیقت نيّت
نویسنده : استاد حسین انصاریان
شرح كتاب مصباح الشريعة ومفتاح الحقيقة
حقيقت نيّت
از ما سوى الله قطع علايق مى كند ، و جز دوست و نام و ياد و ذكر دوست چيزى براى او نمى ماند ، و تمام اشياء عالم را جز ابزار وسيله براى رسيدن به يار نمى نگرد ، و بود و نبود اشياء براى او مساوى مى شود ، در اين هنگام قلب خود را آئينه تجلى عشق دوست و وجود خويش را ظرف انعكاس صفات يار مى بيند ، در اين وقت ملاحظه مى كند كه تمام خواسته ها و اراده و تدبيرش ، خواسته ها و اراده و تدبير محبوب شده ، و خوديتش از ميان رفت و جز دوست در ميانه نمانده ، و قلب و جان و هستى و وجودش عين نيّت و محض قصد براى رسيدن به حقيقت لقاء و وصل يار شده ، و عشقى جز عشق معشوق حقيقى برايش نمانده ، در اينجاست ، كه محرك او براى تمام برنامه ها فقط عشق به محبوب است ، و تنها آرزوى انسان اين است كه در همه شئون حيات رضاى يار را جلب كند ، و اين عشقى كه با كمك معرفت نسبت به حضرت دوست بدست آورده حقيقت نيّت و جان اراده و قصد است . با اين نيّت است ، كه عبادت به مفهوم واقعى اش تحقق پيدا مى كند ، و در پرتو اين نيّت و اين عشق است ، كه يار هم عاشق انسان شده ، و بين عاشق و معشوق آن چنان جاذبه اى ايجاد مى گردد ، كه اگر همه موجودات عالم بخواهند ، يك لحظه عاشق را از حركت به سوى معشوق باز دارند ، قدرت نخواهند داشت . نيّت اگر غير از اين معنى باشد ، چه ارزشى دارد ، و چه حركتى مى تواند در درون و برون انسان ايجاد كند ، و چگونه مى تواند آدمى را از حضيض پستى به اوج واقعيت و قله حقيقت برساند ؟
آيا غير از اين گونه نيّت ، بقيه خطورات قلب را مى توان نيّت گفت ؟ آيا بدون اين طرز نيّت ، مى توان به سوى معشوقى كه رفيع الدرجات است حركت كرد ، بدون نيّت رفيع رسيدن به رفيع الدرجات بدون شك بدانيد كه امكان ندارد !!
عطار آن شيفته كوى دوست مى گويد :
مركب لنگست و راه دور است *** دل را چكنم كه نا صبورست
اين راه بريدنم خيال است *** وين شيوه گرفتنم غرورست
صد قرن چو باد اگر به پويم *** هم باد بود كه يار دورست
با اين همه گردمى برآرم *** بى او همه فسق يا فجورست
دانى تو كه سر كافرى چيست *** آن دم كه همى نه در حضورست
بى او نفسى مزن كه ناگاه *** تيغت زند او كه بس غيورست
بگذر ز رجا و خوف كاين جا *** چه جاى خيال و نار و نورست
جائى است كه صد جهان اگر نيست *** ور هست نه ماتم و نه سورست
مردى كه بدين صفت رسيدست *** دايم هم از اين صفت نفورست
هم چون دريا بود كه پيوست *** لب خشك بماند از قصورست
اين حرف ز بى نهايتى رفت *** چون زين بگذشت زرق وزورست
يك ذره گى خريد اينجا *** بالاى هزار خلد و حورست
حضور قلب
از ما نخواسته اند كه فقط بدن را در عبادت حاضر كنيم ، حضور بدن تنها چه ارزشى دارد ، و بلكه اگر بدن تها حاضر باشد ، ولى جان و قلب حاضر نباشند ، عين نفاق است .
مثل اين كه كسى در برابر بزرگى حاضر شود ، و از او تعريف و ستايش كند ، ولى قلبش حاضر در آن تعريف و ستايش نباشد ، با زبان آن بزرگ را مدح كند ، ولى با دل و قلب هيچ توجهى به آن بزگ نداشته باشد !!
حال بنگريد كه انسان در برابر مولائى كه عالم بكل شيئى است و عليم به ذات صدور است بايستد و از او مدح و تمجيد و ستايش كند ولى دلش جاى ديگر باشد ، آيا حضور بدن ، و غيبت قلب پسنديده مولاست ؟!!
اصل حضور قلب و جان در پيشگاه با عظمت محبوبست ، و اگر قلب در حضور نباشد بدون شك بدن هم در حضور نيست ، بلكه حضور بدن قلابى و بى ثمر است !!
