رویکرد آگوست کنت به مذهب
 
چکیده
قرن 18 کاری جز انکار انجام نداده در حالی که روح انسان از طریق اعتقادهایش زنده است. یکی از ویژگی­های زندگی اوّلیه­ی انسان دین و مذهب است. انسان از آن جهت که انسان است باید دین داشته باشد است که به بررسی بیشتر دیدگاه کنت  نسبت به مذهب و دین می پردازیم.

تعداد کلمات: 1400 کلمه، تخمین زمان مطالعه: 7 دقیقه

 
سمیه خلیلی ( دانشجوی دکتری ادیان )
 
 آگوست کنت در تبیین اندیشه خود از دو  مسئله مهم غافل نیست، یکی مسئله علت گوناگونی ها در جوامع مختلف و در پیشرفت ذهنی و عملی بشریت و دیگری عامل پیوندهای انسانی در زندگی جمعی.
کنت خود واقف است که بشریت، گذشته واحدی ندارد و در این زمینه به سه عامل 1 - نژاد، 2 - آب و هوا یا اقلیم و 3 - عمل سیاسی اشاره می کند. کنت معتقد است هر نژاد، استعداد و توانایی متفاوتی داشته و دارند؛ آب و هوا و جغرافیا باعث مزایا یا موانع خاصی برای برخی جوامع شده است و در پیشرفت یا عدم پیشرفت آن نقش داشته است و عمل سیاسی و مردان سیاسی و مصلحان اجتماعی نیز هریک بر رشد یا عدم رشد جوامع خویش تاثیرات انکار ناشدنی در طول تاریخ داشته اند.

کنت همچنین از مولفه های مهم در پدید آمدن پیوندهای انسانی در دوره های مختلف غافل نبوده است و به سه عامل زبان، دین و تقسیم کار اشاره می کند:
 1.زبان: از منظر کنت، زبان ظرفی است که اندیشه های نسل های پیشین و فرهنگ گذشته در آن ذخیره می شود. انسان ها در یک جهان زبانی خاص مشارکت می کنند و اجتماع زبانی خاصی را ایجاد می کنند و این زبان است که میان انسانهای امروز و انسانهای امروز و دیروز ارتباط برقرار می کند. از منظر کنت توافق، بدون زبان بی معناست و بدون وجود این ابزار همگانی، هیچ گونه سامانی امکان پذیر نخواهد بود.

2.دین: به عقیده کنت، زبان، گرچه امری لازم اما ناکافی برای انسجام و پیوند میان انسان هاست، جامعه علاوه بر زبان به یک اعتقاد مذهبی مشترک نیازمند است که وحدت بخش جامعه و میانجی رفتارهاست. از این نگاه، دین به انسان ها کمک می کند که بر تمایلات خودخواهانه خویش فائق آیند و با شیرازه نیرومند خویش جامعه را پیوندی محکم زند. البته این اعتقاد کارکردی و پراگماتیستی به دین و مذهب از تناقضات اندیشه ای کنت نیز می تواند محسوب شود.

3.تقسیم کار: آگوست کنت تقسیم کار را موجب پیوند انسانها، پیچیده شدن ارگانیسم اجتماعی، تحول استعدادها و گنجایش های فردی، حس وابستگی فرد و جامعه و افزون شدن همبستگی اجتماعی می داند. درعین حال کنت از معایب و کاستی های تقسیم کار نیز غافل نیست تا آنجا که می شود او را منتقد کارکردگرایی هم به حساب آورد چرا که می گوید: ((گرچه تقسیم کار روح سودمند جزئی را می پروراند اما از سوی دیگر به تباهی و تضییق روح جمعی یا عمومی کمک می کند... در حقیقت به موازات افزایش محاسن تقسیم کارکردهای اجتماعی، معایب آن نیز فزونی می گیرند.)

مذهب کنتی              
 کنت مذهبی بودن را مرحله اول ذهن بشری برمی شمرد و آن را خصلت دوران کودکی آدمی می دانست که باید به کناری نهاد. در عین حال که کارکردهایی برای دین قائل بود. وی در((گفتاری درباره ذهن اثباتی)) به روشنی غیر از مذهب، خدا را نیز محصول جامعه می داند و بر آن است که برای دنیای مدرن خدایی جدید بیافریند. وی می نویسد: «اعتقاد به خدایان بسیار، خصوصا  اعتقاد به خدای یکتا متناسب با سازمان دفاعی قرون وسطی متناسب بانظام فتوحات دردنیای قدیم بود پس زندگی اجتماعی نوین باید با تقویت کردن بیش از پیش زندگانی صنعتی، انقلاب بزرگ ذهنی ما را با قدرت تمام یاری کند که تعقل ما را امروز از حالت سیستم الهی به طور قطع به حالت سیستم اثباتی ترقی دهد.»

