تعريف و تحديد مفهومي
از نظر اكثر محققان و صاحب نظران، ارائه تعريفي يگانه از «فرهنگ» كاري بسيار دشوار است؛ زيرا «فرهنگ» مقوله اي پيچيده و مناقشه انگيز است و به قول سايمون ماندي يكي از شخصي ترين، پرالتهاب ترين و در عين حال سياسي ترين مقولات به شمار مي رود. (1) شايد به تعداد متفكراني كه در حوزه فرهنگ فعاليتي قابل توجه انجام داده اند، بتوان تعاريف متعدد از آن ارائه كرد. كروبر و كلاك هون (2) كه در سال 1952 كتاب ارزشمند «فرهنگ: مروري انتقادي بر مفاهيم و تعاريف» را به رشته تحرير درآوردند، تنها در ميان انسان شناسان آمريكايي و انگليسي توانستند 164 تعريف متفاوت از فرهنگ را شناسايي نمايند.فرهنگ، موضوع و مقوله اي ابهام آميز است و در اكثر زبان ها، معاني متعددي دارد. ريموند ويليامز با اشاره به معاني متعدد اين مفهوم و تحول آن در برخي از زبان ها، نظير زبان انگليسي، فرانسوي و آلماني معتقد است: فرهنگ در زبان انگليسي جزء دو سه كلمه اي است كه پيچيده ترين معاني را دارند. در زبان فارسي نيز وضعيت مفهوم «فرهنگ» تا حدودي بدين گونه است. شايد اين جملات را بارها شنيده باشيم:
«ايرانيان، مردماني با فرهنگ هستند»، « فرهنگ ايران متفاوت از فرهنگ هاي ديگر است» و « در ايران فرهنگ هاي مختلفي وجود دارد». در هركدام از جملات فوق، فرهنگ معنايي متفاوت دارد. اما در عين حال، بايد توجه داشت مفهوم «فرهنگ» در زبان فارسي پيچيدگي برخي زبان هاي ديگر را ندارد. اگر فرهنگ را مرتبط با معني يا امري معنوي بدانيم، از ديرباز در زبان فارسي همين مفهوم را به ذهن متبادر كرده است. « اگر در لاتين واژه فرهنگ از پروراندن آمده و كاربرد آن در زراعت و كشت بوده است، در فارسي از ديرباز در معاني ادب، عقل و ادراك و موارد بسياري از اين قبيل به كار رفته است. جنبه معنوي فرهنگ كه در اروپا در دوره اي از تاريخ اهميت داشته است، با كاربرد فرهنگ در بُعد معنوي آن در زبان فارسي همخواني دارد. »(3)
ويليامز معتقد است: مفهوم فرهنگ ويژگي تاريخي دارد و بايد متناسب با تغييرات اجتماعي براي آن تغييرات مفهومي نيز قائل شد. آرچر مفهوم سازي فرهنگ را به عنوان يك مفهوم كليدي در جامعه شناسي، بسيار ضعيف مي بيند و معتقد است:
1. در سطح توصيفي، ايده فرهنگ بيش از حد مبهم باقي مانده است. با وجود كمترين شبهه در مورد محوري بودن آن، از نظر روش شناختي، به دليل چنين ضعفي در مفهوم سازي، هنوز واحدي براي توصيف فرهنگ وجود ندارد.