براى حضور قلب در پيشگاه دوست نه فقط در عبادات بلكه در همه لحظات زندگى بايد به تصحيح نيّت اقدام كرد ، چون نيّت به معناى واقعى حاصل شود ، مسئله حضور تمام موجوديت در برابر يار تحقق پيدا مى كند ، آن وقت است كه انسان به بهترين وجه عبادت را به جاى آورده و در غير عبادت هم در عين عبادت است .
اگر به عالم با صفاى معرفت قدم بگذاريم ، با چشم دل به ديدار جمال يار نائل شده ، و به چشيدن شربت حيات بخش عشق موفق خواهيم شد ، و اين عشق برخاسته از معرفت است ، كه در عبادت و غير عبادت ما را با تمام وجود در محضر دوست حاضر نگاه مى دارد ، و ما را از گناه خطرناك غيبت كه سرآمد همه گناهانست حفظ مى كند ، راستى عشق برخاسته از معرفت عجب معجزه عجيبى دارد !!
الهى آن پير روشن دل ، و آن عاشق واله مى فرمايد :
مرحبا بر صفاى عالم عشق *** آفرين بر روان آدم عشق
بارك الله به دفتر توحيد *** كه بود نقش سر خاتم عشق
سر جام جهان نماى شهود *** كس نگيرد بدست جز جم عشق
روح قدسى اگر شود ، نشود *** جلوه گر جز به قلب مريم عشق
نه بهر ديو و دد ز حق بخشد *** رتبه آدم مكرم عشق
هركه مجروح دل شود ز فراق *** رسد از لطف حق به مرهم عشق
دم رحمان شنو كه در نى جان *** نغمه ها مى نوازد از دم عشق
كشور تن بود مسخر جان *** عالم جسم و جان مسلم عشق
به نگردد جراحت دل ما *** به خدا جز بفيض مرهم عشق
ديده بستم الهى از همه خلق *** تا كه دل شد نديم و محرم عشق
عارف وارسته ، عاشق بيدار ، سالك مسلك عرفان ، راه رو راه ايمان ، دارنده دم حياتى حضرت امام خمينى در زمينه حضور قلب مى فرمايد :
عبادت و مناسك و اذكار و اوراد وقتى نتيجه كامله دراد كه صورت باطنه قلب شود ، و باطن ذات انسان به آن مخمر گردد و دل انسان صورت عبوديت به خود گيرد و از خودسرى و سركشى بيرون آيد .
و نيز از اسرار و فوائد عبادات يكى آن است كه اراده نفس قوى شود ، و نفس بر طبيعت چيره شود ، و قواى طبيعت مسخر تحت قدرت و سلطنت نفس گردد ، و اراده ملكوتى در ملك بدن نافذ گردد ، به طورى كه قوا چون ملائكة الله نسبت به حق تالى شوند ، كه عصيان آن نكنند و لمحه اى تخلف نورزند و به آنچه فرمان براى آنها صادر مى شود عمل كنند .
و اكنون گوئيم كه يكى از اسرار عبادات و فوائد مهم آن كه همه مقدمه آن است ، اين معنى است كه جميع مملكت باطن و ظاهر مسخر در تحت اراده الله و متحرك به تحريك الله شود ، و قواى ملكوتيه و ملكيه نفس از جنود الله شوند و همگى نسبت به حق تعالى سمت ملائكة الله را پيدا كنند ، و اين خود يكى از مراتب نازله فناى قوا و اردت و نيّت در اراده حق است ، و كم كم نتايج بزرگ از اين مرحله پيدا شود ، و انسان طبيعى الهى گردد ، و نفس ارتياض به عبادت الله پيدا كند ، و جنود ابليس يكسره شكست خورده منقرض شوند ، و قلب و قواى آن تسليم حق شوند ، و اسلام به بعض مراتب باطنيه در آن ، بروز كند ، و نتيجه اين تسليم اراده به حق در دار آخرت آن شود كه حق تعالى اراده او را در عوالم غيب نافذ فرمايد و او را مثل اعلاى خود قرار دهد ، و چنانچه خود ذات مقدس هرچه را بخواهد ايجاد كند ، به مجرد اراده موجود شود ، اراده اين بنده را هم آن طور قرار دهد !!
