دوران امامت امام رضا(ع)(183ــ203ق)علاوه بر آنکه از ساحت های اعتقادی و فرهنگی / دورانی کم نظیر و بلکه بی نظیر است، از جهت سیاسی نیز دورانی ویژه به حساب می آید. فراوانی تحرک های علویان در آخرین سال های امامت آن حضرت از جمله مواردی است که به اهمیت این دوران می افزاید. این نکته هنگامی روشن تر می شود که دریابیم جنبش های علویان در این زمان از جهات متعددی همچون تعداد، گستره ی جغرافیایی، خاندان های علوی شرکت کننده در آن و به کنترل در آوردن مناطق مرکزی، همچون کوفه، بصره، مکه و مدینه و نیز یمن، ویژگی خاصی می یابد که در دوران های گذشته و آینده کمتر شاهد این ویژگی ها می باشیم؛ و همین ویژگی هاست که مأمون را وا می دارد برای سرکوب همیشگی آنها پیشنهاد خلافت و سپس ولایتعهدی امام رضا(ع) را مطرح کند. بررسی تحلیل قیام های علویان در این دوره و ارتباط آن با ولایتعهدی امام رضا(ع) هدف اصلی ارائه این نوشتار است.


مقدّمه

دوران بیست ساله ی امامت امام رضا(ع)(183 ــ 203 ق) را می توان از جهات متعدد، به عنوان دورانی ویژه در میان سلسله امامت شیعی امامی مورد بررسی قرار داد.

از منظر سیاست، برای اولین بار حکومت مسلط به سراغ امام(ع) رفته، در ظاهر، خلافت و پس از آن ولایتعهدی را به امام(ع) پیشنهاد می دهد که به هر دلیل، پیشنهاد اخیر مورد قبول امام(ع) قرار می گیرد.(1)

از منظر مسایل فرهنگی، امام(ع) هفده سال از دوره ی امامت خود را در مدینه سپری می کند و با آزادی نسبی به نشر معارف اسلامی و مذهبی می پردازد. در این مدت، هارون (170 ــ 193ق) عمدتاً گرفتار درگیری های سیاسی و نظامی در شرق، یعنی خراسان است و پس از وی، دوران درگیری میان پسران او امین و مأمون (193 ــ 198ق) فرا می رسد. در آغاز حکومت مأمون، وی به تثبیت پایه های حکومت خود و مبارزه با مدعیان در نقاط مختلف می پردازد و از این رو در این هفده سال، حکومت مرکزی نمی تواند توجّه چندانی به فعالیت های امام(ع)و به دنبال آن ممانعت از ادامه آن، داشته باشد.

شاید بتوان گفت: از مهمترین ویژگی های دوره امامت امام رضا(ع) در بعد فرهنگی، حضور چند ساله امام (200 ــ 203ق) در شرق دنیای اسلام آن روز ــ که به خراسان مشهور بود(2)ــ می باشد؛ حضوری که در طول سلسله امامت درباره ی هیچ یک از دیگر امامان تکرار نشد و این خود فرصتی گران بها برای امام(ع)بود

تا معارف شیعی را مستقیماً و بدون واسطه برای خراسانیان که به صورت کلّی دوستدار خاندان اهل بیت(ع) بودند و هنوز تفکیک چندانی میان مصادیق این خاندان نمی کردند، بیان کند.

آنچه بر اهمیت این ویژگی می افزود، شخصیت خاص و ویژه مأمون بود که به عنوان عالم ترین و علم دوست ترین خلفای بنی عباس معرفی شده است؛ و همو بود که به هر دلیل، کم نظیر ترین مجالس مناظره و احتجاج را در مرو تشکیل می داد تا دانشمندان آیین ها و مذاهب مختلف، دیدگاه های خود را بیان کنند و برای اثبات باورهای خود، به تلاش بپردازند (برای آگاهی بیشتر ر.ک به: نهضت کلامی در عصر امام رضا(ع) به نقل از حیاة الحیوان).

اما به رغم همه ی این زمینه های مساعد، محصول این دوره بیست ساله / به ویژه با توجه به شخصیت امام(ع) در حد انتظار نمی باشد؛ زیرا انتظار چنین بود که امام(ع) از این فرصت گران بهای بیست ساله به بهترین نحو بهره برداری کند و معارف شیعی را هر چه بیشتر گسترانده، به انسجام بیشتر شیعیان بپردازد و همانند جدّش امام صادق(ع) دوره ی خود را به عنوان یکی از نقاط عطف دوران تشیع امامی مطرح سازد.

