تنها و تنها در استمرار سنت متافیزیک یونانی و در بسط اصول و مبادی این سنت، اموری به منصه ظهور رسیده اند که در هیچ سنت نظری و تاریخ، فرهنگ و تمدن دیگری دیده نشده اند و امکان ظهور آنها نیز از اساس وجود نداشته اند. آری! تمدن جدید غربی یگانه تمدن سکولاری است که تاریخ بشر به خود دیده است. عقل و انسان خودبنیاد و نیست انگاری نیز نخستین بار تنها در بسط سنت متافیزیک یونانی و در دوره جدید پا به کره خاک نهاده است. اما در این میان، در استمرار سنت نظری متافیزیک و در قرون اخیر چیزی پدیدار گردید که به راستی و به تمامی امری یگانه و نو است: علم و تکنولوژی جدید. علم و تکنولوژی دوره جدید را به هیچ وجه نباید در ادامه طبیعیات و ابزارسازی گذشتگان دانست. این امر یگانه و نوظهور، جهان را چه از حیث ظاهر و چه از لحاظ معنا چنان منقلب کرده است که به این اعتبار با هیچ حادثه ای از نخستین لحظه تاریخ بشر تا به امروز قابل قیاس نیست. علم و تکنولوژی جدید چهره کره زمین و تاریخ انسانیت را به شکل بنیادینی تغییر داده است. تا قبل از ظهور علم و تکنولوژی جدید بشر هنوز اسیر طبیعت، ضعف، بیماری و مرگهای دسته جمعی بود و هنوز آن چنان از جبرهای طبیعت آزاد نگشته بود که به راستی بتواند تاریخ انسانی خویش را کما هو حقه آغاز کند، هر چند که تکنولوژی خود در دوران ما آنچنان بر زندگی آدمیان سیطره یافته است که آزادی انسانی بشر را به نحو دیگری تهدید کرده است. علم و تکنولوژی جدید امروزه به سراسر کره زمین چهرهای غربی داده و شیوه اندیشیدن متافیزیکی را بر همه جای جهان کم و بیش سیطره بخشیده است. با ظهور سنت متافیزیک، که به واسطه آن بذرهای ظهور تاریخ واحد بشری پاشیده شد، صرفا در پرتو به وجود آمدن علم و تکنولوژی جدید بود که تاریخ های قومی، بومی و محلی به پایان رسید و وحدت بشری و تاریخ یگانه آدمی آغاز شد. در دوران ما، تنها اقوام و مللی که از علم و تکنولوژی جدید بهره مند گشته اند می توانند در تاریخ جدید بشر فعالانه، و نه منفعلانه، شرکت جویند.
 