چنانچه بعضى از اهل معرفت روايت نمودند از رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) راجع به اهل بهشت ، كه ملكى مى آيد پيش آنها ، پس از آن كه اذن ورود مى طلبد وارد مى شود ، و نامه اى از جناب دوست به آنها مى دهد ، پس از آن كه سلام مولا را به آنها رساند و در آن نامه است :
مِنَ الْحَىِّ الْقَيُّومِ الَّذي لا يَمُوتُ إِلَى الْحَىِّ الْقَيُّومِ الَّذي لا يَمُوتُ أَمَّا بَعدُ فَإنّي أَقُولُ لِلشَّيئِ كُنْ فَيَكُونُ وَقَدْ جَعَلْتُكَ تَقُولُ لِلشَّئِ كُنْ فَيَكُونُ فَقَالَ (صلى الله عليه وآله) فَلا يَقُولُ أَحَدٌ مِنْ أَهْلِ الْجَنَّةِ لِلشَّيْئِ كُنْ إلاّ وَيَكُونُ .
از حى و قيوم كه مرگ ندارد ، به حى و قيومى كه نمى ميرد ، پس من هرچه را بگويم بشود ، مى شود ، و اكنون تو را بدين گونه قرار دادم كه به هر چيزى بگوئى بشود بشود ، حضرت فرمود احدى از اهل بهشت به چيزى نمى گويد باش مگر اين كه تحقق پيدا مى كند .
و اين سلطنت الهيه اى است كه به بنده مى دهند ، چرا ؟ چون بنده ترك اراده خود و ترك سلطنت هواهاى نفسانيه و اطاعت ابليس و جنود او نموده ، و هيچ كدام از اين نتايج مذكوره حاصل نشود مگر با حضور قلب كامل و اگر قلب در وقت عبادت غافل و ساهى باشد ، عبادت او حقيقت پيدا نكند و شبه لهو و بازى است .
و البته چنين عبادتى را در نفس به هيچ وجه تأثير نيست ، و عبادت از صورت و ظاهر به باطن و ملكوت بالا نرود ، چنانچه به اين معنى در اخبار اشاره شده ، و قواى نفس با چنين عبادتى تسليم نفس نشوند ، و سلطنت نفس بر آنها بروز نكند ، و همين طور قواى ظاهره و باطنه تسليم اراده الله نگردد و مملكت وجود انسان در تحت كبرياى حق منقهر نشود !!
از اين جهت است كه مى بينيد ، در ما پس از چهل پنجاه سال عبادت اثرى حاصل نشده ، بلكه روز به روز بر ظلمت قلب و تعصى قوا افزوده مى شود ، و آن به آن اشتياق ما به طبيعت و اطاعت ما از هواهاى نفسانيه و وساوس شيطانيه افزون مى گردد ، اينها نيست جز آن كه عبادات ما بى مغز و شرايط باطنيه و آداب قلبيه آن به عمل نمى آيد ، و الا بنص آيه مباركه الهى نماز نهى از فحشا و منكر مى نمايد ، و البته اين نهى ، نهى صورى ظاهرى نيست ، لابد بايد در دل چراغى روشن شود و در باطن نورى فروزان گردد ، كه انسان را هدايت به عالم غيب كند ، و زاجر الهى پيدا شود كه انسان را از عصيان و نافرمانى باز دارد .
ما خود را در زمره نماز گزارها محسوب مى داريم و سالهاى سال است اشتغال به اين عبادت بزرگ داريم ، و در خود چنين نورى نديديم و در باطن چنين زاجر و مانعى براى ما پيدا نشده ، پس واى به حال ما آن روزى كه صور اعمال ما و صحيفه افعال ما را در آن عالم به دست ما دهند ، و گويند خود حساب خود را برس ، و ببين آيا چنين اعمالى قابل قبول درگاه است ، و آيا چنين نمازى با اين صورت ظلمانى مقرب بساط حضرت كبريائى است ؟!
و آيا با اين امانت بزرگ الهى و وصيت انبياء و اوصياء بايد اين طور سلوك كرد و اين طور دست خيانت شيطان رجيم را كه دشمن خداست به آن راه داد ؟
و آيا نمازى كه معراج مؤمن است و قربان متقين شمرده شده ، چرا بايد ما را از ساحت مقدس او تبعيد و از درگاه قرب دو كند ؟!
آن روز آيا جز حسرت و ندامت و بيچارگى و بدبختى و خجلت و شرمسارى چيزى نصيب ما مى شود ؟ حسرت و ندامتى كه در اين عالم شبيه ندارد ، خجلت و شرمسارى كه نظيرش را تصور نمى توانيم كرد .
حسرتهاى اين عالم هرچه باشد مشوب به هزار طور اميدها است ، و شرمسارى هاى اين جهان سريع الزوال است ، به خلاف آنجا كه روز به روز فقط حسرت و ندامت است چنانچه حق فرمايد :
( وَأَنذِرْهُمْ يَوْمَ الْحَسْرَةِ إِذْ قُضِيَ الأَمْرُ )( مريم : 39) .