به نظر می رسد برای ریشه یابی این توفیق کمتر از حد انتظار، نباید به سراغ عوامل برون شیعی همچون حکومت و حاکمیت رفت، بلکه عمده ی مشکل به جریان های درون شیعی باز می گردد؛ به دیگر عبارت شاید بتوان گفت: مهمترین ویژگی دوران امامت امام رضا(ع) ظهور فرقه ها و جریان های پرقدرت درون شیعی و مقابله ی شدید برخی از آنها با امام(ع) بود؛ به گونه ای که اینگونه مقابله را در دوران امامت امام های دیگر، کمتر مشاهده می کنیم. آنچه این ویژگی را با اهمیت تر می ساخت، آن بود که سردمداران برخی از این جریان ها، امامت هفت امام قبلی را پذیرفته بودند و بلکه خود به عنوان مورد اطمینان ترین اشخاص امام قبلی، یعنی امام کاظم(ع) مطرح بودند؛ ضمن آنکه از منظر علمی جزو دانشمندان و راویان برجسته به شمار می آمدند و البته طبیعی بود که امام(ع) در مقابله با اینگونه فرقه ها که در آن زمان کیان سلسله وار امامت را به شدت در معرض خطر قرار داده بودند، ایستادگی کرده و عمده ی همت خود را صرف محکوم کردن و از بین بردن آنها بنماید؛ به ویزه آنکه به علت جایگاه سردمداران آنها و نیز وارد شدن آنها از راه مناظره و استدلال، ممکن بود شیعیان فراوانی تحت تأثیر قرار بگیرند و انسجام درون شیعی، ضربات جبران ناپذیری را تحمّل نماید. از این جاست که باید جبران توفیق پایین تر از حد انتظار امام(ع) در ایجاد یک نقطه عطف را، در توفیق فراوان آن حضرت(ع) در مقابله با اینگونه جریان ها و سرانجام پیروزی نسبی بر آنها مشاهده کرد؛ به گونه ای که در پایان امامت امام(ع) یک انسجام به قدری قدرتمند بود که حتی بحران های بعدی همچون کودکی امام جواد(ع) و امام هادی(ع) در آغاز امامتشان نیز نتوانست این یکپارچگی را از بین ببرد و از این رو در دوران آن دو امام(ع) کمتر شاهد پدید آمدن فرقه های درون شیعی می باشیم.

همچنین از این جاست که می توانیم بگوییم این قدرت، تلاش و جایگاه امام(ع) بود که توانست بر این جریان های درون شیعی فائق آید و اگر چنین جریان های مخالف قدرتمندی در دوران دو امام بعدی پدید می آمد، آن دو امام و پیروانشان برای پیروزی بر آنها و حفظ انسجام امامت، متحمّل هزینه های بسیار گزافی می شدند و معلوم نبود در پایان، چنین نتیجه ی درخشانی حاصل آید.(3)

ظهور جریان های سیاسی ــ نظامی پرقدرت شیعی به ویژه در سال 199ق پس از پیروزی مأمون بر امین، گرچه توانست در مدت محدودی امام(ع) و فعالیت های فرهنگی وی و نیز جایگاه اجتماعی آن حضرت(ع) را تحت الشعاع قرار دهد، اما در نهایت و پس از شکست این قیام ها، حقانیت و درستی بینش سیاسی و فرهنگی امام(ع) را ثابت کرد و به همگان این نکته را نمایاند که هنوز زمینه های لازم برای به دست گیری حکومت توسط علویان فراهم نمی باشد؛ گر چه از نظر سیاسی دشمن در یکی از ضعیف ترین و نابسامان ترین دوران به سر می برد.

به نظر می رسد یکی از علل عمده فراخوانی امام(ع)، از مدینه به مرو و پیشنهاد خلافت و سپس ولایتعهدی به امام (ع)، ریشه در این جریان های نظامی و هراس از خیزش دوباره آنها داشته باشد که این نوشتار به بررسی و تحلیل این موضوع در دو محور معرفی قیام ها و ارتباط آن با ولایتعهدی می پردازد.


الف.معرفی جریان های سیاسی - نظامی

جریان های سیاسی ــ نظامی شیعی در دوره ی عباسیان معمولاً تحت تأثیر شعار زید بن علی(ع)(122ق) پدید آمدند که مشروعیت حکومت را فقط از آن فرزندان فاطمه(ع) می دانستند که طبیعتاً منحصر در نسل امام حسن(ع)و امام حسین(ع) می شد.

این گروه ها از آنجا که امر به معروف و نهی از منکر را در هر شرایطی واجب می دانستند و از طرفی به آموزه ی تقیه اعتقاد چندانی نداشتند (آموزه ای که سلسله امامان امامیه سخت بدان پایبند بودند و اصحاب خود را نیز به رعایت آن سفارش می کردند). به مجرّد به دست آوردن کوچک ترین موقعیت، دست به قیام حکومت عباسی می زدند.(برای آگاهی بیشتر ر.ک به: اصفهانی، [بی تا]، ص63 ــ 81).

