اشاره‏

مسلم‏ علیه ‏السلام در پنجم شوال سال 60 هجرى به کوفه رسید(1) و براى رعایت تدابیر امنیتى، مخفیانه وارد شهر شد.(2) او پس از ورود به کوفه به خانه مختار ابوعبیده ثقفى رفت.(3) شیعیان پس از مدتى نزد او آمدند و از وى به گرمى استقبال کردند.

سپس حضرت مسلم ‏علیه ‏السلام نامه مولاى خود امام حسین علیه ‏السلام را براى آنان خواند. کوفیان سراپا گوش شدند و با اشتیاق به کلمات امام گوش مى ‏دادند.

اشک در چشمان همگى آنان حلقه زده بود. سپس پیش آمدند و با فرستاده امام، بیعت کردند. به دنبال آن، حاضران نیز با آن جناب، هم‏پیمان شدند.(4)

بدین ترتیب، نخستین روز حضور سفیر امام در کوفه با استقبال گرم میزبانان، به رهبرى حبیب بن مظاهر به پایان رسید؛ اما دشمن نیز بیکار ننشسته و در پى سرکوب قیامى بود که هر لحظه بیش‏تر بر تنوره آن دمیده مى ‏شد.
 

برخى از عوامل شکست قیام نماینده امام در کوفه بدین قرار است:

 
1. سخن ‏چینى و جاسوسى امویان‏
نعمان بن بشیر، والى کوفه بود. خبر حضور مسلم‏ علیه ‏السلام در کوفه به گوش او رسید. وى تصمیم گرفت براى آرام‏ کردن اوضاع براى مردم سخنرانى کند.

نعمان، انسان مسالمت‏ جویى بود و مردم را از خشونت برحذر داشت. پس از سخنرانى وى، برخى از هواخواهان بنى امیه از فرجام سازشکارى و مسالمت‏جویى نعمان در هراس افتادند و یقین کردند او فردى نیست که مسلم ‏علیه‏ السلام را سرکوب کند؛ از اینرو برخى چهره‏ هاى شاخص طرفدار بنى امیه و نیز جاسوسان امویان طى مکاتباتى، مراتب امر را به اطلاع حکومت مرکزى شام رسانیدند.

آنان طى نامه ‏هایى، یزید را از بى‏ کفایتى نعمان در سرکوب مخالفان آگاه ساختند؛ از جمله آنان عمر بن سعد، محمّد بن اشعث، عبداللّه بن مسلم حضرمى و عمارة بن عقبه بودند.

نخست عبد اللّه بن مسلم، نامه ‏اى به یزید نوشت.

مضمون نامه او بدین شرح بود: «مسلم بن عقیل به کوفه آمده است و شیعیان با وى براى حسین بن على بیعت کرده‏ اند.

اگر به کوفه نیاز دارى، مردى نیرومند را به اینجا بفرست که فرمان تو را به کار گیرد و آن چنان عمل کند که تو با دشمن خود رفتار مى‏ کنى.

بدان که نعمان بن بشیر در ا ین امر یا ضعیف است و یا ضعیف‏نمایى مى ‏کند.»(5)

پس از او عمر سعد، عمارة بن عقبه و محمّد بن اشعث نیز براى اینکه از قافله خوش‏ خدمتى به خلیفه، جا نمانند دست به قلم بردند و نامه ‏هایى نوشتند.(6)

شاید از این نامه‏ ها به خوبى آشکار شود که کوفیان تا چه اندازه به عهد خود پایبند بودند؛ زیرا چندان مدتى از نامه‏ نگارى آنان با امام نمى ‏گذشت و هنوز جوهر قلمهایشان خشک نشده بود که شروع به مکاتبه با یزید کردند و او را به سرکوبى مسلم‏ علیه ‏السلام برانگیختند.
 
2. روى کار آمدن عبید اللّه
ناگفته پیداست پس از رسیدن نامه هواخواهان حاکمیت به دست یزید، چه حالى به او دست داد. یزید که از همه‏ جا بى‏ خبر بود، پس از آگاهى از اخبار کوفه، برآشفته و پریشان شد.