دین و مذهب به گفته­ ی کنت هم به لحاظ فردی برای انسان لازم است و هم به لحاظ جمعی؛ انسان نیازمند به دین است زیرا خواهان دوست داشتن چیزی برتر از خود و بهتر از خود است. نتیجه می­گیرد که انسان نیازمند مذهب است چون دیگرخواه و خواهان چیزی برتر از خود است. جوامع انسانی نیازمند مذهب هستند؛ زیرا به قدرتی معنوی که قدرت دنیوی را تقدیس و تعدیل می­کند نیازمند هستند. نتیجه این می­باشد که نیاز به مذهب هم نیاز فردی انسان است یا فرد فرد انسان­ها و هم نیاز جمعی انسان­ها یعنی همه­ی جوامع.
مذهب چگونه به وجود می‌آید؟
ریشه­ی مذهب در کیفیّت وجودی انسان و یا ساختار درونی او دارد و برای نقشی که باید ایفا کند بروز می­کند و یا به وجود می­آید. نقشش را باید هم در زندگی فردی و هم در زندگی جمعی ایفا کند، آن جنبه­ی دیگرخواهی که ریشه در دل آدمی دارد و هم­چنین نیاز به زندگی اجتماعی که برخاسته از هوش آدمی است او را وامی­دارد که به زندگی اجتماعی روی بیاورد و از این طریق جامعه پدیدار می­گردد.
این­که باید زندگی اجتماعی داشت، هم به بُعد دل برمی­گردد و هم هوش. از سوی دیگر جامعه باید دوام داشته باشد یعنی هر جامعه مستلزم اجماع افراد و اعضای آن است که باید اعضا و افراد با هم متّحد و توافق داشته باشند وگرنه آن جامعه از هم خواهد گسست. وحدت اجتماعی مستلزم یک اصل وحدت می­باشد، که این اصل وحدت بخش اعضای جامعه عبارت است از مذهب یا دین.

کنت معتقد است برای این­که جامعه بقا و دوام داشته باشد در عمل باید زور بر همه چیز حاکم باشد؛ زیرا اگر زور حاکم نباشد وحدت جامعه از بین می­رود این را هوش می­گوید، امّا از سوی دیگر طبیعت بشری میل به این دارد که در برابر تسلّط زور مقاومت کند، پس باید قدرتی باشد که تسلّط زور و قدرت را اصلاح و تعدیل کند. آن قدرتی که باید این تسلط زور را اصلاح و تعدیل کند باید از جنس زور باشد. نباید از قدرت مادّی باشد بلکه باید از قدرت معنوی باشد. پس انسان در زندگی فردی و جمعی خود نیازمند قدرت معنوی است که این قدرت معنوی نقش­هایی دارد و آن عبارت است از به نظم درآوردن، متّحد گردانیدن و تقدیس کردن قدرت دنیوی از یک­سو و تعدیل کردن و محدود نمودن آن از طرف دیگر است. پس جامعه نمی­تواند بدون قدرت، دوام و بقا داشته باشد. این قدرت باید از آن نوعی باشد که مردم هم آن را بپذیرند یعنی قدرتی که برای مردم مقدّس باشد.
عاملی که می­تواند این قدرت را تقدیس کند، دین است. از سوی دیگر این قدرت باید معتدل باشد، که دین است که این اعتدال و محدودیت را ایجاد می­کند. پس دین باید هم خاصّیت تقدیس و هم تعدیل و هم محدودکنندگی داشته باشد این دینی که یکی از این­ها را نداشته باشد، دین نیست.

دین و مذهب به گفته­ی کنت هم به لحاظ فردی برای انسان لازم است و هم به لحاظ جمعی؛ انسان نیازمند به دین است زیرا خواهان دوست داشتن چیزی برتر از خود و بهتر از خود است. نتیجه می­گیرد که انسان نیازمند مذهب است چون دیگرخواه و خواهان چیزی برتر از خود است. جوامع انسانی نیازمند مذهب هستند؛ زیرا به قدرتی معنوی که قدرت دنیوی را تقدیس و تعدیل می­کند نیازمند هستند. نتیجه این می­باشد که نیاز به مذهب هم نیاز فردی انسان است یا فرد فرد انسان­ها و هم نیاز جمعی انسان­ها یعنی همه­ی جوامع.

 

بیشتر بخوانید: آگوست کنت ( قسمت اول )

پس مذهب از نیاز فردی و اجتماعی انسان برمی­خیزد که از یک سو ارتباط با بعد عاطفی دارد و از یک لحاظ ارتباط با بعد عقلی انسان. یعنی می­توان گفت که دیدگاه عقل ­گرایانه و عاطفه ­گرایانه در رویکرد انسان­شناختی دین در نظریه­ی آگوست کنت به یک نحوی جمع آمده است.
البته کنت در پایان عمر خود، مذهب جدیدی را بنیان نهاد، خود را پیامبر دوران مدرن نامید و به عقیده برخی به تقلید از مذهب کاتولیک، برای انسان امروزی نیز لزوم عقیده به یک مذهب را خاطر نشان کرد.
از این رو کنت در مرحله سوم از اندیشه اش تاکید می کند که انسان و جامعه نیاز جدی به مذهب دارند اما این مذهب دیگر نمی تواند آن دین داری سنتی باشد، انسان مجهز به ذهن علمی دیگر نمی تواند بر طبق دریافت متعارف، به وحی و دین و الوهیت اعتقاد داشته باشد و نمی تواند چیزی ماورایی را بپرستد.  لذا کنت ما را به دوست داشتن یک وجود بزرگ دعوت می کند که بهترین چیزی است که آدمیان دارند و انجام داده اند؛ منظور او انسانیت است که به آدمیان جاودانگی بخشیده است. او انسانیت و بشریت را می ستاید و قابل ستایش می داند و با این رویکرد سعی دارد مذهب انسانیت را نیز سامان دهد. (1) 
 
 کنت در سالهای پایان عمر، دین انسانیت را توضیح می دهد و تاکید می کند در دین انسانیت عبادت این نیست که انسانیت را بپرستند بلکه باید آن را پرستاری کند تا به کمال برسد، دعا و نماز باید کرد بدون این که چیزی درخواست شود، باید در کمال مطلوب انسانیت تفکر شود. مردان مقرب در حوزه این دیانت کسانی هستند که خدمت به همنوع می کنند. (2)

 

منابع:

 1.آرون، ریمون، ((مراحل اساسی سیر اندیشه در جامعه شناسی)) ترجمه باقر پرهام، انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ پنجم 81.
2.توسلی، غلامعباس، ((نظریه های جامعه شناسی))، انتشارات سمت، چاپ هفتم 79