مردم را از روز حسرت كه ديگر كار از كارشان گذشته بترسان .
آنجا امر گذشته قابل جبران نيست ، و عمر تلف شده را نمى توان برگرداند .
تمام اينها براى ماست ، آن ذوات مقدسه احتياجى به ايمان و اعمال ما نداشتند ، با اين وصف در ما هيچ اثرى نكرد ، و شيطان مسامع قلب ما را چنان گرفته ، و سلطنت بر باطن و ظاهر ما چنان پيدا نموده كه هيچ يك از مواعظ آنها در ما اثر نكرده ، بلكه هيچ يك از آيات و اخبار به گوش قلب ما نرسد ، و از ظاهر گوش حيوانى تجاوز نكند .
به حال خود رحمى كن و از عمر خود نتيجه حاصل نما ، دقت در حال انبيا و اولياى كمل كن ، و اشتهاهاى كاذب و وعده هاى شيطان را پشت پا زن ، گول شيطان را مخور ، و در ورطه فريب نفس اماره مباش ، كه تدليس اينها بسيار دقيق است ، و هر امر باطلى را به صورت حق به انسان تعميه مى كنند و آدمى را فريب مى دهند .
گاهى به اميد توبه در آخر عمر انسان را به شقاوت مى كشانند ، با آن كه توبه در آخر عمر و تراكم ظلمات معاصى و بسيارى مظالم عباد ، و حقوق الله امرى است بسيار صعب و مشكل .
امروز كه اراده انسان قوت دارد ، و قواى جوانى بر قرار است ، و درخت معصيت برومند نيست ، و سلطنت شيطان در نفس مستحكم نشده ، و نفس جديد العهد به ملوكت و قريب الافق به فطرت الله است ، و شرايط حصول و قبول توبه سهل است ، نمى گذارند انسان قيام به توبه كند ، و اين درخت سست را ريشه كن و سلطنت غير مستقل را منقرض نمايد ، وعده ايام پيرى را مى دهند ، كه به عكس دوره جوانى ، اراده ضعيف و قوا ناتوان ، و درخت معاصى گوناگون ، كهن و برومند و سلطنت ابليس در ظاهر و باطن مستقل و مستقر شده ، و الفت به طبيعت شديد ، و دورى از ملكوت زياد و نور فطرت خاموش و شرايط توبه سخت و ناگوار شده است .
اين نيست جز غرور ، و گاهى به وعده شفاعت شافعين ، انسان را از ساحت قدس آنان دور و از شافعت آنها مهجور مى نمايد ، زيرا كه انغمار در گناهان كم كم قلب را سياه و منكوس كند ، و وضع انسان را به سوء عاقبت منجر نمايد .
طمع شيطان از انسان دزديدن ايمان است ، دخول در گناهان را مقدمه آن قرار مى دهد ، تا به نتيجه مطلوبه برسد .
انسان اگر طمع شفاعت دارد ، بايد در اين عالم با سعى و كوشش رابطه بين خود و شفعاى خود را حفظ كند ، و قدرى تفكر در حال شافعان محشر نمايد كه حال آنان در عبادت و رياضت به كجا رسيده بود ، فرضاً كه ما با ايمان از دنيا برويم ولى اگر بار گناهان و مظالم سنگين باشد ، ممكن است در عذاب هاى گوناگون برزخ و قبر از ما شفاعت نشود !
چنانچه از حضرت صادق (عليه السلام) نقل شده ، كه برزخ شما با خودتان است ، و عذاب هاى برزخ طرف قياس با عذاب هاى اينجا نيست ، و طول مدت برزخ را جز خدا كسى نمى داند ، شايد ميليون ميليون ها سال طول بكشد ، و ممكن است در قيامت نيز پس از مدت هاى طولانى ، و عذاب هاى گوناگون طاقت فرسا ، شفاعت نصيب ما شود ، چنانچه در احاديث به اين حقيقت اشاره شده .
پس غرور شيطان انسان را از عمل صالح باز دارد ، و انسان را يا بى ايمان ، يا با بارهاى سنگين از دنيا ببرد و به شقاوت و بدبختى گرفتار كند .
و گاهى با وعده رحمت واسعه ارحم الراحمين دست انسان را از دامن رحمت كوتاه كند ، غافل از اين كه اين همه بعث رسل و ارسال كتب ، و فرو فرستادن فرشتگان و وحى و الهام به پيامبران و راهنمائى طريق حق از رحمت ارحم الراحمين است ، عالم را رحمت واسعه حق فرو گرفته و ما در لب چشمه حيوان از تشنگى به هلاكت مى رسيم .
