در بسیاری از مواقع بچه‌ها علاقه‌مندند که به ماهیت اشیا و کنه هستی پی ببرند. آنان با روش‌های ساده ای این کار را می کنند. مثلا به آسمان خیره می شوند، از رنگین کمان سؤال می پرسند و اشیای اطراف خود را نامگذاری می کنند. آنان زندگی و دنیای اطراف را با عینک خود می بینند و تفسیر می کنند. بچه ها وقتی به پیچکهای سبز نگاه می کنند که از روی دیوار بالا رفته، شگفت زده می شوند و آن را همچون یک موشک کاغذی سبز می بینند که دور خود می پیچد و به آسمان می رسد. بچه ها عاشق داستان بافی هستند. آنان رویاهایشان را بر کالبد داستان ها می ریزند و از دل آن اکسیری متفاوت استخراج می کنند. اما این کودکان وقتی به تدریج وارد دنیای بزرگسالی می شوند، دچار قید و بندهای جامعه و فرهنگ رسمی می شوند.
 
در آن دوران این جامعه است که به آنان می گوید از کجا، به کجا و چگونه راه بروند. در چنین فضایی راه نفس کشیدن آنان بسته می شود و شتاب برای دفن حقیقت خود واقعی و اصیل پدید می آید. کودکان با تولد زیر آوار تکرار و تکرار له میشوند و دیگر توانی برای نفس کشیدن ندارند. کودکان از بهشت، به زمین هبوط می کنند. اما خداوند جلوه‌های نور را در وجود آنان قرار میدهد. حالا هر یک پرتوی از آفتاب درخشانند. اما چه کسی این شعاع طلایی و زیبا را می بیند؟ هر کودکی شعری ماندگار است که بر تارک زمین می تابد. اما به مرور همه چیز فراموش و آرامش از چهره و نگاه آنان زدوده می شود. کودکان برای شاعرانه زیستن به دنیا آمده اند، اما به مرور تنها به معاشرتهای عامیانه، هزل گویی و قرار گرفتن در دور باطل گرفتار می شوند. آنان به دلیل عدم آگاهی بسیاری از اطرافیان پیوسته از ماهیت هستی دور می شوند. اما یکی از نقش های اساسی معلم، بازگرداندن آنان به دنیای واقعی و پاسخ دادن به سؤال های متفاوت آنان است.
 
 اگر کودکی قطره‌های باران را همچو دانه‌های مرواریدی می بیند که بر لباس یک عروس می ریزد، نباید آن را انکار کرد و حرف او را به مسخره گرفت. ما باید همواره برای تازگی نگاه، حرکات و سخنان کودکان آماده باشیم. آنان ما را متحیر می کنند و برخی اوقات نگران. اما نباید با نگرانی های بزرگسالانه، مانع راه رفتن آنان شویم. بچه ها نیاز به تغذیه دارند اما نه صرفا تغذیه ای که پدر و مادرها و مسئولین بهداشتی و پزشکان تجویز می کنند. طبیعتا آب هویج، پرتقال، کلم، قارچ و سوپ مرغ و ... برای آنان نیاز است. اما علاوه بر اینها، بچه ها به تغذیه روحی و معنوی نیاز دارند. تغذیه ای که ناب است و با احساسات آنان همخوان و یکسان. بچه ها نیاز اساسی به همدلی مربیان در بروز احساسات خود دارند. آنان نور ساطع می کنند و این ما هستیم که باید آیینه نور را به خود آنان و یا به اطراف منعکس کنیم. برای فهم کودکان نیاز به لمس دست آنان نیست (هر چند این کار توصیه میشود) اما درک و فهم احساس، محبت و شعر واژه های دل آنانست که باید در دل ما شنیده شود. هیچ کس به دقت و ظرافت کودکان جهان را کشف نمی کند. آنان قدرت عجیبی در خلق لحظات ناب و بکر دارند. کسانی که می توانند کودک درون خود را زنده نگه دارند، انسان های موفقی هستند. گاهی بین معلم و دانش آموز هیچ چیز رد و بدل نمی شود جز سکوتی که به رنگ ارغوان یا دانه های سرخ یک انار است. کودکان نیاز به مراقبت دارند. اما نه صرفا مراقبت بدنی. چرا که هیچ کودکی نیست که در دوران بچگی به زمین نخورده باشد. زمین خوردن (اگر شدید نباشد) باعث تقویت استقلال و اعتماد به نفس می شود. اما آنان نیاز به مراقبت های احساسی دارند. وقتی کودکی از طوطی اش حرف می زند، یا از صدای جیک جیک پرندگان و یا از سگی که صبح برای او عوعو کرده، همه و همه بخشی از احساسات کودکانه است که باید کودکانه دیده، فهمیده و پاسخ داده شود.
 
کودکان بزرگترین دلداران تاریخ بشری هستند، این پدر و مادرها و معلم ها هستند که باید فاصله ها را با سرعت بپیمایند و برشاخه دل آنان بنشینند و حرف بزنند.

آنان ذوب در هستی هستند و فقط زمانی که ما آنان را دعوا یا مواخذه می کنیم که چرا بازیگوشی می کنند؟ یا درس نمی خوانند از این فضا بیرون می آیند، چشم هایشان یخ می بندد، دوباره به زیر می روند و هیچ چیز بدتر از این نیست که ما با حرفها و پند و اندرزها روح آنان را به سلاخی میکشیم. در آن دوزخی که ما برایشان می سازیم، آنان تن به دگردیسی و تغییر میدهند و با ما همراه می شوند و این همراهی پایان شکوفایی ذهن خلاق آنان است. چه کسی بهتر از کودکان یک روز برفی را درک می کند؟ چه کسی بهتر از کودکان بوی باران را نفس می کشد؟ آنان برف، تگرگ، درخت و آسمان را بهتر از ما می بینند. در یک تحقیق دو گروه بزرگسالان و کودکان اقدام به نقاشی از طبیعت کردند، نتایج به دست آمده از این قرار بود: اولا رنگ های به کار برده شده کودکان بسیار متفاوت از بزرگسالان بود. دوم اینکه رنگهای به کار برده شده توسط کودکان با روح طبیعت نزدیکتر بود، یعنی رنگها واقعیتر انتخاب شده بودند و سوم اینکه کودکان به جزئیاتی توجه کرده بودند که در نقاشی بزرگسالان وجود نداشت. مثل افتادن یک برگ یا نشستن یک سنجاقک روی شاخه ای از درخت و ... لذا تفاوت های فراوانی میان دنیای ما و کودکان وجود دارد. هیچ کس به دقت و ظرافت کودکان جهان را کشف نمی کند. آنان قدرت عجیبی در خلق لحظات ناب و بکر دارند. کسانی که می توانند کودک درون خود را زنده نگه دارند، انسان های موفقی هستند. چون آنان همواره نور عشق را در عمق جان هستی درک می کنند و با آن همراه و همسازند.
 
منبع: جامعه‌شناسی نخبه‌پروری، مهرداد ناظری، چاپ دوم، نشر علم، تهران 1396