سکولاریسم یهودی-مسیحی با لائیسیسم متفاوت است به صورتی که نمی خواهد و یا ادعا نمی کند که دین مسیحیت یا یهودیت یا ارزش های مشترک آنها را از حوزه های مدرن قدرت و اقتدار کنار بگذارد. با توجه به نقش دین در تاسیس و حفظ جدایی سکولار دولت و کلیسا، سکولاریسم یهودی-مسیحی از لائیسیسم فاصله می گیرد. در حالی که لائیسیسم براساس این فرضیه که دین از حوزه های مدرن اقتدار به حوزه خصوصی عقب رانده شده یا به طور کلی ناپدید شده است، عمل می کند. سکولاریسم یهودی۔ مسیحی نمونه دیگری از "تطبیق گرایی مذهبی جلن است که بر اساس آن "دین نهایتا برای سیاست دموکراتیک خوب است، زیرا پیروی همگی از یک سنت مذهبی مشترک، مجموعه ای از فرضیه های عملی را فراهم می کند که در چارچوب آنها سیاست دموکراتیک می تواند اجرا شود. جدایی کلیسا و دولت به عنوان دستاورد غرب تلقی می شود، دستاوردی که از مجموعه مشترکی از سنت های سیاسی و مذهبی اروپایی ناشی شده است. همان گونه که وان لیوون استدلال می کند این دین مسیحیت است که منجر به سکولاریسم امروزی شد.
 
در روابط بین الملل، این فرضیات در استدلال‌هایی که سنت های مذهبی را به عنوان منبع شیوه ها و نهادهای حکمرانی و منبع هویت های تمدنی و برخورد بین تمدن ها ترسیم می کنند، کاملا هویدا هستند. در برخی تفاسیر، مسیحیت و در برخی دیگر مسیحیت یهودیت، به دستاورد منحصر به فرد غرب یعنی جدایی دولت و کلیسا و توسعه لیبرال دموکراسی منجر شده است. همان طور که ساموئل هانتینگتون استدلال می کند "مسیحیت غربی- ابتدا کاتولیسم و سپس پروتستانیسم به لحاظ تاریخی مهم ترین ویژگی تمدن غربی است. این دوگانه گرایی غالب بین "خدا و سزار، کلیسا و دولت، اقتدار معنوی و دنیوی... کمک فوق العاده ای به توسعه آزادی در غرب کرد و کشورهای غربی را قادر ساخت تا نوسازی را هم در داخل و هم در جهان رهبری کنند. دین که اساس این میراث فرهنگی است، بین تمدن ها و بین افراد متمایز است: در جهان مدرن، دین یکی از نیروهای اصلی-یا شاید نیروی اصلی است که به افراد انگیزه میدهد و آن ها را بسیج می کند.
 
نظریه هانتینگتون، جهان را به دو گروه طرفداران عقاید مشترک یهودی-مسیحی و دیگران تقسیم می کند. طبقه بندی که به طور کلی با تقسیم های بارتولوس دو ساسوفراتو حقوقدان ایتالیایی در قرن چهاردهم شباهت دارد، کسی که جهان را به پنج گروه تقسیم کرد: "اعضای کلیسای رم" یا کسانی که از کلیسای مادر مقدس پیروی می کنند و چهار طبقه دیگر از "خارجی ها". ترک ها، یهودی ها، یونانی ها و اعراب طرح بارتولوس با هفت یا هشت تمدن عمده هانتیگتون مطابق است: غربی، ژاپنی، اسلامی، هندو، اسلاوارتدوکس، امریکای لاتین و احتمالا افریقایی". آنتونی پاجن تاثیرات چنین طبقه بندی را این گونه توصیف می کند:این روایت غالب مذهبی سکولار در روابط بین الملل در این ایده ظهور می یابد که قدرت های غربی سلطه ای انحصاری بر روابط مطلوب بین دین و سیاست دارند.تاثیر طبقه بندی قومیتی بارتولوس این است که "جهان" را به جامعه متمایز فرهنگی، سیاسی و در اینجا مذهبی محدود می کند و مرزهایی بین آنچه جهان انسان کامل تلقی می شود و حوزه دیگران - آنهایی که سلطه کلیسای غرب را نپذیرفته اند که در حال حاضر شامل یونانی ها هم می شود قرار دهد، یعنی آنهایی که هیچ جایگاهی در تمدنه ندارند و لذا هیچ ادعایی درباره ملاحظات اخلاقی متمدنانه نیز ندارند.
 
این فرضیه که زمینه مشترک سکولاریسم یهودیت مسیحیت در حاشیه تمدن غربی پایان می یابد، به دفاع از این زمینه در مقابل دشمنان داخلی و خارجی منجر می شود، آنچه کانلی آن را "جنگهای تمدنی در راستای دفاع تهاجمی از یگانگی غرب" می خواند و از آنجا که زمینه مشترک در جهانی که نه تنها شامل مسیحیان و یهودیان بلکه همچنین مسلمانان، هندوها، بودایی ها، مشرکین، بی دینان، دلوزیان و غیره است، هم به لحاظ داخلی و هم خارجی به چالش کشیده می شود، در نتیجه این حالت دفاعی می تواند تهاجمی شود. همان طور که تیلور اظهار می کند "با گسترش تعهدات مذهبی و متافیزیکی در اجتماع، زمینه ای که در ابتدا به عنوان زمینه مشترک تعریف می شد به پایه و اساس یک گروه در میان گروه های دیگر تبدیل می شود. در چنین موقعیتی، این زمینه مشترک متافیزیکی یا مورد مذاکره مجدد قرار می گیرد یا از آن دفاع تهاجمی به عمل خواهد آمد. نیوهاوس با انتخاب گزینه دوم، استدلال می کند که افراد بی دین از پذیرش متقاعد کننده" ملت به لحاظ اخلاقی ناتوان هستند و چنین نتیجه گیری می کند که آنهایی که به خدای ابراهیم، اسحاق، یعقوب و مسیح معتقدند به عنوان بهترین شهروندان ظاهر شده اند.
 
این روایت غالب مذهبی سکولار در روابط بین الملل در این ایده ظهور می یابد که قدرت های غربی سلطه ای انحصاری بر روابط مطلوب بین دین و سیاست دارند. همان طور که کانه استدلال می کند:
 
قاعده کلی سکولاریسم که "درک اصول عمده مسیحیت را نشان میدهد” (بن هافر)، اساسا بر پایه الگویی عالی از این عقیده مسیحی بنیان نهاده شده است که مسیحیت دین ادیان است
(اشلیرماچر)، و این که مسیحیت میتواند برای دیگران "غیرمسیحی" تصمیم بگیرد؛ این که، آنها به چه چیزی فکر کنند یا چه بگویند یا حتی آیا آنها اصلا توانایی تفکر و اندیشه یا گفتن چیزی را دارند.
 
این رویکرد، ادیان خاص و بازیگران مذهبی ویژه ای را نهادینه می کند و اکثر گفتمان‌ها و سیاست‌های غیرغربی و غیریهودی-مسیحی را به حاشیه می راند. اگر دوگانه انگاری بین اقتدار معنوی و دنیوی به عنوان پدیده ای صرفا غربی و یهودی-مسیحی پذیرفته شده است، بنابراین غیر غربی هایی که می خواهند دموکراتیک شوند، هیچ بدیلی به جز اشکال غربی سکولاریسم برای انتخاب ندارند.
 
منبع: دین و نظریه روابط بین الملل، جک اسنایدر، ترجمه سیدعبدالعلی قوام، رحمت حاجی مینه، چاپ اول، نشر علم تهران ۱۳۹۳