بزرگ ترين رحمت هاى الهى قرآن است ، تو اگر به رحمت ارحم الراحمين طمع دارى و آرزوى رحمت واسعه دارى ، از اين رحمت استفاده كن ، كه حق طريق وصول به سعادت را باز نموده ، و چاه را از راه روشن فرموده ، تو خود در چاه مى افتى و از راه منحرف مى شوى ، رحمت را چه نقصانى است ؟ اگر ممكن بود طريق خير و سعادت را به مردم به طور ديگر نشان بدهند ، مى دانند ، و اگر ممكن بود اكراهاً مردم را به سعادت برسانند ، مى رسانند ، اما هيهات كه راه آخرت راهى است كه جز با قدم اختيار نمى توان آن را پيمود ، سعادت با زور حاصل نمى شود ، فضيلت و عمل صالح بدون اختيار ، فضيلت و عمل صالح نيست ، و شايد معنى آيه شريفه : ( لا إِكْرَاهَ فِى الدّيِنِ ) باشد .
كلينى از حضرت صادق (عليه السلام) نقل مى كند كه حضرت فرمود : در تورات نوشته :
يَابْنَ آدَمُ تَفَرَّغْ لِعِبادَتي أَمْلاَُ قَلْبَكَ غِناً .
اى پسر آدم خودت را براى عبادت من فازغ كن ، تا من قلب تو را از غنى پر كنم .
بدان كه فراغت براى عبادت حاصل مى شود به فراغت وقت براى آن و فراغت قلب ، و اين امر از مهمات است در باب عبادات كه حضور قلب بدون آن تحقق پيدا نكند ، و عبادت بى حضور قلب مقبول درگاه نيفتد ، چنانچه در روايات اهل بيت (عليهم السلام) وارد شده است .
و يگانه علاج براى تحصيل حضور قلب دو امر است : يكى فراغت وقت و قلب ، و ديگر فهماندن اهميت عبادت به قلب .
مقصود از فراغت وقت آن است ، كه انسان در هر شبانه روز براى عبادات خود وقتى را معين كند ، كه در آن وقت خود را موظف بداند فقط به عبادت و بس ، و اشتغال ديگرى در آن وقت براى خود قرار ندهد .
انسان اگر بفهمد كه عبادت يكى از امور مهمى است كه از كارهاى ديگر ، اهميتش بيشتر بلكه طرف نسبت با آنها نيست ، البته اوقات آن را حفظ مى كند ، و براى آن وقتى معين مى كند ، همانطور كه براى كسب مال و منال و براى برنامه هاى ديگر وقت قرار مى دهد ، براى عبادت نيز وقت قرار دهد ، كه در آن وقت فارغ از امور ديگر باشد ، تا حضور قلب كه مغز و لب عبادت است براى او ميسور باشد ، ولى اگر نماز را با تكلف به جا آورد ، و قيام به عبوديت معبود را از امور زائده بداند ، البته آن را تا آخر وقت امكان به تأخير مى اندازد ، و در وقت اتيان آن نيز بواسطه آن كه كارهاى مهمى را به نظر و گمان خود مزاحم با آن مى بيند با سر و دست شكسته اتيان مى كند ، البته چنين عبادتى نورانيّت كه ندارد سهل است ، بلكه مورد خشم الهى است ، و چنين شخصى مستخف به نماز و متهاون در آن امر است .
عَنْ أَبي جَعْفَر (عليه السلام) قَالَ : لا تَتَهاوَنْ بِصَلاتِكَ فَإِنَّ النَّبِىَّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ قَالَ عِنْدَ مَوْتِهِ لَيْسَ مِنّي مَنِ اسْتَخَفَّ بِصَلاتِهِ لَيْسَ مِنّي مَنْ شَرِبَ مُسْكِراً لا يَرِدُ عَلَىَّ الْحَوْضَ لا وَاللهِ .
امام باقر (عليه السلام) به زراره فرموده : در امر نماز سستى مكن ، زيرا رسول خدا وقت مردنش فرمود : كسى كه نماز را سبك بشمارد از من نيست ، كسى كه مسكرى بياشامد از من نيست و به خدا بر من در كنار حوض وارد نمى شود .
قَالَ أَبُو الْحَسَنِ الاَْوَّلِ (عليه السلام) : لَمَّا حَضَرَتْ أَبي الْوَفاةُ قَالَ يَا بُنَىَّ لا يَنَالُ شَفَاعَتَنَا مَنِ اسْتَخَفَّ بِصَلاتِهِ .
امام هفتم فرمود : پدرم به هنگام وفات گفت : اى پسرم سبك شمارنده نماز به شفاعت ما نمى رسد .
