اصولا کلمه (اسلام) که باب افعال است، و کلمه (تسلیم) که باب تفعیل است، و کلمه (استسلام) که باب استفعال است، هر سه یک معنا را مى‏دهند، و آن این است که کسى و یا چیزى در برابر کس دیگر حالتى داشته باشد که هرگز او را نافرمانى نکند، و او را از خود دور نسازد، این حالت اسلام و تسلیم و استسلام است، هم چنان که در قرآن کریم آمده: (بَلى‏ مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ‏، آرى کسى که روى دل تسلیم براى خدا کند)، و نیز فرموده: (إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِیفاً، من روى دل، متوجه بسوى آن کس می کنم که آسمانها و زمین را بیافرید توجهى معتدلانه). و وجه هر چیز عبارت از آن طرف آن چیز است که روبروى تو قرار دارد، ولى بالنسبه به خداى تعالى وجه هر چیز تمامى وجود آنست، براى اینکه چیزى براى خدا پشت و رو ندارد، پس اسلام انسان براى خداى تعالى وصف رام بودن و پذیرش انسان است، نسبت بهر سرنوشتى که از ناحیه خداى سبحان برایش تنظیم مى‏شود، چه سرنوشت تکوینى، از قدر و قضاء و چه تشریعى از اوامر و نواهى و غیر آن، و به همین جهت میتوان گفت: مراتب تسلیم بر حسب شدت و ضعف وارده بر انسان و آسانى و سختى پیش آمدها، مختلف مى‏شود، آنکه در برابر پیش‏آمدهاى ناگوارتر و تکالیف دشوارتر تسلیم مى‏شود، اسلامش قوى‏تر است، از اسلام آن کس که در برابر ناگوارى‏ها و تکالیف آسانترى تسلیم مى‏شود، پس بنا بر این اسلام داراى مراتبى است.( طباطبائی، موسوی همدانی، ترجمه تفسیر المیزان، 1378ش، ج1، ص 454).
 

ایمان معنایى است قائم به قلب و از قبیل اعتقاد است، و اسلام معنایى است قائم به زبان و اعضاء

ایمان معنایى است قائم به قلب و از قبیل اعتقاد است، و اسلام معنایى است قائم به زبان و اعضاء، چون کلمه اسلام به معناى تسلیم شدن و گردن نهادن است. تسلیم شدن زبان به اینست که شهادتین را اقرار کند، و تسلیم شدن سایر اعضاء به این است که هر چه خدا دستور مى‏ دهد ظاهرا انجام دهد، حال چه اینکه واقعا و قلبا اعتقاد به حقانیت آنچه زبان و عملش مى‏گوید داشته باشد، و چه نداشته باشد، و این اسلام آثارى دارد که عبارت است از محترم بودن جان و مال، و حلال بودن نکاح وارث او. " وَ إِنْ تُطِیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لا یَلِتْکُمْ مِنْ أَعْمالِکُمْ شَیْئاً"- کلمه" یلتکم" از ماده" لیت" اشتقاق یافته که به معناى نقص است. وقتى گفته مى‏شود" لاته، یلیته، لیتا" که چیزى از مفعول فعل کم کرده باشد. و مراد از اطاعت، اطاعت خالص و واقعى است، به طورى که باطن انسان با ظاهرش مطابقت داشته باشد، نه اینکه چون منافقان تقلید اطاعت کاران واقعى را در آورد. و اطاعت خدا استجابت دعوت او است در هر چه که بدان دعوت مى‏کند، چه اعتقاد و چه عمل. و اطاعت رسول خدا (ص) تصدیق رسالت او و پیرویش در آنچه که بدان امر مى‏کند مى ‏باشد، او امرى که مربوط به ولایت او در امور امت است. (همان، ج18، ص 492).
 