2. در سطح تبييني، مقام فرهنگ بين يك متغير مستقل اساسي، قدرت فرادست جامعه و اينكه يك متغير وابسته در نهادهاي اجتماعي است، در نوسان مي باشد. از اين جهت در نظريه هاي جامعه شناختي مختلف، «فرهنگ از يك محرك اوليه تا نقطه مقابل كه به يك عنصر ثانويه و پس مانده تقليل مي يابد، در نوسان است. »(4)
بر همين اساس، رابرت باروفسكي اين نظر را مطرح مي كند كه تلاش هاي معطوف به تعريف فرهنگ «شبيه تلاش براي به چنگ آوردن باد» است؛ اين استعاره ماهيت متغير فرهنگ را نشان مي دهد و بر اين امر كه رعايت دقت در خصوص يافتن معناي اين واژه كه تا چه اندازه دشوار است؛ تأكيد مي كند. «فرهنگ» واژه اي است كه در كاربرد روزمره به معاني گوناگون، بدون يك معناي هسته اي مشخص يا مورد توافق عموم به كار مي رود. در سطح دانشگاهي، اين واژه به نوعي به مفاهيم و ايده هايي مربوط مي شود كه در كل علوم انساني و علوم اجتماعي به وجود مي آيند، ولي اين واژه اغلب بدون تعريف دقيق به كار مي رود و نحوه كاربرد آن در داخل و ميان رشته هاي مختلف، متفاوت است. (5) علي رغم وجود اين مشكلات، قبل از اينكه تعريف خود را از فرهنگ ارائه دهيم، بهتر است بدانيم متفكران و صاحب نظران حوزه فرهنگ چه برداشتي از آن دارند. لذا ابتدا به سراغ پيشكسوت ترين آنها؛ يعني مردم شناسان، مي رويم. بي شك مردم شناسان، پيشكسوتان علمي فرهنگ هستند و در اين ميان نام « ادوارد برنت تايلور» به دليل تأثيري كه تاكنون از خود برجاي گذاشته است، درخشان ترين است. وي در كتاب «فرهنگ ابتدايي» كه در سال 1871 منتشر شد، اولين تعريف علمي را از فرهنگ ارائه نمود. تعريفي كه بعدها مبناي بسياري از بررسي هاي علمي در حوزه فرهنگ شد و تا مدت ها نيز تأثير خود را حفظ كرد. به اعتقاد تايلور: « فرهنگ يا تمدن با مفهوم گسترده اي كه در قوم نگاري دارد، مجموعه ي پيچيده اي است شامل دانش ها، باورها، هنر، اخلاقيات، حقوق، آداب و رسوم و ديگر عادات و توانايي هايي كه انسان به عنوان عضو جامعه آن را داراست. »(6)
اين تعريف اگرچه در حال حاضر با انتقادات زيادي مواجه شده است، اما حاوي نكات و عناصر ارزشمندي است كه در روشن شدن مفهوم فرهنگ مي تواند ياري رسان باشد. اولين نكته اين است كه «فرهنگ ديگر به عنوان پيشرفت يا يك «شدن» نيست، بلكه به مجموعه اي از امور واقع گفته مي شود كه به طور مستقيم در يك مقطع زماني خاص قابل مشاهده هستند و مي توان تحول آنها را دنبال كرد.» (7) براين اساس، فرهنگ به معناي پيشرفت فكري نبوده و مختص جوامع جديد يا جوامع و مردمان خاص نمي باشد؛ بلكه همه جوامع و مردمان داراي فرهنگ هستند و اصولاً اصطلاح «انسان بي فرهنگ» بي معناست. فرهنگ، صفت تمايز انسان ها از يكديگر نيست؛ بلكه صفت تمايز انسان از حيوان است. براين اساس تايلور «تمامي جوامع را در مرحله اي از توسعه، رشد و تكامل مي بيند و سعي مي كند شرايط فرهنگي آنها را با در نظر گرفتن جايگاه آنها در مراحل رشد و توسعه فرهنگي مورد بررسي قرار دهد. او معتقد است: «برخورداري از شرايط و عناصر فرهنگي ويژه، موجب «تجديد حيات» و در نتيجه «تكامل و توسعه فرهنگ» جوامع مختلف مي شود.» (8)
نكته دوم اين است كه فرهنگ امري اكتسابي است نه وراثتي؛ لذا آموختني است. فرهنگ شامل تمام اموري مي شود كه بشر آنها را مي سازد و به نسل هاي آينده آموزش مي دهد؛ نسل ها هم آنها را مي آموزند و دانش خود را به ديگران انتقال مي دهند. بشر به دليل داشتن اين نعمت ويژه، برخلاف موجودات ديگر مي تواند محيط طبيعي خود را بازآفريني كند. انسان، ابزار، قواعد و الگوهايي مي سازد و زندگي خود را با آنها وفق مي دهد. به اين ترتيب، او هم زمان، هم بَرده و هم آقاي ساخته هاي خويش است. (9) عده اي از جامعه شناسان معاصر در تعاريف خود از فرهنگ، تأكيد ويژه اي بر اين امر دارند؛ از جمله اين جامعه شناسان، آنتوني گيدنز است. وي در تعريف فرهنگ مي گويد:
«فرهنگ عبارت است از ارزش هايي كه اعضاء يك گروه معين دارند، هنجارهايي كه از آن پيروي مي كنند و كالاهاي مادي كه توليد مي كنند»(10).