او که جوانى سبکسر و ناپخته بود، هیچ اقدامى را بهتر از سرکوبى سریع و شدید بیعت‏ کنندگان با مسلم بن عقیل‏ علیه‏ السلام ندید؛ اما براى این کار «تیغى برّنده در دست وحشى‏ اى مست!» لازم بود. او براى این کار با مشاور خود سرژیوس مسیحى مشورت کرد.

سرژیوس که پیش‏تر در دربار معاویه خدمت مى ‏کرد و با مبانى و مشى سیاسى معاویه آشنا بود،(7) پرسید: «اگر معاویه زنده بود از او مى ‏پذیرفتى؟» یزید پاسخ داد: «آرى.» سرژیوس گفت: «پس از من نیز بپذیر که کسى جز عبیداللّه بن زیاد درخور این کار نیست. او را فرماندار کوفه کن.»

یزید به دلیل خشمى که بر عبیداللّه گرفته بود، چندان از او خوشش نمى‏ آمد و با شنیدن نام او چهره درهم کشید. سرژیوس گفت: «این نظر معاویه است. او در آستانه مرگ، چنین پیشنهادى داده بود.»(8)

دل یزید با شنیدن این سخن، آرام گرفت. عبید اللّه در این هنگام، فرماندار بصره بود. یزید ضمن نامه‏اى، فرماندارى کوفه را نیز به او سپرد و نعمان را از ولایت کوفه عزل کرد.

اوبه حاکم جدید نوشت: «پیروان من در کوفه برایم نامه‏اى نوشته‏اند مبنى بر اینکه پسر عقیل در کوفه به جمع‏آورى سپاه مشغول شده است تا در میان مسلمانان اختلاف بیندازد؛ چون نامه مرا خواندى رهسپار کوفه شو و پسر عقیل را همچون درّى که در میان خاک گم شده باشد، جستجو کن و بیاب و او را در بند کن و یا بکش و یا از شهر بیرون کن.» سپس نامه را به مسلم بن عمرو باهلى داد تا به او برساند.(9)
 
نسب عبید اللّه
ابو حفص، عبید اللّه بن زیاد بن ابیه در سال 39 هجرى به دنیا آمد.(10) او نیز مانند پدرش به دلیل فساد پدر و مادر خویش، نسب چندان معلومى ندارد. برخى پدر عبید اللّه را منسوب به عبید ثقفى کرده‏اند.(11)

برخى نیز او (زیاد) را پسر ابو سفیان مى‏دانند؛ اما در هر حال، معاویه او را برادر خود معرفى کرد و گفت که زیاد پسر ابو سفیان است.(12)

بدین‏منظور روزى معاویه، خواهر خود جویره را نزد او فرستاد تا پیش او حجاب از سر خویش بردارد.

جویره، این کار را کرد و به زیاد گفت: «تو برادر من هستى و به من محرمى.» سپس معاویه، زیاد را همراه خود به مسجد برد و ابو مریم سلولى را هم حاضر کرد تا شهادت دهد.

ابو مریم در حضور مردم گفت: «من شهادت مى‏دهم که ابو سفیان در عهد جاهلیت به طائف آمد. من در آن روزگار، شراب‏فروش بودم. او به من گفت فاحشه‏اى براى من بیاور. من کسى را جز سمیه، کنیز حارث بن کلده پیدا نکردم. او زن بدبو و کثیفى بود.»

در این لحظه زیاد سرش را نزدیک گوش ابو مریم آورد و گفت: «ابو مریم! بس کن! تو را براى شهادت‏دادن آورده‏اند، نه ناسزا دادن.»

ابو مریم گفت: «اگر مرا از این کار معاف مى‏داشتید براى شما بهتر بود. من آنچه را دیده‏ام مى‏گویم. و همچنان ادامه داد تا اینکه زیاد برخاست و گفت: «اى مردم! آنچه این شاهد گفت شنیدید. عبید، مربى من بوده است [نه پدر من‏].»(13)

معاویه با این کار، زیاد را آلت دست خود کرد؛ زیرا هر گاه زیاد اعتراضى مى‏کرد، معاویه با پرخاش مى‏گفت: «به خدا قسم! اگر زیاد از من پیروى نکند او را به مادرش سمیه و پدرش عبید باز مى‏گردانم.»(14)

این از مادربزرگ عبید اللّه. مادرش مرجانه هم، شهرتى بلندآوازه‏تر از سمیه داشت؛ به‏گونه‏اى که هرگاه مى‏خواستند عبید اللّه را مسخره و یا به او توهین و یا او را خشمگین کنند، وى را عبید اللّه بن مرجانه مى‏خواندند.(15) همچنان‏که در زیارت عاشورا نیز به همین نام (ابن مرجانه) خوانده مى‏شود.
 
