ریشه و منشأ اشیاء
پرواضح است که واقعیت، بسته به منظر و علاقه مشاهده گر تفاوت پیدا می کند. واقعیت «فی نفسه» وجود ندارد، بلکه جنبه ها، ابعاد و لایه های بسیار متفاوتی دارد.
پرواضح است که واقعیت، بسته به منظر و علاقه مشاهده گر تفاوت پیدا می کند. واقعیت «فی نفسه» وجود ندارد، بلکه جنبه ها، ابعاد و لایه های بسیار متفاوتی دارد. در میان فیزیکدانهای بزرگ پیش از همه هایزنبرگ بود که در اوایل ۱۹۴۲، در خلال جنگ جهانی دوم، «نظریهی لایهها» در واقعیت را مطرح کرد و اظهار داشت که زیرترین لایه واقعیت آن است که در آن ارتباط على پدیده ها و فرآیندها در ظرف زمان و مکان قابل رؤیت می شوند و بالاترین لایه ی واقعیت آن است که در آن باب شهود بخش هایی از جهان بر ما گشوده می گردد که تنها در قالب تمثیل می توان از آن سخن گفت: «آخرین بنای واقعیت».
معنای این امر در حوزه پژوهش، آموزش و زندگی این است که برای توصیف اشیاء ساده از قبیل میز و دوچرخه تنها یک توصیف، مثلا توصیف فیزیکی وجود ندارد بلکه از توصیفی چند لایه و چندسطحی (توصیف کارکردی) استفاده می شود. مطلق سازی یک ساحت خاص از واقعیت توصیه نمی شود، چرا که در این صورت آدمی به معنای واقعی کلمه نسبت به دیگر مسائل کور می شود. در میان فلاسفه، الهیدانها، عالمان علوم انسانی و همچنین در میان ریاضی دان ها، فیزیکدان ها، نروفیزیکدانها و تمامی دانشمندان کور شدن از لحاظ حرفهای منجر به کور شدن نسبت به واقعیت می شود. دانشمندان در تجربه های روزمره ی خود می بینند که جهان پرالوان رنگها، صداها، بوها و در واقع کل غنای حسی که در جهان هست، بی نهایت غنیتر از قواعد فیزیک و شیمی استمردم نمی خواهند ببینند که امور واقعا چگونه هستند بلکه تنها می خواهند ببینند. این امر در بحث از «نظریهی جامع» رخ نمایی می کند که در نگاه اول، فقط نظریه ای است برای تمام چیزهایی که فیزیکی هستند و کمک چندانی به فهم شکسپیر، هندل یا نیوتن نمی کند. همچنین در بحث از مغز و اختیار، چنان که بعدا به آن خواهیم پرداخت، خودنمایی می کند.
به چهره های بزرگی بیندیشید که به فلاسفه و دانشمندان عصر جدید مثل دکارت، اسپینوزا و لایب نیتس و همچمنین ولتر، لسینگ، کانت و دانشمندان علوم طبیعی از قبیل کپرنیک، کپلر، گالیله، نیوتن و بویل انگیزه دادند. آیا آنها نیز همواره به آسانی حاضر می شدند ابعاد دیگری غیر از عقل علمی و ریاضی را منکر شوند یا آنها را به عنوان امور بی معنا کنار بگذارند؟ حداقل در این مورد اگر متفکران بزرگ عقل گرا را راسیونالیست بنامیم سخت در اشتباهیم. آنها صرفا نماینده ی یک «ایسم» نبودند و نسبت به سایر جنبه های واقعیت نابینا نبودند.
ضمنا باید بلافاصله از ایجاد یک سوء تفاهم جلوگیری کنم. هرچند سطوح متعددی از واقعیت وجود دارد اما وجود اصناف مختلف واقعیت به معنای وجود واقعیت های گوناگون نیست. کسانی هستند که از وحدتی که بین تمامی ابعاد چندگانهی واقعیت وجود دارد غافل نمی شوند. در تمامی نگرشها، ابعاد، لایه ها، جنبه ها و گونه های متفاوت، واقعیت واحدی هست که آدمیان آن را تجزیه می کنند و این همواره بهای انسانیت کامل در این جهان بوده است.
