پذیرش برنامه  اثبات گرا مورخان
 
چکیده:
با استفاده از روش انتقادی و دعوت اثبات گرایان را برای تعجیل در تحقق مرحله ی مفروض دوم کشف قوانین کلی رد کنند. در نتیجه، مورخان تواناتر و آگاه تر آرام آرام ادعاهای جامعه شناسی کنتی را کنار نهادند و کشف و بیان خود واقعیات را برای خویش بسنده یافتند: به کلام معروف رانکه، در واقع آن چه بوده است.
 
تعداد کلمات: 1616 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 8 دقیقه
 
نویسنده: رابین جورج کلینگوود
ترجمه: علی اکبر مهدیان

مورخان اوایل و اواسط قرن نوزدهم برای بررسی منابع روش جدیدی به کار گرفته بودند که به روش نقد زبان شناختی معروف است. این روش اساسا از دو جزء تشکیل شده است: نخست، تجزیه ی منابع (که هنوز به معنای منابع ادبی یا داستانی بود) به بخش های تشکیل دهنده ی آنها، مشخص کردن عناصر قدیمی و متأخر در آنها و به این ترتیب قادر کردن مورخ به تمیز دادن قسمت هایی که بیشتر یا کمتر قابل اطمینان اند؛ و ثانیة، نقد درونی قسمتهایی که قابل اعتمادترند، که نشان می دهد دیدگاه نویسنده چگونه بر بیان او از واقعیات اثر نهاده است؛ به این ترتیب مورخ را قادر می سازد برای تحریفاتی که به این سان پیش آمده جا باز گذارد. مثال کلاسیک این روش جستارهای نیبور در مورد لیوی است که در آن استدلال می کند بخش اعظم آنچه معمولا به عنوان اوایل روم شناخته می شد، داستان میهن پرستانه ی دوره ی بسیار متأخر است و حتی قدیمی ترین لایه ها بیانگر یک واقعیت تاریخی هوشیارانه نیست، بلکه چیزی شبیه ادبیات غنایی است؛ حماسه ی ملی (نامی که او به آن داده) مردم روم باستان است. نیبور در پس آن حماسه، واقعیت تاریخی اوایل روم را به عنوان جامعه ای متشکل از برزگر - دهقانان کشف کرده است. نیازی نیست که من در این جا تاریخچه ی این روش را از هردر تا ویکو دنبال کنم؛ نکته‌ی مهم قابل توجه این است که در میانه ی قرن نوزدهم آن روش دارایی امن همه ی مورخان با کفایت، دست کم در آلمان، را تشکیل می داد.
 وقتی گفته می شود که علم عبارت است از نخست روشن ساختن فاکتها و سپس کشف قوانین، در این جا فاکتهایی وجود دارند که دانشمند مستقیمة مشاهده کرده است. مثلا، چنان چه کسی در این واقعیت تردید داشته باشد که این خوکچه پس از دریافت تزریقی از این کشت داروی کزاز را پدید می آورد، می تواند آزمایش را با خوکچه ی دیگری تکرار کند؛ که البته نتیجه همان خواهد شد و بنابراین، این پرسش که آیا فاکتها حقیقتا همان چیزی اند که گفته می شود یا خیر، هیچگاه برای دانشمند پرسشی حیاتی نیست، برای این که او همیشه می تواند فاکتها را پیش چشم خودش از نو ایجاد کند. پس، در علم، فاکتها واقعاتی تجربی اند؛ واقعاتی که همان گونه که روی می دهند، مفهوم می شوند.
حاصل دست یابی به این روش آن شد که مورخان دانستند چگونه کارشان را به شیوه ی خودشان انجام دهند و دیگر زیاد با خطر گمراه شدن ناشی از تلاشی که برای تشبیه روش تاریخی به علمی به عمل آمده بود، مواجه نشوند. روش جدید از آلمان به درجات گوناگون به فرانسه و انگلیس گسترش یافت و به هر کجا که می رسید به مورخان می آموخت که وظیفه ی بسیار خاصی دارند که باید اجرا کنند؛ وظیفه ای که اثبات گرایی چیز مفیدی نداشت که دربارهی آن به آنان بیاموزد. آنان می دیدند وظیفه شان این است که با استفاده از این روش انتقادی وقایع را روشن سازند و دعوت اثبات گرایان را برای تعجیل در تحقق مرحله ی مفروض دوم (کشف قوانین کلی رد کنند. در نتیجه، مورخان تواناتر و آگاه تر آرام آرام ادعاهای جامعه شناسی کنتی را کنار نهادند و کشف و بیان خود واقعیات را برای خویش بسنده یافتند: به کلام معروف رانکه، در واقع آن چه بوده است. تاریخ به عنوان شناخت واقعیت های فردی به تدریج خود را به عنوان رشته ای مستقل از علم به عنوان دانش قوانین عمومی جدا میکرد.
 
