شب آخر
شب آخر
شب آخر
نویسنده : حجتالاسلام اسماعيل فردوسي پور
اول مغرب نماز را به امامت شهيد محمد حسين صادقي خوانديم. وقتي بيرون آمديم، ديدم آقاي بهشتي ميخواهد وضو بگيرد. گفتم: «آقا، شما تازه ميخواهيد وضو بگيريد؟ جلسه امشب حساس است، زود تشريف بياوريد. فرمودند: «شما برويد، من هم زود نمازم را ميخوانم و ميآيم». فوري وضو گرفت و در صحن حزب نماز جماعت ديگري تشكيل شد كه خوشبختانه عكس آن هم كه آخرين عكس آقاي بهشتي است، موجود است. در جلسه منتظر نشسته بوديم. من دم در نشسته بودم. وقتي آقاي بهشتي وارد شد، همه به احترام ايشان بلند شدند و شوخي با ايشان شروع شد. يكي ميگفت: «حاج آقا، امشب خيلي نوراني شدهايد! خيلي زيبا و خوشگل شدهايد. ايشان هم خنديد و گفت: «چشم شما زيبا ميبيند، من فرق نكردهام.» ولي واقعاً نورانيتر شده بود. جلو رفتند و نشستند. بعد از اينكه تغيير دستور جلسه به رأي گذاشته شد و همه رأي دادند، بحث شدكه: حالا چه كسي در اين باره صحبت كند كه بالاتفاق به آقاي بهشتي رأي داده شد. شهيد استكي ـ نماينده شهركردـ رئيس جلسه آن شب بود.
پس از تلاوت قرآن، آقاي بهشتي پشت تريبون قرار گرفت و صحبت خود را شروع كرد و گفت: «ما بايد ببينيم رئيسجمهور آينده ميتواند روحاني باشد يا نه؟ آيا نظر امام كه فرمودند رئيسجمهور روحاني نباشد، همين است يا فرق كرده است و اجازه ميدهند؟» بعد افزودند: «اگر نظر امام فرق كند كه غيرروحاني رئيسجمهور بشود، آن فرد را از اين جلسه بايد تعيين و معرفي كند و اگر فرمودند روحاني بايد باشد، باز انتخاب آن توسط اين جلسه است؛ ولي وظيفه ما تعيين چند نفر به عنوان يك هيأت است كه خدمت امام بروند و نظر ايشان را بگيرند تا تكليف ما روشن بشود.»
مطلب ايشان كه به اينجا رسيد حدود ده دقيقه طول كشيده بود. اين مدت را هم ساعت من كه كامپيوتري بود و روي 20/8 دقيقه ايستاده بود، نشان ميداد كه ده دقيقه قرآن بود و ده دقيقه هم صحبت ايشان طول كشيد؛ لذا اين ساعت برخلاف اظهار بعضي ساعت 20/8 بود كه من در لحظات اوليه زير آوار به آن نگاه كردم و پس از آن هم ديگر از كار افتاد.
سخنراني شهيد بهشتي كه به اينجا رسيد، چون ايشان عادت داشت وقتي صحبتش به جاي حساسي از بحث ميرسيد و به اصطلاح معروف گرم ميشد، مكثي ميكرد و به مستمعين دور تا دور جلسه نگاهي ميكرد كه چقدر با صحبت همراه هستند و بعد بحث را ادامه ميداد.
در اين ميان يك دفعه به جمعيت گفت: «بچهها، بوي بهشت ميآيد. آيا شما هم اين بو را استشمام ميكنيد؟» پس از اين جمله بود كه ديگر ما نفهميديم قضيه چي شد. اين قدر انفجار شديد و سريع بود كه هيچ كس از بازماندگان اين فاجعه از لحظه انفجار چيزي به ياد ندارند؛ ولي اين نكته را ميدانم كه خيلي چهره ايشان بشاش و نوراني شده بود.
نكته مهم و باورنكردني اين بود كه من در زيرآوار كه هيچ اميدي به نجات نداشتم احساس كردم و اين را ديدم كه نور بسيار شديدي مثل نور چند پروژكتور قوي در اطراف تريبون كه آقاي بهشتي آنجا به شهادت رسيد، در حال تابيدن است. از كساني كه مثل من زيرآوار بودند، پرسيدم اين نور شديد چيست؟ مرا مسخره ميكردند كه: «برقها قطع شده است، نور كجا بود؟!» ولي واقعاً براي لحظاتي اين نور وجود داشت.