براساس اين تعريف، فرهنگ به مجموعه ي شيوه هاي زندگي اعضاء يك جامعه اطلاق مي شود و چگونگي لباس پوشيدن، رسوم ازدواج و زندگي خانوادگي، الگوهاي رفتاري، مراسم مذهبي و سرگرمي هاي اوقات فراغت، اعضاء آن جامعه را دربر مي گيرد. همچنين شامل كالاهايي مي شود كه توليد مي كنند و براي آنها اهميت دارد. مانند: تير و كمان، خيش، كارخانه و ماشين، كامپيوتر، كتاب و مسكن و... (11).
نكته سوم در تعريف تايلور، ارتباط فرهنگ با جامعه است. براساس تعريف مذكور، فرهنگ، كليت پيچيده و تركيبي از رفتار آموخته شده و محصولات آن در يك متن اجتماعي است؛ لذا فرهنگ بخشي از متن اجتماعي محاط بر خود است.(12) چهارمين نكته مهم در تعريف تايلور، نگرش علمي و نظام مند به مقوله فرهنگ است. فرهنگ از ديدگاه تايلور: «يك مجموعه ي منظم و آرايش يافته است كه از باورها، قوانين، آداب و اشكال گوناگون دانش و هنر تشكيل شده است. قرار گرفتن اين عناصر در كنار يكديگر، يك مجموعه درهم تنيده را تشكيل مي دهد. بنابراين فرهنگ از نظر تايلور يك مفهوم و يك پديدار است كه از به هم پيوستن عناصر مختلف به وجود آمده است.»(13)
علي رغم نكات ارزنده تعريف تايلور، اين تعريف با انتقادات گوناگوني مواجه است. اين انتقادات را مي توان به صورت زير خلاصه كرد:
الف) تايلور فرهنگ و تمدن را به يك معنا به كار برده است، در حالي كه اين دو از يكديگر متفاوتند.
ب) اين تعريف بيش از حد توصيفي و تعريفي مصداقي است، لذا شايد جامع باشد ولي مانع نيست. برخلاف نظر تايلور، برخي از عادات و توانايي هايي كه انسان به عنوان عضوي از جامعه آنها را كسب مي نمايد، خارج از قلمرو فرهنگ قرار دارند.
ج) تعريف تايلور كاملاً پوزيتيويستي است، تنها به مظاهر مادي فرهنگ توجه دارد و «معني» كه جوهر اصلي فرهنگ است، در اين نگاه ناديده گرفته مي شود. «تايلور و ديگران كه خود از پوزيتيويست ها (در مقابل تفهمي ها) محسوب مي شوند، به تدريج تأكيد خود را از معني برداشته و در بررسي فرهنگ روش تجربي در پي گرفته اند (به مثابه علوم طبيعي)؛ در حالي كه ابتدا هدف از مطالعه اين امور، دستيابي به معنا و روحي بود كه در پي مظاهر فرهنگ وجود داشت» (14).
اگر تايلور را نماينده اصلي نحله پوزيتيويستي در انسان شناسي بدانيم، در مقابل، افرادي چون گيلفورد گيرتز قرار دارند كه به نحله تفهمي - تفسيري در انسان شناسي تعلق دارند. گيرتز در كتاب «تفسير فرهنگ ها» مي نويسد: «با ماكس وبر هم عقيده هستم كه معتقد بود انسان حيواني است كه در ميان تارهاي معاني خود تنيده، معلق است. من فرهنگ را همان تارها مي دانم كه براي تحليل و شناخت آن نمي توان با يك دانش تجربي به قوانين آن پي برد، اما مي توان با تفسير و تأويل به جستجوي معناي آن پرداخت»(15). فرهنگ در تعريف گيرتز «سلسله مراتبي از ساختارهاي معاني است كه اعمال، نمادها و علامت هاي ناشي از حركات، پلك زدن هاي عادي و مصنوعي، ادا درآوردن ها، اظهار كردن، بيان داشتن، مكالمه كردن و تك گويي را شامل مي شود. »(16) به بيان دقيق تر، « فرهنگ الگويي از معاني است كه در اشكال نمادين متبلور شده و شامل اعمال، بيانات و واقعياتي معنادار مي باشد كه در اثر ارتباط افراد با يكديگر به وجود مي آيند و در اثر آن، افراد در تجربيات، مفاهيم و باورهاي يكديگر مشاركت مي جويند. »(17)
