یکی از نیروها از نگهبانی که برگشت، پرسیدم: «چه خبر؟»
گفت: «جاتون خالی یه گربه عراقی دیدم.»
گفتم: «از کجا فهمیدی گربه عراقیه؟»
گفت: «آخه همین جور که راه میرفت جار میزد: «المیو...المیو...»
گفت: «جاتون خالی یه گربه عراقی دیدم.»
گفتم: «از کجا فهمیدی گربه عراقیه؟»
گفت: «آخه همین جور که راه میرفت جار میزد: «المیو...المیو...»
نویسنده: عبدالرحیم سعیدی راد