شخصیت عبید اللّه
عبید اللّه، فردى بى‏فرهنگ و از دانش، بى‏بهره بود. او حتى یک بیت شعر هم در خاطر نداشت. وقتى معاویه او را مسخره مى‏کرد، براى توجیه نادانى خود مى‏گفت: «دوست ندارم کلام خدا (قرآن) و کلام شیطان (شعر) در قلبم در یک‏جا جمع شود؛ از اینرو شعر حفظ نمى‏کنم!»(16)

ابن زیاد نزد همگان منفور و پلید بود؛ به‏گونه‏اى که وقتى دوست صمیمى‏اش، عبد اللّه بن معقل در بستر مرگ به سر مى‏برد و وى براى عیادتش رفته بود، دوستش از او خواهش کرد که پس از مرگش بر او نماز نگذارد و حتى بر سر جنازه‏اش هم حاضر نشود.
 
عملکرد عبید اللّه
وى در سال 41 هجرى به دلیل طرفدارى از پدرش که سر به مخالفت با معاویه برداشته بود به زندان افتاد؛(17) ولى در سال 53 هجرى با چاپلوسى و التماس فراوان، توانست حکم فرماندارى خراسان را از آن خود کند.

او در دو سال حکومت در خراسان سعى کرد با نشان دادن بیرحمى با دشمنان معاویه، اعتمادش را به خود جلب کند؛ از اینروى از خود بسیار شجاعت نشان مى‏داد.»(18)

وى به دلیل شعور پایین و لکنت زبان، گاه وسیله خنده و استهزاى اطرافیان مى‏شد. در یکى از جنگهایش که در این دوره به وقوع پیوست، هنگامى که خواست به لشکریان خود فرمان حمله دهد، به جاى اینکه بگوید: «اِشْهَرُوا سُیُوفَکُمْ؛ شمشیرهایتان را بکشید»، گفت: «اِفْتَحُوا سُیُوفَکُم؛ شمشیرهایتان را باز کنید.»

سپس وقتى به پشت سر نگریست دید سربازان مشغول بازکردن حمایل شمشیرها از کمر هستند.

ابن مفزع در هجو او چنین سرود:

وَیَوْمَ فَتَحْتَ سَیْفَکَ مِنْ بَعِیدٍ

وَأضَعْتَ وَکُلُّ اَمْرِکَ لِلضَّیاعِ‏

«و به یاد آر روزى را که از دور، شمشیرت را گشودى و تباهى به بار آوردى؛ اگر چه همه کارهایت ضایع است.»(19)

او در سال 55 هجرى به فرماندارى بصره منصوب شده و در بصره، کاخى سفید ساخت؛ اما مدت زیادى در آن نماند(20) و در سال 61 هجرى، با حکم یزید - همچنان‏که گذشت - به فرماندارى کوفه انتخاب شد.

در پرونده سیاه عبید اللّه، جنایات بسیارى درج شده است که بزرگ‏ترین آن، واقعه عاشورا و کشتن امام حسین‏ علیه‏السلام است.

وى همچنین جنایات دیگرى چون: قتل مسلم بن عقیل‏علیه‏السلام، هانى بن عروه، میثم تمار، رشید هجرى، قیس بن مسهر، عبد اللّه بن یقطر، قتل عام توابین، و... بسیارى دیگر از دوستداران اهل بیت ‏علیهم ‏السلام مرتکب شد.(21)
 
ورود عبید اللّه به کوفه
ابن زیاد تمام سعى‏اش را به کار بست تا هر چه زودتر به کوفه برسد و پیش از ورود امام به کوفه، زمام امور را در آنجا به دست گیرد.(22)

عبید اللّه پیش از ورود به شهر، دست به نیرنگى پلید زد. او عمامه‏اى سیاه بر سر گذاشت و صورت خود را پوشانید و خود را شبیه هاشمیان کرد تا همگان خیال کنند، امام حسین‏علیه‏السلام به کوفه آمده است.(23)

او از این کار دو منظور داشت: ابتدا تلاش کرد تا جوانب امنیتى را رعایت کند؛ زیرا او براى زودتر رسیدن، نتوانسته بود افراد زیادى را با خود بیاورد و احساس خطر مى‏کرد؛ چرا که همگان، سابقه ابن زیاد را مى‏دانستند و با نام و آوازه پلیدش آشنا بودند و هرگز علاقه‏اى به او نداشتند.

