عرفان اسلامی (95) علوّ همت

نویسنده : استاد حسین انصاریان




شرح كتاب مصباح الشريعة ومفتاح الحقيقة

[ وَهَبِ الْقُدُومَ إلى بَساطِ خِدْمَةِ الْمَلِكِ هِيْبَةَ المَلِكِ فَإِنَّكَ عَلى خَطَرٍ عَظيمٍ إِنْ غَفَلْتَ ، وَاعْلَمْ أَنَّهُ قَادِرٌ عَلى ما يَشاءُ مِنَ الْعَدْلِ وَالْفَضْلِ مَعَكَ وَبِكَ ]

عدم غفلت هنگام ورود به مسجد

چنانچه از بزرگ و صاحب مقامى عالى به خاطر هيبت و عظمت و شخصيتش مى‏ترسى و اين ترس ، معلول كوچكى تو و بزرگى اوست ، از رفتن و قدم گذاشتن به بساط حضرت ذوالجلال آن چنان در هيبت و ترس باش كه به وقت ورود به مسجد كه بساط مالك‏الملوك است ، اگر كمترين غفلتى نسبت به حضرت او داشته باشى در خطر بزرگى هستى .
و بدان كه جناب او بر هر چيزى توانا است ، بخواهد نسبت به تو اجراى عدل مى‏كند و بخواهد نسبت به تو ارائه فضل مى‏فرمايد .
براى ما كه در مرحله پائينى از عقل و درايت و درك قرار داريم ، توجه به عظمت حضرت دوست ، از راه توجه و دقت در آثار او كه در كتاب آفاق و انفس منعكس است ميسر مى‏باشد .
ما را آن دل و آن چشم نيست كه بتوانيم بدون واسطه به عظمت او بنگريم ، آن هم عظمتى كه نهايت براى آن نيست .
و راستى ديده كم نور قلب ما ، كجا مى‏تواند بدون واسطه به جمال حضرت مولا بنگرد ؟! قرآن و روايات براى درك هيبت و جلال و عظمت حضرت حق ما را دعوت به تماشاى آثار مى‏كنند كه آثار گوشه‏اى بسيار از عظمت حضرت عظيم است .
شايد با ديدن آثار بتوان همت را بالاتر برده و براى ديدن بزرگى آن بزرگ با چشم دل به كوشش برخيزيم كه بلند همتى از صفات برجسته نفس ناطقه قدسيّه است .

علوّ همّت و عظمت روح

مرحوم الهى در توضيح فصل سى و سوّم « فصوص الحكم » معلم ثانى ابونصر فارابى در آثار نفس ناطقه مى‏فرمايد :
يكى از صفات نفس ناطقه قدسيّه صفت نباهت و بلند همتى است ، در جهان هركس به هر مقامى رسيد ، از نظرِ بلند و همت عالى رسيد .
روح بزرگ هميشه به امور عالى و كارهاى ستوده و استعلاى معنوى و محاسن بزرگى آميخته است و هرگز به پستى همت و قبايح و زشتى‏هاى اخلاقى و دنائت و ذلت براى نيل به مقاصد خود تن در نخواهد داد و اين نيروى عالى خوى نفوس مستعليه است و از خواص اين خلق و اين قوه جود و سخاوت و احسان به خلق است و كريم النفس و با شجاعت و غيرت و عزت نفس زيستن است .
و هرچه انسان همتش عالى تر است ، مال و جاه دنياى بى‏ثبات در نظرش بى‏قدرتر است ، بدين جهت اگر غنى است سخى و اگر فقير است صبور مى‏باشد و در هر حال فقر و غنا خود را بزرگ مى‏داند و در عين بزرگى با كوچك و بزرگ خلق تواضع و فروتنى مى‏كند و با فقيران با ايمان و مستمندان با علم و معرفت متواضع‏تر خواهد بود و هرگز به چشم حقارت به كس نمى‏نگرد .
از كلمات اميرالمؤمنين عليه‏السلام است :
الشَّرَفُ بِالْهِمَمِ لا بِالرِّمَمِ البالِيَةِ [363] .
شرف و بزرگى به همت بلند است ، نه به استخوان پوسيده پدران .
خلاصه اين ‏كه صفت علو همت و عظمت روح كه بسيارى از اوصاف ستوده و محامد اخلاقى لازمه اوست ، يكى از نيروهاى نفس ناطقه قدسيّه است و شايد مراد از نباهت ، تنبّه و انتقالات دفعى و قوت حدس و فراست و بيدارى است .
« وَلَيْسَ لَهَا انْبِعاثٌ وَهِيَ أَشْبَهُ الأَشْياءِ بِالنُّفُوسِ الْفَلَكِيّةِ وَلَها خاصِيَّتانِ النَّزاهَةُ وَالْحِكْمَةُ »[364] .
و منبعث از جسمانيات نيست مانند نفس نباتى و حيوانى كه از كبد و قلب برانگيخته مى‏شود ، بلكه نفس قدسى از عالم تجرد و نشانه ملكوت است و منزه از ماده و ماديات و برتر از جهان حس و محسوسات و شبيه‏ترين چيز به نفوس فرشتگان عالم بالا است و اين نفس را دو خاصيت است ، يعنى دو چيز از مختصات اوست : يكى نزاهت و يكى حكمت .

