عرفان اسلامی (49) عرفان و معرفت

نويسنده: استاد حسین انصاریان




شرح كتاب مصباح الشريعة ومفتاح الحقيقة

ارزش توحيد به معرفت است

در روايات بسيارى آمده ، كه از رسول اكرم و ائمه طاهرين كراراً سئوال شده افضل اعمال كدام است ؟ پاسخ داده اند : معرفت .
اين معرفتى كه در پاسخ سئوال كنندگان داده شده ، داراى يك معناى جامع و مطلقى است ، خودشناسى ، خداشناسى ، جهان شناسى ، انسان شناسى ، زمان شناسى ، همه و همه در مفهوم معرفت مندرج است ، معرفت سبب عشق است ، و عشق سبب حركت ، و حركت بر اساس عشق و معرفت كليد سعادت دو جهان و بهاى بهشت الهى است .
اگر بنا باشد به طور ساده و عادى ، گفتن لا اله الا الله بهاى بهشت باشد ، اكثريت مردم اهل بهشت اند ، در حالى كه اكثريت از تقوا و عمل عارى اند ، و وجودشان جداً ننگ عالم و آدم است ، و زندگى و حيات آنان جز مزاحمت و خوردن حق ديگران سود ديگرى ندارد !!
به عقيده بيداران راه ، و به خصوص انبيا و ائمه و اوليا و شامخين وعرفاى كاملين ، شرف و فضيلت و كرامت ، انسان بر سائر موجودات عالم به خاطر استعداد او به معرفت و بخصوص معرفت و عرفان به خداست .
موضوع معرفت يا عرفان يكى از مهم ترين مسائل دوره حيات انسان در كره زمين ، و بلكه در رأس تمام مسائل بوده و هدف و غرض اصلى خلقت و آفرينش انسان است . اين حقيقت يعنى معرفت بالله با چهار ناحيه اساسى وجود انسان ، كه انسانيّت انسان به آن است و بقيه نواحى وجود تابع و شعاعى از آن چهار ناحيه است بستگى دارد ، آن چهار ناحيه عبارت از : قلب ، روح ، نفس و عقل مى باشد .
1 ـ قلب به دو معنى استعمال شده : يكى عضو صنوبرى شكل مهمى كه در طرف چپ سينه قرار گرفته ، با خصوصياتى كه در علم تشريح و وظائف اعضا و ساير مباحث طبى براى آن شرح داده شده است ، و عارف با اين قلب كه حيوانات هم آن را دارند ، كارى ندارد ، بلكه عارف متوجه معناى دوم اين لفظ است كه مقصود از آن لطيفه روحانى است كه عبارت است از حقيقت انسان و اين حقيقت است كه عالم و مدرك و عارف و مخاطب و معاقب است .
اين قلب ، با قلب جسمانى علاقه و ارتباط اسرارآميزى دارد ، كه چگونگى آن علاقه و ارتباط بنحو روشنى به وصف در نمى آيد ، قدر مسلم اينست كه سنخ اين علاقه و ارتباط مادى نيست و كارى به گوشت و خون قلب ندارد ، بلكه از قبيل علاقه وصف به موصوف است ، كه فقط اهل كشف به خصوصيات آن واقفند .
قلب به اين معنى تقريباً همان است كه حكما از قديم آن را نفس ناطقه ناميده اند ، و وظيفه و عمل آن بيشتر عمل ادراك است تا احساس ، در حالى كه مغز به معرفت حقيقى خدا نمى تواند برسد ، قلب قادر به ادراك باطن و ملكوت و حقيقت و ذات اشياء است .
از مسائل اساسى عارفان ، و لكه مهم ترين آنها همين موضوع عرفان است ، كه به عقيده عرفا وصول به معرفت كامل و تام ممكن است ، به اين معنى كه چون قلب به نور ايمان و معرفت روشن شود ، آدمى از رذائل پيراسته و به حسنات و بخصوص تقوا آراسته گردد ، آئينه تجلى همه معارف الهى خواهد شد و به همين خاطر است كه پيامبر فرمود :
لا يَسَعُني أَرْضي وَسَمائي بَلْ يَسَعُني قَلْبُ عَبْدِيَ الْمُؤْمِنِ .
ولى اين صفا و كمال به ندرت حاصل مى شود ، زيرا قلب غالباً به واسطه غفلت محجوب و در نتيجه معصيت تاريك است ، يعنى صور و نقوش مادى و شهوانى آن را آلوده مى سازد .
