این پرسش رخ می نماید که در سیره و سنت اجتماعی امیر مؤمنان علیه السلام شهروندان غیر مسلمان چه جایگاهی دارند؟ آیا آنان حق دارند که بر اساس آموزه‌های دین خود زندگی کنند و آن تعالیم را، دست کم، به یکدیگر آموزش دهند؟ این مسئله در تمام ادوار تاریخ و برای همه جوامع بشری، به خصوص دوران معاصر که مقوله چند فرهنگی یک اصطلاح جا افتاده است، مطرح بوده و هست.
 
از نظر قرآن اهل کتاب محترم‌اند و گاه مسالمت و صلح می توانند با مسلمانان زندگی و دادوستد کنند. سیره پیامبر اعظم با این گروه نیز چنین حکایتی دارد. پیمانهای نبود تعرض که بین شخص آن حضرت و یهودیان مدینه بسته شد، شاهد مدعایند. برای نمونه، در متن یکی از این پیمانها آمده است: « ... هر یهودی از ما پیروی کند یاری می شود و با دیگر مسلمانان مساوی است. بر او ستم نمی شود و دشمنش یاری نمی شود... یهود بنی عوف و بندگانشان با مسلمانان در حکم یک ملت اند. یهودیان دین خود را دارند و مسلمانان دین خود را... )(1)
 
در این پیمان و در پیمان دیگری که با سه گروه معروف مدینه، یعنی بنی نضیر، بنی قریظه و بنی قینقاع، منعقد شده است (2)- یهود کاملا به رسمیت شناخته شده اند، و در نتیجه، اجازه هر گونه فعالیت دینی و آموزشی خود را دارند. در نتیجه گیری آغازین باید بین سیاست کلان و کلی حکومت در برنامه ریزی فرهنگی، از یک سو، و شیوه‌های جزئی مثل برخورد با اهل کتاب، از سوی دیگر، فرق بگذاریم.
 
ب- عامل تاریخی تحلیل نادرست از نقاط ضعف کلیسا پلورالیسم دینی با اوضاع تاریخی عصر نوزایی نیز بی ارتباط نیست؛ زیرا دست کم دو مورد از عوامل نوزایی به اوضاع و احوال دین مسیحیت در آن زمان مربوط می شود یکی عقاید خرافی و دیگری عملکرد غیرموجه و ضد اخلاقی متولیان کلیسا، «در سده های حاکمیت کلیسا در غرب، که گاهی شاهان و امپراتورها حاکم بودند و زمانی پاپها و کشیش ها، و کلیسا داعیه دفاع از حاکمیت الهی را داشت... کلیسا در دو بعد علمی و عملی در جهت خلاف فطرت انسان گام برمی داشت».(3)
 
وجود این دو نقطه ضعف، از یک سو، و ارزیابی و تحلیل نادرست ناظران از سوی دیگر، عامل تاریخی را شکل داده اند. اینک دو مورد مذکور را بررسی می کنیم:
 
١. دین تحریف شده مسیحیت در مقام دین حاکم بر قرون وسطا - به ویژه عصر تاریکی - مشحون از کاستی ها و ایرادهای نظری بود. آموزه های عقل ناپسند و خرافی چهره دین را کریه ساخته بود، به گونه‌ای که هیچ کس دین را قادر به تأمین نیازهای بشر نمی دانست. برای نمونه، عقیدۂ تثلیث، حلول خدا در حضرت عیسی ، گناه ذاتی انسان، اینکه خدا حضرت عیسی را به مثابه فدیه ای در مقابل خطاهای همه افراد انسان پذیرفته، و خرید و فروش بهشت و جهنم که به هیچ وجه قابلیت دفاع عقلانی ندارد، در روایت های رایج انجیل موجود است؛
 
۲. روحانیان مسیحی با مواضع و عملکردهای اجتماعی خود، بستر انزجار عمومی را فراهم می آوردند، و از آنجا که آنان هر کاری را در کسوت و در مقام متولیان دین انجام میدادند، خواه ناخواه این انزجار مردمی به باورها و اصول دین نیز سرایت می کرد. اینک سه مورد از انتقاداتی را که به شیوه عملی متولیان مسیحی وارد شده است، مرور می کنیم:
 
الف- بیش از دویست سال جنگ های صلیبی که همگی از تعصب کور ناشی می شد و با دروغ گفتن درباره اسلام و مسلمانان همراه بود، برای اثبات خودخواهی و وجود هوای نفس آنان کافی بود: «مسلمانان را به پرستش تندیس پیغمبر اسلام متهم می کردند و.... برای تطمیع سربازان عشرت طلب صلیبی افسانه های غریبی از ثروت سرشار مشرق زمین، و به دروغ، داستانهایی از پری پیکران زیباروی، که در انتظار سربازان جنگجو و دلاور نشسته بودند، بر سر زبانها جاری می ساختند». (4)
 
شکست های مکرر و ناکامی نهایی کلیسا در آرزوهای دور و درازی که داشت، زمینه بی اعتمادی و روی گردانی مردم از متولیان دین و سرانجام، بی اعتقادی آنان به دین را فراهم آورد؛
 