معناى نزاهت و حكمت

ممكن است غرض از نزاهت راجع به كمال عقل نظرى و جنبه دانش او باشد ، يعنى تنزه ذات و ادراكات ذاتى او از ماده و غرض از حكمت راجع به كمال عقل عملى و جنبه كنش او باشد ، يعنى صدور افعال مناسب مقام انسانيت و اعمال واقع در طريق تكامل روح قدسى .
يا مراد از نزاهت ، مقام تجليه به آداب شرع و تخليه از رذايل اخلاق است و مراد از حكمت ، مقام تحليه و آراستن نفس به فضايل و كمالات انسانيت .
يا مراد از حكمت و نزاهت ، حكمت علمى و عملى است يا مقام جامعيت نشانه ملك و ملكوت يا حكمت مشهود اشيا على ما هى عليه به قدر طاقت بشرى كه در كلام رسول اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏آلهاست :
رَبِّ أَرِنَا الأَشْياءَ كَما هِيَ [365] .
خداوندا ! اشياء را همانطور كه هستند به ما بنمايان .
و نزاهت ، تزكيه نفس است كه فرمود :
قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا [366] .
بى‏ترديد كسى كه نفس را [ از آلودگى پاك كرد و ] رشد داد ، رستگار شد .
يا مراد از حكمت ، تشبّه به اله عالم يعنى : به اخلاق اللّه است و نزاهت ، زهد و تنزّه نفس از علايق جهان مادى .
و خلاصه مراد از حكمت و نزاهت عشق و علاقه علمى و عملى به عالم قدس و تجرد است .
به هر حال اين دو صفت نزاهت و حكمت به هريك از معانى مذكوره كه مآل همه يكى است به روح قدسى ناطقه انسان اختصاص دارد ، چنان‏كه نمو لازمه نفس نباتى و شهوت و غضب لازمه نفس حيوانى است ، اين وصف هم مخصوص براى نفس قدسى انسان است .

نفس كليه الهيّه

پس از مقام نفس ناطقه قدسيّه ، مرتبه نفس كليه الهيّه است، و اين نفس جوهر لاهوتى و حقيقت ظليّه الهيّه است و چنان كه نفس نباتى و حيوانى منطوى است در نفس ناطقه قدسيّه كه بعد از آن‏ها در قوس صعود است ، همين‏گونه نفس كليه الهيّه هم بعد از ناطقه قدسيّه و اشرف و اكمل از آن است و نفس قدسى منطوى در اوست و خواص و كمالات او را داراست .
اما معنى كليه الهيّه :
روحى است كه از حدود ماده و مدت و حد و نهايت مكان و زمان بزرگ تر است ، يعنى: از سرحد مكان و زمان بيرون است بلكه از ماده به معنى اعم كه مهيت امكانى است نيز قدم فراتر نهاده و به قاعده اشراق : « النَّفْسُ وَما فَوْقَها إِنِّيّاتٌ صِرْفَةٌ » . گويى وجود صرف و هستى بى‏حد و نهايت گرديده است و لازمه اين مقام شهود حضرت احديت است كه كل وجود و وجود كل است در كليه موجودات كه در هرچه نظر كردم سيماى تو مى‏بينم . « ما رَأَيْتُ شَيْئا إلاّ رَأَيْتُ اللّهَ فيهِ » .
آن روحى است كه عرض و طول زمين و آسمان را كه حدود ماده جسمانى است زير شهپر عظمت خود فراگرفته ، روحى است كه ازل و ابد ، گذشته و آينده را كه حدود زمان است در هم پيچيده و در فضاى بى‏انتهاى عالم سرمد و جهان بى‏پايان نامقيد پر و بال قدرت گشوده ، روحى است كه دو عالم مادى و مجرد ، عالم دنيا و آخرت ، عالم جسم و جان را به يكبار از محوطه خاطر بيرون كرده است .
روحى است كه از علو مقام و بلندى همت پشت پا به كون و مكان زده تا در آن روان كلى برتر از قيود جزئى ماده ، جز عشق نيايد و غير شهود حسن مطلق هيچ در وى نگنجد .