دیگر اینکه او مى‏خواست با این کار، مردم کوفه را بیازماید و استقبال آنها را از امام نظاره‏گر باشد تا آنها را محک زده، بفهمد کوفیان چقدر مشتاق ورود امام و زمامدارى او هستند؛ از این رو به این نیرنگ سیاه روى آورد.

وى به هیچ کس اطمینان نداشت و مى‏خواست مهرورزى و یارى کوفیان از امام را با چشم خود ببیند.

وقتى عبید اللّه در شهر گام نهاد، دسته‏اى از مردم به استقبالش آمدند و اطرافش جمع شدند و همگان بر او سلام کردند.

آنان مى‏گفتند: «خوش آمدى اى پسر رسول خداصلى ‏الله‏ علیه‏ وآله! درود بر تو باد.» رفته رفته جمعیت بیش‏تر مى‏شد و عبید اللّه هم، سرعت خود را براى رسیدن به قصر دار الاماره بیش‏تر مى‏کرد. او از استقبال مردم و سلامهایشان به شدت خشمگین مى‏شد و خودخورى مى‏کرد.

مسلم بن عمرو، مردم را با جمله‏اى پراکنده ساخت. او به مردم گفت: «دور شوید! این امیر، عبید اللّه بن زیاد است.» این سخن، چون آب سردى بر سر مردم ریخته شد و همه شادیها را به غصه تبدیل کرد.

عبید اللّه به کنارى رفت و عمامه سیاه را از سرش برداشت و یک پارچه نقشدار یمنى بیرون آورد و به سر بست و وارد محوطه دار الاماره شد.(24)

پس از اندک مدتى، عبید اللّه به مسجد کوفه رفت و جارچیان، مردم را به مسجد فرا خواندند. او بالاى منبر نشست و گفت: «امیر مؤمنان (یزید) مرا بر شهر شما و مرزهاى شما و بهره‏هایتان از بیت المال فرمانروا ساخته و به من دستور داده است با ستمدیدگان با انصاف باشم و به محرومان بخشش کنم و به آنان که گوش شنوا دارند و از دستورات پیروى کنند، مانند پدرى مهربان نیکى کنم؛ اما تازیانه و شمشیر (شکنجه و قتل) من براى سرپیچى‏کنندگان از دستورها آماده است.

پس باید هر کس بر خود بترسد و مواظب [رفتار] خود باشد. بدانید این راستى و درستى است که انسان را نجات مى‏دهد.»

آن‏گاه از منبر پایین آمد.(25) نعمان بن بشیر نیز با دیدن وضع موجود، بار سفر بست و دست از پا درازتر به وطن خود، شام بازگشت.(26)

در یک جمع ‏بندى مى‏توان گفت سیطره عبید اللّه بر کوفه، مهم‏ترین عامل شکست مسلم‏علیه‏السلام بود.

در واقع، معاویه با زیرکى تمام، بهترین فرد را براى سرکوبى اهل بیت پیش‏بینى کرده بود و این، شاید الهامى شیطانى بود که زاده ابو سفیان از ابلیس دریافت کرده بود!
 
3. بکارگیرى شبکه جاسوسى پیشرفته‏
عبید اللّه، مسئولیت اصلى خود را - که براى آن از بصره به کوفه آمده بود - فراموش نکرده بود.

هدف نهایى او سرکوبى مسلم بن عقیل‏علیه‏السلام و متلاشى ساختن تشکیلات و سازماندهى او در کوفه بود؛ از اینرو او براى موفقیت در این کار، عریفان کوفه را جمع کرد و با آنان جلسه‏اى تشکیل داد.

عریفان، کار مأموران مخفى امنیت و اطلاعات امروز را انجام مى‏دادند. هر عریف، مسئولیت اطلاعاتى و امنیتى افراد گروه خود را - که بین ده تا پنجاه نفر بودند - بر عهده داشت.

