هرمنوتیک در نگاه تبارشناس
تبارشناسی عمق را بازیچه میداند و به جای جستجوی آن، به سطح وقایع و جزئیات کوچک می پردازد.
به اعتقاد فوکو، در پس اعتقاد به این نوع تفسیر، این پیش فرض وجود دارد که هیچ چیز جز آنچه در نقطه آغاز و در متن اول بوده، وجود ندارد. بنابراین، در تفسیر، افراد همچنان به تکرار موضع اولیه می پردازند. از منظر هرمنوتیک سنتی، تفسیری معتبر شناخته میشود که به قصد مؤلف و معنای نزد او نزدیک تر باشد و نسبت بدان نسخه شبیه تری به شمار آید.
در مقابل، از نظر تبارشناس، به دلیل بی انتها بودن تعبیرها و نبود وجود دال نهایی، رفتن به عمق و راز گونه دیدن امور معنایی ندارد. فوکو در بیان تفاوت تبارشناسی و تفسیر می نویسد: «در حالی که مفسر باید همچون کاوشگر به عمق امور برود، لحظه تعبیر تبارشناختی نگاهی اجمالی و گسترده از بالاست و اجازه میدهد عمق امور که توسط مفسر به عمیق ترین حالت مشاهده می شود، در پیش چشمان تبارشناس قرار گیرد» (فوکو، ترجمه جهاندیده، ۱۳۸۱، ص ۱۸۷). به سخن دیگر تبارشناسی عمق را بازیچه میداند و به جای جستجوی آن، به سطح وقایع و جزئیات کوچک می پردازد. بدین گونه است که عمیق ترین مسائل از نظر عامه برای تبارشناس، مسائلی بی اهمیت و سطحی جلوه می کنند. در واقع از نظر تبارشناس معنای این مسائل را باید در کردارهای سطحی یافت نه در اعماق رمز آلود و عمیق.
فوکودر تبیین این رویکرد، آن را نوعی عمق کاوی میداند؛ البته در صورتی که عمق را نه درونبود بلکه برونبود معنا کنیم. به اعتقاد وی، نیچه برای نخستین بار به نقد عمق آرمانی درونبود- پرداخت و نشان داد که «چگونه این عمق دربردارنده تسلیم، ریا و پرده پوشی است» (فوکو، ترجمه جهاندیده ۱۳۸۱، ص ۷). از این رو، تأویل گر باید به هنگام تأویل به طور عمودی پایین رود اما این فرورفتن برای افشای دیگر بودگی عمق در نبود است. به سخن دیگر، تاویل گر فرو می رود تا بازیچه بودن این عمق درونبود را افشا کند. بنابراین از نگاه فوکو، حرکت تاویل گر جهت عکس به خود می گیرد و عمق را به صورت یک برآمدگی بازسازی می کند. برآمدگی که تلاش دارد تا عمق را با روشنی هرچه بیشتر بر فراز خویش به نمایش نهد و بازیچه بودن آن را آشکار سازد.
مخالفت فوکو با مؤلف در مقام خاستگاه گفتار نیز یکی دیگر از موقفهای چالش فوکو با هرمنوتیک است. در زمان اخیر، حضور مؤلف جهت توضیح معنای نهایی متن و نیز تبیین وحدت متن ضروری گشته و افراد در تلاشند تا همه بی نظمی های گفتار را در پرتو فردیت مؤلف، از میان بردارند. به اعتقاد فوکو در حالی که تفسیر، پیشامدگی گفتار را با هویت تکوین یافته در قالب تکرار و این همانی محدود می کند، اصل مؤلف، این ویژگی را با هویت شکل گرفته در قالب من و فردیت تحدید می سازد.
انکار یکپارچگی هویت مؤلف و انسجام ضروری برآمده از آن، فوکو را از هرمنوتیک جدا ساخته و به ساختارگرایی نزدیک می سازد. باستان شناسی وی، تجسم این تغییر رویکرد وی و نفی استقلال سوژه است. اما در تبارشناسی، فاصله فوکو از ساختارگرایی نیز قابل توجه می شود. فراتر رفتن وی از کردارهای گفتمانی و در نظر گرفتن کردارهای غیر گفتمانی از یک سو و تاریخی نگریستن ساختارها از سوی دیگر، اندیشه وی را از ساختارگرایی متمایز می سازند.
فوکو (ترجمه سرخوش و جهاندیده، ۱۳۷۹) معتقد است ساختارگرایی در تقابل با تأکید افراطی پدیدارشناسی بر سوژه خودبنیاد ظهور یافت. در نظر وی آنچه لاکان در مقام ساختارگرایی بیان کرده، امکان ناپذیری فروکاهش عملکرد ناخودآگاه تا حد اثرهای معنابخش سوژه است. به سخن دیگر، ساختارگرایی در ابتدای راه، تلاشی بود برای مخالفت با فربه شدن افراطی سوژۀ مستقل که در پدیدارشناسی صورت می گرفت. با این همه وی خود را ساختارگرا نمیداند.