درك مقامات عالى معنوى با علوّ همت

آرى ، وقتى انسان نظرى بلند و همتى والا داشت ، از بركت اين نظر و همت بلند كه محصول ارتباط با انبيا و امامان عليهم‏السلام و اولياى الهى است مقصدى و هدفى جز حضرت حق نخواهد داشت و براى نيل به اين مقصد ، ابتدا از تماشاى آثار به يقين رسيده ، آن‏گاه با كوشش در جنب يقين به نفس قدسى نايل گشته ، سپس در حركتى ديگر به نفس كليه الهيّه رسيده ، در آن مقام به شهود جمال موفق مى‏شود و هيبت و عظمت و جلال حضرت دوست را يافته ، از ناچيزى خود دچار ترس شده و به مراقبت و مواظبت خويش مى‏كوشد كه مبادا از حضرت او دور افتد و در آن مقام به فرموده حضرت صادق عليه‏السلام به غفلت دچار گشته و به بلاى خطر عظيم گرفتار آيد !! » مسجد ، خانه و بساط اوست و بدون گذشتن از نفس اماره و رسيدن به نفس ناطقه قدسى و آراسته شدن به نفس كليه الهيّه ، درك هيبت و عظمت ملك‏الملوك ميسر نيست كه ساده و عادى به مسجد رفتن و اين رفت و آمد به صورت عادت در آمدن ثواب چندانى براى اهل مسجد ندارد .
بكوشيد تا آن روح عالى را به دست آورده و لايق مقام آن جناب گشته و به فيض ديدارش با چشم دل نايل آييد و در بساط آن جناب به درك عظمت و هيبت او موفق شده غرق ترس و شرم شويد و در شعله ترس و شرم آن چنان بسوزيد كه اثرى از هستى شما نماند ، چون اثر از هستى و انيت نماند به مقام فنا رسيده و به بقاى او باقى و ابدى خواهيد شد و به حضرت دوست در آن مقام خواهيد گفت :
دو عالم را به يك بار از دل تنگ
برون كرديم تا جاى تو باشد [367]
اين روح كه به واسطه آن انسان به بساط حضرت او راه مى‏يابد و آنچه بايد ببيند در آنجا مى‏بيند ، روحى است كه غير خدا كه هستى حقيقى است همه چيز در نظرش ناچيز است و به فرموده سرور مؤمنان و قبله عارفان على عليه‏السلام :
عَظُمَ الْخالِقُ في أَنْفُسِهِمْ فَصَغُرَ مَادُونَهُ في أَعْيُنِهِمْ [368] .
خداوند در باطنشان بزرگ و غير او در ديدگانشان كوچك است .
روحى است كه بر خلاف ارواح جزئيه به هيچ چيز از نظر انتفاع شخصى و استفاده مادى نمى‏نگرد ، بلكه چون ظل حق است و مستغنى به حق بر همه موجودات معطى و مشفق و مهربان است و انتفاع خلق منظور اوست .
روحى است كه پيوسته داراى عصمت و قدس و نزاهت و محفوظ از هر خطا و لغزش علمى و عملى است و دوريش از عصيان حق ذاتى و اشتياقش به طاعت وى فطرى است .
روحى است كه اميال جزئى به كلى از او زايل شده و ميل كلى و عشق به نظام كل جايگزين او گرديده است .
روحى است كه تحت تأثير لذات حسى زمانى نيست و آرزوهاى موقت فانى و اوهام خيالات شيطانى در آن روح پاك مؤثر نخواهد بود .
روحى است كه او را عبداللّه ، عين‏اللّه ، يداللّه و بيت‏اللّه و خليفه‏اللّه و ظل‏اللّه و وجه‏اللّه بتوان گفت ، روحى است كه از خود فنا و به حق بقا يافته و در عين محروميت از هر نعمت به لقاى منعم و لذت شهود وى شتافته از خود پرستى رهيده ، به حقيقت پرستى رسيده ؛ خود پرستيدن را نقص ذات و پرستش خدا را كمال مطلوب يافته .