رهبری این جریان ها هر چند در دوره ی بی امیه به دست شاخه ی حسینی علویان، یعنی زید (م122ق) و فرزندش یحیی(م126ق) بود، اما در دوره ی عباسیان به واسطه ی محوریت امام صادق(ع) در میان حسینیان و مخالفت وی با قیام علنی علیه حکومت و روی آوردن آن حضرت(ع) به فعالیت در بعد فرهنگی در راستای هویت بخشی کلامی و فقهی به شیعه، حسنیان از فرصت استفاده کردند و به تبلیغ آموزه های زید پرداختند و رهبری سیاسی نظامی علویان را برعهده گرفتند و در این مسیر، قیام های مهمی همچون قیام محمد به عبدالله (م145ق)معروف به نفس زکیه در مدینه، قیام برادرش ابراهیم بن عبدالله (م145ق) معروف به قتل باخمری در بصره علیه منصور عباسی (136 ــ 158ق) و قیام حسین بن علی (م 169ق)معروف به صاحب فخ یا شهید فخ در مدینه علیه هادی عباسی (169 ــ 170ق) را سامان دادند که همه ی این قیام ها به علل مختلف دچار ناکامی شدند و به شکست سختی انجامیدند که کمترین پیامد کشته شدن رهبران آنها و تعداد زیادی از نیروهای زبده ی زیدی بود (همان).

اما علی رغم این شکست های سنگین، آنها از پای ننشستند و در زمان حکومت هارون (170 ــ 193ق) دو قیام مهم در شرق و غرب دنیای اسلام آن روز بر پا کردند که ویژگی آن دو، آن بود که برخلاف قیام های قبلی، توفیق فراوانی یافت و به پیروزی رسید.

قیام شرقی به وسیله ی یحیی بن عبدالله برادر نفس زکیه در سال 176ق در طبرستان اتفاق افتاد. او از بازماندگان قیام صاحب فخ بود که فرار کرد و با کمک مردم و فرمانداران محلی طبرستان از زیر بار حکومت مرکزی شانه خالی کرد و در آن سامان به پیروزی رسید؛ اما هارون از راه های دیپلماتیک و به وسیله فضل بن یحیی بر مکی توانست بدون درگیری نظامی، او را فریب داده، به بغداد بکشاند و سرانجام در آنجا با بهانه های واهی او را به قتل برساند (اصفهانی،[بی تا]، ص463/ابن اثیر، 1408ق، ج4،ص32).

قیام غربی به رهبری ادریس بن عبدالله برادر دیگر نفس زکیه به انجام رسید که پس از ماجرای فخ به شمال آفریقا و سپس سرزمین مغرب گریخت و در آنجا توانست با کمک قبایل بربر پایه های حکومتی را پی ریزی کند که به نام او دولت ادریسیان نامیده شد و توانست بیش از دو قرن، یعنی تا سال 375بر پا بماند (اصفهانی،[بی تا]، ص487 ــ 491و برای اطلاع تفصیلی ر.ک.به: مقاله آل ادریس، در دایرة المعارف بزرگ اسلامی، ج1، ص561 ــ 565و نیز پوران،1381،ص193 ــ 208). اما نکته تعجب برانگیز آن است که در سرزمین های مرکزی دنیای اسلام، همانند عراق، حجاز و یمن، نه در دوران حکومت هارون (170 ــ 193ق) و نه در دوران پر آشوب حکومت امین (193 ــ 198ق) که سرتاسر آن به نبرد با برادرش مأمون سپری شد، قیام قابل اعتنایی از علویان در تاریخ ثبت نشده است؛ به عبارت دیگر در طول حدود شانزده سال از امامت امام رضا(ع) یعنی از سال 183 تا سال 199ق، علویان از جهت نظامی در خمود به سر می بردند. در تحلیل این ابهام تاریخی، چنین گفته شده است که: در دوران حکومت هارون، علویان هنوز در حال و هوای شکست های سخت پیشین به سر می بردند و به دنیال تجدید سازماندهی بودند و با توجه به قدرت هارون و نیز آگاهی از حساسیت شدید او نسبت به قیام ها و همچنین مراقبت شدید او در مورد علویان، آنها فرصت هیچ گونه حرکت تندی را نیافتند (مختار اللیثی،1364،ص315).

اما درباره عدم فعالیت در دوران امین، برخی از منابع کهن، علت آن را سهل انگاری امین نسبت به علویان و عدم بد رفتاری او با آنان و نیز مشغول بودن وی در طول حکومتش به لهو و لعب و خوشگذرانی می دانند؛ علاوه بر آنکه درگیری او با برادرش مأمون، فرصت هر گونه عمل دیگر و از جمله توجه به علویان را تحت الشعاع قرار داده بود (اصفهانی،[بی تا]، ص509).

این تحلیل هنگامی درست می نماید که قیام های علویان را از نوع عکس العملی بدانیم که تنها در صورت اشتداد عمل حکومت و فشار و ظلم و خفقان بیشتر ظهور می یابد؛ اما با بررسی دقیق این قیام ها و دقت در شعارها و دعوت های آنها، مانند امر به معروف و نهی از منکر، وعده ی عمل به کتاب خدا و سنت پیامبر(ص) و نیز سپردن حکومت «الرضا من آل محمد(ص)»، به این نتیجه می رسیم که علویان خود داعیه دار تشکیل حکومت بودند و حکومت های موجود را که از نسل پیامبر(ص) نبودند مشروع نمی دانستند؛ از این رو برای تشکیل حکومت حق، دست به قیام می زدند؛ بنابراین قیام آنها از نوع فعال و نه مستقل می باشد.