اسلام آنست که خلق از تو بینند، ایمان آنست که خالق از تو شناسد

قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا، این آیت [2] در شأن بنى اسد بن خزیمة فرو آمد. قومى بادیه ‏نشین بودند، در سال قحط بمدینه آمدند و بظاهر کلمه شهادت می گفتند و اسلام می نمودند، اما بباطن نفاق داشتند و مخلص نبودند و در راه مدینه تباه کارى کردند و نرخها گران میکردند و آن گه باسلام خویش منت بر رسول نهادند، گفتند- ما که آمدیم بجملگى آمدیم با عیال و فرزندان و بار و بنه خویش نه چون قومهاى دیگر که تنها آمدند بر راه حلهاى خویش، و آن گه قتال کردند هر گروهى از عرب با تو و ما قتال نکردیم. بر رسول منت می نهادند که ما مؤمنانیم و از وى عطا و صدقه می خواستند تا رب العالمین در شأن ایشان این آیت فرستاد:، قُلْ لَمْ‏ تُؤْمِنُوا وَ لکِنْ‏ قُولُوا أَسْلَمْنا یا محمد ایشان را گوى- شما ایمان نیاوردید که ایمان تصدیق دل است و اخلاص و تصدیق و اخلاص نیز در دلهاى شما نیامده، بلى مسلمانان ‏اید بظاهر، بر زبان کلمه شهادت رانده و از بیم قتل و سبى طاعت را انقیاد نموده. از اینجا معلوم شد که آنچه بر ظاهر بنده میرود از طاعت داشتن و حکم را منقاد بودن آن را اسلام گویند بر معنى استسلام، و آنچه بر باطن میرود از تصدیق و اخلاص آن را ایمان گویند و مصطفى فرموده- الاسلام علانیة و الایمان سریرة، اسلام آشکار است و ایمان نهان. اسلام آنست که خلق از تو بینند، ایمان آنست که خالق از تو شناسد. اسلام با خلق است و ایمان با خالق.( میبدی، ابوالفضل رشیدالدین، کشف الأسرار و عدة الأبرار (معروف به تفسیر خواجه عبدالله انصاری)، 1371ش، ج9، ص265 با اندکی تلخیص).
 

طوایف مردمان‏ باعتبار ایمان و عمل چهاراند

منافقان روز قیامت چون نور مؤمنان مشاهده کنند از ایشان نور خواهند گویند انْظُرُونا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِکُمْ‏ حالى میان ایشان سدّى از ردّ پدید آید فَضُرِبَ بَیْنَهُمْ بِسُورٍ لَهُ بابٌ باطِنُهُ فِیهِ الرَّحْمَةُ وَ ظاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذابُ‏. فریاد بر آرند که‏ أَ لَمْ نَکُنْ مَعَکُمْ‏ نه آخر در عمل با شما شریک بودیم، چرا شما امروز نور دارید و ما نه.عمل نوریست و آن نور مؤمنان را ذاتى است، و منافقان را عاریت. و فى‏ الجمله طوایف مردمان‏ باعتبار ایمان و عمل چهاراند. اوّل صالحان که هم ایمان دارند و هم عمل صالح. دوم فاسقان که ایمان دارند و عمل صالح نه. سیم منافقان که عمل دارند و ایمان نه. چهارم کافران که نه ایمان دارند و نه عمل مؤمنان جواب دهند بَلى‏ وَ لکِنَّکُمْ فَتَنْتُمْ أَنْفُسَکُمْ وَ تَرَبَّصْتُمْ وَ ارْتَبْتُمْ‏ آرى در عمل شریک بودیم و لیکن‏ شما بعمل مجرّد از ایمان تنهاى خویش را در فتنه داشتید و همواره متربّص و مترصّد نکبت دین اسلام و مسلمانان بودید، و از این روز در شک. لاجرم چون نور عمل شما از نور ایمان خالى بود امروز از نور دورید. و این طایفه چون مجرّد عمل و ظاهر اسلام بیش نداشتند و دعوى ایمان کردند در جواب ایشان این آمد که‏ قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ‏ تُؤْمِنُوا وَ لکِنْ‏ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمانُ فِی قُلُوبِکُمْ‏. پس معلوم شد که عمل نوریست. و آن نور مؤمنان را ذاتى است، و منافقان را عاریت. و فى‏ الجمله طوایف مردمان‏ باعتبار ایمان و عمل چهاراند. اوّل صالحان که هم ایمان دارند و هم عمل صالح. دوم فاسقان که ایمان دارند و عمل صالح نه. سیم منافقان که عمل دارند و ایمان نه. چهارم کافران که نه ایمان دارند و نه عمل.( کاشانی، عزالدین، مصباح الهدایه، 1381ش، ص 286).

 

 پی نوشتها:
1- طباطبائی، موسوی همدانی، ترجمه تفسیر المیزان، ایران، قم، دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم،چاپ یازدهم، 1378ش.

2- الحجرات: 14.
3- میبدی، ابوالفضل رشیدالدین، کشف الأسرار و عدة الأبرار (معروف به تفسیر خواجه عبدالله انصاری)، ایران، تهران، انتشارات امیرکبیر، چاپ پنجم، 1371ش.
4- کاشانی، عزالدین، مصباح الهدایه، ایران، تهران، نشر هما، چاپ اول، 1381ش.