روحى است كه در عين فقر غنى است و از همه چيز عالم و تمام علل و اسباب آفرينش جز حضرت دوست خود را مستغنى يافته و از هرچه مورد نياز خلق است خويش را بى‏نياز مى‏شناسد و به زبان ذات گويد :
گر ما به فقر و فنا كمتر زخاك رهيم
از مجد و عز و غنى بر خلق پادشهيم
و چون به گنج معرفت و سلطنت شهود وصال الهى رسيده به كلى بى‏نياز از غير خداست يعنى همه چيز جز خدا را از خود بى‏اثر و معزول از تأثير شناخته است ، بلكه معدوم و فانى و باطل‏الذات مى‏داند :
ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّ مَا يَدْعُونَ مِن دُونِهِ الْبَاطِلُ وَأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ [369] .
اين [ آفريده‏هاى شگفت و اين تغييرات و تحولات ] دليل بر اين است كه خدا فقط حق است و آنچه به جاى او مى‏پرستند باطل است ، و بى‏ترديد خدا همان والا مرتبه و بزرگ است .
روحى است كه چون خلق او را ذليل و خوار شمارند به عزّ عبوديت الهى خود را بالاتر و برتر از شاهان عالم و ذليل و حقير در پيشگاه عظمت الهى داند و به زبان ذات گويد :
بنده او شو كه به يك التفات
سلطنت هر دو جهانت دهند
روحى است كه در راه وصل محبوب صبور است و به ناز معشوق از بلا روى نتابد بلكه به زبان ذات گويد :
در بلا من ديده‏ام لذات او
مات اويم مات اويم مات او
اى بلاى تو زدولت خوب‏تر
انتقام تو زجان محبوب‏تر [370]
و به لسان استعداد سرايد :
بلايى كز تو اى پرناز آيد
به راهش دل به چشم باز آيد
كجايى اى بلا بنواز ما را
به اوج وصل ده پرواز ما را
آن روحى است كه از مختصات وى مقام رضا است و مقام تسليم و اين روح است كه مبدء وجودش خدا است بى‏وساطت علل طوليه و عرضيه و بازگشت آن هم به سوى خدا است بى‏واسطه اغيار و بى هيچ توجه به حجاب ظلمانى ممكنات و حجاب نورانى مظاهر اسما و صفات از بين و اميد بهشت و دوزخ رهيده و به وصال معشوق و معبودش ، آن حسن بى‏حد رسيده ، اين همان روحى است كه ايزد متعال فرموده :
وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي [371] .
و از روح خود در او بدمم .
اين همان روحى است كه باز فرموده :
يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً [372] .
اى جان آرام گرفته و اطمينان يافته ! * به سوى پروردگارت در حالى كه از او خشنودى و او هم از تو خشنود است ، باز گرد . * پس در ميان بندگانم درآى .
خلاصه نفس كليه الهيّه ، نفس مقدس و روح پاك حضرت ختمى مرتبت و خلفاى آن حضرت از اميرالمؤمنين تا مهدى قائم عليهم‏السلام است و ارواح ناطقه قدسى پيروان آن بزرگوارانند از بدو خلقت تا انتهاى عالم بشريت !!
در اوّل اين مقال و ترجمه مورد بحث گفته شد كه ما را آن قدرت عقلى و روحى نيست كه يك باره به تماشاى او برخاسته و از اين تماشا به دل و قلب هيبت گرفته و در آن مقام از غفلت كه مورث خطر عظيم است پاك باشيم .
بر ما لازم و واجب است كه از طريق تماشاى آثار ، تماشاى عقلى و علمى و روحى و عملى به آن بارگاه مقدس راه پيدا كرده و به آنچه بايد برسيم .