بهترین شاهد تاریخی این ادّعا آن است که طوفان تند قیام های علوی در سال 199ق و در آغاز حکومت مأمون وزیدن گرفت، در حالی که در آن زمان هیچ گونه فشاری بر علویان وجود نداشت و از این جاست که برخی از توجیهات معاصران مقبول تر می نماید که علّت خمودگی علویان در این دوره را انتظار نتیجه ی درگیری دو برادر (امین و مأمون ) می دانند تا به دنبال پیروزی یکی از آنها، بتوانند رقیب خود را بهتر بشناسند و در حالی که پایه های حکومت او هنوز لرزان است، به قیام علیه او بپردازند (مختار اللیثی،1364، ص1316 ــ 317)؛ هر چند این احتمال را نیز نمی توان نادیده گرفت که در صورت قیامی بزرگ علیه عباسیان، دو برادر که اصل حکومت خاندان خود را در خطر می بینند، در مقابل این قیام، به نوعی اتحاد و همبستگی دست یازند.

اما هنوز یک سال از حکومت تثبیت نشده ی مأمون (198 ــ 218ق) نگذشته بود که تند باد عظیم قیام های علویان در سال 199ق از منطقه ی عراق ودر کوفه وزیدن گرفت و خیلی زود به طوفانی عظیم تبدیل شد که عمده نقاط مرکزی همانند کوفه، بصره، حجاز و یمن از نقاط شرقی همانند فارس و اهواز را در برگرفت (ابن اثیر ،1408ق، ج4، ص147و نیز ر.ک: اصفهانی،[بی تا]، ص523) و به تهدیدی بسیار جدی علیه حکومت تبدیل شد.

قیام های این دوره همچنان که تند وزیده بود، خیلی زود هم فرو نشست و نتوانست بیش از دو سال به پویایی خود ادامه دهد؛ اما در طول همین دو سال، ویژگی هایی از خود به نمایش گذاشت که در طول تاریخ قیام های علویان کم نظیر و بلکه بی نظیر است؛ از جمله ی این ویژگی ها می توان به گستردگی جغرافیایی آنها به ویژه در مناطق مرکزی، تسلط هر چند کوتاه مدت بر حجاز و به ویژه مکه و مدینه، اشتراک هر دو خاندان حسنی و حسینی در این قیام ها و بالاخره فراوانی آنها اشاره کرد.

از نکات قابل توجه آنکه در این قیام ها ــ چنان که خواهیم دید ــ فرزندان امام موسی کاظم(ع) یعنی برادران امام رضا(ع) نقش بسیار فعالی داشتند. رهبری اصلی این قیام ها با یکی از شخصیت های خاندان حسنی به نام محمد بن ابراهیم بن اسماعیل (173 ــ 199ق) معروف به ابن طباطبا بود که در حالی که در عنفوان جوانی به سر می برد و هنوز نیمه اول دهه دوم سن خود را سپری نکرده بود، در دهم جمادی الثانی سال 199ق قیام خود را در کوفه، آغاز کرد و با شعار «الرضا من آل محمد(ص) و عمل به کتاب و سنت»، مردم را به سوی خود فرا خواند (اصفهانی،[بی تا]، ص523/ابن اثیر، 1408ق، ج4، ص 147). آنچه این قیام را از دیگر قیام های علویان ممتاز می کند، آن است که ابن طباطبا برای پیشبرد قیام خود به ائتلاف با یکی از ناراضیان حکومتی به نام سرّی بن منصور شیبانی و سپردن فرماندهی نظامی به او دست زد که هیچ گونه سابقه ی محبت به آل بیت(ع) و یا گرایش به علویان در پرونده ی او ثبت نشده است؛ علاوه بر آنکه قبیله ی او، شیبان و شهر او، جزیره با گرایش های خارجی گری معرفی شده اند.(برای اطلاع بیشتر ر.ک: به مقاله ی «آل طباطبا» در دایرة المعارف بزرگ اسلامی، ج2، ص56).

در پرونده ی نظامی گری این شخصیت و علّت تمرد او بر حکومت، چنین ثبت شده است که او در درگیری میان امین و مأمون جانب مأمون را گرفت و به سپاه سردار او هرثمه بن اعین پیوست، اما پس از مدتی به علت اختلاف مالی از او جدا شد و گروهی مستقل تشکیل داد و به غارت شهرهای مختلف پرداخت (اصفهانی،[بی تا]، ص521/ابن اثیر ،1408ق، ج 4،ص148). از آنجا که این قیام خیلی سریع به پیروزی هایی دست یافت و باعث فرستادن گروه های نظامی (سریه)به نقاط مختلف گردید، رهبر نظامی قیام، یعنی سریبن منصور به ابوالسرایا ملقب گردید و چنان قیام را تحت الشعاع خود قرار داد که تاریخ نگاران این قیام را به نام او و با عنوان «خروج ابوالسرایا» یاد کرده اند (ابن اثیر، 1408ق، ج4، ص148).

