عرفان اسلامی (40) ذکر

نویسنده : استاد حسین انصاریان



شرح كتاب مصباح الشريعة ومفتاح الحقيقة

باب پنجم : در بيان ذكر

قَالَ الصَّادِقُ (عليه السلام) : مَنْ كَانَ ذَاكِراً للهِِ عَلَى الْحَقيقَةِ فَهُوَ مُطيعٌ وَمَنْ كانَ غافِلا فَهُوَ عاص .
وَالطَّاعَةُ عَلامَةُ الْهِدايَةِ وَالْمَعْصِيَةُ عَلامَةُ الضَّلالَةِ وَأَصْلُهُما مِنَ الذِّكْرِ وَالْغَفْلَةِ .
فَاجْعَلْ قَلْبَكَ قِبْلَةً لِلِسانِكَ لا تُحَرِّكْهُ إِلاّ بِإِشارَةِ الْقَلْبِ وَمُوافَقَةِ الْعَقْلِ وَرِضَى الاْيمانِ فَإِنَّ اللهَ عالِمٌ بِسِرِّكَ وَجَهْرِكَ وَهُوَ عالِمٌ بِما فِي الصُّدورِ فَضْلا عَنْ غَيْرِهِ .
وَكُنْ كَالنَّازِعِ رُوحَهُ أَوْ كَالْواقِفِ فِي الْعَرَضِ الاَْكْبَرِ غَيْرَ شاغِل نَفْسَكَ عَمَّا عَناكَ مِمَّا كَلَّفَكَ بِهِ رَبُّكَ في أَمْرِهِ وَنَهْيِهِ وَوَعْدِهِ وَوَعيدِهِ .
وَاغْسِلْ قَلْبَكَ بِماءِ الْحُزْنِ وَلا تَشْغَلْها بِدُونِ ما كَلَّفَكَ وَاجْعَلْ ذِكْرَ اللهِ مِنْ أَجْلِ ذِكْرِهِ لَكَ فَإِنَّهُ ذِكْرُكَ وَهُوَ غَنِىٌّ عَنْكَ فَذِكْرُهُ لَكَ أَجَلُّ وَأَشْهى وَأَتَمُّ مِنْ ذِكْرِكَ لَهُ وَأَسْبَقَ .
وَمَعْرِفَتِكَ بِذِكْرِهِ لَكَ يُورِثُكَ الْخُضُوعَ وَالاِْسْتِحْياءَ وَالاِْنْكِسارَ وَيَتَوَلَّدُ مِنْ ذلِكَ رُؤْيَةُ كَرَمِهِ وَفَضْلِهِ السَّابِقِ وَتَخْلُصُ لِوَجْهِهِ وَتَصْغُرُ عِنْدَ ذلِكَ طاعاتِكَ وَإِنْ كَثُرَتْ في جَنْبِ مِنَنِهِ .
وَرُؤْيَتُكَ ذِكْرَكَ لَهُ تُورِثُكَ الرِّيا وَالْعُجْبَ وَالسَّفَهَ والْغِلْظَةَ في خَلْقِهِ وَاسْتِكْثارَ الطَّاعَةِ وَنِسْيانَ كَرَمِهِ وَفَضْلِهِ .
وَلا يَزْدادُ بِذلِكَ مِنَ اللهِ إِلاّ بُعْداً وَلا يَسْتَجْلِبُ بِهِ عَلى مُضِىِّ الاَْيَّامِ إِلاّ وَحْشَةً . وَالذِّكْرُ ذِكْرانِ : ذِكْرٌ خالِصٌ بِمُوافَقَةِ الْقَلْبِ ، وَذِكْرٌ صادِقٌ
يَنْفي ذِكْرَ غَيْرِهِ كَما قَالَ رَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) إِنّي لا أُحْصي ثَناءً عَلَيْكَ أَنْتَ كَما أَثْنَيْتَ عَلى نَفْسِكَ .
فَرَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) لَمْ يَجْعَلْ لِذِكْرِهِ مِقْداراً عِنْدَ عِلْمِهِ بِحَقيقَةِ سابِقَةِ ذِكْرِ اللهِ عَزَّ وَجَلَّ لَهُ مِنْ قَبْلِ ذِكْرِهِ لَهُ فَمِنْ دُونِهِ أَوْلى .
فَمَنْ أَرادَ أَنْ يَذْكُرَ اللهَ فَلْيَعْلَمْ أَنَّهُ ما لَمْ يَذْكُرِ اللهُ الْعَبْدَ بِالتَّوْفيقِ لِذِكْرِهِ لا يَقْدِرُ الْعَبْدُ عَلى ذِكْرِهِ .
