تفکر مسیحی در جهان معاصر
 
چکیده:
در طی قرون وسطا و تا سال ۱۷۰۰ میلادی، در جهان مسیحیت، حقیقت مسیحیت تقریبا مورد پذیرش بود. در قرون وسطا تنها اختلاف نظرها و کشمکش هایی در مورد نحوه ایجاد ارتباط بین ایمان و عقل وجود داشت. مباحث جنبش اصلاح دینی نیز، عمدتا بر روی این موضوع متمرکز بود که مسیحیت حقیقی کدام است.
 
تعداد کلمات: 1369 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 6 دقیقه
 
نویسنده: تونی لِین  
ترجمه: روبرت آسریان

جنبش اصلاح دینی باعث به وجود آمدن سه نگرش ایمانی در کلیسای غرب شد که عبارتند از: کاتولیسیسم که در شورای ترنت اصول آن بیان شده است، لوتریسم که در «اعترافنامه آوگسبورگ» و «اعتقادنامۂ وفاق» اصول آن دیده می شود و کالونیسم که اصول آن در «رساله اصول دین هیدلبرگ» و «اعتراف نامه وست مینستر» بیان شده است. در طی دوره زمانی بین سال های ۱۵۰۰ تا ۱۸۰۰، مباحث الهیاتی عمدتا در بین این سه گرایش اصلی جریان داشت. این دوران، دوران الهیات اعتراف ایمان محسوب می شود، اما در دو قرن بعدی این وضعیت تغییر کرد.
 
در طی قرون وسطا و تا سال ۱۷۰۰ میلادی، در جهان مسیحیت، حقیقت مسیحیت تقریبا مورد پذیرش بود. در قرون وسطا تنها اختلاف نظرها و کشمکش هایی در مورد نحوه ایجاد ارتباط بین ایمان و عقل وجود داشت. مباحث جنبش اصلاح دینی نیز، عمدتا بر روی این موضوع متمرکز بود که مسیحیت حقیقی کدام است. اما در این دوران حقانیت مسیحیت زیر سؤال نبود. قرن هجدهم شاهد پدید آمدن جنبشی مهم بود که خداباوری عقلانی نام داشت. طرفداران این جنبش از مذهبی ساده دفاع می کردند که عاری از هرگونه سنن و مراسمی بود و بر بنیان عقل به وجود آمده بود. آنان این مذهب را گزینه ای در برابر خرافاتی که در مسیحیت میدیدند، می دانستند. در این دوران، حتی هنگامی که برای دفاع از مسیحیت در برابر خداباوری عقلانی، به مسیحیت قرون اولیه و جوهر مسیحیت و نه کلیسای آن عصر استناد می شد، باز هم این جنبش جذابیت های خود را داشت و «رقیبی» برای مسیحیت محسوب می شد. خداباوری عقلانی از بیرون، کلیسا را به توان آزمایی می خواند و در پایان قرن هجدهم، الهیات کلیساها در مجموع الهیات راست دینانه باقی ماند. اما در طی قرون نوزدهم و بیستم این تصویر کاملا تغییر کرد.

