شهید مدافع حرم ابوذر امجدیان
متولد: 28 مرداد سال1365 در شهرستان سنقر استان کرمانشاه
تاریخ شهادت: اول آبان ماه سال 94 تاسوعای حسینی


همسر شهید از زندگی اش با شهید و خصوصیات اخلاقی اش این چنین می‌گوید:

ابوذر بسیار مهربان، شوخ طبع و متواضع بود. همیشه من را می‌خنداند و می‌گفت: خوشحالم که می‌توانم بخندانمت و شاد ببینمت. ابوذر عاشق شهدا بود. همیشه عکس شهید چمران را داخل کیفش می‌گذاشت.

طاقت دوری اش را نداشتم

اشتباه است که تصور کنیم مدافعان حرم دل بسته ی خانواده نیستند و دل تنگ نمی‌شوند. اصل کار همین است که می‌گذارند و می‌روند؛ یعنی هنر گذشتن از تعلقاتی چون زن و فرزند را دارند. من بسیار به ابوذر وابسته بودم. هرگز دوست نداشت ناراحتی من را ببیند. او به دوستانش گفته بود من می‌خواهم  به سوریه بروم؛ اما همسرم مخالفت می‌کند. ابوذر می‌گفت اگر اجازه بدهی من بروم، دفعه ی بعد قول می‌دهم که با هم به زیارت برویم. مخالفت من به خاطر این بود که طاقت دوری‌اش را نداشتم. وقتی سردار همدانی شهید شد با ابوذر تماس گرفتم که به سوریه نرو خطرناک است. ابوذر در جوابم گفت: «سردار همدانی فرمانده بودند، من یک نیروی ساده هستم. من لیاقت شهادت را ندارم. منتها او لایق بود و شهید شد.»

به خوابم آمد

بعد از شهادتش خیلی بی‌تابی می‌کردم تا این که به خوابم آمد و من را دل داری داد و گفت: «این قدر گریه نکن. بی‌قرار نباش، من همیشه در کنارت هستم!» از آن روز تا حالا وجودش را در خانه احساس می‌کنم.

قسم نخورد

آرام و قرار نداشت. دلش را گذاشته بود برای رفتن. قبلاً مأموریت‌های داخل کشور که می‌رفت قسم می‌خورد که سالم برگردد؛ ولی برای رفتن به سوریه به ابوذر گفتم قسم بخورد سالم برمی‌گردد؛ اما او قسم نخورد و گفت: سلامتی من را از خدا بخواه.


روز تاسوعا شهید شد

ابوذر 17 مهر 1394 راهی سوریه شد و اول آبان، درست در روز تاسوعای حسینی آسمانی شد. چهارده روز در منطقه بود که به شهادت رسید. در یک عملیات عاشورایی خمپاره ی ‌دشمن در نزدیکی ایشان منفجر می‌شود و او و یکی از دوستانش شهید می شوند. تاریخ شهادتش چند روز بعد از سالگرد ازدواج مان بود.
 

بعضی ها در مورد شهدای مدافع حرم اشتباه فکر می‌کنند

ابوذر به من و زندگی‌اش دل بستگی داشت. قیمت گذشتن از این دل بستگی چیست؟ برخی سعی می‌کنند انگیزه‌های مادی را علت حضور مدافعان حرم در جبهه‌ها معرفی کنند، خودشان لحظات بودن در کنار خانواده را چه قیمتی می‌گذارند؟! بگذریم از این که اصلاً ابوذر به این چیزها فکر نمی‌کرد. شکر خدا زندگی‌مان از لحاظ مادی چیزی کم نداشت و از زندگی‌مان راضی بودیم. او از زندگی‌اش برای یک هدف والا گذر کرد. هیچ انسانی جان خود را به خطر نمی‌اندازد. از این ها گذشته اگر عزیزت در دنیا نباشد مال و اموال دنیا به چه درد آدم می‌خورد؟

بیسیم چی بود

هر زمان از مسئولیتش می‌پرسیدم طفره می‌رفت و پاسخ نمی‌داد. وقتی می‌گفتم در جنگ چه پستی داری؟ می‌گفت: «من سرباز امام زمان علیه السلام هستم.» وقتی شهید شد متوجه شدم بیسیم چی بوده. راست هم می‌گفت سرباز آقا بود که در رکاب مولایش در روز جمعه به شهادت رسید و در روز جمعه تشییع و به خاک سپرده شد و چهلمین روز شهادتش با اربعین اباعبدالله مقارن شد.
 

اولین شهید مدافع حرم روستا

پدر شهید می‌گوید: «تابستان ها وقتی از مدرسه تعطیل می‌شد توی کار کشاورزی خیلی به من و مادرش کمک می‌کرد. از کودکی اشتیاق زیادی به مسجد رفتن و نماز سر وقت داشت. از ویژگی های اخلاقی ابوذر که می‌توانم از آن یاد کنم، برخورد دوستانه ی او با همسایه ها و اهالی محل بود، طوری که همه دوستش داشتند. او به هم روستایی هایش عشق می‌ورزید و به آن ها احترام می‌گذاشت. ابوذر اولین شهید مدافع حرم روستای «سهنله»، یعنی زادگاهش شد.


با هم دوقلو بودیم

برادر شهید، که روحانی هستند، از خاطرات برادرش می گوید:

ابوذر در رشته ی آی.تی دانشگاه جامع امام حسین علیه السلام تهران پذیرفته شد و مشغول به تحصیل بود؛ چون علاقه ی زیادی هم به تحصیل داشت و سعی می‌کرد با وجود مشغله ی کاری و زندگی به درس خواندن هم برسد. برادرم ترم آخر  دانشگاه بود که شهید شد.

در تمام فعالیت هایش از نام و یاد خدا غافل نبود. ما با هم دوقلو بودیم. بعد از گرفتن دیپلم، ابوذر به استخدام سپاه پاسداران درآمد. من هم در دروس حوزوی ثبت نام کردم. او انسانی بود که برای خدا کار می کرد و اخلاص در عمل از ویژگی های بارزش بود. اگرچه رفت و با همه ی دل بستگی هایی که به او داشتم مرا تنها گذاشت، اما او کسی بود که برای خدا و ولی فقیه زمان خود همه چیزش را فدا کرد و از زندگی اش گذشت. ابوذر از همان کودکی روحیه ای لطیف، عبادی و نیایشگر داشت و ما به هم خیلی نزدیک بودیم.

خرج تحصیلش را تأمین می‌کرد

یکی از هم کلاسی های دوران نوجوانی شهید با خاطراتی که از او دارد می‌گوید: یادم هست که نوجوان بودیم و شهید امجدیان در کنار درس، کارگری می‌کرد تا هزینه ی تحصیلاتش را فراهم کند. وقتی دلیلش را از او می‌پرسیدم، می‌گفت: «می‌خواهم روی پای خودم بایستم. دوست ندارم همه ی زحماتم را به گردن پدرم بیندازم.»

گردآورنده: رامین جهان پور

منبع: مجله باران