گيرتز در بررسي فرهنگ، روش« تفسيري» را پيشنهاد مي كند. وي شيوه هاي تحليل مردم شناسي را از فرهنگ با شيوه هاي نقد ادبي يك متن مقايسه مي كند. « طبقه بندي ساختارهاي معنا و تعيين زمينه ي اجتماعي و مفهوم آنها، قوم نگاري كردن مانند تلاش براي خواندن يك دست نوشته است» و معتقد است: تا زماني كه به رفتار انساني به عنوان كنش نمادين نگريسته مي شود - كنشي كه مثل صدا در خطابه، رنگ دانه در نقاشي، خط در نوشتار و صوت در موسيقي با اهميت است - اين سؤال كه آيا فرهنگ به معناي رفتارِ الگودار است يا چارچوب فكري و يا حتي آميزه اي از دو، سؤالي بي معنا است. آنچه [ در مورد كنش ها] بايد پرسيده شود، اين است كه « معناي آنها چيست؟» گيرتز معتقد است: فرهنگ « عمومي است، زيرا معنا عمومي است»، در واقع نظام هاي معنايي الزاماً بايد جزء مايملك جمعي يك گروه باشند. (18)
كلايد كلاك هون (19) در اثر مهم مردم شناختي خود؛ آينه ي انسان معاني زير را براي فرهنگ پيشنهاد كرده است:
شيوه كلي زندگي مردم |
1 |
ميراث اجتماعي كه يك فرد از گروه خود كسب مي كند |
2 |
شيوه تفكر، احساس و باور |
3 |
تجريدي از رفتار |
4 |
نظريه اي در حوزه مردم شناسي در خصوص شيوه هاي رفتاري واقعي گروهي از مردم |
5 |
مخزني براي معرفت |
6 |
مجموعه اي از جهت گيري هاي استاندارد شده در برابر مسائل تكراري |
7 |
رفتار آموزش ديده شده |
8 |
طريقه اي براي كنترل هنجاري رفتار |
9 |
مجموعه اي از تكنيك ها براي سازگاري با محيط خارج و همين طور با انسان هاي ديگر |
10 |
شتاب بخشيدن به تاريخ |
11 |
يك نقشه، صافي يا نمودار رفتاري |
12 |
ريموند ويليامز از جمله متفكراني است كه در حوزه فرهنگ آثار قابل توجهي ارائه كرده است. وي كاربردهاي معاصر مفهوم فرهنگ را به چهار دسته تقسيم بندي كرده است:
1. فرهنگ در معناي فرايند كلي رشد فكري، معنوي و زيبايي شناختي برداشت از فرهنگ در معاني فوق، درون مايه ديدگاه اومانيسم ليبرال و برخي ديدگاه هاي اوليه ماركسيستي است. اين همان مفهومي است كه از جمله هاي « آقاي اسدي واقعاً مرد بافرهنگي است» يا « علي واقعاً باكلاس است» برداشت مي شود. از اين ديدگاه، فرهنگ امري اكتسابي است و به تدريج ايجاد و با گذشت زمان افزايش مي يابد.
2. فرهنگ در معناي شيوه به خصوص زندگي يك ملت، دوران يا گروه شيوه اي از زندگي كه در روح مشترك جامعه جلوه گر است. فرهنگ در معناي فوق معناي مسلط در مردم شناسي است. در اين معنا، فرهنگ مفهومي فردي ندارد؛ بلكه به گروه ها، دوره ها، گروه هاي قومي، جوامع و زيرگروه ها تعلق دارد. در اين حالت مي توان اين واژه را به صورت جمع به كار برد و از فرهنگ ها سخن گفت؛ چنان كه در جمله « ايران داراي اقوام و فرهنگ هاي متعددي است» به كار رفته است؛
3. فرهنگ در معناي آثار و فعاليت هاي فكري و به ويژه هنري
در حال حاضر اين معنا متداول ترين معناي فرهنگ است. فرهنگ يعني موسيقي، ادبيات، نقاشي، مجسمه سازي، تئاتر و فيلم. اين مفهوم، ديدگاهي غالب درباره فرهنگ است كه در گروه وسيعي از نهادهاي اصلي فرهنگ مانند نظام آموزشي، رسانه ها، دانشگاه ها، انتشارات، موزه ها و گالري ها جريان دارد. در اين برداشت از فرهنگ، فرهنگ به مثابه هنرهاي عالي تلقي مي شود كه در مقابل فرهنگ عاميانه قرار دارد.