قَالَ الصَّادِقُ (عليه السلام) : مَنْ كَانَ ذَاكِراً للهِِ عَلَى الْحَقيقَةِ فَهُوَ مُطيعٌ وَمَنْ كانَ غافِلا فَهُوَ عاص .

ذكر به حقيقت

امام ششم (عليه السلام) مى فرمايد : كسى كه به حقيقت ياد خداست ، بنده اى است مطيع و عبدى است فرمانبردار ، و انسانى است كه در مدار اطاعت از حق قرار گرفته ، و جان و قلبش به نور هدايت روشن است ، زيرا ياد حقيقى حق ، اين معنا را به انسان توجه مى دهد ، كه انسان در محضر خداست ، و خداوند تبارك و تعالى به تمام شئون ظاهر و باطن او آگاه است ، و هيچ چيز از نظر حضرتش پنهان و پوشيده نيست ، در اينصورت و در اين حال و با اين چنين ذكر و ياد ، حياء انسان ، كه از مايه هاى پر بركت الهى است تجلى كرده ، و بر مملكت ظاهر و باطن آدمى حاكم مى گردد ، و انسان را در ميدان اطاعت و ترك گناه قرار مى دهد .
ذكر به حقيقت است ، كه آدمى را مؤدب به آداب دوست نموده ، و از انسان ، موجودى خدائى ، و عنصرى الهى مى سازد .
ذكر به حقيقت است كه انسان را با شئون حق آشنا ساخته و او را وادار به پرواز در ملكوت عالم مى كند .
ذكر به حقيقت است ، كه باب توبه را به روى انسان باز كرده ، و آدمى را در گروه تائبين كه سخت مورد محبت و عشق دوستند قرار مى دهد .
ذكر به حقيقت است ، كه در تمام گناهان را به روى انسان مى بندد ، و راه نفوذ شيطان هاى داخلى وخارجى ودرونى وبرونى را به روى انسان مسدود مى نمايد .
ذكر به حقيقت است ، كه زمينه پديد شدن كرامت ، شرافت ، اصالت ، معرفت ، حقيقت ، واقعيت ، درستى ، راستى ، و صفات حسنه ، و اخلاق الهى را در صفحه وجود و هستى آدمى فراهم مى كند .
ذكر به حقيقت است ، كه آدمى را از بيماريهاى مهلك قلب و نفس مى رهاند ، و ظرف وجود انسان را منبع تجلى كمالات و حسنات مى سازد .
ذكر به حقيقت است ، كه آدمى را در راه علم و معرفت ، و بينائى و آگاهى ، قرار داده ، و از اين راه وسيله آشنا شدن انسان را ، با انبيا و امامان ، و اوليا و عارفان فراهم آورده ، و آدمى را در مجمع روحانيان قرار داده ، و به سرچشمه هاى فضيلت رسانده ، و عطش انسان را براى يافتن حقايق تا سرحد بى نهايت بالا مى برد .
ذكر به حقيقت است ، كه قلب را از قساوت و تاريكى در آورده ، و اين عضو پر ارزش را عرش الهى كرده ، و از رقت و عطوفت و مهربانى ، نسبت به بندگان حق مالامال مى كند.
ذكر به حقيقت است ، كه مشعلى از نور حق در دل ، روشن مى كند ، و در سايه اين روشنى است ، كه انسان گذشته بين و آينده نگر مى گردد ، و به تدريج ، حجابهاى ظلمانى از جلوى ديدگان قلب دور شده ، و سرانجام از انسان يك پارچه نور و گوهرى تابناك مى سازد .
ذكر به حقيقت است ، كه ايمان را در دل استوار ساخته ، و جان را براى پرواز در فضاى قدس سبكبال كرده ، و باعث پديد آمدن شرح صدر كه از اعظم نعمت هاى الهى است مى گردد .
ذكر به حقيقت است ، كه انسان را به وادى محبت دوست كشانده ، و با به يكسو زدن پرده كدورت ها ، زمينه كشف و شهود را براى انسان فراهم مى كند ، و در اين صورت آدمى با نور قلب ، به مشاهده انوار عظمت و جلال و زيبائى مطلق موفق مى گردد ، و سراپاى وجودش از ديدن جمال معنوى يار غرق در عشق آتشين شده از كل عالم چشم مى پوشد ، و تنها به تماشاى شاهد بزم انس مشغول مى گردد ، و وجود همين عشق و محبت برخاسته از ذكر به حقيقت است كه علاج تمام دردهاى معنوى انسان است !!