قلب بين عقل و هوا در كشمكش است ، به اين معنى كه قلب انسان معركه جدائى است بين جنود خدا و شيطان و هر دسته از راهى در تسخير آن مى كوشند ، از يك دريچه معرفت خدا به قلب مى رسد ، و از دريچه ديگر وساوس حس ، و اين معنى در روايات زياد آمده و توضيح فراوانى نسبت به اين دو مرحله داده شده ، روى اين ملاك گفته اند :
آدمى زاده طرفه معجونى است *** كز فرشته سرشته و ز حيوان
گر كند ميل اين شود پس از اين *** ور كند ميل آن شود به از آن
از يك طرف ممكن است پست تر از حيوان شود ، زيرا حيوان فاقد معرفت است و قهراً نمى تواند ترقى كند و كمال يابد ، و از طرف ديگر ممكن است از فرشته بگذرد زيرا فرشته فاقد شهوت است و نمى تواند تنزل كند .
جلال الدين در تفسير حديثى كه از پيامبر و در بعضى كتب از اميرالمؤمنين (عليه السلام)نقل شده كه يكى از اين دو بزرگوار (عليهما السلام) فرموده اند :
«خداوند ملائكه را آفريد و عقل را حقيقت آنان ساخت ، و چهارپايان را آفريد و شهوت را در بافت آنان بكار برد ، و آدميان را آفريد و عقل و شهوت را در آنان تركيب كرد ، كسى كه عقلش بر شهوتش غلبه كند از ملائكه برتر است ، و كسى كه عقلش مغلوب شهوت گردد از حيوان پست تر است» ، تفسير جالبى به مضمون زير دارد :
در حديث آمد كه يزدان مجيد *** خلق عالم را سه گونه آفريد
يك گره را جمله عقل و علم وجود *** آن فرشته است و نداند جز سجود
نيست اندر عنصرش حرص و هوا *** نور مطلق زنده از عشق خدا
يك گروه ديگر از دانش تهى *** هم چو حيوان از علف در فربهى
او نبيند جز كه اصطبل و علف *** از شقاوت غافل است و از شرف
زان سيم هست آدميزاد و بشر *** از فرشته نيمى و نيمش ز خر
نيم خر خود مائل سفلى بود *** نيم ديگر مايل علوى شود
تا كدامين غ غالب آيد در نبرد *** زين دو گانه تا كدامين برد نرد
عقل اگر غالب شود پس شد فزون *** از ملايك اين بشر در آزمون
شهوت ار غالب شود پس كمتر است *** از بهائم اين بشر زان كابتر است
آن دو قوم آسوده از جنگ و حراب *** وين بشر با دو مخالف در عذاب
وين بشر هم زامتحان قسمت شدند *** آدمى شكل اند و سه امت شدند
يك گره مستغرق مطلق شده *** هم چو عيسى با ملك ملحق شده
نقش آدم ، ليك معنى جبرئيل *** رسته از خشم و هوا و قال و قيل
از رياضت رسته و ز زهد و جهاد *** گوئيا كز آدمى او خود نزاد
قسم ديگر با خران ملحق شدند *** خشم محض و شهوت مطلقشدند
وصف جبريلى در ايشان بود رفت *** تنگ بود آن خانه و آن وصف رفت
مرده گردد شخص چون بيجان شود *** خر شود چون جان او بى آن شود
زاغ گردد چون پى زاغان رود *** جسم گردد جان چو او بى آن شود
زان كه جانى كان ندارد هست پست *** اين سخن حق است و عارف گفته است
او ز حيوانها فزون تر جان كند *** در جهان باريك كارى ها كند
مكر و تلبيسى كه او تاند تنيد *** آن ز حيوان دگر نايد پديد
جامه هاى زركشى را بافتن *** درها از قعر دريا يافتن
خرده كاريهاى علم هندسه *** با نجوم و علم و طب و فلسفه
كان تعلق با همين دنيى استش *** ره بهفتم آسمان بر نيستش
اينهمه علم بناى آخر است *** كه عماد بود گاو و اشتر است
بهر استبقاى حيوان چند روز *** نام آن كردند اين گيجان رموز
علم راه حق و علم منزلش *** صاحب دل داند آن را با دلش
2 ـ روح نيز به دو معنى استعمال مى شود ، يكى به معناى بخار لطيفى است كه منبع آن تجويف قلب جسمانى است و بواسطه حرارت قلب پيدا شده و به واسطه عروق در همه بدن پراكنده شده و سبب حيات جسمانى مى شود ، روح به اين معنا همان روح حيوانى است و بحث در آن متعلق به علم طب است .