اما با این که این خود مختاری بالنده ی فکر تاریخی آن را قادر می کرد تا حدی در مقابل صور افراطی تر روحیهی اثبات گرا پایداری کند، خود عمیقة تحت تأثیر آن روحیه قرار داشت. چنان که قبلا بیان کرده ام، تاریخ نگاری قرن نوزدهم بخش اول برنامهی اثبات گرا گرد آوری فاکتها - را پذیرفت، اگرچه از بخش دوم، کشف قوانین، روی بر تافت. ولی هنوز فاکتها را به شیوه ای اثبات گرایانه، یعنی به عنوان فاکتهایی مجزا یا جداگانه درک می کرد. این امر، مورخان را بر آن داشت تا در روش بررسی فاکتها دو قاعده را به کار گیرند: هر فاکت باید به سان چیزی ملاحظه شود که می توان آن را با رون تحقیق یا عمل شناسایی جداگانه آشکار ساخت، و به این ترتیب کل عرصه ی دانستنی تاریخی به بی نهایت واقعیت های کوچک تفکیک شد تا هر یک جداگانه مورد ملاحظه قرار گیرد؛  هر فاکت را باید نه فقط مستقل از بقیه بلکه مستقل از شناسنده اندیشید، به نحوی که تمام عناصر ذهنی (نامی که به آنها داده شده بود) در دیدگاه مورخ حذف شود. مورخ نباید دربارهی فاکتها داوری کند، باید فقط بگوید که آنها چه هستند.
 
این دو قاعده در روش بررسی ارزش خاص داشتند: قاعده ی اول مورخان را تربیت می کرد تا درست به مواد جزئی بپردازند؛ قاعده ی دوم تربیت شان میکرد تا از تحت الشعاع قرار دادن بن مایه ی خویش توسط واکنشهای عاطفی خودشان بپرهیزند. ولی این هر دو معایبی هم داشتند؛ اولی به این نتیجه منجر می شد که هیچ چیزی مسئله ای مشروع برای تاریخ نیست مگر آن که با مسئله ای در سطح رد باشد یا با آن بتوان به صورت یک گروه مسائل خرد برخورد کرد. به این ترتیب، ثمین، بزرگ ترین مورخ عصر اثبات گرایی، توانست مجموعه ای یا کتاب راهنمایی از قوانین اساسی روم با صحت تقریبا باورنکردنی گرد آورد و نشان دهد که چگونه باید مجموعه را با مثلا بررسی آماری سنگ قبرهای نظامی مورد استفاده قرار داد و به این ترتیب پی برد که لژیون ها در زمانهای مختلف به کدام مناطق اعزام می شده اند. اگرچه سعی او برای نوشتن تاریخ روم درست در نقطه ای که داشت به نتیجه ی چشمگیری می رسید، متوقف شد. او زندگی خود را فدای مطالعه ی امپراتوری روم کرد و تاریخ روم او در نبرد اکتیوم پایان می پذیرد.بنابراین، میراث اثبات گرایی برای تاریخ نگاری نوین از این جنبه ترکیبی از تسلطی چشمگیر بر مسائل در مقیاس خرد، و ضعف در بررسی مسائل در مقیاس کلان است.