خدا مى داند كه انقطاع از رسول اكرم و خروج از تحت حمايت آن سرور چه مصيبت عظيمى است ، و حرمان از شفاعت آن سرور و اهل بيت معظم او چه خذلان بزرگى است ، گمان مكن كه بدون سفاعت و حمايت آن بزرگواران كسى روى رحمت حق و بهشت موعود را ببيند .
اكنون ملاحظه كن ، مقدم داشتن هر امر جزئى بكله خيالى را بر نماز كه قرة العين رسول اكرم و بزرگ تر وسيله رحمت حق است ، و اهمال كردن درباره آن و به آخر انداختن وقتش بدون عذر ، و حفظ ننمودن حدود آن آيا تهون و استخفاف هست يا نيست ؟! اگر هست بدان كه به شهادت رسول اكرم و شهادت ائمه اطهار از ولايت آنها خارج و به شفاعت آنان نائل شوى .
اكنون ملاحظه كن ، اگر احتياج به شفاعت آنها دارى ، و مايلى كه از امت رسول اكرم باشى اين وديعه الهيه را بزرگ شمار و به آن اهميت بده ، خداى تعالى و اولياى او از عمل من و تو بى نيازند ، و بدان اگر اهميت به عبادت ندهى ، بيم آن است كه منجر به ترك آن شود و از ترك به جحود رسد ، كه در آن وقت كارت يكسره شود و به شقاوت ابدى و هلاكت دائمى رسى .
و از فراغت وقت مهم تر ، فراغت قلب است ، بلكه فراغت وقت نيز مقدمه براى اين فراغت است و آن در حقيقت چنان است ، كه انسان در وقت اشتغال به عبادت ، خود را از اشتغالات و هموم دنيائى فارغ كند ، و توجه قلب را از امور متفرقه و خواطر متشتته منصرف نمايد ، و دل را يكسره خالى و خالص براى توجه به عبادات و مناجات با حق كند ، و تا فراغت قلب از اين امور حاصل نشود تفرغ براى او و عبادت او حاصل نگردد .
ولى بدبختى آن است كه ما تمام افكار و انديشه هاى متفرقه را ذخيره مى كنيم براى وقت عبادت ، همين كه تكبيرة الاحرام نماز را مى گوئيم گوئى در مغازه را باز كرديم ، يا دفتر محاسبات را گشوديم ، يا كتاب مطالعه را مفتوح نموديم ، دل را به سوى اشتغال به امور ديگر مى فرستيم و از اصل عمل به كلى غافل شده ، يكوقت به حسب عادت به خود مى آئيم كه به سلام نماز رسيده ايم ، حقيقتاً اين عبادت فضاحت آور است ، و اين مناجات شرم انگيز است .
عزيزم تو مناجات با حق را مثل تكلم با يك نفر از بندگان ناچيز حساب كن ، چه شده است كه اگر با يك نفر از دوستان سهل است ، با يك نفر از بيگانگان اشتغال به صحبت داشته باشى ، مادام كه با او مذاكره مى كنى از غير غافلى و با تمام توجه به او مشغولى ، ولى به هنگام مكالمه و مناجات با ولى النعم و پروردگار عالميان به كلى از او منصرف و غافلى و به ديگر امور متوجهى ، آيا قدر بندگان از ذات مقدس حق افزون است يا تكلم با آنها ارزشش از مناجات با قاضى الحاجات بيشتر است ؟!
آرى من و تو مناجات با حق را نمى دانيم چيست ، تكاليف الهيه را سربار امور مى دانيم ، البته امرى كه تحميل بر شخص شده ، و سربار زندگى گرديد در نظر اهميت نخواهد داشت ، بايد سرچشمه را اصلاح كرد ، و ايمان به خدا و فرمايشات انبيا پيدا كرد تا كار اصلاح شود ، همه بدبختى ها از ضعف ايمان و سستى يقين است .
ايمان سيد بن طاووس او را به جائى مى رساند ، كه روز اول تكليفش را عيد مى گيرد ، براى آن كه حق تعالى اجازه ورود در مناجات به او را مرحمت كرده ، و او را مخلع به خلعت تكليف فرموده ، حقيقتاً تصور كن اين چه قلبى است كه اين قدر نورانيّت و صفا دارد .
اگر عمل اين سيد جليل براى تو حجت نيست ، كار سيد الموحدين و اولاد معصومين او كه براى تو حجت است ، نظر كن در حالات آن بزرگواران و كيفيت عبادت و مناجات هاى آنها ، بعضى از آنها در وقت نماز رنگ مباركشان تغيير مى كرد و پشت مباركشان مى لرزيد ، از خوف اين كه مبادا در امر الهى لغزشى شود ، با آن كه به تمام معنى معصوم بودند .