جرجانى كه از دانشمندان بزرگ اسلامى است در تعريف اين روح مى گويد :
اَلرُّوحُ الْحَيَواني جِسْمٌ لَطيفٌ مَنْبَعُهُ تَجْويفُ الْقَلْبِ الْجِسْمانِيِّ وَيَنْتَشِرُ بِوَاسِطَةِ الْعُرُوقِ الضَّوارِبِ إلى سائِرِ أَجْزاءِ الْبَدَنِ .
معناى ديگر روح كه منظور انبيا و امامان و عرفاى پيرو آنان است ، عبارت است از لطيفه مدركه انسان كه مصداق ( قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي )( اسراء : 85) است و از عالم امر نازل شده ، و ابن سينا در آن قصيده معروفش به شرح و بسط آن پرداخته .
روح به اين معنى از اسرار قلب است و عده اى همان معنائى كه از كلمه قلب استفاده مى كنند از كلمه روح استفاده مى كنند ، جرجانى در تعريف اين روح مى فرمايد :
الرُّوحُ الاِْنْسَانيّ هُوَ اللَّطيفَةُ الْعَالِمَةُ الْمُدْرِكَةُ مِنَ الاِْنْسَانِ الرَّاكِبَةُ عَلَى الرُّوح الْحَيَوانيِّ نازِلٌ مِنْ عَالمِ الاَْمْرِ تَعْجُزُ الْعُقُولُ عَنْ إِدْرَاكِ كُنْهِهِ وَتِلْكَ الرُّوحُ قَدْ تَكُونُ مُجَرَّدَةً وَقَدْ تَكُونُ مُنْطَبِقَةً فِى الْبَدَنِ .
3 ـ نفس نيز به دو معنا اطلاق مى شود ، يكى به معناى جامع قوه غضب و شهوت ، يعنى منبع و اصل صفات مذمومه ، به طورى كه جهاد با آن را اسلام واجب دانسته و پيامبر آن را دشمن ترين دشمنان خوانده .
و به معناى ديگر عبارت است لطيفه الهى و عنايت خداوندى و به اين معنا حقيقت و ذات انسان است ، و به عبارت ديگر به معناى اول شيطانى و مذموم و به معناى دوم رحمانى و پسنديده .
4 ـ عقل كه به معناى مختلف استعمال مى شود ، اهل دل غالباً آن را به معناى مدرك علوم ، يعنى مترادف با معناى دوم قلب به كار مى برند ، و به طورى كه ملاحظه مى شود ، در بين همه اين اصطلاحات به قلب توجه بيشترى مى شود ، و قرآن مجيد هم همين واقعيت را تأييد مى كند ، زيرا سلامت قلب علت سلامت سه ناحيه ديگر و مرض آن علت مرض آن سه ناحيه است .
قلب به معناى لطيفه روحانى و آسمانى و به نحو اجمال آلت مهم ارتباط روحانى ، قلب است ، يعنى قلب به معرفت خدا واصل مى شود ، و روح كه يكى از اسرار قلب است عاشق و مجذوب خدا مى گردد و سرّ كه باطن روح است به مشاهده معنوى حضرت او نايل مى شود .
عارف در پى شناختن خداست ، و مى خواهد از راه اين شناخت خود را هماهنگ با اوامر او و صفات حضرتش كند ، و ماحصل گفتار او اينست ، كه انسان بوسيله حواس خود نمى تواند به معرفت الهى برسد ، زيرا وجود مقدس او خارج از زمان و مكان و ماده است ، او وجوديست نامحدود و به فهم و تصور در نمى آيد ، و منطق و عقل بشرى هيچ وقت ، از محدود نمى تواند تجاوز كند ، فلسفه احول است ، و قيل و قال وجدان را قانع نمى كند ، و قكر حقيقت جو ، با كلمات ميان تهى و تكرارى تاريك مى شود ، و خلاصه انسان مقيد به اسم شده از مسمى دور مى گردد .
