امروزه داشتن هویت اسلامی برای مسلمانها توأم با افتخار است؛ امروزه در غرب، قرآن خواندن نشانه روشنفکری هم تلقی می شود؛ کما اینکه در آمریکا خانمهایی که مانتو و روسری می پوشند، روشنفکر به حساب می آیند. این مدی هم که از ایران رفته آنجا، نشانه روشنفکری است. مثل قرن پانزده و شانزده که لغات عربی اگر در بیانات اساتید و دانشمندان و اهل سیاست غرب بود، پز روشنفکری بود. انقلاب اسلامی حداقل در بعد اعتقادی آن جوی که ایجاد شده بود که تشبه به غرب یک نوع مزیت محسوب می شد را توانسته دگرگون بکند.
 
در اینجا لازم می بینم مقداری هم در مورد جنبه سیاسی آن بحث کنم. تلنگر طرح موضوع تمدن را هانتینگتون با مقاله رویارویی تمدنهایش زده و یک مقداری هم موجب اشاعه آن در جهان اسلام شده. هانتینگتون اینگونه بحث را مطرح می کند که امروزه تمدن زنده در دنیا وجود دارد که در نهایت با همکاری، ادغام و همگرایی این تمدنها، سه تمدن بوجود می آید: تمدن غرب به رهبری آمریکا که اروپا و آمریکای لاتین را در بر می گیرد؛ تمدن کنفسیوسی به رهبری چین که شامل بخش مسیحی نشینش آفریقا و شبه قاره و خاور دور می شود و تمدن اسلامی که رهبریت آن در دست ایران است.
 
در مقاله هانتینگتون نامی از ایران برده نشده است، دلیلش هم این است که مقاله رویارویی تمدنهای هانتینگتون، یک مقاله علمانیت بلکه تحقیقی است که به دستور شورای روابط خارجی آمریکا برای تهدیدات امنیتی آمریکا بعد از جنگ سرد صورت گرفته است. یعنی خواسته شده که در شرایطی که خطر شوروی از بین رفته، بررسی شود که چه خطری امنیت ملی غرب و آمریکا را تهدید می کند. این مقاله و آن تحقیق در صدد کشف همین بخش است که می توانسته برای تست علمی و هم سیاسی (که گرایش سیاسی اش بیشتر است) در مطبوعات منتشر شود. می گوید در نهایت تمدن کنفوسیوسی و تمدن اسلامی بر علیه تمدن غرب با هم هماهنگ می شوند. وی این میل گرایی را در این تمدنها می بیند که نتیجه اش ایستادن در مقابل غرب است.
 
هانتینگتون توصیه هایی را در مورد مشی اجرایی سیاست خارجی می کند از جمله اینکه ما نباید اجازه بدهیم جهان اسلام به سیستمهای نظامی پیشرفته دسترسی پیدا کند؛ نباید اجازه دهیم پیوندهای اینها با هم مستحکم شود؛ باید روابط چین و ایران از طریق آمریکا رقم بخورد. توجه مقاله هانتینگتون به تمدن با مفهوم و برداشتی که ما از تمدن در این جلسه داشتیم متفاوت است. در مفهوم تمدن از دیدگاه هانتینگتون یک ساخت هماهنگ اقتصاد، فرهنگ، اجتماع، روابط انسانی وجود ندارد، توجه وی بیشتر به سیاست خارجی متمرکز است.
 
تا آن حدی که من استنباط کردم، برای اینکه بک تمدن مرتبا خیزش پیدا کند نیازمند به نهادهای متناسب با این خیزش است و اگر تمدن، اسلامی باشد باید این نهادها جهانی و اسلامی باشند. مثلا ما باید نهاد تقریب بین مذاهب را داشته باشیم؛ چون وقتی تمدن، اسلامی است؛ باید تمام جهان اسلام را در بر گیرد؛ لذا این نوع نهادها را احتیاج دارد. مفهوم امت اسلام یعنی آن چیزی که امام بیشتر دنبالش بودند نیز باید تحقق یابد. بحث شیعه و سنی در سخنان امام واقعا نبود؛ یعنی من حداقل اینچنین ادراکی را هیچوقت نداشتم که امام ، تنها امام شیعه باشند؛ تنها مرجع شیعه باشند. ما می بینیم که تمام اهل سنت با تمام قامت به ایشان اقتدا کردند و ما حتی در مورد ائمه معصومین علیهم السلام این جور پذیرشی را در جهان اسلام نداریم. به آنها هم اینطور اقتدا نشده است؛ ولی به امام اقتدا شده است.
 