ب- مسئله دیگر موضع متحجرانه ای است که با هزینه کردن از دین در برابر ابداعات و اختراعات می گرفتند. این مسئله در مورد همه ادیان الهی رخ می دهد که گاه دستاوردهای علمی با ظاهر گزاره های علمی متون مقدس تعارض دارد. راه حل مشترکی که بیشتر صاحب نظران اسلام برای این معضل ارائه کرده اند این است که گاهی مراد واقعی آیه در بطن آن نهفته و از دسترس ما دور است. اساسا دین برای مطالعه پدیده های طبیعی و کشف روابط میان آنها نیامده، پس تحقیقات تجربی بنابر ضوابط علمی خود آزاد است. به عبارت دیگر، این کار در شأن دین نیست تا در برابر دانشها و عالمان تجربی موضع بگیرد.(5) اما کلیسا در قرون وسطا این نوآوری ها را برنمی تافت و بر صاحبان آن سخت می گرفت؛ حتی اگر این ابتکارات علمی به دست مسیحیان متدینی مانند گالیله صورت می گرفت. کلیسا، حتی به اسم مبارزه با خرافات و به ویژه سحر و جادو، به تفتیش اندیشه های مخالفان خود می پرداخت. منشور کلیسا بر این اساس استوار بود: «بسیاری از مسیحیان دورافتاده از اصالت آیین، با ابلیسان اتحادی شیطانی برقرار کرده اند و پاپ به متصدیان تفتیش افکار توصیه کرد مراقب چنین اعمالی باشند».(6)
 
در چنین فضایی بود که تعارض میان علم و دین شکل گرفت و رفته رفته به شکاف عمیقی میان این دو قلمرو تبدیل شد. در غرب، متفکرانی مثل گالیله، دکارت و نیوتن، برای گشودن این گره از کار معارف دینی و بشری، هر یک راه حلی ارائه کرده اند، اما روح مشترک در همه نظریه‌های مزبور جدایی دو قلمرو علم و دین است؛
 
ج- سومین مورد در این بحث، فسادی است که دامنگیر اخلاق آنان شده بود. در این قسمت، از میان همه شواهد موجود، فقط به گزارشی که قدیسه کاترین سینایی ارائه داده است بسنده می شود: «به هر سو بنگرید، چه به روحانیان دنیوی - یعنی کشیشان و اسقفان - چه به راهبان فرقه های مختلف، چه به روحانیان عالی مقام، اعم از کوچک و بزرگ، پیر و جوان، هیچ چیز جز گناه نمی بینید. گند تمام این شرور، با عفونت گناهی کبیر، مشام مرا می آزارد. چنان کوته نظر، طماع و لئیم هستند... که از مراقبت روح دست شسته اند، از شکم خود خدایی ساخته اند، در بزم ها بی نظم می خورند و می آشامند و آنگاه فورا به پلیدی می افتند و در شهوت، غوطه می خورند..، کودکان خود را با مال بینوایان تغذیه می کنند... از مراسم دعا چنان می گریزند که گویی از زهر».
 
به گواهی تاریخ، مجموع این عوامل باعث روی گردانی قاطبه مردم، به ویژه قشر تحصیل کرده، از دین مسیحیت و متولیان آن شد: حقیقت آن است که عملکرد متولیان کلیسا در مقام الگوهای دین از آنچه بایسته بود، بسی فاصله داشت و باید به منتقدان بسیار حق داد. اما سخن در این است که چرا باید گناه یک گروه را به عقاید آنان نسبت دهیم؟ آیا ممکن نیست که کسانی باشند با عقاید صحیح، ولی رفتارهای غلط؟ منطقا چه تلازمی میان ضعف عملکرد با فساد اخلاقی پیروان یک دین و بطلان معارف و محتوای آن دین هست؟ اشتباه نشود. با این سخن نمی خواهیم گناه بزرگان مسیحیت را بشوییم، بلکه بحث بر سر اعتبار این گونه قضاوتهاست. در اینجا مغالطهای صورت گرفته که سبب تعمیم نابجا شده و حکم پدیده ای را به پدیده ای دیگر سرایت داده اند. این خطا البته در میان عوام هر جامعه ای رایج است، اما از فرهیختگان چنین انتظاری نمی رود.
ادامه دارد..
 
پی‌نوشت‌ها:
1. مصطفی صادقی، پیامبر و یهود حجاز، ص۱۸.
2. الفضل بن الحسن الطبرسی، اعلام الوری، ج ۱، ص۱۵۷، به نقل از: مصطفی صادقی، پیامبر و یهود حجاز، ص ۷۲ .
3. احمد رهنمایی، غرب شناسی؛ سیری در تحولات فرهنگی - سیاسی غرب از یونان باستان تا پایان هزاره دوم قم، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، ۱۳۷۹، ص۹۳.
4. ویل دورانت، تاریخ تهران، تهران: سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، ۱۳۷۰، ص۷۸۷.
5. برای اطلاعات بیشتر، ر.ک: عبدالله نصری، انتظار بشر از دین، مؤسسه فرهنگی دانش و اندیشه معاصر، تهران، ۱۳۷۸.
6. همان، ج ۵، ص۱۰۰
 
منبع: مجموعه مقالات تربیتی، عبد الرضا ضرابی، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، چاپ اول، قم، ۱۳۸۸