نباید همچون مؤمنان متعصب آیین عقلانیت جدید، دستاوردهای بزرگ همه سنت های غیر متافیزیکی را انکار کرد. انسان غیرغربی و سنتهای شرقی به طور عام و سنت عبری به طور خاص، آزادی درونی را به خوبی می شناسند، چیزی که انسان متافیزیکی تا حدود زیادی با آن نا آشناست. اما در مقابل، نباید فراموش کرد که صرفا در آتن و یونان است که واقعیت آزادی، به معنای آزادی سیاسی شکل گرفت، واقعیتی که سنتهای غیر متافیزیکی، از جمله سنت عبری، با آن کاملا بیگانه بوده اند. درست است که آزادی ای که در یونان شکل گرفت ناقص و گذرا بود، لیکن آنچه مهم است نه واقعیت یافتن آزادی بلکه شکل گیری اندیشه آزادی بود که تنها در سنت متافیزیک یونانی به عرصه ظهور رسید و سبب گردید تا باخترزمین اندیشه آزادی سیاسی را بشناسد. جهانیان اندیشه آزادی سیاسی را مدیون سنت متافیزیک یونانی هستند. عقلانیت خودبنیاد متافیزیکی بود که برای آدمی امکان های گوناگون و پیش بینی ناشدنی را به همراه آورد. در دوره جدید، انسان باخترزمینی، در ادامه سنت متافیزیکی خویش، حداکثر آزادی را تجربه کرده است، اتفاقی که برای انسان خاورزمینی هنوز روی نداده است. انسان متافیزیکی با ظهور نیست انگاری، مرزهای آزادی را در «هیچ» تجربه کرده، تا آنجا که خویشتن را به خطا به عنوان «من» صرف، یعنی «من»ی که صرفا متکی بر خویش است و گویی خود آغاز و صانع و آفریننده خویشتن است، تجربه کرده است.
 هایدگر در مرحله نخستین تفکر خویش، معتقد بود که تاریخ متافیزیک تاریخ بسط موجوداندیشی و غفلت از وجود است. در شرح و تفسیر این رأی باید گفته شود که مطابق این مرحله از تفکر او، با متافیزیک و موجوداندیشی انحرافی به دست سوبژه صورت گرفته است.مرادم از ذکر این اوصاف، به هیچ وجه دفاع مطلق از سنت متافیزیک غربی نیست، بلکه تنها خواهان نشان دادن این امر هستم که نگاه پدیدارشناسانه و وجودشناسانه تا چه حد از نگاه تئولوژیک، ایدئولوژیک و تقلیل گرایانه، که صبغه هایی از آن در اندیشه فردید و پیروانش وجود دارد، فاصله می گیرد. گذر از تئولوژی و ایدئولوژی و حرکت به سوی وجودشناسی و پدیدارشناسی مهم ترین رسالتی است که متفکران روزگار ما، از جمله اندیشمندان ایرانی، باید بر عهده گیرند. برخلاف نگاه ایدئولوژیک و یک سونگر فردید، نگرش وجودشناسانه و پدیدارشناسانه صرفا در صدد توصیف غیرارزشی و غیرجانبدارانه البته تا آنجا که یک چنین کاری على الاصول برای بشر امکان پذیر باشد از سنتهای تاریخی و توصیف پاره ای از مهم ترین اصول و مبادی این سنت ها و برخی از بنیادی ترین نتایج و لوازمشان است. آشکار است که در یک زبانی حقیقی، و نه در زبان های صوری و غیر حقیقی مثل ریاضیات، کاربرد عباراتی فاقد هر گونه ارزش و جانبداری اساسا غیرممکن است، لیکن تفکر پدیدارشناسانه و وجودشناسانه، به هیچ وجه معطوف به تمجید مطلق سنت متافیزیک غربی و تقبیح مطلق دیگر سنتهای نظری همچون سنت عبری یا بالعکس نیست.
 
راقم این سطور، همان گونه که بارها خاطرنشان ساخته است، به هیچ وجه از منظری مدرنیستی و براساس جهان بینی عصر روشنگری به نقد نگرش فردید نمی پردازد و لذا به هیچ وجه بر آن نیست که بگوید در سنن مشرق زمین هیچ چیز عظیم و متعالی برای شناختن وجود ندارد. سنن مشرق زمین، همچون همه ستن تاریخی دیگر، امور بسیاری داشته اند که امروز به سبب سیطرة تفکر متافیزیکی از یادها رفته یا تضعیف شده اند، و می توانند ارمغانی بزرگ و با اهمیت برای جهانیان داشته باشند؛ به خصوص که در شرق روشنایی بنیادینی وجود دارد که بدون آن همه روشنگریها و دستاوردهای عقل خودبنیاد متافیزیکی به تاریکی و بی معنایی می گراید.
 
