آی شربته...
متن زیر یکی از خاطرلا رزمندگان دوران دفاع مقدس است که عبدالرحیم سعیدی راد آن را نوشته است.
از تمرینات قبل از عملیات برگشته بودیم و از تشنگی لهله میزدیم. دم مقر گردان چشممان افتاد به دیگ بزرگی که جلوی حسینیه گذاشته شده بود و یکی از بچهها با آب و تاب داشت ملاقه را به دیگ میزد و میگفت: «آی شربته... آی شربته.»
بچهها به طرفش هجوم آوردند، وقتی بهش نزدیک شدیم دیدیم دارد میگوید: «آی شر بده...آی شر بده...»
معلوم شد در آن قابلمه بزرگ فقط آب است و هر کسی که از آن خورده بود ته لیوانش را به سمتش میریخت یکی هم شوخی و جدی ملاقه را از دستش گرفت و دنبالش کرد.
بچهها به طرفش هجوم آوردند، وقتی بهش نزدیک شدیم دیدیم دارد میگوید: «آی شر بده...آی شر بده...»
معلوم شد در آن قابلمه بزرگ فقط آب است و هر کسی که از آن خورده بود ته لیوانش را به سمتش میریخت یکی هم شوخی و جدی ملاقه را از دستش گرفت و دنبالش کرد.
نویسنده: عبدالرحیم سعیدی راد
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}