خلق اطفالند جز مست خدا *** نيست بالغ جز رهيده از هوا
گفت دنيا لعب و لهو است و شما *** كودكيد و راست فرمايد خدا
جنگ خلقان هم چو جنگ كودكان *** جمله بى معنى و بى مغز و مهان
جمله با شمشير چوبين جنگشان *** جمله در لا ينبغى آهنگشان
جمله شان گشته سواره بر نئى *** كاين براق ماست يا دلدل پيئى
جاعلند و خود ز جهل افراشته *** راكب و محمول ره پنداشته
باش تا روزى كه محمولان حق *** اسب تازان بگذرند از نه طبق
يعرج والروح اليه والملك *** من عروج الروح يهتز الفلك
هم چو طفلان جمله تان دامن سوار *** گوشه دامن گرفته اسب وار
از حق ان الظن لا يغنى رسيد *** مركب ظن بر فلك هاكى رويد
علم هاى اهل دل حمالشان *** علم هاى اهل تن احمالشان
علم چون بر دل زند يارى شود *** علم چون بر تن زند بارى شود
گفت ايزد يحمل اسفاره *** بار باشد علم كان نبود ز هو
علم ان نبود ز هو بيواسطه *** آن نپايد هم چو رنگ ماشطه
ليك تو اين بار را نيكو كشى *** بار برگيرند و بخشندت خوشى
هين مكش بهر خدا اين بار عم *** تا ببينى در درون انبار علم
تا كه بر رهوار علم آيى سوار *** آنگهان افتد تو را از دوش بار
از هواها كى رهى بى جام هو *** اى ز هو قانع شده با نام هو
از صفت و از نام چه زايد ، خيال *** وان خيالش هست دلال وصال
ديده دلال بى مدلول هيچ *** تا نباشد جاده نبود غول هيچ
هيچ نامى بى حقيقت ديده اى *** يا ز گاف و لام گل گل چيده اى
اسم خواندى رو مسما را بجو *** مه ببالا دان نه اندر آب جو
گر ز نام و حرف خواى بگذرى *** پاك كن خود را زخود هان يك سرى
هم چو آهن ز آهنى بيرنگ شو *** در رياضت آينه بى زنگ شو
خويش را صافى كن ازاوصاف خويش *** تا ببينى ذات پاك صاف خويش
بينى اندر دل علوم انبيا *** بى كتاب و بى معيد و اوستا
گفت پيغمبر كه هست از امتم *** كه بود هم گوهر و هم همتم
مر مرا زان نور بيند جانشان *** كه من ايشان را همى بينم بدان
1 ـ خداشناسى ، كه اصل و ريشه همه حقايق و واقعيات است .
2 ـ خودشناسى ، يعنى بحث در هويت و شخصيت و نفس انسانى و موضع او در عالم خلقت ، و ويژگى هاى او و بحث در مصالح و مفاسد انسانى .
3 ـ انتخاب راه صحيح به سوى كمالات ، يعنى شناخت تكاليف عبادى و وظائف اخلاقى و تشخيص زندگى سالم و رفتار معتدلانه و تصفيه نفس و تزكيه آن براى وصول به سعادت و خوشى كه به ناچار در اين زمينه همه جويندگان راه به اسلام واقعى رسيده و با قدرت آن به كمالات و حقايق رسيده اند .
عارف معتقد است كه با آراسته شدن به علوم الهى ، و بكارگيرى آن ، و بخصوص تصفيه باطن از تمام آلودگى ها ، انسان به مقام كشف نائل شده و از اين راه مستقيماً به معرفت خدا واصل خواهد شد ، اين علم نتيجه قيل و قال غرور زا نيست بلكه پس از جهاد انسان بسته به اراده و فضل و توفيق حضرت اوست ، كه اين معرفت را به آنهائى كه خود مستعد اخذ معرفت و وصول به حقيقت كرده است عطا مى فرمايد .
معرفت نور رحمت الهى است كه به قلب سالك مستعد و قابل مى تابد ، و جميع تعينات و قواى او را در اشعه نورانى خود محو و مضمحل ساخته و از كار غير او باز مى دارد .
اول : اهل زهد و عبادت كه به اميد بهشت و پاداش اخروى يا پاداش روحانى ديگرى از قبيل كرامات خدا را پرستش مى كنند و خداوند از راه فضل و عنايتش خودش را به آنها در حد جهاد آنان مى شناساند .
دوم : حكماى حكمت الهى ، كه خداوند از راه جلال و جبروت خود ، خود را به آنها مى شناساند ، ولى اينان با استدلال و منطق نمى توانند جلال و جبروت الهى را درك كنند ، و در ادراك صفات و آثار خداوندى سرگردان ، و از ادراك حقيقت توحيد به كلى عاجز و ماحصل گفتارشان اين است كه ذات الوهيت و حضرت احديت لا يدرك است و نتيجه علم ما اين است كه : مى دانيم كه از ادراك او عاجزيم .