از این رو دوگانگی که دکارت پیش از این بین ذهن و عین، فکر و هستی، روح و ماده، روح و بدن، وجود انسان و حیوان برقرار کرده بود، به باد انتقاد گرفته شد اما به رغم دوگانگی بین عقل و دین و بین فلسفه و الهیات، وحدت و درستی واقعیت باید مکررا تکرار شود. سؤالی که فلاسفه ی یونانی دربارهی وحدت و حقانیت وجود مطرح کردند و سؤال قدیمی عبرانیان دربارهی نجات و معنای کل به هیچ عنوان حل و فصل نشدند و به نحو تنگاتنگی با هم در ارتباطند. اینجا باید لحظه ای درنگ کنیم و بیاندیشیم.
از قرن هفدهم به بعد- زمانی که هنوز تردیدهای بزرگ به ویژه توسط کیهان شناسی به وجود نیامده بود- انسانها آموختند که بنیادهای قطعی جدید را در عقل بیابند (می اندیشم پس هستم) و آموختند در جایی که شک آنها را احاطه کرده است، به نحو کامل تری از عقل استفاده کنند. بررسی بدون تعصب و روشمند عقلانی و قاعده مند طبیعت و قوانین آن و همچنین خود انسانها و روابط اجتماعی شان در تمام جنبه های مختلف آن، اساسا به عنوان ضرورتی تاریخی در عصر روشنفکری علمی پذیرفته شده بود.
اما انسان تنها به وسیله ی عقل زنده نیست. هرچند عقل مستقل و دانش علمی اساسا و بنا به ضرورت تاریخی پذیرفته شده اند اما عقلانیتی که انتزاعی شده باشد طرد می شود. خواه یک فیزیکدان یا یک فیلسوف یا هر مرد و زنی که فراتر از عقل کاری انجام دهد: با خواستن و احساس کردن، تخیل و تمایل، شور و هیجان و از این دست اموری که نمی توانند به آسانی مطیع عقل باشند. در کنار تفکر عقلانی و روش مند دکارت، «تفکر ریاضی»، همچنین ادراک مقدس باطنی، ذوق، احساس و «شهود قلبی» نیز وجود دارد.
با این حال ممکن است کسی اعتراض کند که: آیا تنها «عینیت» نیست که واقعیت دارد؟ به هیچ وجه، حتى عینیت علمی که محور علم جدید به شمار می رود و تحت تأثیر تاریخ عصر جدید است: «عینیت» به همین سادگی با «حقیقت» یکسان نیست. همان طور که نمی توان عدالت را از فهرست فضیلت های اجتماعی پاک کرد، عینیت را نمی توان از ارزش های معرفت شناسانه تهی کرد و همانطور که گاهی نمونه ای واقعی از عدالت در مواجهه با گرم دچار تضاد می شود، عینیت نیز در مواجهه با دیگر ابعاد حقیقت دچار تضاد می شود. اگرچه قواعد فیزیک، ریاضیات و شیمی عینی به نظر می رسند اما آن قواعد به هیچ وجه تنها معیار واقعیت نیستند. همچنین دانشمندان در تجربه های روزمره ی خود می بینند که جهان پرالوان رنگها، صداها، بوها و در واقع کل غنای حسی که در جهان هست، بی نهایت غنی تر از قواعد فیزیک و شیمی است و زمانی که هنوز فیزیکدانها یا شیمیدانها نتوانسته بودند به امواج بی رنگ الکترومغناطیسی در فرکانس ها و طول موجهای مختلف پی ببرند- با تمامی محدودیت هایی که در آن موقعیت داشتند- رنگ های قرمز، زرد، آبی و سبز را با هزاران تنوع می دیدند.
باید با تقلیل گرایی دانش علمی که توسط عقل انجام می گیرد، مقابله کرد. کانت راست می گفت که دینی که به نحو غیر عقلانی علم مبارزه با عقل را بردارد، زمان زیادی دوام نخواهد آورد. یورگن مولتمن الهیدان اهل توبینگن سخنی درست شبیه همین تعبیر دارد: «حتى عقل، در صورت غلبهی روشنفکرانه بر چیزی که ایمانش می خوانیم به تنهایی دوام نخواهد آورد. بلکه آشکال بسیار غیرعقلانی باورهای ساده همچنان گسترش می یابد.» آنان که در انقلاب فرانسه خود را معتقد به «الههی خرد» میدانستند از اعدام های وحشتناکی که با گیوتین انجام می گرفت، جلوگیری نکردند. حتى علم که به خودی خود عقلانی است، اغلب از روشی کاملا غیرعقلانی تبعیت کرده و گاهی منجر به پیامدهای غیر عقلانی شده است.
منبع: علم و دین، هانس کوک، ترجمه رضا یعقوبی، چاپ اول، نشر تمدن علمی، تهران 1395
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}