فراتر از این مسائل که از نقاط اساسی و از ویژگیهای بزرگ انقلاب اسلامی است این بود که امام به مساله ولایت و امامت خاتمه دادند و ولایت را بر روابط درونی جهان اسلام حاکم کردند؛ گرچه ممکن است این حاکمیت، در دورهای یک افت و خیزهایی داشته باشد؛ اما گرایش و اندیشه ولایت بر جهان اسلام حاکمیت پیدا کرده است. این هم از نهادهای دیگری است که امام به دنبال ساختن آن بودند.
 
این گرایشات را ابتدا باید هماهنگ کرد تا بحث از تمدن اسلامی معنی و مفهوم هم بدهد و الا جهان اسلامی که گرایشات سیاسی متعارضی دارند، ساخت سیاسی متفاوتی دارند روابطشان را با دولتهای استعماری به صورت غیر منظمی تعریف کرده اند که نمی توانند تشکیل امت واحده و تمدن اسلامی بدهند.
 
ما با آمریکا می ستیزیم در حالیکه در عربستان دعوتش میکنند تا برایشان کاخ درست کنند. سوریه نوعی از چالش را با غرب دارد، در همان حال، اردن که در کنارش هست دربست غربی است؛ مصر و بقیه کشورها به همین ترتیب، یک چنین جهان اسلامی تا همگرا نشود، تا نهادهای اساسی در آن شکل نگیرد، تا مبارزه با غرب به معنای آن بخش سلطه جویش یکپارچه نشود، امکان ایجاد تمدن اسلامی وجود ندارد. این را هم عرض کنم در تفکر امام بحث تعارض با غرب و تمدن غربی به صورت یکپارچه وجود ندارد. این نهادها را باید در جهان اسلام ساخت. به نظر من توجه امام به ایجاد این پیش زمینه هاست. و بینش امام این است که اگر ما به سمت شعارهای نظامی برویم نمی توانیم تمدن اسلامی را احیا بکنیم.
 
اولا، امام غرب را یکپارچه نمی بیند و ثانیة نظام سیاسی‌اش را هم یکدست نمی داند. در دویست سال اخیر عملکرد غرب نسبت به جهان اسلام و جهان سوم بطور عام ناشی از دو گرایش بوده است: نظریه پردازان غربی به دو دسته واقعگرا و آرمانگرا تقسیم می شوند. واقعگراها یا عملگراها یا رئالیستها، در واقع طیف جنگ طلب غرب هستند که نگاه آنها به انسان متکی بر فلسفه «هابز» است. هابز تعبیر بدی از انسان دارد او انسان را حیوانی می داند که فقط در جستجوی قدرت است و تنها مرگ است که این میل را در انسان خاموش می کند. او جامعه را محل تنازع بقا میداند یعنی در واقع به «داروینیزم اجتماعی» معتقد است. این نحله فکری غرب در طول تاریخ در صدد این بوده که دشمن فرضی برای غرب بسازد و در مقابل این دشمن فرضی بتواند روح نظامیگری را توسعه بدهد. تعارض حضرت امام با غرب در واقع تعارض با این جناح است. حضرت امام این جناح را سرکوب می کردند، به صورت دائمی هم سرکوب می کردند؛ مثل تحقیر آمریکا.
 
منبع: تمدن اسلامی در اندیشه سیاسی حضرت امام خمینی رحمه الله، نمایندگی ولی فقیه در نیروی دریایی سپاه،صص60-57، چاپ و نشر عروج، چاپ سوم، تهران، 1393