فقط مسائل جعلی بی معنا؟
اصل اثبات پذیری که قلب اثبات گرایی منطقی است و به این معناست که اثبات همه ی گزاره های انسانی به صورت ریشه ای به تجربه نیاز دارند، تنها گزاره های فراتجربی را متوقف نمی کند.
ما حتی می خواهیم پرسشی بنیادی تر دربارهی معنا و بی معنایی مطرح کنیم. اگر کسی نتواند مشخص کند که «معنا» در اصطلاح ریاضیات تجربی چیست، کار مشروعی است که از پیش پرسش های خاصی را به عنوان اینکه «بی معنا» هستند، حذف کنیم؟ به چه حقی می توان تجربه ی ادراک حس را ملاک معنادار بودن دانست؟ آیا «بی معنا» دانستن گزاره های مابعدالطبیعی به معنای «بی معنا» جلوه دادن دو هزار سال اندیشه ی نقادانه در مابعدالطبیعه نیست؟ با استفاده از عبارت کارناپ آیا «غلبهی تحلیل منطقی زبان بر مابعدالطبیعه»، به چنین جریانی نائل می شود؟ آیا هر مابعدالطبیعه ای تنها یک سری توهمات خیالی است؟ آیا واقعا گزاره های مابعدالطبیعه، مفاهیمی از قبیل: مطلق، قطعی بودن (غیرشرطی بودن)، وجود جوهر، من، تنها شبه مفهوم اند؟ واقعیت این است که اندیشههای صرفا متافیزیکی - و بنابر این اندیشههای فلسفی - سهم عمده ای در کیهان شناسی داشته اند. از طالس گرفته تا انیشتین و از عقیدهی قدما به وجود اتم تا تأملات دکارت دربارهی ماده و از تأملات گیلبرت و نیوتن و لایب نیتس و باسکویچ دربارهی نیروها تا اندیشههای فارادی و انیشتین درباره قلمرو نیروها به نحوی مابعدالطبیعی بوده است.طبق این گفته که هیچ ملاکی برای معنادار بودن این واژه ها نیست، آیا واژهی «خدا» هیچ فرقی با یک واژه ی من درآوردی بی معنی مانند «babig» ندارد که هیچ معیاری برای بامعنا بودن آن نمی توان به دست داد؟ آیا اکنون تمایز میان یکتاپرستی و الحاد و لاادری گری بی معناست؟ آیا ما باید به دلیل موفقیت ریاضیات و علم، در واقع باید به «مرگ خدا در زبان» برسیم؟ من ترجیح میدهم از جبهه ی مقابل، حمایت کنم: منطق جدید و نظریه ی علمی جدید به هیچ وجه لزوما نیازی به اینکه خود را ضد مابعدالطبیعه و ضد الهیات نشان دهد، ندارد، چرا؟
عدم امکان اثبات صحت تمامی گزارهها
در اوایل سال ۱۹۳۵ پوپر در کتاب تأثیرگذار «منطق اکتشاف علمی » قواعد حصول فرضیه ها و نظریه های علمی را به دقت بررسی کرد و محدودیت های روش استقرا در علوم تجربی را نشان داد. سؤال او این بود که چگونه یک پژوهشگر از تجربه های مجزای فردی به یک سیستم نظری دست می یابد؟ دست یافتن به نگرش های جدید علمی به چه نحوی است؟ پاسخ پیچیده ی پوپر این بود: نه از طریق تایید و اثبات بلکه از طریق ابطال و رد آن.اصل اثبات پذیری که قلب اثبات گرایی منطقی است و به این معناست که اثبات همه ی گزاره های انسانی به صورت ریشه ای به تجربه نیاز دارند، تنها گزاره های فراتجربی را متوقف نمی کند، بلکه در عین حال فرضیه های تجربی و به این ترتیب تمام دانش علمی را از کار می اندازد: «اثبات گراها به قصد کنار زدن مابعدالطبیعه، همزمان علوم طبیعی را نیز از کار انداختند.» چرا؟ چون اغلب گزاره های علمی مانند گزاره های مابعدالطبیعی نمی توانند به تأیید تجربه برسند و بنابراین به خاطر شبه گزاره بودن انکار می شوند. «قوانین علمی را نیز به لحاظ منطقی نمی توان به گزاره های اولیهی تجربی فروکاست.» به عنوان مثال، گزارهای مانند «تمام مسها هادی الکتریسیته اند برای اینکه از نظر تجربی تأیید شود، باید تمام مس های عالم را برای داشتن این خاصیت آزمایش کرد و این البته غیر ممکن است. بنابراین هیچ نظریه ای نمی تواند به اندازه ی تجربه ای که هنگام تعمیم بر آن مبتنی است، قابل اعتماد باشد .