  بیشتر بخوانید :   راست‌دینی هوشمندانه

در دنیای مدرن، ایمان مسیحی با توان آزمایی های بسیاری روبه رو بود:
خردگرایی. در قرن هفدهم در مقیاسی کوچک و در قرن هجدهم به مقیاسی بزرگ تر، اشخاصی با استفاده از نام عقل، مسیحیت را مورد حمله قرار دادند. این حمله، در جنبش خداباوری عقلانی، به شکل مطرح شدن مفهومی جدید از خدا و مذهب و به عنوان رقیبی برای مسیحیت آشکار شد و سپس به شکل حمله مستقیم به خدا و مذهب در آمد. در قرن نوزدهم، برای نخستین بار در غرب مسیحی، خداناباوری و لاادری گری به پدیده ای شایع تبدیل گشت. در جهان مدرن، اطمینان به نیروی عقل به تدریج رنگ باخت و ضعیف شد، اما حمله به مکاشفه الهی مانند سابق ادامه یافت. این امر در زمانی به وقوع پیوست که تمام مراجع قدرت سنتی، همراه با مسیحیت زیر سؤال رفتند.
 جنبش اصلاح دینی باعث به وجود آمدن سه نگرش ایمانی در کلیسای غرب شد که عبارتند از: کاتولیسیسم که در شورای ترنت اصول آن بیان شده است، لوتریسم که در «اعترافنامه آوگسبورگ» و «اعتقادنامۂ وفاق» اصول آن دیده می شود و کالونیسم که اصول آن در «رساله اصول دین هیدلبرگ» و «اعتراف نامه وست مینستر» بیان شده است. در طی دوره زمانی بین سال های ۱۵۰۰ تا ۱۸۰۰، مباحث الهیاتی عمدتا در بین این سه گرایش اصلی جریان داشت. این دوران، دوران الهیات اعتراف ایمان محسوب می شود، اما در دو قرن بعدی این وضعیت تغییر کرد.
علم. علم مدرن در قرن هفدهم، در خاکی که توسط مسیحیت آبیاری شده بود، بارور شد. در حالی که در یافته های عملی علم، مطالب بسیار کمی وجود داشت که به سود یا به زیان حقیقت مسیحیت باشد، علم مدرن به طرق دیگر بر مسیحیت تأثیر گذاشت. در روش علمی، همه ادعاها مورد آزمون قرار میگیرند و هیچ مرجع نظری از نگرش نقادانه نمی تواند دور بماند. این روش، در زمینه علوم مختلف بسیار موفق بود، اما همچنین در مورد مرجعیت در قلمروهای دیگر شک گرایی مشابهی را به وجود آورد که البته این روش در قلمروهای دیگر، همانند قلمرو علم دقیقا نمی توانست به کار گرفته شود. همچنین علم معاصر باعث پدیدایی تکنولوژی گشت که زندگی را عمیقا دگرگون کرد. این پدیده نوین به کمرنگ شدن اتکای انسان به خدا کمک کرد. برتراند راسل با ظرافت، این موضوع را بدین گونه بیان می کند که احتمال دعا کردن ماهی گیری که قایق بادبانی دارد، خیلی بیشتر از احتمال دعا کردن ماهیگیری است که صاحب قایقی موتوردار است. مزایا و نتایج تکنولوژی همچنین امکان زندگی کردن فقط برای این دنیا و فراموش کردن جهان آینده را بیشتر می سازد.
 
نقد تاریخی قرن نوزدهم دوران پدیدایی نقد تاریخی بود. این نقد، رویکردی نوین و دقیق تر در مورد تاریخ بود که توسط گروهی از مورخان به وجود آمده بود. از دیدگاه یک مورخ پیرو مکتب نقد تاریخی که نگرشی انتقادی نسبت به مسائل داشت، در مطالعه تاریخ، دیگر مراجع موثق و خطاناپذیر مورد توجه نبودند و کمتر به این موضوع پرداخته می شد و تنها منابع تاریخی اهمیت داشتند که باید تحت آزمون و نقد قرار می گرفتند. این رویکرد در مورد تاریخ مسیحیت نیز به کار گرفته شد و نتایجی مخرب بر جای گذاشت. در نتیجه، روایت ها و ثبتهای کتاب مقدس از سوی اشخاصی که باورهایشان با راست دینی مسیحی بسیار متفاوت بود، مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفتند. در این نگرش، کتاب مقدس دیگر به عنوان مرجعیتی که باید پذیرفته می شد، مورد قبول نبود و فقط به آن، همچون منبعی تاریخی نگریسته می شد که باید مورد نقد قرار گیرد. به همین شکل، اسناد مربوط به زندگی عیسی مسیح مورد نقد و بررسی قرار گرفت و تلاش هایی برای ترسیم تصویری جدید از وی به عمل آمد. همچنین تاریخ آموزه های مسیحی و نیز نحوه به وجود آمدن تغییر در آنها در طول زمان، به شکلی نظام مند مورد بررسی قرار گرفت.
 
