فروید، با استفاده از مبانی روانکاوی در کتاب «آینده یک پنداره، کوشید تا ثابت کند ترس از عوامل طبیعی، موجب شد که انسان علت مشترکی را به نام خدا برای آنها بسازد و به او پناه برد؛ البته او در این کتاب به عوامل ناتوانی، نادانی و ترس برای پیدایش دین اشاره، و از عنصر ترس، قرائت های گوناگون بیان می کند و می نویسد: «به هر حال، بر اثر عجز و درماندگی بشر در برابر نیروهای کور طبیعت، لاینحل ماندن راز آفرینش در طول زمان، مجموعه ای از توهمات و عقاید و اندیشه ها را به وجود آورد که دارای خاصیتی تحدید آمیز و تسکین انگیز می باشد. این عقاید و مجموعه اندیشههای همچون خدایان وظیفه دارند که عجز و ناتوانی بشر را در برابر قوای طبیعت، قابل تحمل سازند و اصولا اینها دستورها و قوانین، آسمانی تلقی گشته و منتسب به خدایان می باشد.»
 
اریک فروم، در توضیح این نظریه می نویسد: به نظر فروید، منشأ دین ، ناتوانی انسان در مقابله با نیروهای طبیعت، در بیرون از خود و نیروهای غریزی درون خویش است. دین، در مراحل اولیه تکامل انسان به وجود آمد؛ یعنی در هنگامی که بشر، هنوز قادر به استفاده از خرد خود در مقابله با این نیروهای بیرونی و درونی نبود و می بایست با این نیروها را سرکوب کند و یا به کمک نیروهای مؤثر دیگر، آنها را کنترل نماید. بدین طریق به جای مقابله با آنها به وسیله خرد، از ضد انفعالات و دیگر نیروهای عاطفی کمک گرفت. وظیفه این نیروها سرکوبی و به انقیاد در آوردن نیروهایی است که بشر، قدرت مقابله منطقی و عقلانی با آن ها را ندارد. - اگر انسان از توهم خود درباره خدای «پدرگونه» دست بردارد و با تنهایی و عجز خود در عالم روبه رو شود به کودکی می ماند که خانه پدری اش را ترک کرده است؛ اما اصلا هدف پیشرفت انسان، غلبه بر همین میل تثبیت شده کودکی است. انسان باید خود را طوری تربیت کند، که بتواند با واقعیت روبه رو شود.
 
چنان چه قبول کند که نقطه اتکایی جز نیروهای خود ندارد، کاربرد صحیح آنها را خواهد آموخت. انسان آزاد، کسی است که خود را از سلطه قدرت- قدرتی که هم او را می ترساند و هم از او حمایت می کند رهانیده باشد، تنها او است که میتواند قوه خرد خود را به کار انداخته و بدون توهم، بلکه با توسعه نیروهای فطری خویش به دنیا و به نقش خود در آن مسلط شود. ما فقط هنگامی می توانیم درباره خودمان فکر کنیم که با کودکی و وابستگی خود به قدرت و ترس خویش از آن قطع رابطه کرده باشیم و ما فقط در صورتی می توانیم خود را از سلطه قدرت رهایی بخشیم که جرأت فکر کردن را داشته باشیم»( اریک فروم: روانکاوی و دین، آرسن نظریان، انتشارات پویش، ص ۲۱ به بعد.)
 
با این توضیح روشن می شود که فروید، هر گونه وابستگی به خداوند را منتفی میداند و بر این باور است که انسان با تمسک به قوه خرد خود، در رفع تمام حاجتها و نیازهای انسانی توانمند است. او در تبیین منشأ پیدایش مذهب و عامل ترس، به سه مصداق ترس از خدا، ترس از نیروهای طبیعت و ترس از مرگ اشاره می کند. او در توضیح نظریه خود می نویسد: «فرد در اجتماع، توسط سه نیرو و قدرت محصور گشته که موجبات ناراحتی و ناامنی را برایش فراهم می آورند. این سه نیرو عبارتند از تمدن و تأسیسات آن، فشار و شکنجه های افراد و طبیعت و هراسها و دلهره هایش. عکس العمل فرد در برابر دو نیروی نخست، ظهور کینه و دشمنی و عداوتی متناسب با رنج و محدودیت و ناراحتی او است.» اما انسانهای ابتدایی در برابر نیروی سوم، به دنبال دلیل و علت این حوادث گشتند و عجولانه، رویدادهای طبیعت را معلول وجود اشباح و ارواح پراکنده و نادیدنی معرفی نمودند و بدین وسیله، در عالم ماوراء الطبیعه راهی گشودند تا از ترس و دلهره نجات یابند.»( زیگموند فروید: آینده یک پندار، ص ۱۹۹ و ۱۹۷)
 
