سنگر یا سنگک؟

یکی از خاطرات زیبای رزمندگان دوران دفاع مقدس در متن زیر آورده شده است.
چهارشنبه، 15 خرداد 1398
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: ناهید اسدی
موارد بیشتر برای شما
سنگر یا سنگک؟
همیشه‌ی خدا توی تدارکات خدمت می‌کرد. کمی هم گوش‌هایش سنگین بود. منتظر بود تا کسی درخواستی داشته باشد فورا برایش تهیه می‌کرد.

یک روز عصر که از سنگر تدارکات می‌آمدیم عراقی‌ها شروع کردن به ریختن آتش روی سرمان. من خودم را سریع انداختم روی زمین و به هر جان کندنی بود خودم را رساندم به گودالی که یک خمپاره درست کرده بود. در همین لحظه دیدم که حاجی هنوز سیخ سیخ راه می‌رفت، فریاد زدم: «‌حاجی سنگر بگیر.»

اما او دست چپش را پشت گوشش گرفته بود و می‌گفت: «‌چی؟ سنگک؟»

من دوباره فریاد زدم: «سنگک چیه بابا! سنگر، سنگر بگیر.»

سوت خمپار‌ه‌ای حرفم را قطع کرد. سرم را دزیدم؛ ولی وقتی باز نگاه کردم دیدم هنوز دارد می‌گوید" سنگک؟"

زدم زیر خنده حاجی همیشه همین‌طور بود از تمام کلمات فقط خوردنی‌هایش را می‌فهمید.

نویسنده: عبدالرحیم سعیدی راد


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.