هر قیام و نهضتی، یک هدف مشخص دارد؛ علاوه بر آن، هر قیام و نهضتی، علل و اسبابی در پی دارد که باعث بوجود آمدن آن هستند.

عاشورا و نهضت اباعبدالله الحسین نیز از این قاعده مستثنی نیست؛ عاشورا هم هدف مشخصی دارد و هم علل و عوامل بوجود آمدنش مشخص است.

در این مقاله ما بر آنیم تا کمی از عوامل بوجود آمدن این نهضت بزرگ، سخن بگوییم.

مهمترین مسئله در بیان عوامل، سیره مطهر امام حسین علیه السلام است؛ باید دید، در بیان آن بزرگوار چه عاملی باعث این قیام و نهضت گردید.


عامل مردن سنت و زنده شدن بدعت:

در بیانات و فرمایشات آن حضرت، این مطلب بصورت کاملاً واضح آمده که حضرت در نامه ی خود به مردم بصره فرمودند که: «اَلا وَاِنَّ السنَّةَ قَدْ اُمِیتَتْ وَاِنَّ الْبِدْعَةَ قَدْ اُحْیِیَتْ؛[1] هشیار باشید سنت پیامبر از بین برده شد و بدعت زنده گردید.»

سید الشهداء علیه السلام در مورد سنتی سخن می گویند که جدشان پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) برای بپاداشتن آن سالهای سال زحمت کشیدند و دستور به حفظ آن دادند؛ همان سنتی که امیرمومنان برای برپایی آن سالها زحمت کشیده و خون دلها خورد و صحابه هرگاه می خواستند مثلاً وضوی گرفتن پیامبر را بعد از ایشان، ببینند، به وضوی امیرالمومنین علیه السلام می نگریستند.

در حدیثی سماعه از امام کاظم(ع) پرسید: آیا همه احکام در قرآن و سنّت پیامبر(ص) مطرح شده است، یا این که شما نیز از پیش خود درباره آن سخنى دارید؟ امام فرمود: «بل کلّ شى‏ءٍ فى کتاب اللّه و سنّة نبیه» بلکه همه چیز در کتاب خدا و سنّت پیامبر اوست.»[2]

از این حدیث چنین فهمیده می شود، هر چه برای سعادت انسان لازم است، در قرآن و سنت نبوی وجود دارد؛ که اهل بیت تبیین کننده و مجری همان سنت اند؛ بنابراین، وقتی سنت بمیرد، در حقیقت قرآن به مهجوریت کشانده شده است؛ چون دو منبع اصلی قرآن و سنت پیامبر، از هم جدا شدنی نیست، لذا اگر یکی جدا شد، دیگری به مهجوریت می انجامد.


معنای مردن سنت و زنده شدن بدعت

بنابر این از این فرمایش سید الشهدا که بدانید، یقیناً سنت مرد و بدعت زنده شد، دو بدعت اتفاق افتاد.

اولین بدعت:
اولین بدعت، همین مهجوریت قرآن و کنار گذاشته شدن سنت پیامبر که توسط خود امام، تبیین می شود، اتفاق افتاد است.

دومین بدعت:
دومین بدعت بزرگ، مهجوریت ولایت و امامت است؛ جامعه ای که پیامبر اکرم در طول ۲۳ سال زندگی مشقت بار، مکرر در مکرر برای حفظ جنبه اسلامی ماندن و رستگار شدنش، در موارد مختلف ولایت امیرالمومنین را بیان و تبیین کرده بودند.

بالاترین بدعت
چه بدعتی بالاتر از خالی کردن مردم از اطراف اهل بیت علیهم السلام، می توان عنوان نمود؛ اهل بیتی که بدون اطاعت از آن، گمراهی محض است؛ چنانچه مفاد حدیث ثقلین، آن است که بدون همراهی قرآن و اهل بیت علیهم السلام، ضلالت و گمراهی برای جدا شونده حتمی و قطعی است؛ یعنی در صورتی که یکی از این دو ثِقل را کنار بگذاریم، گمراهی آغاز شده و به قهقهرا خواهد رسید.

بنابراین بالاترین بدعت، دور شدن مردم از درِ خانه ی اهل بیت علیهم السلام بوده که امام با توجه به شرایط پیش آمده، آنرا بصورت بدعت بیان فرمودند. و تصریح نمودند که بدعت، سر باز کرده و زنده شده، یعنی امام در راس امور نیست، و شیطان امور را بدست گرفته و دیگر ضلالت و گمراهی برای مسلمانان مقدر شده است.