گرچه درباره ی گرایش های کلامی رهبران این قیام کمتر سخن گفته شده است، اما از نوع شعارهای آنها و نیز مشابهت عقاید سیاسی آنها با باورهای سیاسی زید می توان به گرایش های زیدی این قیام پی برد؛ علاوه بر آن که در برخی منابع، صراحتاً درباره ی یکی از رهبران اصلی این قیام، یعنی محمد امام جعفر صادق(ع) ملقب به دیباج، چنین گفته شده است: او معتقد به نظریه زیدیه مبنی بر وجوب قیام با شمشیر بود و هنگامی که در مکه به طرفداری از ابن طباطبا دعوت خود را آغاز کرد، عده زیادی از زیدیه جارودیه بدو پیوستند (برای اطلاع تفصیلی از این فرقه ر.ک: مقاله «جارودیه» در دانشنامه ی جهان اسلام، ج9، ص239 ــ 242) که این، نشان از فعال بودن فرقه ی جارودیه که از فرقه های تندرو زیدی می باشند، در سرزمین حجاز دارد.

گفتنی است این فرقه شرط پذیرش ادعای امامت را فقط با شممشیر می دانند (شیخ مفید، 1380، ص557). به هر حال قیام مشترک ابن طباطبا و ابوالسرایا از کوفه، در حالی آغاز شد که ابن طباطبا خود را امیرالمؤمنین خوانده بود (مسعودی،[بی تا]،ج4،ص27). سپاه آنها توانست به راحتی بر سپاه گسیل یافته از بغداد که در آن زمان فرمانداری آن را حسن بن سهل برادر فضل به سهل به عهده داشت، غلبه کند و آنها را شکست سختی دهد (ابن اثیر، 1408ق، ج4، ص149/ اصفهانی،[بی تا]، ص521 و 522)، اما ابوالسرایا پس از این پیروزی خیلی زود دریافت که نمی تواند با ابن طباطبا کنار آید؛ زیرا ابن طباطبا شخصیتی معتقد و متدین بود که حاضر نبود در راه پیروزی، همه ی ارزش ها و دیدگاه های خود را زیر پا گذارد؛ از این رو بلافاصله پس از این پیروزی، ابوالسرایا را به دلیل شبیخون زدن به دشمن، بدون آنکه در آغاز آنها را به حق دعوت کند و نیز غنیمت گرفتن از آنها توبیخ کرد(همان) و این در حالی بود که ابوالسرایا شخصیتی نظامی و جاه طلب بود که اصل اساسی در نزد او، رسیدن به پیروزی و در دست گرفتن قدرت است. از این جاست که برخی مرگ نابهنگام ابن طباطبا را پس از این معرکه، توطئه ای از سوی ابوالسرایا دانسته اند که با مسموم ساختن او، خود را یکه تاز میدان کند (ابن اثیر ،1408ق، ج4، ص149). این سوء ظن هنگامی تقویت می شود که بدانیم ابوالسرایا پس از مرگ ابن طباطبا، نوبالغی از نوادگان امام سجاد(ع) به نام محمد بن زید را به رهبری دینی قیام گماشت و در حقیقت خود همه کاره قیام شد .(همان)

ابوالسرایا پس از به دست گیری کامل عنان قیام و به دنبال پیروزی های متعدد بر سپاه بغداد، به ضرب سکّه اقدام کرد و لشکریان خود را به نواحی اطراف فرستاد و برای شهرهای مختلف حاکمانی تعیین کرد که تعدادی از آنها از بزرگان علوی و از هر دو خاندان حسینی و حسنی بودند که از آن جمله می توانیم از ابراهیم، اسماعیل و زید از فرزندان امام کاظم(ع) نام ببریم که به ترتیب به عنوان فرمانداران یمن، فارس و اهواز معرفی شدند؛ همچنین محمد به سلیمان از نوادگان امام حسن(ع) و حسین به حسن معروف به ابن افطس از نوادگان امام سجاد(ع) به عنوان فرمانداران مدائن و مکّه نصب شدند(ابن اثیر،1408ق، ج4، ص149؛ اصفهانی،[بی تا]،ص533).

ابن افطس پس از مدتی به علل مختلف، همچون رویگردانی مردم از او، چاره در آن دید که در مکّه به شخصیت دیگر علوی یعنی محمد به جعفر دیباج بپیوندند (ابن اثیر،1408ق، ج4، ص153).

ابوالسرایا سکونتگاه امام رضا(ع) یعنی شهر مدینه را نیز از نظر دور نداشت و یکی از شخصیت های علوی به نام محمد بن سلیمان را به عنوان حاکم آن سامان نصب کرد (شیخ صدق،1404ق، ج1، ص224). که علویان و خاندان های دیگر قریش با او بیعت کردند و تنها در آن میان امام رضا(ع) مانده بود که بیعت نکرده بود و وقتی از او بیعت خواستند، اظهار نظر خود را به گذشت مدت زمان بیست روز موکول کرد و این در حالی بود که تنها پس از گذشت هجده روز، سپاهیان جلودی که از سوی مأمون برای سرکوبی این قیام فرستاده شده بودند، توانستند این علویان را در مدینه شکست دهند و ایشان را وادار به فرار نمایند (همان، ص225).