عارف منصف ، فرزانه به اخلاق اسلامى متصف ، محو ديدار دوست ، عاشق مبتلا به عشق محبوب ، علاء الدوله سمنانى در اين زمينه مى فرمايد :
اى عشق طبيب درد مائى *** ديوانه عشق را دوائى
تو آب حيات جاودانى *** از كوثر لطف ايزد آئى
سيمرغ هواى لامكانى *** ز آشانه خاص كبريائى
در ديده عقل و چشم ايمان *** ماننده كحل توتيائى
جوهر چو صدف تو هم چو درى *** وين جسم چو مس تو كيميائى
هم چون عرضند جوهر و جسم *** قائم به تو چون توان مائى
تو همدم خاص اصدقائى *** تو محرم راز انبيائى
تو شهپر مرغ جبرئيلى *** تو زين براق مصطفائى
تو مصدر عالم وجودى *** تو مسطر خط استوائى
مفتاح كنوز علم غيبى *** كشاف رموز اوليائى
تو جان جهان ذاكرانى *** مجموعه رحمت هدائى
تو چشم چراغ اوليائى *** سر دفتر صدقى و صفائى
تو گوهر كان قبض و بسطى *** سرمايه خوفى و رجائى
تو قوت جميع عارفانى *** قوت فرق بلا و لائى
در مجلس انس بى دلانش *** ماننده شمع با ضيائى
در ظلمت عشق عاشقان را *** از نور وصال ره نمائى
بر گلبن جان صادقانش *** تو بلبل مست خوش نوائى
اندوه دل و بلاى جانى *** شيرين اندوه و خوش بلائى
در عالم راستى به تحقيق *** تو عين عنايت خدائى
اى عشق تو محض لطف حقى *** وى عقل به نفس مبتلائى
با چون و چرا و قال و قيلى *** پيوسته از آن در ابتلائى
اى عقل خرف برون رو اى عشق *** در خانه دل تو كدخدائى
بنشين به مراد و حكم ميران *** در ملكت جان تو پادشائى
دل خانه تست خوش فرود آى *** بيگانه نه اى تو آشنائى
فرزين خرد پياده شد تا *** تو شاه بساط اين گدائى
شك نيست كه ما توئيم تو ما *** گه گاه ز ما چرا جدائى
من ترك هواى خود گرفتم *** گرزان كه تو بر سر رضائى
شادى دلم توئى نگارا *** هرچند كه بيش غم فزائى
مرآت مرا كه زنگ خوردست *** از غايت لطف مى زدائى
ذكر به حقيقت است ، كه انسان را به ياد عنايات و الطاف و محبت هاى حضرت حق انداخته ، الطاف و عناياتى كه پر توش از صلب پدر نسبت به آدمى تجلى كرده ، و كران تا كران حيات انسان را در آغوش گرفته ، الطاف و عناياتى كه آثارش ، در روزى انسان ، در سلامت و عافيت جسم و جان ، در محفوظ ماندن آدمى از انواع شرور و خطرات ظهور دارد .
توجه حقيقى به اين الطاف و عنايات بدون چون و چرا انسان را در برابر حضرت يار وادار به تسليم كرده ، و موجوديت انسان را از انوار عبادت و بندگى روشن نموده ، و نمى گذارد آدمى از خواسته هاى به حق محبوبش تخلف كرده ، دچار گناه و عصيان گردد .
آرى ذكر اگر بر پايه حقيقت و درستى باشد ، و رنگ صدق و صفا در آن يافت شود علت مطيع بودن انسان خواهد بود ، طهارت جان و پاكى فكر ، و خلوص نيّت ، و آراستگى در عمل ، محصول ذكر به حقيقت است .
ذاكر واقعى ، هم عامل به دستورات مولاست ، هم پاك از آلودگيها و معاصى ، ذاكر واقعى علاوه بر مطيع بودن خودش نسبت به حضرت حق ، حرارت و جذبه ذكرش غافلان را نيز بيدار كرده ، و گم شدگان راه را به راه الهى هدايت مى كند . عارف پاك باخته ، نكته سنج جان سوخته ، شيداى شوريده ، مجنون صحراى عشق ، شب زنده دار دل آگاه ، بيناى راه ، آزاد از هوا حضرت الهى قمشه اى ، آن نغمه سراى گلستان جان ، و هزار دستان بوستان مهر و وفا در اين زمينه كه ذكر به حقيقت ذاكران ، خفتگان را نيز بيدار مى كند در كتاب «نغمه الهى» داستانى را بدين مضمون در شرح اين جمله از خطبه متقين كه حضرت مولى الموالى مى فرمايد :
أَنْفُسُهُمْ عَفيفَةٌ .