فرایند سکولاریزه شدن. پس از اینکه پذیرش عمومی نسبت به ایمان مسیحی از بین رفت، جامعه به بنیان های ایدئولوژیکی دیگری متوسل شد. در بسیاری از نقاط جهان، نگرش سکولار نوینی به نام مارکسیسم – لنینیسم مورد پذیرش قرار گرفت که شکل یک مذهب را به خود گرفت. در غرب نیز ارزشها و معیارهای جامعه بر بنیان پیش فرض های سکولار و غیردینی بنا شد. در این جوامع، مذهب به تدریج به عنوان علاقه ای شخصی همانند ملحق شدن به یک باشگاه تنیس مطرح گشت. با به وجود آمدن جامعه ای که کثرت باوری  بر آن حاکم بود و مجموعه ای از مذاهب در آن رواج داشت، این فرایند تقویت گشت مجموعه این تحولات، الهیات مسیحی را به توان آزمایی مهمی دعوت کرد. بنیان همه این تحولات بر انکار و نفی هرگونه مرجعیت و اقتدار قرار داشت. تا قرن گذشته به مسیحیت ، فقط همچون مکاشفه ای از سوی خدا نگریسته می شد که به انسان داده شده بود و تنها باید توسط ایمان پذیرفته می شد. مباحث الهیاتی که بین مکاتب و سنن مختلف الهیاتی وجود داشت، عمدتا در مورد معنا و هویت این مکاشفه بود. اما از قرن گذشته، خود مفهوم مکاشفه، نه فقط توسط بی ایمانان بلکه از سوی بسیاری از رهبران کلیسایی عمیقا زیر سؤال رفته است. حقیقت است که زیر سؤال رفتن مرجعیت و اقتدار در عصر حاضر، مزایا و امتیازاتی را نیز برای الهیات داشته است. این امر باعث گشت تا برخی پیش فرض های نادرست الهیاتی زیر سؤال بروند. اما مسئله اصلی این است که اگرچه شکگرایی در مورد باورهای تثبیت شده عاملی حیات بخش برای علم است، برای الهیات در حکم بوسه مرگ به شمار می آید. هر مذهبی حتی اگر کوچکترین شباهتی نیز با مسیحیت داشته باشد، باید بر بنیان شکلی از مرجعیت استوار باشد. اگر مسیحیت عبارت از مکاشفه خدا در عیسی مسیح و رهایی انسان از وضعیت مصیبت بارش باشد، باید در برابر مکاشفه آن که ادعای مرجعیت و مطلق بودن می کند، شکلی از اطاعت و پذیرش وجود داشته باشد. اما اگر چنین اطاعتی وجود داشته باشد باید نسبت به چه چیز و به چه شکل باشد؟ نحوه پاسخگویی عالمان الهی مسیحی به این سؤالات در عصر حاضر باعث شده تا آنان در مکاتب مختلف قرار گیرند. تفاوت های مهم در بین عالمان الهی معاصر، امروزه به گونه ای نیست که صرف تعلق به نگرش های الهیاتی سنتی، آنان را از یکدیگر متمایز سازد، بلکه متألهین بسیاری را می توان دید که اگرچه در بطن یک کلیسا نگرش الهیاتی سنتی قرار دارند، نکات مشترک بسیاری با عالمان الهی کلیساها و نگرش های الهیاتی دیگر دارند که باعث می شود تا وحدت نظری بین آنان به وجود آید. این امر در بین عالمان الهی کاتولیک و پروتستان به خوبی دیده می شود. امروزه به شکل فزاینده ای، بسیاری از عالمان الهی کاتولیک و پروتستان در می یابند که آنچه آنان را با یکدیگر پیوند می دهد (برای مثال دیدگاه های آنان در مورد مسائلی چون تجربه کریزماتیکا لیبرالیسم و الهیات رهایی بخش؟ )، به اندازه همان دیدگاه های که باعث پیوند آنان با پروتستانها یا کاتولیک های همکیششان می شود، اهمیت دارد.
 
منبع:
تاریخ تفکر مسیحی، تونی لِین، ترجمه روبرت آسریان، چاپ پنجم، فروزان روز، طهران (1396)

  بیشتر بخوانید :
  پدر الهیات لاتین
  تفتیش عقاید در مسیحیت
  رنج و عمل نجات بخشی در مسیحیت