واضح است که این نوع پاسخگویی حاکی از تیزبینی امام(ع) و پیش بینی یا پیشگویی آن حضرت(ع) است که به خوبی شکست این قیام خام را در نظر داشته، خود را از ورود به آن بر حذر داشته است؛ چه اینکه روشن است در صورت ورود، پیامدهای این ناکامی گریبانگیر امام(ع) نیز می شد.

چنانچه اشاره شد، قیام ابوالسرایا همچنان که تند وزیده بود، خیلی زود هم خاموش شد؛ زیرا با احساس خطر مأمون، هرثمة بن اعین یکی از بزرگ ترین فرماندهان نظامی او، مأمور سرکوب این قیام شد و سرانجام در جنگ و گریزهای متعدد و نیز استفاده از نیرنگ، آن را کاملاً از هم پاشید(یعقوبی،[بی تا]ج2،ص447/ مسعودی ،[بی تا]، ج4، ص27؛ ابن اثیر، 1408ق ،ج4، ص152)؛ اما شکست ابوالسرایا به معنای نابودی تمامی علویان نبود؛ زیرا پس از این شکست، بیشتر بزرگان علوی که قبلاً کارگزار وی به حساب می آمدند، خود ادعای امامت و استقلال کردند و به مبارزه علیه مأمون ادامه دادند؛ از آن جمله می توانیم از محمد به جعفر(ع) معروف به دیباج نام ببریم که پس از وفات ابن طباطبا خود را امیرالمؤمنین خوانده بود (مسعودی [بی تا]،ج4،ص27)، اما پس از مدتی مقاومت در مقابل سپاهیان مأمون، سرانجام شکست را پذیرا شد و خود را تسلیم کرد و وفاداری خود به بیعت با مأمون و خلع خود را از امیرالمؤمنینی، در ضمن خواندن خطبه ای در مکه اعلام کرد (ابن اثیر ،1408ق ،ج4 ،ص154).

در برخی منابع شیعی چنین آمده است: امام رضا(ع) در هنگام قیام محمد بن جعفر در مکّه بود و ضمن پیش بینی ناکامی قیام، این رویه را مخالف رویه پدرش امام صادق(ع) و برادرش، امام کاظم(ع) دانسته، او را از آن بر حذر داشته است (شیخ صدوق ،1404ق، ج1، ص224/اربلی،1426ق، ج3، ص406/ مجلسی،[بی تا]، ج49، ص32. عبارت امام(ع) چنین است. «یا عم لا تکذیب اباک و اخاک فانّ هذا الامر لا یتمّ»).

همچنین می توانیم از زید برادر امام(ع) یاد کنیم که به دلیل آنکه پس از منصوب شدن به فرمانداری اهواز از سوی ابوالسرایا به بصره حمله کرده بود و خانه های بنی عباس را به آتش کشیده بود، به «زید النار» معروف شد(شیخ صدوق،1404ق، ج1، ص258/ ابن اثیر،1408ق، ج4، ص149)و در درگیری با سپاه مأمون به فرماندهی عیسی جلودی شکست خورد و به اسارت در آمد و هنگامی به مرو نزد مأمون فرستاده شد که امام(ع) نیز به مرو رسیده بود. امام(ع) او را به سبب رفتار و اندیشه هایش به شدت توبیخ کرد (شیخ صدوق ،1404ق، ج1، ص257 ــ 261)و سوگند یاد کرد که تا زنده است با او هم صحبت نخواهد شد(همان، ص258).

از مکالمات امام(ع) با زید چنین بر می آید که زید به دنبال فریب خوردن از برخی محدثان کوفی، بر این باور بوده است که چون از نسل حضرت فاطمه(ع) است، عذاب نخواهد شد؛ اما امام(ع) ضمن یادآوری عبادات فراوان پدرشان امام کاظم(ع)، روایتی از امام سجاد(ع) را یادآور می شوند که می گوید: نیکوکار از اهل بیت(ع) دارای دو پاداش است و به بدکار این خاندان، دو برابر عذاب داده خواهد شد. در پایان این روایت نیز امام(ع) به ماجرای فرزند بدکار نوح پیامبر اشاره می کند(همان، ص257).