4. فرهنگ در معناي سيستم نشانه هايي است كه از طريق آن نوعي نظم اجتماعي عرضه، برقرار، تجربه و جستجو مي شود.
فرهنگ در اين مفهوم، قلمرويي مجزا نيست؛ بلكه يكي از ابعاد نهادهاي اقتصادي، اجتماعي و سياسي است. فرهنگ مجموعه اي از كنش هاي مادي است كه معاني، ارزش ها و نقش هاي فاعلي را مي سازد. اين كاربرد فرهنگ، دو شكل اصلي دارد:
الف) در شكل ضعيف تر و ديالكتيكي ناظر بر اين باور است كه انسان ها فرهنگ را مي سازند و خود نيز توسط فرهنگ ساخته مي شوند؛
ب) شكل قوي تر اين مفهوم كه برگرفته از نظريه ساختارگرايي و پساساختارگرايي است، فرهنگ را تعيين كننده نقش هاي فاعلي مي داند. (20)
ويليامز كه يكي از پيشگامان اوليه مطالعات فرهنگي محسوب مي شود، در مقاله اي تحت عنوان فرهنگ معمولي است مقصود خود را از واژه فرهنگ چنين بيان مي كند: « ما واژه فرهنگ را در دو معني به كار مي بريم: روش كلي زندگي( معاني مشترك)؛ و هنر و معرفت ( فرايندهاي خاص اكتشاف و تلاش خلاقانه). برخي نويسندگان اين واژه ها را به يكي از اين دو معني اختصاص مي دهند، اما من بر هر دو معني و بر اهميت پيوستگي اين دو تأكيد دارم. »(21)
تا اينجا به برخي از تعاريف صاحب نظران در خصوص فرهنگ اشاره كرديم. دقت در تمامي آنها، نشان مي دهد صاحب نظران ياد شده، فرهنگ را در دو معنا به كار برده اند كه اگر بتوان آنها را در كنار هم جمع كرد، تعريفي قابل قبول از فرهنگ ارائه خواهد شد؛ كاري كه ترابسي انجام داده است. همانند وي در اين كتاب، منظور ما از واژه فرهنگ به دو معنا خواهد بود: نخستين معنا، در چارچوب مردم شناختي يا جامعه شناختي مفهومي فراگير است كه مجموعه نگرش ها، اعتقادات، آداب و رسوم، عرف ها، ارزش ها و اعمالي را توصيف مي كند كه در هر گروهي مشترك يا مطرح است. تعريف دوم از مفهوم « فرهنگ»، جهت گيري كاركردي تري دارد و بر پاره اي از فعاليت هاي مردم و محصولات اين فعاليت ها كه به جنبه هاي فكري، اخلاقي و هنري زندگي انسان مربوط مي شوند، دلالت دارد. در اين معنا، « فرهنگ» به فعاليت هايي مربوط مي شود كه مبتني بر روشنگري و پرورش ذهن است، نه كسب مهارت هاي فني يا حرفه اي محض(22).
براي آنكه فعاليتي را فرهنگي بناميم، بايد سه شرط اساسي براي آن قائل شويم:
1. فعاليت هاي مورد نظر شامل نوعي خلاقيت در توليد خود باشند؛
2. فعاليت هاي موردنظر به آفرينش و انتقال معناي نمادين بپردازند؛
3. ستادنده ( محصول) آنها، حداقل به طور بالقوه، واجد نوعي ويژگي عقلاني باشد. (23)
بر اين اساس، در اين كتاب، فرهنگ عبارت است از:
« مجموعه نگرش ها، اعتقادات، آداب و رسوم، ارزش ها و هنجارهايي كه در هر گروهي مشترك است و همچنين شامل اعمال، فعاليت ها و محصولاتي است كه به جنبه هاي فكري، اخلاقي و هنري زندگي انسان مربوط مي شوند».
تعريف فوق به تعريف « ريموند ويليامز» از فرهنگ و جنبه هايي كه وي براي فرهنگ قائل است، تا حدودي نزديك مي باشد. براساس تعريف فوق، فرهنگ شامل شيوه زندگي، ارزش ها و هنجارهاي مشترك در ميان گروهي از مردم و نيز شامل اعمال و فعاليت هاي آنها و محصولات اين فعاليت ها كه جنبه فكري، اخلاقي و هنري دارند، مي شود.