سوم : عرفا كه خداوند به وسيله اشراق ، خود را به آنان مى شناساند ، يعنى عارف به حالى مى رسد كه از ما سوى الله منقطع گشته ، از حدود تعينات شخصى خارج مى شود ، و فانى محض گشته به خدا باقى مى شود .
دفتر عارف سواد و حرف نيست *** جز دل اسپيد هم چون برف نيست
زاد دانشمند آثار قلم *** زاد عارف چيست انوار قدم
هم چو صيادى سوى آشكار شد *** گام آهو ديد بر آثار شد
چندگاهش گام آهو در خور است *** بعد از آن خود ناف آهو رهبر است
چون كه شكر گام كرد و ره بريد *** لاجرم زان گام در كامى رسيد
رفتن يك منزلى بر بروى ناف *** بهتر از صد منزل گام و طواف
آن دلى كه مطلع مهتابهاست *** بهر عارف فتحت ابواب هاست
سير زاهد هر مهى تا پيشگاه *** سير عارف هر دمى تا تخت شاه
با تو ديوار است و با ايشان در است *** با تو سنگ و با عزيزان گوهر است
آنچه تو در آينه بينى عيان *** پير اندر خشت بيند بيش از آن
پير ايشانند كين عالم نبود *** جان ايشان بود در درياى جود
پيش از اين تن عمرها بگذاشتند *** پيشتر از كشت بر برداشتند
پيشتر از نقش جان پذرفته اند *** پيشتر از بحر درها سفته اند
به عقيده عرفاى شامخين كه ماحصل نبوت انبيا و امامت امامان است ، انسان علت غائى آفرينش و نتيجه خلقت و تاج جهان است ، انسان اگرچه بر حسب ترتيب ظهور آخر است ولى در نظر خداوند و بر حسب مقام شرفى اول است .
در ازل پرتو حسنت ز تجلى دم زد *** عشق پيدا شد و آتش بهمه عالم زد
جلوه اى كرد رخت ديد ملك عشق نداشت *** عين آتش شد از اين غيرت و بر آدم زد
عقل مى خواست كز آن شعله چراغ افروزد *** برق غيرت بدرخشيد و جهان بر هم زد
مدعى خواست كه آيد بتماشاگه راز *** دست غيب آمد و بر سينه نامحرم زد
ديگران قرعه قسمت همه بر عيش زدند *** دل غم ديده ما بود كه هم بر غم زد
جان علوى هوس چاه ز نخدان تو داشت *** دست در حلقه آن زلف خم اندر خم زد
حافظ آن روز طرب نامه عشق تو نوشت *** كه قلم بر سر اسباب دل خرم زد
تا انسان اسير شهوت و هوس است از خدا دور است ، ولى چون كشش حبيب در او زياد شود و پشت پا به عالم حس و محسوس بزند و از باطن خود به نور معرفت روشن گردد ، شوق و وجد اتصال به محبوب بر هر چيز فايق آيد ، به اين معنى كه چون ميراندن نفس و از ميان بردن تعينات انجام يابد ، حلاوت مشاهده جمال الوهيت قلب او را به اهتزاز در آورد .
آرى در كنار اين معرفت ، قول لا اله الا الله انسان كه قول همه وجود او به خصوص قلبش مى باشد بها و قيمت بهشت است و گفتار نبى اكرم بر چنين كسان صادق است كه :
ثَمَنُ الْجَنَّةِ لا إلهَ إلاّ اللهُ .
پيامبر عزيز اسلام (صلى الله عليه وآله) فرمود : هركس بگويد لا اله الا الله در بهشت از براى او درختى كاشته مى شود از ياقوت سرخ ، و در زمينى روئيده مى شود كه مشك سفيد است ، در حالى كه شيرين تر از عسل و سپيدتر از برف و خوشبوتر از مشك است ، در آن روئيده ميوه هائى است مانند پستان دختران بكر كه از پس هفتاد حله نمايان است .
جابر جعفى از امام باقر (عليه السلام) روايت كرده كه پيغمبر (صلى الله عليه وآله) فرمود : هر چيزى در جهان همتا و نظيرى دارد مگر سه چيز :
اول ذات مقدس احديت كه نظير ندارد ، دوم كلمه شريفه لا اله الا الله كه هم وزن و شبيه ندارد ، سوم اشكى كه از خوف خدا از چشم خارج شود كه براى آن وزنى نمى توان قائل شد ، و چنانچه بر صورت جارى گردد ، هيچ خوارى و ناراحتى پس از آن به آن صورت نخواهد رسيد .