و در ميان آثار ، ارزنده‏تر و گسترده‏تر و پر منفعت‏تر از وجود محمد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و ائمه طاهرين عليهم‏السلام نيست كه اين بزرگواران مظاهر كامل و جامع اسما و صفاتند و هركس از طريق قلب و عقل و عمل به آن بزرگواران پيوست بى‏شك توفيق راه يافتن به مقام قرب و بساط انس را پيدا مى‏كند و به تماشاى جمال يار حقيقى موفق مى‏گردد و به آن هيبتى كه بايد هميشه يا به وقت عبادت در دل پيدا كند مى‏رسد ، در آن صورت حق عبادت به طور عام و حق مسجد به طور خاص ادا خواهد شد .
و چون حق عبادت و جايگاه عبادت ادا شود ، منظور نظر مولا گردى و عشق جناب او هر لحظه در دلت فزونى گيرد و به زبان حال در پيشگاه آن صاحب جلال به طور دايم چنين گويى :
جز هواى تو به سر نيست هواى دگرم
تا خبردار شدم از تو ، زخود بى‏خبرم
جان كه در روز وصالت نسپردم دانم
نفزايد شب هجران تو جز درد سرم
نفسى بيش نماندست اگر مى‏آيى
زودتر آى كه در دادن جان منتظرم
تو به بر آى كه سروم ندهد بارورى
با فروغ رخ تو جلوه ندارد قمرم
چون به آن مقام رسى ، كمال رضايت از مولا و حبيبت به تو دست دهد و آنجا را از عدل و فضل بى‏نهايت بينى و اختيار كامل را از صاحب و محبوبت دانى كه با تو از روى فضل رفتار كند به اين معنى كه از روى تفضل زياده از آنچه مستحقى به تو عنايت فرمايد يا از روى معدلت فراخور عمل تو با تو معامله كرده به تو ثواب دهد ، در هر صورت به فضل يا به عدل تسليم او خواهى بود و بر دلت از جناب او چيزى كه تو را از آن مقام دور كند نخواهد گذشت .
در آن مقام كه مقام تحير و كمال دل‏دادگى است ، جز وصل جانان چيزى براى تو مطرح نخواهد بود و چيزى هم جز فضل و كرامت و عنايت و لطف نسبت به تو براى او مطرح نخواهد بود !!
آنجاست كه تمام وجودت يك پارچه فرياد مى‏زند :
يار برداشت ز رخ پرده براى دل من
برد از من دل و بنشست به جاى دل من
نتوان گفت زمين است وسما خلوت دوست
خلوت سلطنت اوست سراى دل من
دل من بارگه سلطنت فقر و فناست
آسمان است و زمين است گداى دل من
عشق با آن‏كه هواى من و آب من ازوست
تربيت يافته از آب و هواى دل من
پنجه حسن كه معمار بناى ابدى است
كرد از آب و گل عشق بناى دل من
اى كه از غرب افق مى‏طلبى كرد اشراق
آفتاب ازل از شرق سماى دل من
دل من كشتى نوح است به درياى فنا
ناخداى دل كشتى است خداى دل من
من كه اين گونه نحيف هستم وبيمار وضعيف
حق غذاى دل من گشت و دواى دل من
به رخ زرد من آن نرگس بيمار گشود
يار بگشود در دار شفاى دل من [373]
... ادامه دارد.

پي نوشت :

[363] ـ غرر الحكم : 448 ، الفصل الثامن فى الهمة ، حديث 10273 .
[364] ـ بحار الأنوار : 58/85 ، تذييل وتفصيل فى بيان اقوال الحكماء .
[365] ـ عوالى اللآلى : 4/132 .
[366] ـ شمس 91 : 9 .
[367] ـ سعدى .
[368] ـ نهج البلاغة : خطبه 184 ، خطبه متقين ؛ بحار الأنوار : 64/315 ، باب 14 ، حديث 50 .
[369] ـ لقمان 31 : 30 .
[370] ـ مولوى .
[371] ـ حجر 15 : 29 .
[372] ـ فجر 89 : 27 ـ 28 .
[373] ـ صفا اصفهانى .

منبع: http://erfan.ir