معاني مفهوم فرهنگ
معاني |
شروط |
نگرش ها، اعتقادات، آداب و رسوم، ارزش ها و هنجارهاي گروهي از مردم |
در ميان آنها مشترك باشد. |
فعاليت ها و محصولات فكري، اخلاقي و هنري |
-نوعي خلافيت در توليد آنها وجود داشته باشد. |
از اين رو، همان گونه كه تراسبي مي گويد: برخوردار بودن از همه اين ويژگي ها را مي توان شرط كافي به منظور كاربرد اين تفسير از فرهنگ براي فعاليتي مفروض دانست. براي مثال، هنرها در تعريف سنتي خود - موسيقي، ادبيات، شعر، رقص، تئاتر، هنرهاي تجسمي و نظاير آنها - به آساني واجد اين شرايط هستند. اين معناي واژه «فرهنگ»، فعاليت هايي مثل فيلم سازي، داستان سرايي، برگزاري جشنواره ها، روزنامه نگاري، نشر، تلويزيون و راديو و برخي جنبه هاي طراحي را دربرمي گيرد؛ زيرا در هركدام از اين موارد، شرايط لازم، بيشتر يا كمتر، وجود دارند. ولي فعاليتي مثل اختراع علمي در اين تعريف جاي نخواهد گرفت؛ زيرا اگرچه شامل خلاقيت است و مي تواند محصولي را به وجود آورد كه قابليت برخورداري از حقوق انحصاري يا ثبت امتياز دارد، اما معمولاً به دنبال يك هدف سودمندانه عادي است، نه انتقال معنا (24). تعريف فوق از فرهنگ، زمينه بسيار مناسبي خواهد بود تا بتوانيم به مباحث مهمي چون « صنايع فرهنگي»، «كالاهاي فرهنگي» و «نهادهاي فرهنگي» بپردازيم.
برخي تعاريف فرهنگ براساس رهيافت هاي مختلف
رشته |
متفكران عمده |
رهيافت نظري |
جوهر فرهنگ |
تعريف فرهنگ |
مردم شناسي |
ادوارد تيلور |
تحول گرا |
عادات و توانايي هاي مشترك |
مجموعه پيچيده اي شامل دانش ها، باورها، هنر، اخلاقيات، حقوق، آداب و رسوم و ديگر عادات و توانايي هايي كه انسان به عنوان عضو جامعه آنها را داراست. |
برانيسلاو مالينوفسكي |
كاركردگرا |
ارزش ها، رفتارهاي تكرار شونده |
فرهنگ شامل دست ساخته ها، محصولات، فرايندهاي تكنيكي، انديشه ها، عادات و ارزش هاي يك جامعه است كه البته اين عناصر مجزا همگي با يكديگر ارتباط متقابل دارند. |
|
رادكيلف براون و كلود لويي اشتراوس |
ساختارگرا |
___ |
كليت يكپارچه اي كه افراد گوناگون و متفاوت را در يكديگر جمع نموده و هويتي وحدت بخش به آنها داده است(براون). |
|
بواس، كروبر و كلاك هون |
اشاعه گرا |
انديشه ها و ارزش ها، سنت ها ايده ها- ارزش ها |
انبوه واكنش هاي حركتي اكتسابي، فنون، انديشه ها وارزش ها و رفتار ناشي از آنها همگي فرهنگ را تشكيل مي دهند.(كروبر) |
|
لسلي وايت |
نمادگرا |
نماد |
سازمان پديده ها، كنش ها، ابزار، باورها و معرفت ها، احساسات، طرز تلقي و ارزش ها كه به استفاده از نمادها وابسته است. |
|
گيلفورد گيرتز |
نمادگرا |
معني ونماد(معاني نمادين) |
سلسله مراتبي از ساختارهاي معاني كه شامل اعمال، نمادها و علامت هاي ناشي از حركات، پلك زدن هاي عادي و مصنوعي، ادا درآوردن ها تا اظهار كردن، بيان داشتن، مكالمه كردن و تك گويي مي شود |
|
جامعه شناسي |
پارسونز |
كاركردگرايي ساختاري |
انديشه ها و ارزش ها |