ابو طفيل از اميرالمؤمنين (عليه السلام) روايت كند كه فرمود : هيچ بنده مسلمانى نيست كه بگويد لا اله الا الله مگر اين كه اين گفتار بالا رود و به هر سقفى (گناهان) كه برسد مى شكافد ، و به هر گناهى از گناهانش برخورد كند نابودش سازد تا آن كه پس از محو گناهان در صف حسنات و كارهاى نيك او قرار مى گيرد .
عَنْ أَبي حَمْزَةِ الثِّمالي قَالَ : سَمِعْتُ أَبا جَعْفَرَ (عليه السلام) يَقُولُ : مَا مِنْ شَيْئي أَعْظَمُ ثَواباً مِنْ شَهَادَةِ أَنْ لا إلهَ إلاّ اللهُ لاَِنَّ تَعَالى لا يَعْدِلُهُ شَيْئيٌ وَلا يَشْرَكُهُ فِى الاَْمْرِ أَحَدٌ .
ابو حمزه ثمالى مى گويد از حضرت باقر (عليه السلام) شنيدم فرمود : هيچ عبادتى از نظر ثواب و اجر بالاتر از شهادت به كلمه لا اله الا الله نيست ، چون كه نه چيزى نظير و عديل حق است ، و نه كسى با خدا شريك است .
قَالَ رَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) : مَا قُلْتُ وَلا قَالَ الْقَائِلُونَ قَبْلي مِثْلَ لا إله إلاّ اللهُ .
پيامبر (صلى الله عليه وآله) فرمود : نه من و نه گويندگان قبل از من ، كلمه اى مانند لا اله الا الله نگفتيم .
قَالَ رَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) : خَيْرُ الْعِبادَةِ قَوْلُ لا إِلهَ إلاّ اللهُ .
پيامبر (صلى الله عليه وآله) فرمود : بهترين گفتار لا اله الا الله است .
قَالَ رَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) : مَا مِنْ مُؤْمِن يَقُولُ لا إلهَ إلاّ اللهُ إلاّ مُحِيَتْ مشا في صَحيفَتِهِ مِنْ سَيِّئات حَتّى تَنْتَهي إلى مِثْلِهَا مِنْ حَسَنات .
پيامبر (صلى الله عليه وآله) فرمود : هيچ مؤمنى نمى گويد لا اله الا الله مگر اين كه گناهان از نامه اعمالش محو مى شود تا آن كلمه كنار بقيه حسناتش قرار گيرد .
عَنْ فُضَيْل قَالَ : سَمَعْتُهُ يَقُولُ : أُكْثِرُوا مِنَ التَّهْليلِ وَالتَّكْبيرِ فَإِنَّهُ لَيْسَ شَيْئيٌ أَحَبَّ إلَى اللهِ مِنَ التَّكْبيرِ وَالتَّهْليلِ .
فضيل بن يسار مى گويد : از امام ششم شنيدم فرمود : لا اله الا الله و الله اكبر را زياد بگوئيد چون در نزد پروردگار چيزى از اين دو ذكر محبوب تر نيست .

ذكر به اخلاص

عَنْ أبي عَبْدِاللهِ (عليه السلام) قَالَ: مَنْ قَالَ لا إلهَ إلاّ اللهُ مُخْلِصاً دَخَلَ الْجَنَّةَ وَإِخْلاصُهُ بِهَا أَنْ يَحْجُزَهُ لا إلهَ إلاّ اللهِ عَمَّا حَرَّمَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ .
امام ششم (عليه السلام) فرمود : كسى كه با اخلاص لا اله الا الله بگويد ، وارد بهشت مى شود و اخلاص گوئى به آن است كه لا اله الا الله او را از تمام معاصى الهى باز دارد .
قسمت عمده اى از صفحات گذشته شرح اين روايت و مشابه آن است . در حقيقت لا اله الا الله را بايد با معرفت و با اخلاص گفت زيرا لا اله الا الله گفتن ، بدون اين كه آثار مثبت الهى آن در انسان تجلى كند علت دخول دربهشت نيست.
عَنْ أَبي جَعْفَر (عليه السلام) قالَ : قالَ رَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) : آتَاني جَبْرَئيلُ بَيْنَ الصَّفا وَالْمَرْوَةَ فَقَالَ : يَا مُحَمَّدُ طُوبى لِمَنْ قالَ مِنْ أُمَّتِكَ لا إلهَ إلاّ اللهُ مُخْلِصاً .
