همین وصف دوقطبی اندیشی، در مواجهه فردید با متافیزیک نیز کاملا آشکار است تا آنجا که در فلسفه تاریخ فردید، ظهور متافیزیک نقشی آن چنان بنیادین و محوری می یابد که تمام تاریخ، حیات بشر و همه سنتهای نظری تاریخی برحسب این مفهوم و در قیاس با سنت نظری متافیزیک یونانی بررسی و ارزیابی می شود. به این اعتبار، در فلسفه تاریخ فردید، تاریخ را می توان به سه دوره ماقبل متافیزیک، متافیزیک و مابعد متافیزیک تقسیم بندی کرد. به تعبیر دیگر، تمام تاریخ و همه سنت های نظری، فرهنگها و تمدن ها به دو گونه متافیزیکی و غیر متافیزیکی و تمام نظام های وجودشناختی و معرفت شناختی به دو قطب حصولی و حضوری (مفهومی و غیر مفهومی) تقسیم می شوند. این گونه دوقطبی کردن سرتاسر تاریخ بشری، ما را از توجه به وجود امکانات گوناگون و متکثر و انحای متنوع و کثیری از ترکیبها و پیوندهای این امکانات و نیز از درک صیرورتها و تحولاتی که در پدیدارهای تاریخی شکل گرفته و همچنین از درک طیفی بودن این پدیدارها باز می دارد. برای مثال، مطابق با تفکر دوقطبی فردید، انحای گوناگون اندیشه هایی که در اساطیر، مذهب شمنی، زنده پنداری، ادیان بدوی، ادیان عبری و ... وجود دارند جملگی غیر متافیزیکی هستند. همچنین، مطابق فلسفه تاریخ فردید، تفکر زرتشت ایرانی، ادیان خاور دور و مکاتبی چون آیین تائو و آیین لائوتسه و نیز ادیان هندی همچون آیین بودا و آیین جین و آیین هندو، و ... جملگی باید از جنس تفکرات غیر متافیزیکی تلقی شوند. اما به خوبی پیداست که قرار دادن همه این شیوه های گوناگون تفکر ذیل مفهوم تفکر غیرمتافیزیکی در عین حال که از جهتی درست است و همه آنها به اعتبار تقابل با سنت متافیزیکی نوعی وحدت دارند تا چه حد می تواند ما را از درک تنوع، گستردگی و تمایزات بنیادینی که میان خود آنها وجود دارد باز دارد. فهم سنت های نظری تاریخی حول دو قطب متافیزیک و غیرمتافیزیک به ما امکان فهم تقاربها و تباعدهای این سنت های گوناگون با یکدیگر و نیز با سنت متافیزیک یونانی را نمی دهد. برای مثال، می توان پرسید آیا دین زرتشت ایرانی یا آیین بودا به همان اندازه غیرمتافیزیکی اند که ادیان چینی و ژاپنی هستند، یا همه این سنت ها در نسبتشان با سنت و تفکر متافیزیک یونانی طیفی بسیار گسترده و متنوع را شکل می دهند.
 
به هر تقدیر، سنت متافیزیک یونانی، درست همچون مذهب شمنی، زنده پنداری ادیان شرک و سپس ادیان توحیدی، بخشی از تاریخ سیر رشد روح و آگاهی بشر بوده است؛ و در تاریخ، آگاهی و حیات بشر طفره وجود ندارد. سنت متافیزیک بخشی ضروری از تاریخ حیات بشری است، اما وصف دوقطبی اندیشی در تفکر فردید، مواجهه وی با سنت متافیزیک و انکار مطلق این سنت را به مواجههای ایدئولوژیک تقلیل میدهد. عباراتی همچون «این تاریخ [متافیزیک] که با مسیلمہ کذاب سقراط و کاتب مسیلمہ کذاب، که به اعتباری افلاطون است، شروع شود» یا «متافیزیک و فلسفه غربی نیز به هر صورت یورش و ایلغاریت شیطانی است»، به خوبی نمایان کننده مواجهه ای کاملا یکسویه و تقلیل گرایانه با سنت تاریخی متافیزیک است.
ما را از توجه به وجود امکانات گوناگون و متکثر و انحای متنوع و کثیری از ترکیبها و پیوندهای این امکانات و نیز از درک صیرورتها و تحولاتی که در پدیدارهای تاریخی شکل گرفته و همچنین از درک طیفی بودن این پدیدارها باز می دارد. برای مثال، مطابق با تفکر دوقطبی فردید، انحای گوناگون اندیشه هایی که در اساطیر، مذهب شمنی، زنده پنداری، ادیان بدوی، ادیان عبری و ... وجود دارند جملگی غیر متافیزیکی هستند. نکته قابل توجه دیگر این است که انکار مطلق و یک سویه متافیزیک، با تفکر هایدگر و حتی با تفکر علم الاسمایی خود فردید نیز در تعارض است. از نظر هایدگر خود متافیزیک، یک پاره معین و مرحله قابل توجه و قابل تأمل از تاریخ وجود است». این اصلی بنیادین است که در مورد همه سنن، فرهنگ ها و تمدنها، از جمله در مورد تاریخ متافیزیک و تاریخ غرب و خود تکنولوژی و مدرنیته، صادق است. به تعبیر دیگر، تمام تاریخ و همه مراحل و مواقف آن، مطابق تفکر هایدگر و نیز بر اساس تفکر علم الاسمایی خود فردید، تاریخ وجود است و هر یک از مراحل و مواقف تاریخ، درست همچون خود وجود حقیقت دارای وصف دوگانه ظهور و خفا است. به تعبیر ساده تر، تمام مراحل و منازل تاریخی و هر یک از سنتهای تاریخی، به منزله بخشی از تاریخ وجود، اوصافی از هستی را آشکار و اوصاف دیگری را پنهان می سازند و ما حق نداریم به انکار مطلق هیچ یک از سنت های نظری تاریخی بپردازیم.

مخلص کلام آنکه، نگاه انتقادی، رادیکال و در همان حال پدیدارشناسانه هایدگر به تاریخ متافیزیک، در فردید، به سبب همین وصف دوقطبی اندیشی تفکر وی، به مواجههای ایدئولوژیک و تئولوژیک با متافیزیک تنزل می یابد. فردید هرگز درنیافت که میان طرفین تقابل هایی که وی مطرح می کند نظیر «سنت و مدرنیته»، «غرب و شرق» و «متافیزیک و غیرمتافیزیک»، به هیچ وجه نمی توان مرزی دقیق و روشن کشید، زیرا هر یک از دو طرف این قطبها به نحوی تکمیل کننده دیگری بوده، با یکدیگر، در کنار یکدیگر و در رابطهای متقابل و دیالکتیکی معنادار می گردند و هیچ کدام نمی توانند، موجودیتی کامل، مستقل و مجزا از دیگری داشته باشند.
 
منبع: هایدرگر در ایران، بیژن عبد الکریمی، چاپ دوم، مؤسسه پژوهشی حکمت فلسفه ایران، تهران1394