از تمرینات قبل از عملیات برگشته بودیم و از تشنگی لهله میزدیم. دم مقر گردان چشممان افتاد به دیگ بزرگی که جلوی حسینیه گذاشته شده بود و یکی از بچهها با آب و تاب داشت ملاقه را به دیگ میزد و میگفت: «آی شربته... آی شربته.»
بچهها به طرفش هجوم آوردند، وقتی بهش نزدیک شدیم دیدیم دارد میگوید: «آی شر بده...آی شر بده...»
معلوم شد در آن قابلمه بزرگ فقط آب است و هر کسی که از آن خورده بود ته لیوانش را به سمتش میریخت یکی هم شوخی و جدی ملاقه را از دستش گرفت و دنبالش کرد.
بچهها به طرفش هجوم آوردند، وقتی بهش نزدیک شدیم دیدیم دارد میگوید: «آی شر بده...آی شر بده...»
معلوم شد در آن قابلمه بزرگ فقط آب است و هر کسی که از آن خورده بود ته لیوانش را به سمتش میریخت یکی هم شوخی و جدی ملاقه را از دستش گرفت و دنبالش کرد.
نویسنده: عبدالرحیم سعیدی راد