آنان لیستى از اسامى این افراد در اختیار داشتند و باید تمام حرکات و رفتارهاى آنان را تحت نظارت بگیرند و کوچک‏ترین حرکتهاى مخالفت‏آمیز آنان با حاکمیت را گزارش کنند. البته آنان صرفاً جاسوس نبودند؛ اما جاسوسى از وظایف مهمشان بود.

از جمله مسئولیتهاى آنان، پرداخت حقوق افراد گروه خود از بیت المال و اخذ مالیاتهایشان بود.

در این باره اگر کسى از این افراد از دنیا مى‏رفت، مى‏بایستى نام او را از لیست مستمرى‏بگیران حذف و با دنیا آمدن نوزادى، نام او را به ردیف آنان مى‏ افزودند.

بنابراین آنها از مرگ و میرها و زاد و ولدها نیز اطلاع کامل داشتند و هر ماه، تعداد افراد لیست خود را کنترل و بررسى مى‏کردند.

از دیگر وظایف مهم آنان، تشویق و ترغیب مردم و بسیج آنان براى شرکت در جنگها بود. همچنین قطعِ حقوق و مزایاى افراد غایب در جنگ بر عهده ایشان بود.

آنان در عملکردهاى تبلیغاتى خود براى حاکمیت، گاه به ابلاغ دیگر دستور العملها و آیین‏نامه‏ها نیز مى‏پرداختند.

باید به خاطر داشت در آن دوران، بیش‏ترِ این ابلاغها و تبلیغها به‏گونه شفاهى بود؛ چرا که اکثر مردم، از سواد خواندن و نوشتن محروم بودند و راهى جز اطلاع‏رسانى و تبلیغ شفاهى وجود نداشت.

با توجه به نکات پیش‏گفته، حساسیت نقش عریفان در بافت عمومى جامعه مشخص مى‏شود. عبید اللّه با آگاهى کامل از کارآیى و کارآمدى این شبکه گسترده، از آنان به عنوان حربه‏اى براى ایجاد رعب و وحشت در بین مردم سود جست.(27)

او در جلسه‏ اى به عریفان گفت: «همه شما بایستى لیستى از مخالفان و نفاق‏پیشگان و خوارج و افراد مورد غضب امیر مؤمنان یزید براى من تهیه کنید. 

پس هر کدامتان، نام فردى از آنها را بنویسد، در امان است؛ اما اگر نمى‏خواهد بنویسد باید تعهد بدهد که در اتباع او مخالفى وجود ندارد و ضمانت بدهد که کسى از افراد او شورش و مخالفت نخواهد کرد و خود باید مسئولیت فرد خاطى را بر عهده بگیرد؛ اما اگر کسى تعهد ندهد و یا نام آنها را براى ما ننویسد، از حمایت من خارج و خون او مباح است.

اگر در افراد هر کدام از شما حتى یک مورد، تمرّد مشاهده شود و کسى از گروه او تحت تعقیب قرار گیرد و شما او را به ما معرفى نکرده باشید، مقابل خانه‏تان به دار کشیده خواهید شد و بهره خانواده‏تان هم از بیت المال قطع مى‏شود و آنها به عمان تبعید خواهند شد.»(28)
 
4. ایجاد فضاى رعب و وحشت
عبید اللّه با در پیش‏گرفتن سیاست ایجاد رعب و وحشت، فضاى سنگین و خفقان‏زده‏اى بر کوفه حاکم کرد. انتشار خبر سرکوبى افرادى که به مسلم‏علیه‏السلام کمک کنند، موجى از نگرانى را بین مردم به راه انداخت.

فشار سیاسى عبید اللّه به مردم، اسباب شکست فرستاده امام را فراهم آورد. بسیارى از کسانى که در ابتدا سنگ همیارى و بیعت را با آن جناب به سینه مى‏زدند، پا پس کشیدند، اظهارات حاکم جدید و فعالیت گروههاى فشار که اغلب جیره‏خواران حکومت، از جمله عریفان بودند، فضاى مسمومى را ایجاد کرد.

در واقع، پیش ‏بینى حکومت مرکزى براى تغییر فرماندار کوفه تا حد زیادى درست از آب در آمده بود و در گامهاى نخست، اوضاع را اندکى به نفع رژیم و طبق میل آنها رقم زد؛ اما قضیه در همین‏جا به فرجام خود نرسید.