به نظم كشيده :
شنيدستم زنى صاحب جمالى *** فقيرى بى نوا در قحط سالى
به دامان كودكانى داشت مضطر *** كه نانشان بود از آب ديده تر
ز بهرِ كودكان با فكر و تشويش *** روان شد بر درِ همسايه خويش
مگر همسايه اش آهنگرِ راد *** به بخشد قوت و از غم گردد آزاد
كز آن دارا برآيد آرزويش *** شود نانِ يتيمان آبرويش
قضا را چشم آن همسايه ناگاه *** به هنگام حديث افتاد بر ماه
چه آهنگر به رخسارش نظر كرد *** طمع بر حسنِ آن رشك قمر كرد
به جانش آتشِ شهوت بر افروخت *** كه اين آتش هزاران خانمان سوخت
دلش در دام زلف آن گل اندام *** مسخر شد چو مرغ خسته در دام
شده شيرى شكار آهوى چشم *** معاذ الله ز دست شهوت و خشم
بسا دل كز نگاهى رفته از دست *** سپرلطف حق است ازتير اين شست
نگاه ديده جانها داده بر باد *** ز جور ديده دلها گشته ناشاد
غرض مرغ خرد صيد هوس گشت *** عجب عنقاى جان صيدمگس گشت
دلش شد پاى بند آن پرى چهر *** تعالى الله چه زنجيرى بود مهر
بداد از كف همه دين و دلش را *** كه سوزد برق شهوت حاصلش را
چه حاجات زن غمديده بشنيد *** به پاسخ با نويد و وجد و اميد
بگفت اى جان اگر كامم برآرى *** تو را بخشم هر آن حاجت كه دارى
بگفتا شرمى اى منعم خدا را *** بگفت ايزد ببخشد جرم ما را
بگفت از شرع و آئين ياد كن ياد *** بگفت اين دل به وصلت شاد كن شاد
بگفت از راه شيطان باز شو باز *** بگفت اى نازنين كم ناز شو ناز
بگفتا پند قرآن گوش كن گوش *** بگفت از جام غفران نوش كن نوش
بگفت از آب چشمانم بينديش *** بگفت آتش مزن بر اين دل ريش
بگفت آهنگرا آهندلى چند *** بترس از آتش قهر خداوند
صفا كن دامن پاكم به يزدان *** گناه آلوده شهوت مگردان
جوانمردا جوانمردى كن امروز *** بكش نفس آتش عصيان ميفروز
جوابش داد كى ماهِ گل اندام *** گنه را توبه عذر آمد سرانجام
به آب توبه چشم اى يار مهوش *** نشاند شعله صد دوزخ آتش
چو ديد از پند و استعفاف و زارى *** نپوشد خيره چشم از نابكارى
زن از بيم هلاك كودكانش *** مهيا شد و ليك افسرد جانش
بگفتا حاضرم لكن بدين عهد *** كه در خلوت تو با من گسترى عهد
بجز ما هيچ كس ديگر نباشد *** كه چشم ناظرى بر در نباشد
بگفت اى جان يقين دار كين چنين كار *** بخلوت بايد از هر يار و اغيار
بساط عيش چو كرد او مهيا *** بخلوت خانه با آن يار زيبا
بگفت آن ماه كى مرد وفادار *** تو گفتى نيست جز ما و تو ديار
در اين محفل كنون الا تو و من *** بود ناظر خداى پاك ذو المن
در آن خلوت كه حاضر باشد آن شاه *** نشايد اين عمل اى مرد آگاه
چه بشنيداين سخن زود آن جوانمرد *** برآورد آتشين آه از دل سرد
چنان اين پند بر جانش اثر كرد *** كه آن مشتاق را زير و زبر كرد
پشيمان گشت و افغان كرد و احسان *** بر آن نيكو زن پاكيزه دامان
خدايش هم جزاى مخلصان داد *** به رويش در ز لطف خاص بگشاد
هم آتش رابه دستش سردو خوش كرد *** هم آهن برد فرمان در كف مرد
كرامت را وى از ترك هوا يافت *** ز بيم آتش قهر خدا يافت
آرى ، انسانى كه در مدار نورانى ذكر به حقيقت است ، در برخورد به اوامر الهى ، مجرى امر است ، و در برخورد به گناه حافظ پاكى و ورع خويش ، و نيز حافظ ديگران از افتادن به چاه تباهى و ضلالت است .
براى بدست آوردن معرفت حق ، و شناخت انبيا و اولياء و آشنائى با ائمه طاهرين و فراگيرى محتويات وحى بكوشيم ، كه حاصل اين معرفت و شناخت ، و اين آشنائى و آگاهى ذكر به حقيقت است ، و همين گونه ذكر است ، كه انسان را در گروه مطيعين قرار داده ، و از جمع آلودگان و عاصيان دور نگاه مى دارد .
ذكر اگر محرك انسان به سوى واقعيات نباشد ، عين غفلت است ، و از غفلت جز معصيت نخيزد !! و به قول حضرت صادق (عليه السلام) :
مَنْ كانَ ذاكِراً للهِِ عَلَى الْحَقيقَةِ فَهُوَ مُطيعٌ وَمَنْ كانَ غافِلا عَنْهُ فَهُوَ عاص .
منبع: http://erfan.ir