بعد شنيدم شهيدشمسالدين حسيني نائيني نماينده به كسي كه در كنار او زيرآوار بود، گفته بود: «تو هم بوي گلاب را ميشنوي؟» وقتي جواب منفي شنيده بود، به او گفته بود:
«پس اين علامت آن است كه تو شهيد نميشوي؛ لذا به منزل ما برو و سلام مرا برسان و بگو وصيتنامه من توي طاقچه است،آن را بخوانند و به آن عمل كنند.»
منبع:روزنامه اطلاعات /س
پس از تلاوت قرآن، آقاي بهشتي پشت تريبون قرار گرفت و صحبت خود را شروع كرد و گفت: «ما بايد ببينيم رئيسجمهور آينده ميتواند روحاني باشد يا نه؟ آيا نظر امام كه فرمودند رئيسجمهور روحاني نباشد، همين است يا فرق كرده است و اجازه ميدهند؟» بعد افزودند: «اگر نظر امام فرق كند كه غيرروحاني رئيسجمهور بشود، آن فرد را از اين جلسه بايد تعيين و معرفي كند و اگر فرمودند روحاني بايد باشد، باز انتخاب آن توسط اين جلسه است؛ ولي وظيفه ما تعيين چند نفر به عنوان يك هيأت است كه خدمت امام بروند و نظر ايشان را بگيرند تا تكليف ما روشن بشود.»
مطلب ايشان كه به اينجا رسيد حدود ده دقيقه طول كشيده بود. اين مدت را هم ساعت من كه كامپيوتري بود و روي 20/8 دقيقه ايستاده بود، نشان ميداد كه ده دقيقه قرآن بود و ده دقيقه هم صحبت ايشان طول كشيد؛ لذا اين ساعت برخلاف اظهار بعضي ساعت 20/8 بود كه من در لحظات اوليه زير آوار به آن نگاه كردم و پس از آن هم ديگر از كار افتاد.
سخنراني شهيد بهشتي كه به اينجا رسيد، چون ايشان عادت داشت وقتي صحبتش به جاي حساسي از بحث ميرسيد و به اصطلاح معروف گرم ميشد، مكثي ميكرد و به مستمعين دور تا دور جلسه نگاهي ميكرد كه چقدر با صحبت همراه هستند و بعد بحث را ادامه ميداد.
در اين ميان يك دفعه به جمعيت گفت: «بچهها، بوي بهشت ميآيد. آيا شما هم اين بو را استشمام ميكنيد؟» پس از اين جمله بود كه ديگر ما نفهميديم قضيه چي شد. اين قدر انفجار شديد و سريع بود كه هيچ كس از بازماندگان اين فاجعه از لحظه انفجار چيزي به ياد ندارند؛ ولي اين نكته را ميدانم كه خيلي چهره ايشان بشاش و نوراني شده بود.
نكته مهم و باورنكردني اين بود كه من در زيرآوار كه هيچ اميدي به نجات نداشتم احساس كردم و اين را ديدم كه نور بسيار شديدي مثل نور چند پروژكتور قوي در اطراف تريبون كه آقاي بهشتي آنجا به شهادت رسيد، در حال تابيدن است. از كساني كه مثل من زيرآوار بودند، پرسيدم اين نور شديد چيست؟ مرا مسخره ميكردند كه: «برقها قطع شده است، نور كجا بود؟!» ولي واقعاً براي لحظاتي اين نور وجود داشت.
بعد شنيدم شهيدشمسالدين حسيني نائيني نماينده به كسي كه در كنار او زيرآوار بود، گفته بود: «تو هم بوي گلاب را ميشنوي؟» وقتي جواب منفي شنيده بود، به او گفته بود:
«پس اين علامت آن است كه تو شهيد نميشوي؛ لذا به منزل ما برو و سلام مرا برسان و بگو وصيتنامه من توي طاقچه است،آن را بخوانند و به آن عمل كنند.»
منبع:روزنامه اطلاعات /س
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}