راهکار از بین بردن این بدعت

با توجه به تبیینی که از بدعت در مطالب مذکور، بیان گردید، بدعت یعنی دور شدن از اهل بیت علیهم السلام و در راس امور نبودن آنها و برای از بین بردن این بدعت، باید اهل بیت علیهم السلام را در راس امور قرار داد، که سیدالشهداء علیه السلام با قیام و نهضت خویش، آن بدعت را از بین برده و سنت پیامبر که همانا در راس امور قرار دادن قرآن و اهل بیت علیهم السلام است، را زنده نمودند؛ و این برداشت از فرمایش خود آن حضرت در ابتدای حرکت شان از مدینه به برادرشان محمد حنفیه، فهمیده می شود که فرمود: «إِنّى لَمْ أَخْرُجْ أَشِرًا وَلا بَطَرًا وَلا مُفْسِدًا وَلا ظالِمًا وَإِنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الاْصْلاحِ فى أُمَّةِ جَدّى، أُریدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَأَنْهى عَنِ الْمُنْکَرِ وَأَسیرَ بِسیرَةِجَدّى وَأَبى عَلِىِّ بْنِ أَبیطالِب»[3]

یعنى: «من از روى خود خواهى و خوشگذرانى و یا براى فساد و ستمگرى قیام نکردم، من فقط براى اصلاح در امّت جدّم از وطن خارج شدم. مى خواهم امر به معروف و نهى از منکر کنم و به سیره و روش جدّم و پدرم على بن ابیطالب عمل کنم.»

پس هدف امام، از قیام، اصلاح امت پیامبر است، و در توضیح اصلاح آن، اشاره به امر به معروف و نهی از منکر نمودند؛ که اگر این اتفاق بیافتد، همه به سیره پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و اهل بیت علیهم السلام برخواهند گشت.


راز جاودانگی نهضت عاشورا

راز جاودانگی و بقای نهضت عاشورا، در همین است که امام برای زنده کردن سنتی جان عزیز خود و عزیزانش را داد و آن ایثار و فداکاری ها را به جان خرید، که خود سنت زنده و احیای دین بوده است؛ و این برداشت از فرمایش دیگری از آن امام بزرگوار فهمیده می شود که فرمود: «أَللّهُمَّ إِنَّکَ تَعْلَمُ ما کانَ مِنّا تَنافُسًا فى سِلْطان وَلاَ اِلْتماسًا مَنْ فُضُولِ الْحُطامِ وَلکِنَّ لِنَرُدَّ الْمَعالِمَ مِنْ دینِکَ وَنَظْهِرَ الاْصْلاحَ فى بِلادِکَ وَیَأْمَنَ الْمَظْلُومُونَ مَنْ عِبادِکَ ویُعْمَلَ بِفَرائِضِکَ وَسُنَنِکَ وَأَحْکامِکَ.»

یعنی: «بار خدایا! تو می دانى که آنچه از ما اظهار شده براى رقابت در قدرت و دستیابى به کالاى دنیا نبوده، بلکه هدف ما این است که نشانه هاى دینت را به جاى خود برگردانیم و بلادت را اصلاح نماییم، تا ستمدیدگان از بندگانت امنیّت یابند و به واجبات و سنّتها و دستورهاى دینت عمل شود.»

تبیین فرمایش حضرت
با توجه به این فرمایش امام، چنین فهمیده می شود که رمز جاودانگی قیام و نهضت امام، برگرداندن نشانه های دین به جای خویش، و اصلاح بلاد اسلامی از بدعتها، و این برگرداندن نشانه ها و اصلاح بلاد، برای امنیت مظلومان و عمل به واجبات و سنتها و دستورات دینی است؛ برخلاف حاکمان و قیام های دیگر که با اهداف سراسر دنیایی و یا حتی با اهداف بظاهر متعالی و اندرونی پلاسیده و آلوده، اتفاق می افتد؛ که حضرت به این نکته نیز تصریح نمودند، که قیامهای غیر الهی، با هدف رقابت در قدرت و برای بدست آوردن کالای دنیاست


هشدار سید الشهداء علیه السلام برای سیاستمداران با اهداف دنیایی

و این همان نکته ای است که قابل توجه حاکمان اسلامی و نمایندگان ملت ها در سیاست روز است که اگر هدف از ورود در امور سیاسی و اجتماعی، کسب مقام و رقابت و زد و بندهای سیاسی که منتهی به رسیدن به کالای کم دنیاست، روزی درون جامعه هضم خواهند شد و مجازاتی غیر از عاقبت عمرسعدها و شمرها و یزیدها نصیبشان نخواهد شد.


نتیجه

بنابراین امام با قیامش، سنت پیامبر که همان برگرداندن اهل بیت علیهم السلام به جایگاه اصلیشان، است را زنده نمود؛ و بدعت، دور کردن مردم از اطراف اهل بیت علیهم السلام را از بین برد.

پس یکی از عوامل نهضت عاشورا و قیام اباعبدالله الحسین، زنده کردن سنت و از بین بردن بدعتهاست.

پی نوشت:
[1]  بحار الانوار، ج 33، باب 1، باب بیعة امیر المؤمنین ‌علیه‌السلام.
[2]  کلینى، محمد بن یعقوب، اصول کافى، کتاب فضل العلم، باب الرد الى الکتاب و السنه، ح 1 و 6.
[3]  بحارالانوار، ج44، ص329.