در هر صورت فراغت قلب از غير حق از امور مهمه است ، كه انسان بايد با هر قيمت است تحصيل آن كند ، و طريق تحصيل آن نيز ممكن و سهل است ، با قدرى مواظبت و مراقبت تحصيل مى توان كرد ، بايد انسان مدتى اختيار طاير خيال را به دست گيرد ، و هر وقت خواست ، از شاخه اى به شاخه اى پرواز كند آن را حفظ كند ، پس از مدتى مراقبت ، رام و آرام شود ، و توجه آن از امور متشتته منصرف گردد ، و يخر و صلاح عادت او شود ، و فارغ البال اشتغال به توجه به حق و عبادت پيدا كند .
در هر صورت از همه امور مهم تر كه بايد امور ديگر را مقدمه آن دانست حضور قلب است ، كه روح عبادت و حقيقت آن بسته به آن است ، و بدون آن هيچ قيمتى براى عبادات نيست و قبول عبادات در درگاه حق منوط به حضور قلب است .
عَنْ أبي جَعْفَر وَأبي عَبْدِاللهِ أَنَّهُما قالا إنَّما لَكَ مِنْ صَلاتِكَ ما أَقْبَلْتَ عَلَيْهِ مِنْها فَإنْ أَوْعَمَها كُلَّها أَوْ غَفَلَ عَنْ آدابِها لُفَّتْ فَضُرِبَ بِها وَجْهُ صاحِبِها .
امام باقر و امام صادق(عليهما السلام) به فضيل بن يسار فرمودند : از نمازت آنچه توجه قلبت با آن بوده از آن تست ، مكلف اگر تمام نماز را غلط بجا آورد ، يا از آداب آن غافل گردد، آن نماز را مى پيچيند وسپس به صورت صاحبش مى زنند.
ابو حمزه ثمالى مى گويد : حضرت سجاد (عليه السلام) را ديدم نماز مى خواند ، عباى آن جناب از شانه اش افتاد ، حضرت تا از نماز فارغ نشد به عبا دست نزد ، پس از نماز از آن بزرگوار پرسيدم چرا به عبا توجه نفرمودى ، فرمود : واى بر تو آيا مى دانى در حضور كه بودم ؟ همانا از عبد قبول نمى شود ، نمازى مگر آنچه توجه قلب به آن بوده ، عرض كردم پس ما هلاك شديم فرمود : هرگز همانا نقص عبادات را خداوند با نافله ها براى مؤمنين تمام مى كند .
قالَ أَميرُالمُؤْمِنينَ (عليه السلام) لا يَقُومَنَّ أحَدُكُمْ فِى الصَّلاةِ مُتَكاسِلا وَلا ناعِساً وَلا يُفَكِّرْنَ في نَفْسِهِ فَإنَّهُ بَيْنَ يَدَىْ رَبِّهِ عَزَّ وَجَلَّ إنَّما لِلْعَبْدِ مِنْ صَلاتِهِ ما أَقْبَلَ عَلَيْهِ مِنْها بِقَلْبِه .
اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود : كسى از شما در حال كسالت و چرت به نماز نايستد ، و در پيش نفس انديشه نداشته باشد ، زيرا كه در محضر خداست ، جز اين نيست كه براى عبد از نمازش همان است كه با قلب به آن توجه داشته .
اى كاش در درجه اول به قدر و قيمت خود پى مى برديم ، و مى فهميديم از كجائيم ، و در كجائيم و به كجا مى رويم و براى كيستيم و سپس به قيمت عبادت ها و مناجاتها آگاه مى شديم تا از همه قيود رها گشته به قيد عشق حق مقيد مى شديم.
اى كاش دست از اين ظواهر مى شستيم ، و دوباره پيمان شكسته شده روز الست را با دوست مى بستيم ، از اين چهارچوب تنگ ماديت به در آمده ، در عالم بيكران معنى به پرواز مى آمديم .
اى كاش با قدرت توجه و معرفت ، از اسارت شيطان درون و برون آزاد گشته ، به بارگاه محبوب واقعى و معشوق اصلى راه مى يافتيم .