هایدگر در مرحله نخستین تفکر خویش، معتقد بود که تاریخ متافیزیک تاریخ بسط موجوداندیشی و غفلت از وجود است. در شرح و تفسیر این رأی باید گفته شود که مطابق این مرحله از تفکر او، با متافیزیک و موجوداندیشی انحرافی به دست سوبژه صورت گرفته است. اما هایدگر در مرحله دوم تفکر خویش، دریافت که این تلقی به معنای عدم درک رویدادگی تاریخ و تاریخ تفکر است. او در این مرحله، خود پوشیدگی وجود در تاریخ متافیزیک را نیز به وجود باز می گرداند. این رأی بدان معناست که تاریخ  هستی که هایدگر به این دو با نظر به وحدت و این همانی شان می اندیشد فقط هست و روی می دهد، بی آن که ما بتوانیم بر آن چیره شویم. به گمان اینجانب، اگر فردید به تفکر علم الاسمایی تاریخی خویش و همه نتایج و لوازم آن وفادار می ماند و اجازه نمیداد شیفتگی بیش از اندازه وی در تأکید بر نقد غرب و غرب زدگی و نیز یک سونگری و دوقطبی اندیشی ایدئولوژیک مستتر در اندیشه هایش بر جنبه های پدیدارشناسانه و وجودشناسانه تفکر علم الاسمایی اش غلبه یابد، تبیین مناسب تری از نسبت ما با سنت تاریخی متافیزیک، مدرنیته و علم و تکنولوژی عرضه می کرد و در واقع به همان موضع پدیدارشناسانه، غیرتئولوژیک و غیر ایدئولوژیکی می رسید که در مواجهه متفکرانی چون هوسرل و هایدگر دیده میشود. اگر فردید، به پیروی از نگرش عرفانی و تفکر علم الاسمایی موجود در سنت تاریخی مان، معتقد بود که آنچه هر دوره تاریخی را تعین می بخشد حوالت تاریخی یا څکم اسمی است که بر آن دوره از تاریخ حکومت دارد و هر دوره تاریخی اقتضای ماهیات خاصی دارد که به حکمت ربانی مقدر گشته است که در آن دوره به ظهور رسند، و اگر اعتقاد داشت کسی که شهود حق بر او غالب باشد همه شئون آن دوره را ناشی از حوالت تاریخی حق و بر حسب اقتضای ماهیات متحقق در آن عهد خواهد دانست و معتقد خواهد بود که اگر حوالت تاریخی حق نباشد، اقتضای ماهیات آن عهد نیز به ظهور نمی رسد و در کتم عدم مختفی می ماند، آن گاه وی نیز باید همچون هایدگر، تاریخ متافیزیک و مدرنیته و ظهور تکنولوژی جدید را بخشی از تاریخ هستی تلقی می کرد و با گشودگی بیشتر با جهان معاصر مواجه می شد. اما فردید نتایج و لوازم تفکر تاریخی و علم الاسمایی خویش را در مواجهه با سنت تاریخی متافیزیک و جهان معاصر به خوبی و به درستی دنبال نکرد و به نحوی ناخواسته و ناخودآگاه آب به آسیاب شکاف و ناهمزمانی تاریخی جامعه ما و جهان معاصر ریخت.

 این نقد بر فردید، صرفا خواهان بیان این حقیقت است که سرشاری، عظمت و غنای خوف انگیز و هیبت برانگیز هستی را از رهگذر همه سنتهای تاریخی، از جمله سنت متافیزیک یونانی، می توان دریافت. به جای آن که بکوشیم همه سنتهای نظری تاریخی را ذیل دوقطبی سازی های مفهومی تئولوژیک و ایدئولوژیک خود، همانند غربی و غیر غربی، الهی و شیطانی، ایده آلیستی و ماتریالیستی بگنجانیم، باید حقیقت را در رویدادگی تاریخی خود هستی، غنای سرشار و بی کران این تاریخ و محدودیت و تناهی ذاتی بشر جستجو کنیم، اموری که خود را به شیوه کم وبیش یکسانی در همه سنتهای نظری تاریخی آشکار می سازند.
 
منبع: هایدرگر در ایران، بیژن عبد الکریمی، چاپ دوم، مؤسسه پژوهشی حکمت فلسفه ایران، تهران1394