بنابراین می توان گفت در تبارشناسی، فوکو از هرمنوتیک و ساختارگرایی نیز عبور می کند و آنها را در منظر وسیع تر خویش با معنایی جدید به کار می گیرد. این منظر جدید که تبارشناسی در پی آن است، اراده هاست. اراده در مجموعه کردارهای گفتمانی و غیر گفتمانی متجلی می شود که در عین فقدان سوژه نیت مند ویژه ای در پس خویش، واجد نیت و قصدند. قصدهایی که در خلال روابط پویای قدرت در جامعه تکوین می یابند. از این رو، ساختارها در تبارشناسی، سازوکارهای فاقد نیت و معنایی نیستند که مستقل از افراد، دغدغه ها و آرمان هایشان بوجود آمده و عمل نمایند. تمرکز بر مؤلفه قدرت و اراده و تلاش برای توصیف صحنه پویای همسویی، تقابل و تعارض این ارادهها وقدرتها، ساختارگرایی را به گونه ای بدیع در تبارشناسی صورت بندی می کنند.تحلیل تبارشناختی، مجموعه ای ترکیبی متشکل چهار مؤلفه اساسی تحلیل زبانی و منطقی، ساختارگرایی، هرمنوتیک و علائق عمل گرایانه، است که البته با هر یک از این اجزاء تفاوت های اساسی دارد.در نگاه تبارشناس، در عین حال که هیچ فرد مشخصی مسئول رخدادی ویژه نیست، افراد برکنار از سازوکار امور در نظر گرفته نمی شوند؛ در دیدگاه فوکو (۱۹۷۷، ص ۱۵۰) «هیچ کس مسئول ظهور رخدادی نیست، هیچ کس نمی تواند به رخدادی مباهات کند، زیرا رخداد همواره در حفره رخ میدهد».
مؤلفه دیگری که در تحلیل تبارشناختی، نقشی اساسی ایفا می کند، علائق عمل گرایانه است. فوکو با طرح مفهوم تاریخ زمان حال که مورد توجه تبارشناس است، نوعی علاقة عملگرایانه را وارد تحلیل تبارشناختی خویش می سازد و رمزگشایی ها را متعهد به علائق عملگرایانه محقق می نماید. آغاز کردن از زمان حال و مسائل آن، تحلیل های تبارشناختی را به دنیای واقعی و عملی و معضلات مطرح در آن گره میزند و آن را از تحلیل های نظری منفک از عمل، متمایز می سازد. هدف تبارشناس از دغدغه های کلی وضوح بخشی به امور ادعای تحلیل منطقی، یافتن معنای اساسی و نهایی ادعای تحلیل هرمنوتیکی- یا توضیح امور بر اساس ساختارها فراتر رفته و به مسائلی عملی و محسوس معطوف میشود. این علائق عملگرایانه، تحلیل های تعبیری را وارد صحنه رقابت با دیگر تحلیلهای برآمده از علائقی متمایز می کند.
بنابراین می توان نتیجه گرفت که فوکو در نیمه ی نخست حیات علمی خویش و با تمرکز بر باستان شناسی دانش و سعی در توضیح مفاهیم، موضوعات و ساختارهای مطرح علوم، با استفاده از قواعد گفتمانی، به سمت ساختگرایی متمایل گردید. همچنین در تغییر کانون توجهش از معنای کردارهای روزمره به تأثیرات اجتماعی آنها، هرمنوتیک را کنار نهاد اما در بازگشت دوباره به تبارشناسی نیچهای، در عین انتقاد از هرمنوتیک، خود، نوع دیگری از رمزگشایی هرمنوتیک در خود پیچیده (فوکو، ۱۳۸۱، ترجمه جهاندیده و همکاران)- را مطرح نمود. این ترکیب، همه در خدمت علائق عمل گرایانه، کار خود را از زمان حال و مسائل آن آغاز می کند و به دنبال طرح هندسهی کلی آن بر اساس کاوشهای تاریخی است.
چهار مؤلفه ی اساسی مقوم روش فوکویی یعنی، تحلیل زبانی و منطقی، ساختار گرایی، هرمنوتیک و علائق عمل گرایانه، در تبارشناسی در یکدیگر تنیده میشوند و تحلیلی را پدید می آورند که در عین در نظر گرفتن عناصر گفتمانی و زبانی انجام رسالت فلسفه های تحلیلی)، به کنشها و علائق افراد و نقش قدرت های اجتماعی نیز توجه می کند و بر اساس تشخیص ضرورتهایی عملی، به تحلیل روابط پیچیده ی قدرت دانش سوژه می پردازد. بنابراین می توان گفت انواع تحلیل های منطقی، زبانی، هرمنوتیکی و ساختارگرایانه در روش وی حضور دارند و البته با در آمیختن با یکدیگر، روشی جدید را می آفرینند و ماهیتی دیگر می یابند.
بنابراین می توان گفت تحلیل تبارشناختی، مجموعه ای ترکیبی متشکل چهار مؤلفه اساسی تحلیل زبانی و منطقی، ساختارگرایی، هرمنوتیک و علائق عمل گرایانه، است که البته با هر یک از این اجزاء تفاوت های اساسی دارد.
منبع: تبارشناسی و تعلیم و تربیت، نرگس سجادیه، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ اول، تهران1394
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}