ب.رابطه قیام های علویان و ماجرای ولایتعهدی امام رضا(ع)

شاید در نظر ابتدایی چنین گفته شود که رابطه ای میان این دو مسئله وجود ندارد؛ زیرا عمده قیام های علویان و به ویژه قیام ابوالسرایا در سال 200ق توسط سپاهیان مأمون سرکوب شده بود؛ بنابراین نیازی نبود یک سال بعد امام رضا(ع) به اجبار به مرو فراخوانده شود و در آغاز، خلافت و سپس ولایتعهدی به او پیشنهاد گردد و سرانجام با تهدید و فشار، ولایتعهدی به او قبولانده شود؛ اما ملاحظه امور ذیل می تواند این نتیجه را در بر داشته باشد که در میان اهداف متعدد و فراوانی (برای آگاهی از برخی از این اهداف ر.ک.به: به شیخ صدق،1404ق، ج1، ص150و نیز: عاملی،1400ق، ص363 - 396/ ملقوش،1383، ص139(اضافات مصحح)/خضری،1384/ ص71/ حسین جاسم،1377، ص52)که در مسئله ولایتعهدی وجود دارد، جریان های سیاسی، نظامی شیعی که در این زمان در قیام های علویان تبلور یافته بود، نقش عظیمی در این فراخوانی و پیشنهاد داشته است.

1.تجربه تاریخی نشان داده بود علویان خاندانی ریشه دارند که به سبب عقاید کلامی و سیاسی خود، هیچ گاه حاکمیت غیر فاطمی را مشروع نمی دانند و به دنبال این باور، قیام کرده، پس از هر شکست به دنبال تجدید سازماندهی خود بر می آیند؛ بنابراین خطر علویان کاملاً از میان نرفته است و برای جلوگیری از سر باز کردن دوباره آن باید چاره ای اندیشید.

2.شعارهای علویان، یعنی دعوت به کتاب و سنّت و نیز سپردن حکومت به «الرضا من آل محمد(ع)» شعارهایی است که عباسیان در هنگام قیام خود علیه بنی امیه از آن بهره فراوانی بردند و اصولاً با همین شعارها به پیروزی رسیدند. این شعارها اگر از سوی علویان مطرح شود و به گوش مردم آن زمان، به ویژه ایرانیان به طور عموم و خراسانیان به صورت خاص برسد، جذابیت خاص خود را خواهد داشت؛ به ویژه آنکه مردم هم اکنون می دانند این شعارها را کسانی مطرح می کنند که از عباسیان به پیامبر(ص) نزدیک ترند و از این روست که مأمون در اولین گام های خود، پس از ورود امام رضا(ع) به مرو، از آن حضرت(ع) با لقب «رضا» یاد می کند(4) تا به نحوی به خلع سلاح علویان بپردازد؛ بدین ترتیب که به همگان بفهماند با توجه به جایگاه امام(ع) در این زمان، مصداق اکمل الرضا من آل محمد(ص) همین شخصیت است که هم اکنون در کنار مأمون قرار گرفته است؛ بنابراین نیازی به قیام علیه مأمون نیست.

3.علویان مشروعیت حاکمیت را تنها از آن نسل حضرت فاطمه(ع) می دانند، بنابراین با سپردن ولایتعهدی به یکی از مهمترین شخصیت های این نسل، آن هم نه برای حکومت یک شهر، بلکه برای حکومت بر جهان اسلام آن روز، دیگر بهانه ای برای قیام باقی نمی ماند.

4.پذیرش ولایتعهدی مأمون ممکن بود این نکته را در آن هنگام به اذهان متبادر کند که این عمل خود به معنای پذیرش مشروعیت حکومت مأمون است؛ زیرا امام(ع) خود را به عنوان جانشین خلیفه ای به نام مأمون می داند و اگر او را مشروع نمی دانست، جانشینی او را نمی پذیرفت.

5.در آن هنگام که روابط مأمون با بغدادیان و بیشتر خاندان عباسی تیره بود و نمی توانست از آنها در پست های مختلف بهره گیری کند، علویان از بهترین نیروهایی بودند که با توجه به جایگاه خود در مناطق مختلف، می توانستند یاریگر مأمون باشند؛ چنانچه وی، ابراهیم برادر امام(ع) را که سابقاً از قیام کنندگان بود، پس از ماجرای ولایتعهدی به سمت فرمانداری یمن تعیین کرد و از او خواست به سرکوبی یکی از شورشیان حکومت به نام «حمدویه» بپردازد (ابن اثیر،1408 ق، ج4، ص155).

6.جنگ میان امین و مأمون، در اذهان همگان، جنگ عنصرهای فارسی ــ عربی تلقی می شد که در آن هنگام عنصر فارسی به پیروزی رسیده بود؛ از این رو بخش عمده ای از عرب ها از مأمون متنفر بودند و او را عامل غلبه دادن فارس بر عرب می دانستند (یعقوبی،[بی تا]،ج2، ص445و 450/ابن اثیر،1408ق، ج4،ص159).

در این هنگام، مأمون نیاز داشت تا یک خاندان بزرگ و با اهمیت عربی را که منتسب به پیامبر(ص) می باشند، به سوی خود جذب کند تا کم کم اتحاد میان عرب ها را کم رنگ کند و از سوی دیگر تلقی غلبه عنصر فارسی بر حکومت را از بین ببرد. در این جا به عنوان شاهد تنها کافی است به این نکته اشاره کنیم که ابوالسرایا در هنگام برخی نبردهای خود از نیروهای مخالف خود، با عنوان عجم و اعاجم یاد می کند (ابن اثیر، 1408ق، ج4، ص147).