هوشیارى و دوراندیشى فرستاده امام حسین‏علیه‏السلام بیش از آن بود که با یک تغییر، ابتکار عمل خود را از دست بدهد و هنگامى که اوضاع را بر وفق مراد خود نبیند، میدان مبارزه را تهى کند.

مسلم بن عقیل‏ علیه‏السلام در این مقطع، بیش‏تر دقت کرد و با احتیاط، عزم و اراده جدى به فعالیتهاى خود ادامه داد.

نخستین تصمیم او این بود که محل استقرار خود را تغییر دهد؛ چرا که در جریان بیعت‏گیرى از مردم و دیدار با بزرگان و سران کوفه، محل اختفایش شناسایى شد.

به همین دلیل وى شبانه محل اقامت خود (خانه مختار) را ترک کرد و به خانه یکى دیگر از بزرگان کوفه به نام هانى بن عروه رفت.(29)

هانى از صحابه رسول خداصلى ‏الله‏ علیه ‏وآله و شیعیان راستین امیر مؤمنان‏علیه‏السلام بود که در جنگهاى گوناگونى پا در رکاب عزم کرده و شانه به شانه على‏علیه‏السلام در دفاع از حق شمشیر زده بود. میدان کارزار جمل، صفین و نهروان، رشادتهاى بسیارى از او بر لوح سینه دارد.

هانى، بزرگ قبیله مراد بود و رهبرى چهار هزار سواره و هشت هزار پیاده را بر عهده داشت. او هرگاه هم‏پیمانانش از قبیله کنده را فرا مى‏خواند، شمار آنها، به سى هزار نفر مى‏رسید.(30)

نویسنده:ابوالفضل هادی منش

پی نوشت:
1) مقتل الحسین‏علیه‏السلام، محمّد تقى آل بحر العلوم، بیروت، دار الزهراء، دوم، 1405 ق، ص 217 و مقتل الحسین المقرم، عبد الرزاق الموسوى المقرم، قم، مکتبة بصیرتى، پنجم، 1394 ق، ص 167.

2) الحسین‏علیه‏السلام، محمّد بن سعد، بیروت، مؤسسة آل البیت لاحیاء التراث، اوّل، 1415 ق، ص 65.

3) الاخبار الطوال، ابو حنیفه احمد بن داود الدینورى، مصر، مطبعة السعاده، اوّل، 1330 ق، ص 232، الارشاد، محمّد بن محمّد بن النعمان المفید، تهران، انتشارات علمیة الاسلامیة، بى‏تا، ج 2، ص 38؛ الفتوح، احمد بن اعثم الکوفى، حیدر آباد هند، دائرة المعارف العثمانیة، اوّل، 1391 ق، ج 5، ص 56 و السیرة النبویة، محمّد بن حبّان، بیروت، مؤسسة الکتب الثقافیة، اوّل، 1407 ق، ص 556.

4) الفتوح، ج 5، ص 57؛ تاریخ الطبرى، ابو جعفر محمّد بن جریر بن یزید طبرى، مصر، دار المعارف، دوم، بى‏تا، ج 5، ص 355.

5) الاخبار الطوال، ص 233؛ تاریخ الطبرى، ج 5، ص 356؛ الارشاد، ج 2، ص 39؛ اعلام الورى باعلام الهدى، الفضل بن الحسن الطبرى، نجف، مکتبة الحیدریه، سوم، 1390 ق، ص 224 والفتوح، ج 5، ص 59.

6) الکامل فى التاریخ، ابن اثیر جزرى، بیروت، دار الکتاب العربیه، دوم، 1387 ق، ج 3، ص 267؛ نهایة الارب فى فنون الادب، شهاب الدین احمد بن عبد الوهاب النویرى، قاهره، مکتبة العربیه، 1395 ق، ج 20، ص 388؛ تاریخ الطبرى، ج 5، ص 356؛ جمل من انساب الاشراف، احمد بن یحیى بن جابر البلاذرى، بیروت، دار الفکر، اوّل، 1417 ق، ج 2، ص 335.

7) الارشاد، ج 2، ص 39 و الفتوح، ج 5، ص 60.

