در ادبیات زبان فارسی؛ الفص «نگینه انگشتر» و آن نگینه محل نقش اسم ملک است، و اسم شخص علامت اوست که به آن علامت او را می شناسند. پس منزلت انسان در عالم کلی، منزلت نگین انگشتری است که محل نقش أسماء و آیات الهی است و به اوست که معرفت حقیقی به حق حاصل می شود؛ چرا که او علامت و نقش حق تعالی است.
 
وصف و مقام دیگری که برای انسان حقیقی برشمرده اند، فص خاتم خلقت است. که اگر هستی و وجود را همچون انگشتری به حساب آوریم، نگین زیبای این خاتم انسان کامل خواهد بود. بر این نگین علامت و نقشی که منقوش شده، همان مهر و موم کردن ملک .
 
خداوند است. این معانی را ابن عربی با بیانی شیوا و روان این گونه بیان می کند: «فهو من العالم کفص الخاتم من الخاتم، وهو محل النقش والعلامة التی بها یختم بها الملک على خزانته. وسماه خلیفة من أجل هذا لأنه تعالى الحافظ به خلقه کما یحفظ الختم الخزائن. فما دام ختم الملک علیها لا یجسر أحد على فتحها إلا بإذنه. فاستخلفه فی حفظ الملک فلا یزال العالم محفوظة ما دام فیه هذا الإنسان الکامل. ألا تراه إذا زال وفک من خزانة الدنیا لم یبق فیها ما اختزنه الحق فیها وخرج ما کان فیها والتحق بعضه ببعض، وانتقل الأمر إلى الآخرة فکان ختمة على خزانة الآخرة ختمة أبدی.»(1)
 
آنگاه که خداوند ملک خویش را با نگین منقوش به اسماء و صفات مهر کرد، در حقیقت خزینه داری و حفاظت از گنجینه هستی را به انسان سپرد و او را خلیفه خود و مایه حفظ و دوام عالم قرار داد. شاهد بر این مدعا این که تا انسان کامل در جهان باشد، خلقت نیز برپاست و همین که انسان کامل از این جهان برود، امر نیز به آخرت منتقل می شود. اما در آخرت این خزینه داری جاویدان خواهد بود.
 
محیی الدین در فصوص با اشاره ای دقیق تر قلب عارف و انسان کامل را نگین آفرینش می داند. فإن القلب من العارف أو الإنسان الکامل بمنزلة محل فص الخاتم من الخاتم. (2) چرا که قلب حرم الله و حساس ترین جایگاه صعود به مراتب عالیه می باشد و هستی انسان نیز به قلب روحانی او می باشد.
 
ابن ترکه در شرح بر فصوص می گوید: جهان خلقت را از مبدأ تا معاد به صورت دایره در نظر می آورند که نیمی از آن قوس نزول و نیمی دیگر از آن قوس صعود است. در این میان انسان کامل در میانه این دایره همانند نگین انگشتر قرار گرفته و ظاهر را به باطن متصل نموده و قوس نزول را به قوس صعود رهنمون می گردد. و پراکندگی و تفرقه عالم را جمع نموده و مراتب و تنزلات وجود به وسیله او دایره کامل «أن الإنسان جزء من العالم، وهو محل النقش والعلامة اللتین هما الختمان لملک الملوک على الخزانتین، کذلک الفص جزء من الخاتم»(3)؛ انسان اگر چه در یک دیدگاه جزیی از عالم است اما محل نقش و علامتی است که پادشاه عالم با آن خزانہ غیب و شهادت را مهر می نماید.
 
انسان آیینه تمام نما: در عرفان نظری هرچه که بهره ای از هستی دارد؛ همچون آیینه ای است که باری تعالی در آن جلوه می نماید. در این میان انسان کامل آیینه تمام قدی است که حق در آن جلوه می نماید. دیگر مخلوقات تکه آیینههایی هستند که هر یک به اندازه و شکلی که دارند، نمایانگر آن محبوب حقیقی هستند. به عبارتی آیینه از لحاظ طول و عرض و انحناء و مدور بودن و بزرگی و کوچکی به هر شکلی که باشد؛ رائی را در خود به همان منوال نشان می دهد. همچنین می توان عالم را همچون آبی روان در نظر گرفت که عکس رخ جانان را در خود هویدا کرده است. «کمال رؤیت حق و مشاهده تمام ذات با اتصاف آن به اسماء و صفات به نحو تفصیل، به طوری که شامل جمیع مظاهر و مراتب وجودی باشد، فقط در حقیقت مرآت انسان ممکن الحصول است. به اعتبار احاطه مراتب وجودی انسان و جامعیت آن نسبت به جمیع حضرات به طور تفصیل و ظهور، نه به نحو کمون و استجنان، و گرنه، هر شیء مظهر جمیع حضراتست.» ولی تنها انسان کامل است که آن را ظاهر و متجلی می نماید.
 
هر چند که انسان کامل همچون آیینهای تمام نما است اما مرآتیت او دارای دو وجه است: وجه ربوبیت، وجه عبودیت. در وجه ربوبیت آن خصایص و ویژگیهای والای ربوبی پیداست و در وجه عبودیت و بندگی اش از تمامی کائنات خوارتر و بی مقدارتر است و نقایص و کاستی های عبودیت هویدا می باشد. (4)
 
در تعلیقه بر فصوص الحکم این گونه آمده است: آن گاه که خداوند اراده ظهور عالم یا ظهور آیینه برای وجود را نمود؛ تا این که خود را در او ببیند، امر اقتضا کرد تا انسان کامل جلاء داده شود چرا که او برای وجود، قلب تپنده و عقل مدرک حقائق است.
 
به عبارت دیگر غایت و هدف از خلقت هستی این بود که خداوند اراده نمود خود را در صورتی که اسماء و صفاتش در آن متجلی است، ببیند. به عبارت دیگر خود را در مرآت عالم مشاهده نماید، پس ما نیز او را در نفس خویش به قدر برخورداری از حقیقت و تجلی حق معرفت داریم. زیرا : «من عرف نفسه فقد عرف ربه»
 
انسان کامل در ظاهر مجموعه ای از همه عوالم خلقت است و در حقیقت و باطن نمایانند؟ ذات و مجلای حضرت احدیت است. به بیان دیگر جمیع عوالم، صورت تفصیلی حضرت حق است و انسان کامل صورت جمعی او می باشد.
 
مصداق آیینه تمام نما کسی است که عشق به دیدار ذات، حق تعالیرا بر آن داشت تا مرآت او را بیافریند. آنگاه که پروردگار فرمود: «لولاک ما خلقت الأفلاک»(5) خطاب او کسی جز حقیقت محمدی نبود. بنابراین حقیقت محمدیه را که انسان کامل بود در حضرت علم خود ایجاد نمود و خاتم الأنبیات مصداق و مظهر اسم اعظم و جامع حق تعالی است و ظاهر او رسالت و باطن او ولایت که تمامی اسماء در تحت اسم جامع ایشان داخل اند.(6)
 
پی‌نوشت‌ها:
1. فصوص الحکم، ص ۵۰
2. همان، ص ۱۲۰.
3. شرح فصوص الحکم، ابن ترکه، ج ۱، ص ۱۰۶. ٣
4. نقد النصوص، ص۱۸.
5. بحار الانوار، ج ۱۵، ص۲۸.
6. شرح فصوص الحکم، خوارزمی، ج ۱، ص ۹۹.
 
منبع: انسان کامل از دیدگاه ابن عربی و امام خمینی رحمة الله علیه، نرگس موحدی، صص80-74، چاپ و نشر عروج، چاپ اول، تهران، 1393