7.کنار آمدن مأمون با علویان، می توانست زنگ خطر مهمی برای عباسیان باشد که در آن زمان در بغداد علم مخالفت با مأمون را برافراشته بودند و حتی مدتی مأمون را از خلافت خلع کرده بودند و مأمون می توانست به خوبی از این مسئله استفاده کرده، با واگذاری ولایتعهدی یه یکی از علویان، از آنها بخواهد که اگر واقعاً طالب ادامه ی حکومت در نسل عباسیان هستند، از مخالفت های خود دست برداشته، به مأمون بپیوندند؛ چنانچه در ادامه مأمون توانست از این سیاست بهره گیرد.

در پایان این بحث یاد آور می شوم: طبق برخی نقل ها، گروه های عمده یا از زیدیه پس از طرح مسئله ولایتعهدی امام رضا(ع) امامت آن حضرت(ع) را قبول کردند و از مخالفت دست برداشتند؛ گر چه در همین گزارش آمده است: علت این گرایش، رسیدن به اهداف دنیوی بوده است و ایشان پس از شهادت امام(ع) دوباره به مذهب زیدیه بازگشتند (نوبختی،[بی تا]، ص95).


نتیجه

چنانچه مشاهده شد، موضوع این نوشتار بررسی جریان های سیاسی درون شیعی پدید آمده در زمان امامت امام رضا(ع)(183 ــ 203ق) بود که در دو محور قیام ها و نقش آنان در مسئله ولایتعهدی به انجام رسید.

در بخش اول جنبش های سیاسی ــ نظامی علویان که عمدتاً در سال های آخر امامت امام(ع) و پس از پیروزی مأمون بر امین در سال 199ق آغاز شد بود، مورد بررسی قرار گرفت و علل خمودگی این جنبش ها در طول دوران حکومت هارون و نیز در هنگام درگیری بین امین و مأمون (193 ــ 198ق) مورد بازکاوی قرار گرفت؛ همچنین روشن شد این جنبش ها عمدتاً گرایش زیدی را دنبال کرده، در زمان خود اکثریت جامعه ی شیعی را تحت پوشش خود قرار داده بودند و امام رضا(ع) و یارانشان در این هنگام در اقلیت قرار داشتند. پیروزی سریع این جنبش ها در آغاز و گستردگی جغرافیایی آنها و نیز شرکت اکثر قریب به اتفاق خاندان های علویان به ویژه دو خاندان بزرگ حسنی و حسینی و همچنین شرکت گسترده فرزندان امام موسی کاظم(ع) در این جنبش ها، در حقیقت یکی از مهمترین علل زمینه ساز برای فراخوانی امام رضا(ع) از مدینه به مرو بود تا با پیشنهاد خلافت و یا ولایتعهدی، مأمون بتواند به کنترل تثبیت شده ی این قیام ها بپردازد. در بخش دوم، به اجمال اهداف مأمون از مسئله ولایتعهدی و نیز واکنش امام(ع) در این مسئله مطرح شد به صورت ویژه ارتباط این پیشنهاد با جنبش های علویان مورد تحلیل قرار گرفت.


پی نوشت ها:
1.برای آگاهی از چگونگی و نیز علل پذیرش امام ر.ک: به عیون اخبار الرضا(ع)،ج 1، ص150 ــ 184و نیز: بحارالانوار، ج49، ص128 ــ 156.
2.خراسان آن زمان، منطقه ای وسیع بوده که شامل چهار ناحیه ی بزرگ مرو، نیشابور، فاریاب و ماوراءالنهر می شد(معجم البلدان ،ج3و4، ص218 ــ 219).
3.گرچه نوبختی در فرق الشیعه (صص95 ــ 97 ــ 100) اختلافات فرقه ای بعد از امام رضا(ع)را چهار فرقه و بعد از امام جواد(ع) را دو فرقه دانسته است، اما از دقت در عبارات وی و نیز مقایسه با کتب تاریخی، رجالی و حدیثی در می یابیم فرقه های دیگر از چندان قوتی برخوردار نبودند و خیلی زود از میان رفته اند؛ همچنین برخی از این فرقه ها، گروه هایی از شیعه همانند زیدیه و از اهل سنت همانند محدثه بوده اند که به علت ولایتعهدی امام(ع) و به طمع امور دنیایی، خود را پیرو امام رضا(ع) می دانستند.
4. شیعیان به پیروی از روایاتی که از ائمه(ع) خود نقل می کنند، معتقدند ملقب شدن امام(ع) به رضا قبل از ملاقات با مأمون بوده و این نامگذاری از سوی خداوند و یا از سوی پدر بزرگوارش امام موسی کاظم(ع) انجام گرفته است (ر ک به: شیخ صدوق، 1404ق، ج2،ص22 ــ 23).

منبع: مرکز مطالعات شیعه