8) تاریخ طبرى، ج 5، ص 356؛ الارشاد، ج 2، ص 39؛ بحار الانوار، محمدباقر مجلسى، بیروت، مؤسسة الرسالة، اوّل، 1403 ق، ج 44، ص 336؛ مقتل الحسین‏علیه‏السلام، ابو المؤید الموفق بن احمد الملکى الخوارزمى، قم، مکتبة المفید، بى‏تا، ج 1، ص 198 والفتوح، ج 5، ص 60.

9) همان.

10) مختصر تاریخ مدینة دمشق، محمّد بن مکرم بن منظور، بیروت، دار الفکر، اوّل، 1410 ق، ج 15، ص 312.

11) همان.

12) العقد الفرید، ابن عبد ربّه القرطبى، قاهره، لجنة التألیف و الترجمة والنشر، 1359 ق، ج 1، ص 60.

13) مروج الذهب، ج 2، ص 11.

14) تاریخ الیعقوبى، احمد بن ابى یعقوب بن جعفر بن وهب بن واضح، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، بى‏تا، ج 2، ص 148.

15) تاریخ مدینة دمشق، على بن الحسن بن هبة اللّه ابن عساکر الشافعى، بیروت، دار الفکر، اوّل، 1419 ق، ج 5، ص 312.

16) همان، ص 313.

17) تاریخ الطبرى، ج‏5، ص 168.

18) همان، ص 295.

 19) مبعوث الحسین‏علیه‏السلام، محمّدعلىّ عابدین، قم، مؤسسة النشر الاسلامى، 1408 ق، ص 133.

20) تاریخ الطبرى، ج 5، ص 299.

21) ر.ک: الارشاد، ج 2، ص 325 و تاریخ الطبرى، ج 5، ص 379 و ص 530 وج 6، ص 38.

22) الکامل فى التاریخ، ج 3، ص 268 و نهایة الارب، ج 20، ص 389.

23) تاریخ حبیب السیر، خواند امیر، تهران، کتابفروشى خیام، دوم، 1353 ش، ج 2، ص 41.

24) تاریخ الطبرى، ج 5، ص 358 - 360؛ عبرات المصطفین فى مقتل الحسین‏علیه‏السلام، شیخ محمدباقر محمودى، قم، مجمع احیاء الثقافة الاسلامیه، اوّل، 1415 ق، ج 1، ص 307؛ الارشاد، ج 2، ص 41؛ بحار الانوار، ج 44، ص 330؛ العوالم، الشیخ عبد اللّه البحرانى الاصبهانى، قم، مدرسة الامام المهدى، اوّل، 1407 ق، ج 17، ص 190؛ مقتل الحسین، خوارزمى، ج 1، ص 199 و الکامل فى التاریخ، ج 3، ص 268.

25) الارشاد، ج 2، ص 42؛ مثیر الاحزان، نجم الدین جعفر بن محمّد ابن نمان الحلى، تهران، دار الخلافه، چاپ سنگى، 1318 ق، ص 16؛ مقاتل الطالبیین، ابو الفرج على بن الحسین الاصبهانى، نجف، المطبعة الحیدریه، دوم، 1965م، ص 63؛ الفتوح، ج 5، ص 66؛ الاخبار الطوال، ص 234 و الکامل فى التاریخ، ج 3، ص 269.

26) الاخبار الطوال، ص 234.

27) مبعوث الحسین، ص 139؛ الحیاة الاجتماعیة والاقتصادیة فى الکوفة، محمّد حسین الزبیدى، بغداد، بى‏نا، 1970م، ص 52.

28) الارشاد، ج 2، ص 42؛ تاریخ الطبرى، ج 5، ص 359؛ مقتل الحسین، بحر العلوم، ص 222؛ الکامل فى التاریخ، ج 3، ص 269؛ نهایة الارب، ج 2، ص 390 و بحار الانوار، ج 44، ص 341.

29) الارشاد، ج 5، ص 42؛ تاریخ الطبرى، ج 5، ص 348؛ المنتظم فى تاریخ الملوک و الامم، ابن جوزى، بیروت، دار الکتب الاسلامیه، اوّل، 1412 ق، ج 5، ص 325 و بحار الانوار، ج 44، ص 341.

30) مقتل الحسین، المقرم، ص 151 و الاخبار الطوال، ص 233.


منبع: مرکز مطالعات شیعه