سيستم هاي الگوشده يا سامان يافته اي از نمادها كه تحت جهت گيري هاي كنش و اجزاء دروني شده شخصيت افراد و الگوهاي نهادي شده سيستم اجتماعي درآيد. |
آنتوني گيدنز |
تلفيقي |
ارزش ها، هنجارها و توليدات مادي |
فرهنگ عبارت است از ارزش هايي كه اعضاي يك گروه معين دارند، هنجارهايي كه از آن پيروي مي كنند و كالاهاي مادي توليد مي كنند. |
|
گي روشه |
تلفيقي |
شيوه هاي تفكر، احساس و عمل |
مجموعه به هم پيوسته اي از شيوه هاي تفكر، احساس و عمل كه كم و بيش مشخص است، توسط تعداد زيادي افراد فراگرفته، بين آنها مشترك است و به دو شيوه عيني و نمادين به كار گرفته مي شود تا اين اشخاص را به يك جمع خاص و متمايز مبدل سازد |
|
جان تامپسون |
نمادگراي ساختاري |
اشكال نمادين |
مجموعه و ساختار نمادهاي خلق شده در يك شرايط اجتماعي- تاريخي |
|
ريموند ويليامز |
|
معاني مشترك، هنر و معرفت |
روش كلي زندگي( معاني مشترك) و هنر و معرفت (فرايندهاي خاص اكتشاف و تلاش خلاقانه) |
پينوشتها:
1. گوردن، كريستوفر و ماندي، سايمون، ديدگاه هاي اروپايي درباره سياست فرهنگي، ترجمه هادي غبرائي، تهران: دفتر پژوهش هاي فرهنگي، چاپ اول، 1381، ص 82.
2. Krober and Klukhohn.
3. پهلوان، چنگيز، فرهنگ شناسي ( گفتارهايي در زمينه فرهنگ و تمدن)، تهران: انتشارات پيام امروز، چاپ اول، 1378، ص 17.
4. چلبي، مسعود، جامعه شناسي نظم، تهران: نشر ني، چاپ اول، 1375، ص 55.
5. ترابسي، ديويد، اقتصاد و فرهنگ، ترجمه كاظم فرهادي، تهران: نشر ني، چاپ اول، 1382، ص 21.
6. كوزر، لوئيس و روزنبرگ، برنارد، نظريه هاي بنيادي جامعه شناسي، ترجمه فرهنگ ارشاد، تهران: نشر ني، ص 44.
7. روشه، گي، كنش اجتماعي، ترجمه: هما زنجاني زاده، مشهد: انتشارات دانشگاه فردوسي مشهد، چاپ چهارم، 1379، ص 118.
8. سليمي، حسين، فرهنگ گرايي، جهاني شدن و حقوق بشر، تهران: دفتر مطالعات سياسي و بين المللي، چاپ اول، 1379، ص 19.
9. كوزر، لوئيس و روزنبرگ، برنارد، پيشين، ص 43.
10. گيدنز، آنتوني، جامعه شناسي، ترجمه: منوچهر صبوري، تهران: نشر ني، چاپ دوم، 1374، ص 36.
11. همان، ص 36.
12. چاووشيان، حسن، بحثي در كاربرد نظريه هاي فرهنگ، فصلنامه فرهنگ عمومي، سال 1377، شماره 14-15، ص50.
13. سليمي، حسين، پيشين، ص 18.
14. رجب زاده، احمد، درآمدي بر مفهوم فرهنگ عمومي، فصلنامه فرهنگ عمومي، سال 1375، شماره7، ص 71.
15. سليمي، حسين، پيشين، ص 41.
16. همان، ص 41.
17. همان، ص 43.
18. www. wsu. edu.
19. Clyde Kluckhohn.
20. جوردن، گلن و ودون، كريس، سياست فرهنگي، ترجمه: عليقليان، فصلنامه فرهنگ عمومي، سال 1377، شماره 15-14، صص41-38.
21. www. wsa. edu.
22. تراسبي، ديويد، پيشين، صص 23-22.
23. همان، ص 23.
24. همان، ص 23.
صالحي اميري، سيدرضا؛ عظيمي دولت آبادي، امير؛ ( 1391)، مباني سياست گذاري و برنامه ريزي فرهنگي، تهران: مجمع تشخيص مصلحت نظام، مركز تحقيقات استراتژيك، چاپ سوم