امام باقر (عليه السلام) از نبى اكرم (صلى الله عليه وآله) نقل مى كند ، كه جبرئيل بين صفا و مروه بر من وارد شد و گفت خوشا به حال كسى كه از امت تو لا اله الا الله را با اخلاص بگويد .
حذيفه يمانى كه از اصحاب نبى اسلام بود ، مى گفت : لا اله الا الله هميشه غضب الهى را از بندگان بر مى گرداند ، مادامى كه سلامت دين را بر دنيا مقدم بدارند ، ولى هرگاه باكى از نقصان در دين نداشته باشند ، و فقط در فكر تكميل جهات مادى دنيوى خود باشند . و در عين حال لا اله الا الله بگويند از آنان پذيرفته نيست ، و به آنها گفته مى شود : دروغ مى گوئيد ، و در اين كلمه راستگو نيستند .
پيامبر عزيز (صلى الله عليه وآله) فرمود : براى اهل لا اله الا الله وحشتى در قبور نيست ، و ترسى به هنگام قيامت براى آنان نمى باشد ، گوئى آنان را مى بينم كه به هنگام صيحه قيامت سر از خاك بر مى دارند و مى گويند : خدا را حمد كه حزن و اندوه را از ما برداشت ، پروردگار ما غفور و شكور است .
پيامبر عزيز اسلام (صلى الله عليه وآله) فرمود : به حق كه تمام شما داخل بهشت مى شويد ، مگر روى گردانان و آنان كه از اطاعت حق همانند شتر از اهلش رم كرده گفتند يا رسول الله كه سرپيچى مى كند ؟ فرمود : كسى كه لا اله الا الله نمى گويد ، من شما را سفارش مى كنم زياد لا اله الا الله بگوئيد قبل از اين كه بين شما و اين كلمه طيبه جدائى بيفتد اين كلمه به حقيقت كلمه توحيد ، كلمه اخلاص ، كلمه تقوا ، و كلمه طيبه و دعوت حق و ريسمان محكم الهى و بها و قميت بهشت است .
از امام صادق (عليه السلام) است : كه فقرا خدمت نبى اكرم (صلى الله عليه وآله) رسيدند ، و گفتند : آنان كه از مال دنيا نصيبى دارند ، مى توانند در راه خدا بنده آزاد كنند ما نمى توانيم ، قدرت بر حج دارند ما نداريم ، صدقه مى دهند ما نمى توانيم ، جهاد دارند براى ما ميسر نيست ، پيامبر فرمود : كسى كه صد بار الله اكبر بگويد بهتر از آزاد كردن صد بنده است ، و كسى كه صد بار تسبيح بگويد بهتر از صد قربانى است ، و كسى كه حق را حمد بگويد بهتر از صد اسب با بار و زين و لجام و ركاب است كه در راه خدا قرار دهد ، و كسى كه صد بار لا اله الا الله بگويد از نظر عمل در آن روز بهتر از همه است مگر كسى زيادتر از او بگويد ، اين خبر به گوش اغنيا رسيد ، و به گفتار آن حضرت عمل كردند ، فقرا به محضر حضرت برگشتند و داستان را گفتند ، حضرت فرمود اين فضل خداست كه به هركس بخواهد عنايت مى كند .
در اين روايات و ثوابهائى كه در آن ذكر شده دقت كنيد ، ببينيد مسئله ذكر به اين سادگى است كه هركس بگويد آن همه ثواب مى برد ، يا اين ثوابها اختصاص به اهل معرفت و اهل اخلاص دارد ؟!
ذكر اخلاص مى خواهد ، شرايطى دارد ، مقدماتى براى آن هست ، مگر بدون شرايط و اخلاص و مقدمات آنهمه بهره الهى دارد ، به روايت زير كه يكى از مهم ترين و صحيح ترين روايات است توجه كنيد .