موضع مخالفی که پوپر اتخاذ کرد مبین این نکته بود که قوانین طبیعی که باید به صورت قطعی حوادث آینده را پیش بینی کنند، خودشان به هیچ وجه قابل اثبات نیستند بلکه فقط قابل ابطال اند. ابطال به روش آزمون و خطا. مثال دیگری که می خواهم بیان کنم این است که: گزارمی «همهی قوهای جهان سفیدند» قابل اثبات نیست، چرا که هیچ کس نسبت به تمام قوهای جهان آگاهی ندارد. اما تنها یک نوع قوی سیاه که در استرالیا کشف شد کافی بود تا گزارهی مذکور باطل و تضعیف شود. «آرمان دیرینهی علم این بوده است که به نحوی کاملا قطعی، به گونه ای قابل اثبات باشد که مانند یک بت تثبیت شود و یا از جایگاه غیرقابل انکاری برخوردار شود. اما هر گزارهی علمی باید برای همیشه قابل آزمایش باقی بماند. چنین چیزی ممکن است اثبات شود اما هر اثبات تنها نسبت به سایر گزاره ها انجام می گیرد.»
بنابراین از ابتدا دانش ما بر پایه ی حدس ها، احتمال ها، مدل ها، فرضیه هایی استوار بوده است که همواره در معرض آزمایش قرار دارند. به اعتقاد پوپر وجود یک زیربنای نهایی و غیر قابل نقد برای گزاره های علمی، به یک بن بست ناامید کننده ختم می شود. او بحث را از یاکوب فردریش فریز (۱۸۴۳-۱۷۷۳) آغاز می کند: هم ادعای سادهی جزم گرایی و هم تسلسل بی فرجام که هر استدلال جدیدی را محکوم به فنا می کند و هم روان شناسی گری که تجربه های فردی را تعمیم میدهد، هیچ کدام کارآمد نیستند.
معنای ملاک اثبات چیست؟ چنین ملاکی ممکن است به عنوان یک ملاک تجربی برای معنادار بودن و به عنوان قانونی برای تمایز میان گزارههای ذاتا بامعنی و گزاره های بی معنا به کار گرفته نشود. بلکه تنها به عنوان معیاری عقلانی برای تشخیص و تمایز میان گزاره های قابل اتکا و غیر قابل اتکا در منطق، ریاضیات و علوم تجربی مورد استفاده قرار گیرد. قطعة، این ملاک عقلانی نه تنها به معنای ملاکی اثبات گرایانه برای تشخیص است، بلکه علاوه بر آن عرصه را برای معنادار بودن گزاره های «غیرفیزیکی» و «فراتجربی» که به وسیع ترین مفهوم «متافیزیکی» هستند، باز می کند. گزاره هایی که خارج از قلمرو علم گسترده شده اند. نتیجه ای که پوپر از این مسئله می گیرد این است که اصولا تحلیل عقلانی مسائل مابعدالطبیعی ممکن است. مابعدالطبیعه پیش از هر چیز مسئله کیهان شناسی» را در بردارد. مسئله ای که همه علاقه دارند درباره ی آن بیاندیشند: مسئلهی فهم جهانی که ما و دانش ما بخشی از آن است.»
به این ترتیب به گفته ی پوپر «واقعیت این است که اندیشه های صرفا متافیزیکی - و بنابر این اندیشه های فلسفی - سهم عمده ای در کیهان شناسی داشته اند. از طالس گرفته تا انیشتین و از عقیدهی قدما به وجود اتم تا تأملات دکارت دربارهی ماده و از تأملات گیلبرت و نیوتن و لایب نیتس و باسکویچ دربارهی نیروها تا اندیشه های فارادی و انیشتین درباره قلمرو نیروها به نحوی مابعدالطبیعی بوده است.» معنای همه ی اینها برای دانشی که ما از واقعیت داریم چیست؟
منبع: علم و دین، هانس کوک، ترجمه رضا یعقوبی، چاپ اول، نشر تمدن علمی، تهران 1395
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}