   بیشتر بخوانید:  تاریخ نگاری سومریان

قاعده ی دوم بر ضد داوری دربارهی فاکتها نیز اثراتی داشت که کمتر از آن فلج کننده نبود. این قاعده مورخان را از بحث شایسته و روش شناختی مسائلی از قبیل این پرسش ها باز می داشت که آیا فلان سیاست بخردانه بود؟ آیا فلان نظام اقتصادی سالم بود؟ آیا فلان نهضت در علم یا هنر یا دین یک و پیشرفت به شمار می رود، و اگر چنین است چرا مانع آنان در سهیم شدن در نقد داوری هایی افراد در گذشته دربارهی حوادث یا نهادهای معاصر خودشان می شد؟ مثلا، آنان می توانستند همهی فاکتها را دربارهی پرستش امپراتور در جهان رومی بازگویند، ولی به سبب آن که خود را مجاز نمی دانستند تا به عنوان یک نیروی دینی یا معنوی دربارهی ارزش و اهمیت آن داوری کنند، نمی توانستند بفهمند مردمی که به آن عمل می کردند واقعا چه احساسی درباره ی آن داشتند. قدما دربارهی بردگی چه فکر میکردند؟ حال و وضع مردم عادی در قرون وسطا در قبال کلیسا و نظام ایمانی و اصول عقیدتی آن چه بود؟ نهضتی نظیر ظهور ملی گرایی تا چه حد ناشی از احساسات مردمی، نیروهای اقتصادی یا سیاست تعمدی بود؟ آنان این گونه پرسشها را که برای مورخان رمانتیک مایه ی تحقیقات روش شناختی بود، بر حسب روشهای اثبات گرایانه نامشروع میدانستند و کنار می نهادند. خودداری از داوری دربارهی فاکتها به این معنا بود که تاریخ فقط می تواند تاریخ حوادث خارجی باشد، نه تاریخ فکری که این حوادث از آن روییده است. به این دلیل بود که تاریخ نگاری اثباتگرا خود را در باطلاق اشتباه قدیمی مطابقت داد تاریخ با تاریخ سیاسی فرو برد ( از جمله توسط رانکه و بیش از آن توسط فریمن) و تاریخ هنر، دین، علم و غیره را به فراموشی سپرد، زیرا اینها موضوعاتی بودند که هیچگاه قادر به بررسی شان نبود. مثلا، تاریخ فلسفه در آن زمان ابدا با چنان موفقیتی که هگل آن را بررسی کرده بود بررسی نشد و در واقع نظریه ای پدید آمد (که به نظر مورخ رمانتیک، یا امروز به نظر ما، صرفا خنده آور می رسد مبنی بر این که فلسفه و هنر به معنای اخص کلمه تاریخی ندارند.
 اما با این که این خود مختاری بالنده ی فکر تاریخی آن را قادر می کرد تا حدی در مقابل صور افراطی تر روحیهی اثبات گرا پایداری کند، خود عمیقة تحت تأثیر آن روحیه قرار داشت. چنان که قبلا بیان کرده ام، تاریخ نگاری قرن نوزدهم بخش اول برنامهی اثبات گرا گرد آوری فاکتها - را پذیرفت، اگرچه از بخش دوم، کشف قوانین، روی بر تافت. ولی هنوز فاکتها را به شیوه ای اثبات گرایانه، یعنی به عنوان فاکتهایی مجزا یا جداگانه درک می کرد.
همه ی این پیامدها از یک اشتباه خاص در نظریه ی تاریخی نشأت گرفت. مفهوم تاریخ به عنوان بررسی فاکتها، و نه چیز دیگری، ممکن است به اندازه ی کفایت بی زیان به نظر برسد، ولی فاکت چیست؟ بنا بر نظریهی اثبات گرایانهی شناخت، فاکت چیزی است که بلاواسطه در مفهوم معین است.
 
وقتی گفته می شود که علم عبارت است از نخست روشن ساختن فاکتها و سپس کشف قوانین، در این جا فاکتهایی وجود دارند که دانشمند مستقیمة مشاهده کرده است. مثلا، چنان چه کسی در این واقعیت تردید داشته باشد که این خوکچه پس از دریافت تزریقی از این کشت داروی کزاز را پدید می آورد، می تواند آزمایش را با خوکچه ی دیگری تکرار کند؛ که البته نتیجه همان خواهد شد و بنابراین، این پرسش که آیا فاکتها حقیقتا همان چیزی اند که گفته می شود یا خیر، هیچگاه برای دانشمند پرسشی حیاتی نیست، برای این که او همیشه می تواند فاکتها را پیش چشم خودش از نو ایجاد کند. پس، در علم، فاکتها واقعاتی تجربی اند؛ واقعاتی که همان گونه که روی می دهند، مفهوم می شوند.
 
کلمه ی «فاکت» (امر واقع) در تاریخ بار معنایی متفاوتی دارد. این فاکت که رومیان در قرن دوم سپاهیانشان را از خارج فراخواندند، بی واسطه معین نیست بلکه با استنباط از یک روند تفسیر داده ها بر طبق نظامی پیچیده از قواعد و فرضیات حاصل آمده است. نظریه ی شناخت تاریخی کشف خواهد کرد که این قواعد و فرضیات چه هستند و سوآل خواهد کرد تا چه حد لازم و مشروع اند. مورخان اثبات گرا این همه را به فراموشی سپردند و هیچگاه این سوال دشوار را از خود نپرسیدند که شناخت تاریخی چگونه ممکن است؟ چگونه و تحت چه شرایطی مورخ می تواند واقعاتی را بداند که چون اکنون به ورای یادآوری و تکرار رفته اند، نمی توانند برای او ماده ی مفهوم باشند؟ آنان به سبب قیاس نادرستشان میان فاکتهای علمی و فاکتهای تاریخی از طرح این پرسش باز ماندند و فکر کردند چنین پرسشی به پاسخ نیاز ندارد. اما، به دلیل همین قیاس نادرست، آنان در تمام اوقات دربارهی ماهیت فاکتهای تاریخی اشتباه و در نتیجه کار عملی تحقیق تاریخی را به طرقی که شرح دادم، مخدوش کردند.
 
منبع:
مفهوم کلی تاریخ، رابین جورج کالینگوود، ترجمه علی اکبر مهدیان،چاپ سوم، اختران، تهران (1396)

   بیشتر بخوانید:
  تاریخ علم فردنگر
  مشخصه‌های تاریخ‌نگاری مسیحی
  خمیرمایه‌ی ایده‌های مسیحی