فروید، بر این نکته تأکید می کند که عناصر طبیعی، رام نشده اند و سیر طبیعی خود را ادامه می دهند. و آتش فشان ها، زلزلهها، سیلها، و رعد و برق، همراه با طوفانهای خانمان برانداز، همچنان حادث می شوند و به نیایش، احترام، عبادت و قربانی انسانها وقعی نمی نهند؛ اما نباید از ارزش روانی، روحی و تسکین خاطر انسانها چشم پوشید.؟
 
دومین رویکرد فروید درباره منشأ پیدایش دین این است، که خدایان یا دستورهای دینی، به کمک تمدن و قوانین می آیند تا از محدودیت های تمدن و ممنوعیت های آن به وسیله عوامل روانی بکاهند و با تمهیداتی، پشتیبانی و اجرای اصول تمدن و قوانین را بر مردم، که به سادگی برای قبول و گردن نهادن مستقیم آنها حاضر نیستند، تحمیل کرده و بقبولانند و از همین خاستگاه است که اندک اندک برای مقتضیات و امور تمدن، اصل و منشأ الاهی ساخته و پرداخته شده است؛ بنابراین، بشر برای حفظ تمدن و چاره جویی در قتل نفس و کشتارهای فردی و اجتماعی، به تحریم قانون آدم کشی قانون مجازات آن پرداخت؛ سپس آن را به خدا استناد داد و آن را از دستورهای مقدس دینی و آسمانی شمرد.
 
فروید بر این باور است که اساس تمدن و توفیق آن، بر مبنای نظم اجتماعی قراردارد و این نظم اجتماعی، مستلزم به نظارت در آوردن و محدود ساختن غرایز و امیال افراد است؛ زیرا همین محدودیت، لازمه بقا و تکوین تمدن می شود، که موجب خشم و کینه محدود شدگان قرار می گیرد؛ به همین دلیل، تمدن نمی تواند مورد پشتیبانی صادقانه افراد قرار گیرد. این امر سبب می شود تا در استقرار تمدن، به مذهب و دین روی آورده شود؛ بنابر این، رویکرد دوم، انتظار فروید از دین را به استقرار تمدن، محدود می سازد.
 
رویکرد دیگر او در زمینه خاستگاه دین، مسأله سرکوفتگی غریزه جنسی است. وی، شهوت جنسی را اساس همه غریزهها بل تمام غرایز انسانها می داند. به نظر فروید، «لیبیدو» نماینده نیرویی که غریزه جنسی به وسیله آن تظاهر می کند، اقتضای اولیه این غریزه، رهایی از هر قید و بند و محدودیت است؛ در حالی که الزامات اجتماعی، اخلاقی و حقوقی جامعه، این نیاز را سرکوب کرده، غریزه جنسی به درون انسان بر می گردد و میل جنسی، از روان خود آگاه، به روان ناخود آگاه می رود و پس از جمع شدن، راهی برای خارج شدن نیافته و به هیأت تبدیل می شود؛ بدین سبب، شاعران، هنرمندان و پیامبران از این راه پدید می آیند. فروید در کتاب دیگر خود می نویسد: «وقتی فردی تمایلات و امیالش در عالم خارج ارضا نشد، آمال و هوسهایش را درون کشیده، به خیال پردازی می پردازد و پیوندی بین دنیای خارج و جهان درونی هنرمند به وجود می آید. به طور کلی، هنرمند می کوشد تا به شیوهای برتر و هر چه ارزنده تر، تمایلات سرکوفته اش را در هنر تصعید نماید».
 
منبع: کلام نوین اسلامی، عبدالحسین خسروپناه، انتشارات تعلیم و تربیت اسلامی، چاپ اول، قم 1390