استاد بزرگ ، عارف پاك دل ، مرحوم شيخ بهائى در مقام نصيحت بى خبران و گم شدگان مى فرمايد :
اى مركز دايره امكان *** وى زبده عالم كون و مكان
تو شاه جواهر ناسوتى *** خورشيد مظاهر لاهوتى
تا كى ز علائق جسمانى *** در چاه طبيعت تن مانى
تا چند به تربيت بدنى *** قانع به خزف ز در عدنى
صد ملك ز بهر تو چشم به راه *** اى يوسف مصرى بدر آى از چاه
تا والى مصر وجود شوى *** سلطان سرير شهود شوى
در روز الست بلا گفتى *** امروز به بستر لا خفتى
تا كى ز معارف عقلى دور *** به زخارف عالم حس مغرور
از موطن اصلى نيارى ياد *** پيوسته به لهو و لعب دل شاد
نه اشك روان نه رخ زردى *** الله الله تو چه بى دردى
يك دم بخودآى و ببين چه كسى *** به چه بسته دل و به كه هم نفسى
زين خواب گران بردار سرى *** برگير ز عالم اولين خبرى
آن عارف بزرگ در صفحه صد و نوزده كتاب «سر الصلاة» مى فرمايد :
نيّت در نزد عامه عزم بر اطاعت است خوفاً يا طمعاً :
( يَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَطَمَعاً )( سجده : 16) .
پروردگار خود را از باب خوف و طمع مى خوانند .
و در نزد اهل معرفت عزم بر اطاعت است هيبتاً و تعظيماً :
فَاعْبُدْ رَبِّكَ كَأَنَّكَ تَراهُ وَإنْ لَمْ تَكُنْ تَراهُ فَإنَّهُ يَراكَ .
آن چنان او را عبادت كن ، به مانند اين كه او را مى بينى ، و اگر تو او را نمى بينى او تو را مى بيند .
و در نزد اهل جذبه و محبت عزم بر اطاعت است شوقاً و حباً :
قالَ رَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) : اَفْضَلُ النّاسِ مَنْ عَشَقَ الْعِبادَةَ فَعانَقَها وَأَحَبَّها بِقَلْبِهِ ...
با فضيلت ترين مردم كسى است كه عاشق عبادت باشد ، و چون عاشقى كه دست در گردن محبوب كند ، با عبادت دست به گردن باشد .
قالَ الصادق (عليه السلام) : وَلـكِنّي أَعْبُدُهُ حُبّاً لَهُ عَزَّ وَجَلَّ وَتِلْكَ عِبادَةُ الْكِرامِ .
امام ششم فرمود : اما من عاشقانه او را عبادت مى كنم و اين عبادت كرام مردم است .
در هر صورت معرفتى كه با كمك انبيا و امامان حاصل مى شود ، زير بناى نيّت است ، و اين نيّت زير بناى حضور قلب است ، و اين حضور قلب مايه حركت انسان در تمام شئون حياتش به سوى عمل صالح است ، اى عزيزان بيائيد سعى كنيم ، نيّت را فقط مخصوص به عبادت نكنيم ، بلكه در تمام سكنات و حركات ، و در تمام روابط خود با خلق ، و در تمام اعمال و اخلاق خود براى خدا نيّت داشته باشيم ، تا از تمام لحظات عمر بهترين سود و منفعت را ببريم
جداً دنيا و مافيها ارزش آن را ندارد كه ما يك لحظه از عمر خود را با آن معامله كنيم ، بايد دينا و هرچه در آن است براى ما ابزار و وسيله اى جهت معامله با دوست باشد ، و به قول سعدى آن عالم نكته سنج :
دنيا آن قدر ندارد كه بر او رشك برند *** يا وجود و عدمش را غم بيهوده خورند
نظر آنان كه نكردند بر اين مشتى خاك *** الحق انصاف توان داد كه صاحب نظرند
عارفان هرچه ثباتى و بقائى نكند *** گر همه ملك جهان است به هيچش نخرند
تا تطاول نپسندى و تكبر نكنى *** كه خدا را چو تو در ملك بسى جانورند
دوستى با كه شنيدى كه به سر برد جهان *** حق عيانست ولى طايفه اى بى بصرند
اى كه بر پشت زمينى همه وقت آن تو نيست *** دگران در شكم مادر و پشت و پدرند
گوسپندى برد اين گرگ مزور همه روز *** گوسپندان ديگر خيره در او مى نگرند
اين سرائى است كه البته خلل خواهد يافت *** خنك آن قوم كه در بند سراى ديگرند
آن كه پا از سر نخوت ننهادى بر خاك *** عاقبت خاك شد و خلق بر او مى گذرند
كاشكى قيمت انفاس بدانندى خلق *** تا دمى چند كه باقى است غنيمت شمرند
گل بى خار ميسر نشود در بستان *** گل بى خار جهان مردم نيكو سيرند
سعديا مرد نكونام نميرد هرگز *** مرده آن است كه نامش به نكوئى نبرند
منبع: http://erfan.ir /س
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}