بستر انجام تبارشناسی، تاریخ است؛ فرایندی که در طی آن مفاهیم ساخته می شوند، صیقل می خورند، نهادینه می گردند و در نهایت، از دسترس نقادی فراتر می روند و مقدس می شوند. اما باید توجه داشت که تأکید نیچه بر تاریخ تنها از آن روست که معتقد است تاریخ در خدمت زندگی است. نیچه به نقل صرف تاریخ نمی پردازد بلکه در تاریخ به دنبال مطالعه روش‌هایی است که به وسیله آنها مردم، گذشته خویش را ضبط و ثبت و روایت می کنند و نیز در جست و جوی بررسی تأثیری است که این گونه‌های مختلف روایت کردن، بر زندگی آنها باقی می نهند. به اعتقاد نیچه، ما برای زندگی و برای فعالیت به تاریخ نیاز داریم و بدین منظور، تاریخ باید از این شکل تجملی خارج شود.
 
از منظر نیچه ، هر تمدنی "قدرت منعطف " خویش را دارد؛ این قدرت منعطف، روش آن تمدن برای تفسیر فعال و خلاقانه گذشته خویش است: «مقصود من از قدرت منعطف، ظرفیت توسعه خویش به روشی ویژه است، قدرت تبدیل و ترکیب گذشته و آنچه با ما بیگانه است با خودمان ( نیچه، ۱۹۸۳، ص ۶۲).
 
از نگاه نیچه سه نوع تاریخ وجود دارد که تنها یکی از آنها با زندگی مرتبط است و می تواند آن را بهبود بخشد یا نابود سازد: تاریخ یادبودی، تاریخ عتیقهای و تاریخ انتقادیه. هر یک از اینها، از زاویه ای به آدمی می نگرند: تاریخ یادبودی، آدمی را چون موجودی فعال و کوششگر مینگرد، تاریخ عتیقهای وی را موجودی می داند که می ماند و دگرگون می شود و تاریخ انتقادی وی را چون موجودی ترسیم می کند که به دنبال رستگاری است (نیچه، ۱۹۸۳، ص ۶۷).
 
تاریخ یادبودی، حاصل نوعی یادآوری عمیق لحظه های عظیم آدمی و همزمان نوعی فراموشی عمیق است. تاریخ یادبودی برای آن که عظیم و یادبودی باشد، از علتهای متفاوت فعالیت ها، چشم پوشی می کند. به اعتقاد نیچه (۱۹۸۳، ص ۷۲)، این روند تا آنجا در تاریخ یادبودی پی گرفته میشود که تمایز میان گذشته بزرگ شده و رویاهای خیالی، ناممکن خواهد شد. این نوع تاریخ می تواند بهبودبخش زندگی آدمی باشد اما در همان حال، چنانچه بدست حاکمان ضعیف بیفتد می تواند همچون بتهای بیجان مطرح باشد و سبب رکود در زمان حال شود. در واقع، ماهیت تخریبی این نوع تاریخ هنگامی رخ میدهد که «فرد، بزرگی و عظمت را درک کند اما خودش نتواند کارهای بزرگ انجام دهد».
 
احترام به گذشته، قدرشناسی و پارسایی از ویژگیهای تاریخ عتیقه ای است. هر عتیقه شناسی در پی یافتن ریشه ها و نسب خویش است. اما این نوع تاریخ نیز با فراموشی هایی همراه است و منظر باریکی را فراهم می آورد که در آن، تنها گذشته مورد تأکید قرار می گیرد و رشد و تعالی زمان حال نادیده انگاشته می شود. قدرت تخریبی این گونه از تاریخ مربوط به ارزشمند ساختن خودبخودی ارزشهاست. زمان به طور خودکار، به امور ارزش می بخشد و امور تازه را به دیده قبول نمی نگرد .
 
این معضلات، نیچه را بر آن می دارد تا از زاویه سومی به تاریخ بنگرد، زاویه ای که در آن گذشته، گاه مورد طعن و مخالفت قرار گیرد. به اعتقاد نیچه (۱۹۸۳، ص ۷۵) «بهترین کاری که ما می توانیم انجام دهیم آن است که با دانش خویش از ماهیت گذشته خویش، با این ماهیت میراثی مواجه شویم و با روشی نو با آن به پیکار پردازیم و عادتی تازه، ماهیتی نو و تمایلی جدید در خویش بیافرینیم؛ این گونه است که ماهیت پیشینی ما متلاشی خواهد شد».
 
یکی دیگر از مؤلفه‌های مهم در نگاه نیچه، زبان است. زبان، متافیزیک خویش را مجسم می سازد. نیچه سعی می کند تا با مسأله آفرینی پیرامون زبان، در باب آدمی به مسأله آفرینی پردازد. وی همچنین با شکستن ساختار دستوری سوژه (فاعل شناسا) - ابژه (موضوع مورد شناسایی در زبان، آگاهی انسانی را از جایگاه رفیعش در مقام منبع فعالیت انسانی به زیر می کشد (مهان، ۱۹۹۲، ص۱۰۰).
 
در هم شکستن ساختار سوژه - ابژه در زبان، سبب می شود تا آدمی جایگاه سوژه شناسنده را ترک کند و زبان نیز از وظیفه بازنمایی رهایی یابد. در این حالت، زبان همچون ابزاری نامتعین در دست آدمی می تواند به منظورهای مختلف برآمده از اراده وی به کار رود و آدمی نقش های متفاوت تری را بازی کند؛ نقشهایی متناسب با اراده های خویش و ورای شناسنده حقیقت.
 
نکته قابل توجه دیگر، مشخص ساختن مرزهای تبارشناسی فوکویی و نیچه ای است. تبارشناسی فوکویی علاوه بر تفاوت در حدود، میزان انتزاع و توجه به تنوع نمادهای سلطه (باقری، سجادیه و توسلی، ۱۳۸۹)، در عرصه به کارگیری تبارشناسی نیز با تبارشناسی نیچه ای تفاوت دارد. به سخن دیگر، به نظر میرسد یکی از تفاوت های مهم تبارشناسی فوکو و نیچه، در توسعه ای است که فوکو به عرصه به کارگیری این روش بخشیده است. در حالی که نیچه تبارشناسی را جهت واکاوی ارزش های اخلاقی به کار گرفت و تنها مؤلفه‌های معدودی از حیطه معرفت بشری را مورد تحلیل قرار داد، فوکو حوزه کاربرد آن را وسعت بخشید و آن را برای پی جویی نظام های معرفتی مورد استفاده قرار داد. بدین ترتیب، علاوه بر ارزش، حقیقت و معرفت نیز در سطحی کلان در زمره مسائلی درآمدند که تبارشناسی در آنها به جستجو می پردازد.
 
شناخت تبارشناسی فوکو و ویژگیهای آن، مستلزم بررسی دقیق تر زمینه‌های پیدایش آن است. پرداختن به این زمینه ها، ابعاد بدیع این رویکرد فلسفی را آشکار می سازد و پرتویی بر مؤلفه‌های روشی آن خواهد انداخت. در ادامه، این زمینه ها در چهار بخش تفصیل می یابند. در زمینه نخست را بیشتر در آثار نیچه میتوان جست و جو کرد و در زمینه بعدی، صورتهای تغییر یافته ای هستند که تبارشناسی را به گونه ای ویژه مطرح می سازند.
 
منبع: تبارشناسی و تعلیم و تربیت، نرگس سجادیه، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ اول، تهران1394