برخی از جنبش‌‌‌های روشنفکری و سیاسی در اواخر قرن هجدهم و نوزدهم که تا اندازه ای با یکدیگر متناقض بودند- از جمله تاریخ گرایی هگلی، واقع گرایی بیسمارکی، اثبات گرایی گنتی، لیبرالیسم میل، فدرالیسم امریکایی، فایده گرایی بنتهام، ترقی گرایی اسپنسر و خرد گرایی کانت- اغلب با کمونیست ها و جمهوری خواهان افراطی بر روی مجموعه ای از مواضع توافق داشتند که رویهمرفته این وضعیت، حمایت ایدئولوژیکی قدرتمندی را برای سکولاریسم سیاسی به وجود آورد: اینکه، دوره جدید شکوهمندی از منطق، آزادی و پیشرفت در حال ظهور است یا به زودی فرا می رسد؛ اینکه، دوره جدید، دوره نهایی و اوج تاریخ بشری ، اینکه خدا، یا آفریدگار یا نوعی نیروی ناظر نیمه الهی یا الهی که به شیوه ای کاملا متفاوت از برداشت مسیحی ارتدوکس از ذات خداوند فهمیده می شود، تاریخ جهان را به شکلی تقریبا غیرقابل مقاومت هماهنگ می کند تا این دوره جدید و نهایی را هدایت نماید؛ و اینکه، دولت مدرن کارگزاری اساسی و نه نخستین کارگزار در تحقق عصر جدید است. شاید با شکوه ترین ظهور این دیدگاه در مهر سلطنتی امریکا درج شده است: "پروردگار، این علایم اولیه که هر کدام نظم جدیدی را نشان می دهند، تصدیق می کند. در این راستا، چنین روندی تایید دقیق تر گفته هگل است که: "دولت، تبلور خدا در تاریخ است.ارتقاء شبه-مذهبیه ملت و ملی گرایی در فرانسه قرن نوزدهم به خاطر ژول میشل و ارنست رنان رواج یافت.این ایده ها دیدگاهی را درباره دولت توجیه می کنند که از یک جنبه، لزوما سکولار نیست، زیرا دولت را برای ماموریت تاریخی جهان که توسط کارگزاری ارشد و اغلب مذهبی تحمیل شده است، به خدمت می گیرد. اما از جنبه دیگر، اساسا سکولار (مفهوم هشتم آن) است، زیرا اقتداری عالی و برتر از نهادها و مقامات مذهبی که در گذشته از قدرت و امتیازهای برابر و حتی عالی تری برخوردار بودند- به دولت اعطا می کند. به عبارت دیگر، کلیساها و نهادهای دیگر، خصوصا نهادهای مذهبی، اعتقادی و "فرقه ای" تحت نوعی التزام دینی قرار گرفتند تا نقشی تبعی را در مقابل دولت بپذیرند، به گونه ای که تاریخ بتواند به مقصد مورد نظر خود برسد.
 
این مجموعه ایده‌ها درباره پیشرفت تاریخی و دولت سکولار همچنین به تولید مفاهیم قوی تری از ملی گرایی و بین الملل گرایی منجر شدند که آنها نیز در عوض به ظهور سکولاریسم سیاسی در قرن نوزدهم و بیستم کمک زیادی کردند. به طور قطعی، بزرگ ترین و تاثیرگذارترین ملی گرای قرن نوزدهم جوزپه مازینی بود. مازینی رهبر جنبش ایتالیای جوان و همچنین دیکتاتور موقت جمهوری رم در سال ۱۸۴۹، کاتولیسم سنتی را به نفع مذهب "بشریت جهانی" رها کرد. او علیرغم این که گناه اصلی و هبوط" را انکار کرد، معتقد بود که خدا انسان را به طور گریزناپذیری به سوی "تعالی بخشیدن افراد و برپایی پادشاهی خدا بر روی زمین هدایت می کند. اما به عقیده او این پادشاهی خدا، شامل نابودی مقام و قلمرو پاپ و همچنین جایگزین شدن آن با شورایی سکولار از ملت ها با مرکزیت رم خواهد بود. این شورا، ملت های معتبر جهان را نمایندگی می کند- یعنی؛ آنهایی که نشانه های غیرقابل انکار ملیت از جمله مرزهای طبیعی، زبان های متمایز و فرهنگ های متمایزی را دارا هستند. به طور مشابه، ارتقاء شبه-مذهبیه ملت و ملی گرایی در فرانسه قرن نوزدهم به خاطر ژول میشل و ارنست رنان رواج یافت.
 
مازینی که تا اندازه ای، نظرات اندیشمندان پیشین مانند "گیام باتسیتا ویکو" و "یوهان گاتفرید هردر" را منعکس می کرد، معتقد بود که ملت ها، حرفه یا ماموریت متمایزی دارند و این که هدف نهایی ملت ها، به طور کلی خدمت به بشریت و نظم بین المللی است. برای ما نقطه شروع، کشور است؛ هدف یا نهایت، بشریت متحد است. بنابراین دیدگاه های مازینی، بین الملل گرایی جمهوری خواهانه کانت را یادآوری و بین الملل گرایی لیبرالی ویلسون را پیش بینی می کرد. هر دو دیدگاه، مانند دیدگاه مازینی معتقد بودند که پیشرفت سیاست بین الملل به سوی صلحی گسترده تر، خواست و اراده پروردگار است. با وجود این، کانت و ویلسون هر دو با مازینی در این نکته هم عقیده بودند که ساز وکار اساسی که به موجب آن جامعه بین المللی صلح آمیز و عادلانه تاسیس می شود به توصیه ها و ترغیب های مذهبی برای صلح انجیلی اهمیتی نمی دهد. نمونه ای که در نوشته های اراسموس، گروسیوس و نویسندگان نظریه جنگ عادلانه در سراسر قرن نوزدهم رایج بود. چنین سازوکاری همچنین برای اعاده اقتدار پاپ یا تاسیس شورای مسیحی جهانی یا ایجاد برخی نهادهای مذهبی دیگر برای داوری منازعات بین مسیحیان، مانند آنچه گروسیوس و برخی اندیشمندان آرزوی آن را داشتند، اهمیتی قایل نیست. بلکه از دیدگاه آن، کلید اصلی برپایی جامعه بین المللی صلح آمیز و عادلانه تقریبا به طور انحصاری، سازوکار سیاسی کاملا سکولار، یعنی؛ گسترش جهانی حکومت جمهوری به همراه نتیجه فرعی آن، یعنی؛ حق تعیین سرنوشت ملی می باشد. این روند به طور مستحکم و پایداری در حال وقوع بود- همان گونه که کانت زمانی از ابراز آن خرسند بود- نه به این دلیل که سیاستمداران و مردم رفتارشان را با سخت گیری های دین مسیحیت هماهنگ می کردند، بلکه به این دلیل که "طبیعت، صلح ابدی را به واسطه ساز وکار واقعی تمایلات بشر تضمین می کند"  در واقع، اهداف بین المللی سکولار از طریق ابزار سکولار به دست آمده بودند.
 
منبع: دین و نظریه روابط بین الملل، جک اسنایدر، ترجمه سیدعبدالعلی قوام، رحمت حاجی مینه، چاپ اول، نشر علم تهران ۱۳۹۳