اسحاق بن راهويه گفت : چون حضرت ابو الحسن على بن موسى الرضا (عليه السلام)در سفر خراسان به نيشابور رسيد ، پس از آن كه اراده كوچ كردن به سوى مأمون كرد ، محدثين جمع شدند ، و عرض كردند : اى پسر پيامبر از شهر ما تشريف مى بريد ، و براى استفاده ما حديثى بيان نمى فرمائيد ؟ پس از اين تقاضا حضرت سر خود را از عمارى بيرون آورد فرمود :
شنيدم از پدرم موسى بن جعفر فرمود شنيدم از پدرم جعفر بن محمد ، فرمود شنيدم از پدرم محمد بن على فرمود شنيدم از پدرم على بن الحسين فرمود شنيدم از پدرم حسين بن على ، فرمود شنيدم از پدرم اميرالمؤمنين على بن ابى طالب ، فرمود شنيدم از رسول خدا ، فرمود شنيدم از جبرئيل گفت شنيدم از پروردگار عز و جل فرمود كلمه لا اله الا الله دژ و حصار من است ، پس هركس داخل دژ و حصار من شود از عذاب من ايمن خواهد بود ، پس هنگامى كه مركب حضرت حركت كرد با آواز بلند فرمود با شروط آن و من خود يكى از شروط مى باشم .
آرى لا اله الا الله شرط صحتش اطاعت از امامى است كه از جانب خدا معين شده ، مطيعين بنى اميه و بنى عباس ، و هرون و مأمون و آمريكا و روس و انگليس و هر طاغوتى اگر روزانه هزاران بار لا اله الا الله بگويند طبق روايت گذشته به آنان خطاب مى شود دروغ مى گوئيد .
و نيز به روايت بسيار پر اهميت زير توجه كنيد كه ابو سعيد خدرى مى گويد : روزى رسول خدا نشسته بود و تنى چند از يارانش از جمله على بن ابى طالب گرد او بودند ، حضرت فرمود : هركس بگويد لا اله الا الله داخل بهشت خواهد شد ، پس دو تن از ياران گفتند ما نيز مى گوئيم لا اله الا الله حضرت فرمود : همانا لا اله الا الله يعنى شهادت به يگانگى خدا از اين شخص «اشاره به على بن ابى طالب» و از شيعيانش قبول مى شود ، باز آن دو تن تكرار كرده گفتند ما نيز مى گوئيم لا اله الا الله پيامبر دست بر سر على بن ابى طالب گذاشت آنگاه بر آن دو نفر فرمود : نشانه پيروى از او اين است كه بيعت او را نشكنيد و در مسند و مقام او ننشينيد و گفتار و كلام او را تكذيب ننمائيد .
از مضمون عالى اينگونه روايات استفاده مى شود ، كه هر گوينده لا اله الا الله اهل نجات نيست اين ذكر مقدمات روحى ، و اخلاص و جمع بودن شرايط مى خواهد .
و باز به روايت بسيار مهم زير توجه كنيد كه ابو الجارود از امام محمد باقر (عليه السلام)روايت كرده ، كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) فرموده : هركس بگويد سبحان الله خداوند درختى در بهشت براى او مى نشاند ، و هركس بگويد الحمد لله براى او نيز درختى در بهشت ميكارد ، و هركس بگويد لا اله الا الله براى او نيز همين طور ، وهركس بگويد الله اكبر براى او نيز درختى در بهشت مى كارد .
پس مردى از قريش گفت يا رسول الله سپس درختان ما در بهشت زياد است . فرمود بلى ، ولكن بترسيد از اين كه آتشى بفرستيد و آن درختان را بسوزانيد و اين فرمايش خداى متعال است كه مى فرمايد :
( يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَلاَ تُبْطِلُوا أَعْمَالَكُمْ )( محمد : 33) .
اى كسانى كه ايمان آورده ايد از خدا و رسول او اطاعت كنيد و عمل هاى نيك خود را باطل ننمائيد .
از اين روايت چه استفاده مى كنيد ، معصوم آن هم مانند پيامبر چه مى گويد ؟ از روايت حضرت رضا و روايت بعد از آن و روايت بالا چه مى فهميد ؟! همانطورى كه از مضمون اين سه روايت استفاده مى شود ، از براى قبولى عمل شرايطى است و امثال اين سه روايت مقيد مى كند مطلقات روايات ديگر را كه هر ذكرى و هر عملى كه اجر و ثواب بزرگى دارد شرايط قبلى و بعدى دارد .
در پايان روايات ذكر لازم است يك بار ديگر به جملات مورد شرح توجه كه حضرت صادق (عليه السلام) فرمود : قلب را قبله زبان قرار بده ، زبان را جز به اشاره قلب به ذكر مياور ، در مسئله ذكر عقل را به كار گرفته و از روى رغبت ايمانى ذكر بگو ، پس به حق كه خداوندت به ظاهر و باطنت آگاه است ، و او مى داند آنچه را كه در ميدان مخفى سينه ها مى گذرد چه رسد به آنچه كه در علانيه و آشكار است .
منبع: http://erfan.ir